به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایکنا:
نفسهای ما زنده است به جانش که جانبخش است، به سخنش که توأمان عشق، امید و زندگی است! دلهای ما روشن است به دستان نوازشگر او وقتی نهال وجودمان پی آگاهی و نور میگردد، در آستانه مبارک رشد ایستادهایم و پیوندمان با او برقرار میشود، رشد و پیوندی که مجموعهای از بیم و امید است! دست در دست معصومیتی ازلی، تازه پا به هفت سالگی مقدس گذاشته! همه چیز بوی خوش پاکی میدهد بیاحتیاج به عطری خارج از جان! دستمان را میگیرد و دستگیر رشدمان میشود با صدایی که امتداد آوای مهربانِ مادریست! با صلابتی در راستای قامتِ پدری! بیحرف و حدیث اضافه؛ او معلم است!
بسیار گفتهاند و بسیار شنیدهایم معلمی شغل انبیاست؛ به باور میگویم این همه ماجرا نیست. نه اینکه کار معلمی، راه معلمی و رسم مهربانش همان کار پیامبران و انبیای خدا نیست، همان است ولی بیپیشوند «شغل» که اگر شغل بود راهش به وظیفه باز بود و کارش به عشق بیهوده و کیست که نداند همه انسانهای خوب در این جهان خاکی دستپروردگان معلمانی بزرگ بودهاند که بیش از آموزش هندسه و فیزیک، منطق و فلسفه فرزندان خویش را با منطق و معنای زندگی و فلسفه خوب زیستن آشنا کردند و در این آشنایی هندسه انسانیت را به آنان مشق کردهاند. او شوق و ذوق دانایی را در ما نشانه رفت و ما پای سخن او درس زندگی آموختیم.
معلم شاهبیت همواره روشن زندگی ماست؛ شاهکاری انسانی که خود به دستان توانای معلم و معلمانی دیگر، بودن را به شدن رسانده است؛ احترام و تکریمش به روز، ماه و سال وابسته نیست که همه روز ما بسته است به آنچه پای سخنش، فهم کردهایم و کمی و فقط کمی از دیروزمان روشنتر شدهایم.
ایکنا به بهانه بزرگداشت مقام معلم و به منظور بررسی جایگاه انسانی تعلیم و تربیت در نظام آموزشی به گفتوگو با استاد رضا داوری اردکانی از بلندنامترین چهرههای علمی کشور نشسته است. معرفی داوری اردکانی از هر حیث و جهتی که بدان بیندیشیم، به نوعی خارج از ادب است، او معرف حضور جمله مردم شریف ایران و خاصه اهالی علم، خرد و دانایی است. حق او به گردن فرزندان ایران، حق پدری است که برای آبیاری نهال نوجوان تعلیم و تربیت بیش از ۷۰ سال جوانمردانه ایستاده است و در راه شریف باغبانی روح و جان انسانها سربلند ایامها بوده است. این معلم فلسفه جانمایه عمر علمی و حرفهای خود را در قامت کتابهایی با مفاهیمی از خرد و توسعه، فلسفه تعلیم و تربیت، آزادی، حکمت افلاطونی، فلسفه اسلامی، فلسفه سیاسی، چیستی فلسفه غرب و... به من و ما تقدیم کرده است.
استاد داوری با قامتی همچنان رعنا، چشمانی همچنان روشن و صدایی که آهنگِ خوش آن فقط در حنجره معلمی همواره به گوش میرسد در یکی از روزهای مبارک اردیبهشتی با همان لبخند با شکوه خویش ما را مهمان درسی دیگر از درسهای زندگی کرد. او از فلسفه تعلیم و تربیت، نیاز ما به آموزش و پرورش، نیاز انسان به توسعه و دلایل توسعه نیافتگی و ... گفت. بخش نخست این گفت و گو با عنوان «سیاست موفق سیاستِ مراعات دانایی و دانش است» طی روزهای گذشته تقدیم شما عزیزان شد،حاصل بخش دوم گفتوگوی یک ساعته ایکنا با این چهره ماندگار کشور را با هم میخوانیم:
ایکنا _ نگاهی به وضعیت کنونی آموزش در کشور، ما را متوجه وضعیتی میکند که در نگاه حضرتعالی «توسعهنیافتگی» نام دارد، این وضعیت در برنامهریزی و افق فرهنگی تمدنی ما را دچار بیبرنامگی کرده، به نظر شما چه راهی اساسی برای برون رفت از این وضعیت وجود دارد؟
پرسش دشواری است، اینکه ما چگونه میتوانیم از وضعی که در آن هستیم خارج شویم، پاسخ آسان و روشنی نمیتواند داشته باشد. البته خروج از این وضع یک ضرورت است. پس محال هم نیست. اما خوب است به دشواری آن فکر کنیم و از خود بپرسیم چرا به دشواریهای جامعه خود فکر نمیکنیم! برای اینکه این دشواری را درک کنیم، باید ببینیم آغاز این دشواری از کجا آمده و چرا ما به آن دچار شدهایم؟ شاید شئون تجدد را طوری اخذ کردهایم که با هم پیوستگی و ارتباط ندارند و به این جهت منشأییت اثری که باید داشته باشند، ندارند. وقتی کشوری اجزای تجدد و توسعه را جدا جدا اخذ کند، راه به توسعه نمیبرد. بیتردید، برای پیشرفت باید به علم، تکنولوژی و اقتصاد بیشتر اعتنا کرد. توجه به این امر نیز مهم است که علم فرمان نمیپذیرد و به قول کانت مستبد است. علم نه از اشخاص و گروهها فرمان میپذیرد و نه از سیاست و ایدئولوژی پیروی میکند، البته علم متحول است و تحولش مسیری دارد که آن را طی میکند.
ما همه شئون تجدد را کم و بیش گرفتیم، همه چیز داریم، مدرسه، صنعت، اقتصاد و تکنولوژی داریم، ولی هیچ کدام در جای خودشان نیستند یا بهتر بگویم ارتباط و سر و کاری با هم ندارند. جامعه جدید و به طور کلی همه جوامع، شئون بهم پیوسته دارند، هر جهان انسانی یک نظم خاص دارد، این نظم خاص با فهم و درک و خرد خاص تحقق پیدا میکند و سامان میگیرد، ما اجزای جهان جدید را داریم و اگر از کارکرد این اجزا راضی نیستیم به دلیل نبود پیوستگی میان آنهاست. وقتی این اجزا در ارتباط با هم نیستند، فهم و درکی که موجب پیوند آنها با هم میشود، نیز وجود ندارد.
کشف بزرگی که از ٥٠-٦٠ سال پیش کردیم و بعدها کسانی از آن کشف بزرگ تئوری ساختند این بود که غرب و تجدد غربی مجموعه چیزهای خوب و بد است و ما این فرصت را داریم که خوبها را اخذ کنیم و بدها را واگذاریم. باید از این تئوریسازان پرسید اگر ما با دقت، خوب و بد جهان جدید را تشخیص میدهیم و میتوانیم خوب را اختیار کنیم چرا خودمان صاحب و بانی امر خوب نشدیم؟ و مخصوصا چرا به جای خوب بیشتر بدها را اخذ کردیم؟ مردمی که خوب و خوبی را میشناسند صاحبان خیر و خوبیاند. اصلا چرا باید کاری در اروپا و آمریکا صورت گیرد که خوب یا بد است و ما خوب آن را اخذ کنیم؟ این تلقی در نیافتن وحدت و تمامیت جهانها و نشانه بیگانگی با عالم تجدد است. اینکه خیال کنیم، تجدد مجموعه چیزهای کنار هم گذاشته شده است و علم آن خوب است و فرهنگش بد است! فلان تکنولوژیاش خوب و تکنولوژی دیگرش بد است، خردمندانه نیست. با این تلقی گاهی با شئونی از تجدد مخالفت کردهایم و شیفته بعضی شئون دیگر آن شدیم! ما وارد تجدد که شدیم، به پیوستگی اجزا آن توجه نکردیم، گویی برای جهان نظمی قائل نبودیم. هر جهانی نظمی دارد و مردمش فهم و درکی متناسب با آن جهان دارند و عالم با این فهم و درک، ساخته و پرداخته شده است. شریک شدن در هر عالمی با فهم و درک آن عالم صورت میگیرد.
پس انتخاب میان اجزای یک تمدن و یک تاریخ «توهم بیهوده» ای است، اگر تجدد در سراسر گیتی به صورتهای مختلف و کم و بیش ناقص تحقق یافته و گسترش مییابد، به مدد خرد جدید صورت گرفته است. اگر کشوری میخواهد به سمت توسعه و توسعهیافتگی برود، نیازمند فهم و درک خاص است. جهان جدید؛ جهان تصرف، جهان تغییر، جهان ساختن و پرداختن است و برای این ساختن و پرداختن هر عقلی کارساز نیست. در ابتدای تاریخ تجدد عقل خاصی به وجود آمده که دنیا را تغییر داده است. این عقل خاص با علم و سیاست جدید مناسبت دارد، ولی ما از این راه وارد نشدهایم. یعنی به غرب که نگاه کردیم، به عقل و فهم غربی توجه نکردیم و به این اکتفا کردیم که فلان شأن را نمیپسندیم و شأن دیگر را اخذ میکنیم. البته عیبی ندارد که هر قومی با عقل خود عمل کند ولی هر راهی را با عقل خود نمیتوان پیمود. تجدد در اروپا به وجود آمده، توسعه پیدا کرده و به همه جهان رفته و به امری ناگزیر تبدیل شده است، پس باید برای آن راهی جست.
ما از آغاز با جهان جدید مشکل داشتیم و با مشکل وارد جهان جدید شدیم و در این مرحلهای که هستیم همه جا با مشکل مواجهیم و همه جا گرفتاری داریم؛ اما مسئله نداریم، چرا؟ برای اینکه مسئله با فهم خاص مطرح میشود، ما نه مسئله آموزش و پرورش داریم، نه مسئله اقتصاد داریم، نه مسئله توسعه داریم، نه مسئله سیاست داریم، ما مسئله نداریم! به این جهت همه مشکلاتمان روی هم انباشته شده است و نمیدانیم با این مشکلها چه میتوانیم و باید کنیم؟
اینکه چگونه میشود از این وضع بیرون آمد، موکول به این است که وضع کنونی را بشناسیم و نسبت خودمان را با جهان بدانیم و دریابیم «که» هستیم و حد و اندازهمان چیست. یعنی چه کارها میتوانیم بکنیم و چه کارها نمیتوانیم بکنیم و چه نظم و ترتیبی بین کارهایی که میتوانیم بکنیم وجود دارد و الاهم و فالاهم چیست؟ و از کجا باید شروع کنیم؟ به عبارت دیگر باید عالم خود را بشناسیم. زیرا مردمان در عالم خاص خویش عمل میکنند. بنابراین، خودشناسی یعنی عالم خود را شناختن.
مراد از این عالم چیست؟ این عالم فضای علم و عمل است و در آن امکانهای زمان و مکان را میتوان در نظر آورد. ما نیز در عالم خود باید سعی کنیم که امکانها را درک کنیم، ما نمیتوانیم هرچه را خواستیم در عالم خودمان متحقق کنیم. عالم چیزی نیست که بتوان آن را به هر صورتی درآورد. مردمان در عالم خود باید امکانها و تواناییهای خود را بسنجند و ببینند چه میتوانند بکنند. در این صورت است که میتوانند با دشواری از گرفتاریهایی که دارند خلاص شوند. ولی اکنون در زندگی ما هیچ نشانهای از وجود عزم شناخت وضع جهان و امکانها و شرایط آن پیدا نیست و نمیبینیم که درباره نسبت خود با جهان تأمل کنیم. وقتی مردمی گرفتار توسعهنیافتگی هستند، خروج از وضعی که دارند بسیار دشوار است، زیرا هر مردمی در حدود عالم خود فکر و عمل میکنند.
ایکنا _ استاد ارجمند! با این وصف توسعهنیافتگی محصول چه رویکرد و نگاهی در امور است؟
توسعهنیافتگی ناشی از درک نکردن شرایط تجدد و اخذ قهری اشیا و اجزای آن است. در این اخذ قهری اجزا و شئون جامعه در جای خود قرار نمیگیرند و در این صورت فهم و درک اوضاع، شرایط و اقدام و عمل مناسب آسان نیست. پس کافی نیست که ما مدرسه، دانشگاه و فلان صنعت را داشته باشیم، بلکه باید فکر کنیم که از دانشگاه و آموزش و پرورش و این یا آن تکنولوژی چه عایدمان میشود؟ و مهمتر از این باید بیاندیشیم که آیا آموزش و پرورش ما از ٥٠-٦٠ سال پیش بهتر شده است؟ ما همه جا دانشگاه تأسیس کردیم و دانشجویان بسیاری از این دانشگاهها فارغالتحصیل شدند. آیا دانش هم به تناسب افزایش تعداد دانشگاهها و فارغالتحصیلها افزایش یافته است؟
از ۱۰۰ سال پیش تکنولوژیهای کوچک و گاهی بزرگ را نیز اخذ کردهایم. آیا این تکنولوژیها پیشرفتی داشته است؟ آیا اتومبیلی که اکنون تولید میشود از اتومبیل تولید ۵۰ سال پیش، بهتر است؟ این پرسشها ساده و روشن است و همه پاسخ آن را میدانند، مشکل این است که چرا کسی فکر نمیکند که چرا ما نتوانستیم اتومبیلی که ۵۰ - ۶۰ سال پیش تولید آن را آغاز کردیم، بهتر کنیم؟ این درد کوچکی نیست، این درد، درد همه ماست. چرا این ناتوانی را قبول نمیکنیم؟ چرا وقتی که ناتوانیم قبول نمیکنیم ناتوانیم و مهمتر اینکه چرا از تواناییهای موجود کشور استفاده نمیکنیم؟ یا وقتی نمیدانیم به نادانی خود فکر نمیکنیم. در چنین وضعی، مشکلات روز به روز بیشتر میشود.
به طور کلی بگویم برای خروج از این وضع، به اندکی تواضع نیاز داریم. یعنی نیاز داریم که به تواناییها، ناتوانیها و نقاط قوت، نقصها و داناییها و نادانیهای خود بیشتر توجه کنیم. نقش سیاست را نیز نباید نادیده گرفت. حکومتها اگر اراده اصلاح داشته باشند، تا حدودی بر موانع فائق میآیند و اگر امکانها و نیازها را بشناسند، موفق میشوند.
خلاصه اینکه هر قومی برای خروج از وضعی که دارد باید به جایگاه خود نگاه کند و از آنجا راهی برای رهایی بجوید. یعنی ابتدا ببیند در راه است یا به گرد خود میچرخد. وقتی به این مسایل نیاندیشند قهرا در وضعی که هستند، میمانند و اکنون خود را تکرار میکنند که نتیجهاش افسردگی و ملال بیشتر است.
ایکنا _ وضعیت پژوهش نیز دست کمی از وضعیت آموزش ندارد، عموم پژوهشهای ما در بستر نیازهای مراکز صنعتی و یا سازمانی یا برنامهریزی ما نیست، در حالی که در اکثر رشتهها متخصصان مهم و سرآمدی داریم، علت بنیاد مغشوش پژوهش در کشور ما چیست؟
نکته و پرسش درست و مهمی است؛ پژوهش ما شباهت یا مناسبتی با آموزش دارد. به اینکه این پژوهشها تا چه اندازه به کار کشور میآید، باید توجه کرد. در ۲۰ - ۳۰ سال اخیر، درباره پژوهش بسیار سخن گفته شده است و گاهی از پیشرفت بزرگ کشور در پژوهش گفتهاند، ولی باید پرسید آیا پژوهش در کشور ما واقعا پیشرفت کرده است؟ آنچه محرز است؛ ما دانشمندانی داریم که از عهده پژوهش برمیآیند و پژوهشهایی کردهاند و این پژوهشها در فهرستهای جهانی ثبت شده است. نکتهای که به آن توجه نشده و توجه نمیشود، این است که مسائل این پژوهشها از کجا آمدهاند؟
علم جدید علمی است که باید پاسخگوی مسائل جامعه و در خدمت جامعه باشد. جامعه علمی معمولا میداند که چرا پژوهش صورت میگیرد یا باید بداند که چه پژوهشهایی اولویت دارد. پس مهم این است که مسئله را بشناسیم. مسئلهای که باید در جهان علم و جهان خاص دانشمند جایی داشته باشد و پاسخش به کار آید. وقتی چنین به مسائلی پرداخته میشود که به کار کشور نمیآید، باید بپرسیم که چرا چنین است. به عبارت دیگر ما دنبال مسائل کشورمان نمیرویم و مسئلهیاب نیستیم. وقتی مسئلهیاب نیستیم، پژوهشی که میکنیم شاید به درد کار ما نخورد و این گناه هیچکس نیست. ما دانشمندان ممتاز و استعدادهای بزرگ داریم که میتوانند به پژوهشهای کارساز بپردازند.
در جهان کنونی، پژوهش با تکنولوژی، اقتصاد و سیاست پیوستگی و تناسب دارد و اینها جدا از هم نیستند؛ یعنی شئون عالم جدید بهم پیوستهاند و به این جهت نمیتوان در یک حوزه بدون توجه به وضع حوزههای دیگر کار مهمی صورت داد. اگر نسبت علم با فرهنگ، سیاست، اقتصاد و با آینده معلوم نباشد، در علم پیشرفتهای بزرگ حاصل نمیشود. تکرار میکنم ما دانشمندان ممتاز داریم که با حسن نیت و علاقه پژوهشهای مهم کردهاند و پژوهشهایشان در فهرستهای جهانی ثبت شده و شاید دیگر کشورها از نتایج این پژوهشها استفاده کرده باشند، ولی متأسفانه این پژوهشها موجب گشایش در کار علم و تکنولوژی کشور نشدهاند. زیرا پاسخ به مسئله کشور نبوده است.
پژوهشهای ما تا آنجایی که من میدانم در معدود مواردی به توسعه اقتصادی و اجتماعی کمک کرده و شاید بتوان گفت که پژوهش در خدمت توسعه اقتصادی و اجتماعی پژوهش نبوده است.
پیداست که در چنین شرایطی قدر دانش و دانشمند شناخته نمیشود. با این ملاحظه میتوان گفت که پژوهش ما مثل آموزش ما امری رسمی و تشریفاتی است! همه کشورها پژوهش و آموزش دارند، ما نیز آموزش و پژوهش داریم، اما مهم این است که فکر کنیم که آموزش و پژوهش ما به کجا میرود و برای کشور چه به بار میآورد و چه اثری در آینده ایران دارد؟
نظر شما