شناسهٔ خبر: 36430 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فرافکنی از دیدگاه حکیم ناصر خسرو قبادیانی

کشفِ سازوکارِ ‏‎(mechanism)‎‏ فرافکنی گرچه از دستاوردهایِ روان‏شناسی مغرب‏زمین، و به‏ویژه از ابداعات زیگموند فروید ـ روان‏پزشک و روان‏شناس نامدارِ اطریشی ـ شمرده می‏شود؛ ولی توجه به این مفهوم ـ البته به شکل ساده و غیر روش‏مند آن ـ در فرهنگ و ادب فارسی هم بی‏سابقه نیست و شواهد و مصادیقِ متعدد آن را می‏توان در آثار اندیشمندان و سخنوران بزرگ ایران‏زمین ـ اعم از متقدمان (نظیر ناصرخسرو، عطار، مولوی) و متأخران (از قبیل پروین اعتصامی،…) ـ به وفور یافت.

 

فرهنگ امروز/ احمد کتابی؛

درآمد: فرافکنی ‏‎(Projection)‎، به مفهوم اخص کلمه، عبارت است از نسبت دادنِ ناخودآگاهانه کاستی‏ها، خطاها، تقصیرها، قصورها، اعمال ناروا و مشکلات خودساخته خود به دیگران یا عوامل خارجی به‏منظورِ اجتناب از احساسِ حقارت، ناکامی، ناخشنودی و یا گناهکاری. بنابر تعریف یاد شده، فرافکنی فقط شامل متوجه کردنِ کمبودها، ایرادهای وارده و رفتارهای ناشایست و یا غیرمنطقیِ خود به سایر افراد نیست بلکه منتسب کردن آنها را به عواملی نظیر شیطان، قضا و قدر، شانس، قسمت، سرنوشت، بخت، چشم بد و امثال آن و نیز بدخواهی و توطئه‏چینی بیگانگان (= نظریه توطئه) نیز در برمی‏گیرد.

کشفِ سازوکارِ ‏‎(mechanism)‎‏ فرافکنی گرچه از دستاوردهایِ روان‏شناسی مغرب‏زمین، و به‏ویژه از ابداعات زیگموند فروید ـ روان‏پزشک و روان‏شناس نامدارِ اطریشی ـ شمرده می‏شود؛ ولی توجه به این مفهوم ـ البته به شکل ساده و غیر روش‏مند آن ـ در فرهنگ و ادب فارسی هم بی‏سابقه نیست و شواهد و مصادیقِ متعدد آن را می‏توان در آثار اندیشمندان و سخنوران بزرگ ایران‏زمین ـ اعم از متقدمان (نظیر ناصرخسرو، عطار، مولوی) و متأخران (از قبیل پروین اعتصامی،…) ـ به وفور یافت.۱ ‏

در این مقاله برآنیم تا شواهد مفهوم فرافکنی را در آثار ناصر خسرو ـ اندیشمند و سخن سرایِ سُتُرگِ سده‏های چهارم و پنجم هجری ـ ردیابی و تحلیل کنیم:

 

مفهوم فرافکنی از نظر ناصرخسرو

تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد، ناصر خسرو از جمله نخستین سخنوران فارسی است که به مفهوم فرافکنی توجه یافته‏اند. افزون براین، وی از این امتیاز برخوردار است که برای این مفهوم تعبیر یا اصطلاح خاصی ـ برافگندن ـ به کار برده است:۲ ‏

چند بنالی که بد شده است زمانه؟

عیبِ تَنَت۳ بر زمانه برفگنی چون؟‏

دیوان ناصر خسرو، مصححِ مینوی و محقق، قصیده ۴۰، ص۹

۱٫ نفیِ فرافکنی بر دیگران

ناصر خسرو، در چندین جای دیوان خود، آدمیان را به مثابه آیینه‏هایی تلقی می‏کند که چهره و خویِ سایرین را، زشت یا زیبا، عیناً منعکس می‏کنند. از این‏رو، بدگویی و یا خوب‏گویی آنان را از یکدیگر، در واقع، به منزله گونه‏ای «قیاس به نفس» و یا «حدیث نفس» به‏شمار می‏آورد:

ای به سویِ خویش کرده صورتِ من زشت

من نه چنانم که می‏بری تو گمانم

آینه‏ام من، اگر تو زشتی زشتم

ور تو نکویی نکوست صورت و سانم

همان، قصیده ۹۷، ص ۲۱۱‏

بیت زیر نیز مبینِ همین معنی است:

نباشد دوست جز آیینه دوست

به جان و دل هم آن این و هم این اوست

دیوان ناصر خسرو، مصحح تقوی، روشنایی‏نامه، ص ۵۳۲

وی، در مواضعِ متعددِ دیگری، از فرافکنی، به‏طور اعم، انتقاد می‏کند:

چون لعنت کند بر بدان بد کُنش‏

همی لعنت او بر تنِ خود کند

چو هر دو تهی می‏برآیند از آب

چه عیب آوَرَد مر سبد را سبد؟

‏ مصحح مینوی و…، قصیده ۱۲۸، ص ۲۷۳

و از تنها به قاضی رفتن آدمیان شکوه‏ها دارد:

چو خود بد کنیم از که خواهیم داد؟ مگر خویشتن را به داور بریم!

چرا پس که ندهیم خود دادِ خود؟

از آن پس که خود خصم و خود داوریم؟

‏ همان، قصیده ۲۴۱، ص ۵۰۴

در بیتی دیگر آدمیان را برداشت کننده محصولِ کشتِ خویش ـ اعمالش ـ می‏داند:

بد به تنِ خویش چو خود کرده‏ای

باید خوردنت ز کِشتارِ خویش

‏ همان، قصیده ۸۱، ص ۱۷۷

و نیز: ‏

ور عیبِ من ز خویشتن آمد همه

از خویشتن به پیشِ که افغان کنم؟

‏ همان، قصیده ۱۷۷، ص ۳۷۱

در جایی دیگر، دشمن انگاشتن دیگران را، درحالی‏که همه تقصیرها و مسئولیت‏ها متوجه خودِ ماست، ناروا و نامعقول می‏شمارد:‏

ای عجب ار دشمنِ من خود منم! ‏

خیره گله چون کنم از دشمنم؟

‏ همان، قصیده ۱۴۳، ص ۳۰۳

و نیز:

چو بد کردی مشو ایمن ز آفات ‏

که لازم شد طبیعت را مکافات

‏ نقل از امثال و حکم دهخدا، ص ۶۳۳

و مخصوصاً از واعظِ غیرمتعظ بودن برخی انسان‏ها به‏شدت مذمت می‏کند:

پندم چه دهی؟ نخست خود را محکم کمری ز پند دَر بَند

چون خود نکنی چنانکه گویی ‏

پند تو بود دروغ و ترفند

دیوان ناصر خسرو، مصحح مینوی و…، قصیده ۱۱، ص ۲۳

ابیات آتی هم، کم و بیش، حاویِ انتقادها و هشدارهایی از همین‏گونه است:

بت‏پرست از بت‏برست و توهمی

رست نتوانی از این ملعون وَثن۴

بت نشسته در میان پیرهنت ‏

تو همی لعنت کنی بر بَرهَمَن

همان، قصیده ۷۳، صص ۱۶۱ـ۱۶۰

گر تو را جز بت‏پرستی کار نیست ‏

چون کنی لعنت همی بر بت‏پرست؟

‏ همان، قصیده ۱۶، ص ۳۳

حکایت‏های شاهان را همی خوانی و می‏خندی ‏

همی برخویشتن خندی نه بر شاهِ سمرقندی

‏ همان، قصیده ۱۵۸، ص ۳۳۴

۲٫ نقدِ فرافکنی برقضا و قدر

چنانکه در آغاز مقاله گفته شد، یکی از جلوه‏ها و مظاهر فرافکنی نسبت دادن تقصیرها و قصورهای خود به قضا و قدر است. ناصرخسرو، در اشعار خود، بیش از همه، بدین‏گونه فرافکنی توجه یافته و به نفی و ذمِ آن پرداخته است؛ تا آنجا که کمتر بخشی از دیوان این شاعر یافت می‏شود که در آن، با صراحت و یا به تلویح، در این باره تأکید نورزیده باشد:‏

نکوهش مکن چرخِ نیلوفری را

برون کُن ز سر بادِ خیره سری را

بری دان ز افعال چرخِ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را

چو تو خود کنی اخترِ خویش را بد ‏

مدار از فلک چشمِ نیک اختری را

‏ همان، قصیده ۶۴، صص ۱۴۳-۱۴۲

و نیز:

به دستِ من و توست نیک اختری ‏

اگر بد نجوییم نیک اختریم

‏ همان، قصیده ۲۴۱، ص ۵۰۴

هم او، ضمن قصیده‏ای دیگر، آدمیان را از این رفتار سفیهانه و خودفریبانه برحذر می‏دارد که مسئولیت گناهان و تنبلی‏های خود را متوجه قضا و قدر سازند:

از پسِ۵ آن که رسول آمده با وعد و وعید

چند گویی که بد و نیک به تقدیر و قضاست؟

گنه و کاهلیِ خود به قضا بر چه نهی؟ ‏

که چنین گفتنِ بی‏معنی کارِ سفهاست‏

همان، قصیده ۱۰، صص ۲۱ـ۲۰

در همین قصیده، ناصر خسرو، مقصر دانستن تقدیر را به منزله مقصر شمردن باری تعالی تلقی می‏کند و کسانی را که مرتکب این عمل می‏شوند ریاکارانی توصیف می‏نماید که به زبان، خداوند را عادل و حکیم می‏خوانند ولی در دل، وی را مسئول نقصان‏ها و گناهان و مصائب و حوادث ناگوار می‏شمارند:‏

گر خداوند قضا کرد گنه بر سَرِ تو

پس گناهِ تو به قولِ تو خداوندِ تو راست

بد کنش زی تو خدایست بدین مذهب زشت

گرچه می‏گفت نیاری۶ کِت۷، از این بیمِ قفاست۸

اعتقاد تو چنین است و لیکن به زبان

گویی او حاکمِ عدل است و حکیم الحکماست

با خداوند زبانت به خلافِ دل توست ‏

با خداوندِ جهان نیز تو را روی و ریاست

همانجا

و نیز: ‏

ز بهتان گویدت پرهیز کن و آنگه به طمع خود ‏

بگوید صد هزاران بر خدای خویش بهتان‏ها

‏ همان، قصیده ۲۱۱، ص ۴۴۴

و نیز:

خویشتن را چون فریبی؟ چون نپرهیزی ز بد؟ چون نِهی، چون خود کنی عصیان، بهانه برقضا؟

‏… چون نیندیشی که می‌برخویشتن لعنت کنی؟

از خرد برخویشتن لعنت چرا داری روا؟

‏… دست و قولت دست و قولِ دیو باشد زین قیاس ‏

ور نباشی تو نباشد دیو چیزی سوی ما

‏ همان، قصیده ۲۳۶، ص ۴۹۴

و در جایی دیگر، قضا را خرد و قَدَر را سخن می‏نامد و این هر دو را راهبرِ خود تلقی می‏کند:‏

هر کس همی حَذَر ز قضا و قدر کند

وین هر دو رهبرند قضا و قدر مرا

نام قضا خِرَد کُن و نام قَدَر سخن

یاد است این سخن ز یکی نامور مرا

و اکنون که عقل و نفسِ سخنگوی خود منم ‏

از خویشتن چه باید حذر مرا؟

‏ همان، قصیده ۶، ص ۱۳

و نیز نسبت دادن امور و حوادث را به گردون علامتِ بی‏خردی و نشانه جهالت می‏شمارد:‏

عقل گِردِ آن نگردد۹ کو به جهل اندر جهان ‏

فعل را نسبت به سوی گنبدِ خضرا کند‏

‏ همان، قصیده ۱۸۴، ص ۳۸۹

و در تأیید همین معنی، در قالب سئوال و تمثیلی هوشمندانه، چنین استدلال می‏کند:‏

گناهِ کاهلیِ خود را همیشه بر قضا بندی

که: «کاری ناید از من تا نخواهد قادرِ سبحان»۱۰

چرا چون گرسنه باشی نخسپی و ز قضا جویی

که پیش آرد طعامت؟ بل بخواهی نان از این و ز ان۱۱

‏ همان، قصیده ۱۳۶، ص ۲۹۱

در قصیده‏ای دیگر، جهان را به منزله مادرِ آدمی و نکوهش آن را کارِ نادان می‏شمارد:‏

جهان را چو نادان نکوهش مکن

که بر تو مر او را حقِ مادری است

به فعل اندر او بنگر و شُکر کن ‏

مر او را که صنعش بدین مکبری ا ست۱۲

‏ همان، قصیده ۴۹، ص ۱۱۰

و نیز:

نگر که هیچ گناهت به دیو بر ننهی

اگرت هیچ دل از خویشتن خبر دارد

مباش عام۱۳ که عامه ز جهل تهمت خویش

چه برقضایِ خدای و چه بر قَدَر دارد۱۴

‏ همان، قصیده ۱۳۱، ص ۲۸۰

۳٫ ذمِّ فرافکنی بر روزگار و تغییرِ زمانه

ناصر خسرو، در چندین جای دیوان خود، به مذمت و انتقاد از افرادی می‏پردازد که گناه و مسئولیت همه عیب‏ها و کارهای ناروا و دشواری‏های خود را به تغییرِ ـ بد شدنِ ـ زمانه نسبت می‏دهند و به این واقعیت توجه ندارند که، در حقیقت، این خودِ آنانند که دچار دگرگونیِ احوال ـ انحطاط ـ شده‏اند. شاهد گویای این معنا منظومه‏ای است که از بیت اول آن قبلاً یاد شد: ‏

چند بنالی که بد شده‏ست زمانه؟

عیبِ تنت بر زمانه برفگنی چون؟

هرگز! کی گفت این زمانه که بد کُن؟

مفتون چونی به قول عامه مفتون؟

تو شده‏ای دیگر این زمانه همان است ‏

کی شود ‌ای بی‏خبر این زمانه دگرگون؟۱۵

‏ همان، قصیده ۴، ص ۹

‏و در بیتی دیگر با طرح استفهامی انکاری، پاسخ بدیهی آن را خود عرضه می‏دارد:‏

من دگرم یا دگر شده‏ست جهانم؟ ‏

هست جهانم همان و من نه همانم

‏ همان، قصیده ۹۷، ص ۲۰۹

و نیز در قصیده‏ای به همین نکته اشاره می‏کند:‏

گویی که روزگار دگرگون شد

ای پیرِ ساده دل، تو دگرگونی!‏

‏… با تو فلک به جنگ و شبیخون است ‏

پس تو چه مرد جنگ و شبیخونی؟

‏ همان، قصیده ۱۸۱، ص ۳۸۱‏

در جایی، مقصر شمردن و دشمن پنداشتنِ روزگار را نشانه جهل می‏داند زیرا که از جهان، بدون مشیّتِ خداوند، کمتر کاری ساخته نیست: ‏

چون با خرد،‌ای بی‏خرد، نسازی

جز رنج نبینی و سوگواری

‏… آنگه گنه از روزگار بینی

و ز جهل معادایِ۱۶ روزگاری‏

ناید ز جهان هیچ کار و باری ‏

الا که به تقدیر و امرِ باری

‏ همان، قصیده ۱۴، ص ۳۰

و نیز:

نگیرد هرگز اندر عقلِ من جای ‏

که گردون «خیر» داند کرد یا «شر»‏

نقل از تصویری از ناصر خسرو، علی دشتی، ص ۲۰۵‏

 

پی‌نوشت:‏

۱٫ برای آگاهی بیشتر از تعریف و مفهوم فرافکنی و شواهد و مصادیق تفصیلی آن در آثار سخنوران فارسی ـ از فردوسی گرفته تا پروین اعتصامی ـ فرافکنی در فرهنگ و ادب فارسی، تألیف احمد کتابی، ۱۳۸۳، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

۲٫ شایان توجه است که استاد فقید دکتر امیرحسین آریانپور در اثر گرانقدر خود فرویدیسم، با اشاراتی به ادبیات و عرفان در ترجمه ‏Projection‏ از همین تعبیر (= برفگنی) استفاده کرده است.

۳٫ در دیوان مصحح سید نصرالله تقوی به جایِ «عیبِ تنت»، «عیب و بدت» ضبط شده است.‏

۴٫ بت

۵٫ بعد از آنکه ‏

۶٫ جرأت اظهار آن را نداری. ‏

۷٫ مخففِ که ات

۸٫ از قفا (= پس گردنی، کنایه از تنبیه و مجازات) می‏ترسی

۹٫ برای عقل قابل قبول نیست.‏

۱۰٫ این معنی در اشعار سخنوران دیگر فارسی نیز به کرات آمده است از آن جمله:

چو از تو بود کژی و بی‏رهی

گناه از چه برچرخِ گردان نهی؟

اسدی طوسی (مأخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

چرا من خویشتن را بد پسندم

بهانه ز ان بدی بر چرخ بندم؟

‏ فخرالدین اسعدگرگانی (ویس و رامین، مأخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

گله از هیچ‏کس نباید کرد

کز تن ماست آنچه برتن ماست

‏ مسعود سعد سلمان (مآخذ: امثال و حکم دهخدا)

۱۱٫ ‏

نان تو دیرتر برسد خلق کُشتنی است

از تو نماز فوت شود گویی از قضاست! ‏

کمال‏الدین اسماعیل (مآخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

۱۲٫ عظمت، جلال

۱۳٫ جاهل، نادان، عامی (فرهنگ فارسی، دکتر معین)‏

۱۴٫چرخ کج رو نیست تو کج بینی‌ای دور از حقیقت

گر همه کس را نکو خواهی برو خود را نکو کُن

‏ نظام وفا (مآخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

۱۵٫ ‏همان است گیتی و یزدان همان دگر گونه ماییم و گشتِ زمان

نه آشوب گیتی به هنگامِ توست

که تا بُد همیدون بُداست از نخست ‏

‏ اسدی طوسی (مأخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

۱۶٫ دشمن

 

مآخذ:

ـ دشتی، علی (۱۳۶۲). تصویری از ناصر خسرو، تهران: انتشارات جاویدان.‏

ـ دهخدا، علی‏اکبر (۱۳۵۷). امثال و حکم، ۴ جلد، چاپ چهارم، تهران: انتشارات امیرکبیر.‏

ـ فیروز، شیر زمان (۱۳۷۱). فلسفه اخلاقی ناصر خسرو ریشه‏های آن، اسلام آباد پاکستان: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان. ‏

ـ ناصر خسرو قبادیانی، ابومعین (۱۳۴۸). دیوان اشعار، به تصحیح سید نصرالله تقوی با مقدمه سید حسن تقی‏زاده و مجتبی مینوی، به کوشش مهدی سهیلی، تهران، چاپ افست. ‏

ـ (۱۳۵۳)، دیوان ناصر خسرو، جلد ۱، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.‏

روزنامه اطلاعات

نظر شما