فرهنگ امروز/ سعید رهنما؛ مدرس علوم سیاسی دانشگاه بورک کانادا
ظهور نولیبرالیسم معمولاً نتیجۀ تحول طبیعی و اجتنابناپذیر سرمایهداری قلمداد میشود. حال آنکه جدا از جنبههای اقتصادی و همخوانی کامل آن با ماهیت نظام سرمایهداری، نولیبرالیسم نتیجۀ پروژۀ هدفمندی بوده که زیرکانه از سوی ائتلاف نامیمونی از ارتجاعیترین جریانهای دستراستی، صاحبان سرمایه و اقتصاددانان و وکلای مزدور، با هدف احیای قدرت و سلطۀ طبقاتی تمامعیاری که سیاستهای ترقیخواهانۀ پس از جنگ جهانی دوم تضعیف کرده بود، طراحی و به موقع اجرا گذاشته شد. گسترش سریع آن نیز جنبههای بسیار مهم فرهنگی داشته و با ذهنیتسازی کاذبی تبدیل به ایدئولوژی مسلط جهانی شده است.
طرح نظری نولیبرالیسم که دستپخت گروهی از اقتصاددانان دستراستی اروپایی و امریکایی از دهههای قبل و بعد از جنگ جهانی دوم است، موضوع مقالۀ حاضر نیست. در اینجا به طرح چگونگی عملی شدن و اجرایی شدن نولیبرالیسم در مرکز سرمایهداری جهانی (امریکا) و جهانی کردن این دیدگاه ارتجاعی پرداخته میشود.
شکلبخشی به افکار عمومی
ادوارد برنیز، به اصطلاح پدر «روابط عمومی» و مبلّغ مصرفافزایی برای محصولات شرکتهای بزرگ امریکا، از اولین کسانی بود که در اوایل قرن بیستم نشان داد که چگونه با تبلیغات میتوان نیاز ایجاد کرد و هر نوع محصولی را به فروش رساند. برای مثال، در اوایل دهۀ ۲۰ قرن بیستم برای گسترش مصرف سیگار برای کمپانیهای توتون و سیگار، با هدف قرار دادن زنان و تشویق آنها به سیگار کشیدن، تحت این عنوان که کشیدن سیگار یک حرکت فمینیستی و نمایانگر آزادی زنانه است، تبلیغات وسیعی به راه انداخت.
برنیز معتقد بود که تودههای مردم عاری از عقلانیتاند و انگیزۀ گلهای یا رمهای دارند و با استفاده از روانشناسی اجتماعی میتوان رفتار آنها را کنترل کرد و جهت داد. او علاوه بر تبلیغات برای کمپانیهای بزرگ امریکایی، تخصص خود را در خدمت احزاب سیاسی دستراستی و فریب دادن تودهها به هنگام انتخابات نیز قرار داد. «شکلبخشی به افکار عمومی» که عنوان یکی از کتابهای او نیز بود، روشهایی را ارائه داد که از طریق آن میتوان افکار عمومی را در جهت طرفداری و یا مخالفت با یک سیاست و یا یک فرد و گروه تنظیم کرد و تغییر داد. او در بسیاری از جنایات امریکا در امریکای مرکزی و تبلیغات مرتبط با آن، ازجمله کودتا علیه خوان یاکوبو آربنز، رئیسجمهور مترقی و منتخب گواتمالا در ۱۹۵۴، نیز نقش مؤثری داشت.
نابغههای اهریمنی
کرت اندرسن، نویسنده و روزنامهنگار امریکایی و به قول خودش «قبلاً یک نولیبرال خشنود»، در کتاب جدید خود، نابغههای اهریمنی، تلاش میکند که تحولات نظام اجتماعی در امریکا را از دهههای ۷۰ و ۸۰ قرن بیستم به این سو، و «مهندسی آگاهانۀ اقتصاد و جامعه توسط زدوبند گروهی همپیمان، متشکل از ثروتمندان، دستراستیها و شرکتهای بزرگ» را وقایعنگاری کند. این کتاب به رغم ماهیت ژورنالیستیاش، حاوی اطلاعات بسیار دقیق و مهمی در زمینۀ نقش بازیگران عمده در سیاستگذاری اقتصادی و اجتماعی امریکاست، و صدمههایی را که به دموکراسی امریکا وارد آمده به خوبی نشان میدهد. با توجه به حجم زیاد کتاب (۴۳۰ صفحه) امکان بررسی تمامی جنبههای آن ممکن نیست، در اینجا تنها به مهمترین بخشهایی که به شکل گیری فرایند سلطۀ تفکر اقتصادی راست افراطی و نولیبرالیسم در امریکا میپردازد اشاره خواهد شد. همچنین، از آنجا که ممکن است پارهای خوانندگان با بسیاری از نامها، شخصیتها و نهادهای امریکایی آشنایی نداشته باشند، تا آنجا که امکان داشته از ذکر نامهای افراد و نهادها پرهیز شده است. با توجه به نفوذ و سلطۀ جهانی امریکا و جهانی شدن همین تفکر، این کتاب فراتر از محدودۀ امریکا میتواند مورد توجه قرار گیرد.
اندرسن میگوید تا دهۀ ۱۹۷۰ زندگی اقتصادی امریکاییان به مراتب بهتر از دوران والدینشان شده بود، اما در دهۀ 80 همه چیز تغییر کرد. او با مروری سریع از تحولهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعۀ امریکا در چند قرن گذشته، به نقطۀ عطف تحول مهم تاریخی از دهۀ ۱۹۷۰ به این سو میپردازد؛ تحولی که زمینۀ قبلی آن از دهۀ ۱۹۶۰ آغاز شده بود. از آن جمله بود کاندیداتوری «بری گُلدواتر» یکی از دستراستیترین و محافظهکارترین کاندیداهای ریاستجمهوری تاریخ امریکا در سال ۱۹۶۴، با همفکری و مشورت میلتون فریدمن، محافظهکارترین اقتصاددان ارتجاعی امریکا. گُلدواتر در برنامههای تبلیغاتی خود ازجمله به کاهش شدید مالیاتهای فردی و شرکتی، حذف برنامههای «سوسیالیستی» تأمین اجتماعی و تأمین بهداشت و کمکهای غذایی و جلوگیری از «رشد سرطانی دولت فدرال» تأکید نمود. هدف اصلی، حملۀ «اقتصاد سیاسی» و ضدیت با «کمونیسم» بود.
جنگ فرهنگی
در جریان این انتخابات یک فیلم تبلیغاتی نیمساعته برای تأکید بر وجود «جنگ فرهنگی» در آمریکا تهیه شده بود که بدون هیچ گفتاری با صحنهای ترسناک از عدهای جوانان سیاهپوست در حال رقص و آوازخوانی در خیابانها، و یک زوج آشکارا همجنسگرا آغاز میشد. پلیس در حال دستگیری عدهای از این جوانان بود و ماشینها با سروصدا و سرعت زیاد از کنار هم میگذشتند. پس از آن گوینده صحبت خود را آغاز میکند، دوربین به سوی مجسمۀ آزادی میچرخد و به دنبال آن کلیسایی در یک شهر کوچک را نشان میدهد که بچههای سفیدپوست در حال ادای احترام به پرچم امریکا هستند. گوینده میگوید «دو امریکا» داریم، و امریکای دوم دیگر نه یک «رؤیا» که یک «کابوس» است. دوربین پوسترهای کلوبهای شبانه، فیلمهای پورنوگرافی و عنوانهای کتابهای مبتذل را نشان میدهد و گوینده اضافه میکند که امریکای «جدید» این کارها را «آزادی بیان» اعلام میکند و باورهای قدیم ازجمله «ملت خداپرست» را مسخره میکند، جنایتکاران و قانونشکنان آزادند و پلیس و شهروندان خوب تنبیه میشوند!
البته گُلدواتر به سختی از لیندون جانسون شکست خورد، اما حرکتی را که آغاز کرد، با آنکه برای آن زمان زودهنگام بود، نقطهعطف مهمی را رقم میزد. تازه در آن سال هنوز جنبش فمینیستی اوج نگرفته بود، خیزش سیاهپوستان و جنبش حقوق مدنی آغاز نشده بود و هنوز سربازان امریکایی وارد جنگ با ویتنام نشده بودند و جنبش ضد جنگ راه نیفتاده بود، هیپیگرایی و مصرف وسیع مواد مخدر هم هنوز متداول نشده بود. در واقع آنچه را که گُلدواتر «کابوس» خوانده بود بعداً به وقوع پیوست.
با پیروزی پیدرپی ریچارد نیکسون در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۶۸ و ۱۹۷۲، انعکاس واکنش رأی دهندگان به مسائل و مشکلات و تحولات اجتماعی در حال شکلگیری بود، و نه با هدف آزادسازی بیشتر بازار. نیکسون با آنکه نظیر گُلدواتر یک دستراستی محافظهکار بود، اما برخلاف او بر موج خواستهای مورد علاقۀ اکثریت مردم سوار شد، بسیاری از سیاستهای برابریخواهانۀ دوران جانسون را حفظ کرد و به رغم گسترش جنگ ویتنام، سرانجام تسلیم شدن آرام امریکا به ویتنام را هدایت کرد، به جای مقابلۀ آشکار با کمونیسم، سیاست تشنجزدایی با شوروی و نزدیکی با چین کمونیست را پیگیری نمود؛ با این حال او رئیسجمهور منفوری بود. جمهوریخواهان از او ناراضی بودند، چراکه سیاستهای مالیاتی و مداخلهجویانۀ او را مغایر با خواستهای خود میدانستند. دموکراتها هم از او متنفر بودند، زیرا بسیاری از سیاستهای آنها را اجرا میکرد و با این کار تأثیر شعارهای انتخاباتیشان را تضعیف میکرد. نیکسون در ۱۹۷۱ رسماً خود را پیرو اقتصاد کینزی اعلام کرد و نظام رفاهی امریکا را گسترش داد.
تحولهای گوناگونی در حال شکلگیری بود. کتابهای متعددی علیه شرکتهای بزرگ و عملکرد آنها منتشر میشد. نظرسنجیها نشان میداد که اگر در اواخر دهۀ 60 حدود ۷۰ درصد مردم به این سؤال که «کسبوکارها بر آناند که بین سود و منافع عمومی تعادلی عادلانه برقرار سازند» رأی مثبت میدادند، در اوایل دهۀ 70 تنها ۳۳ درصد از پاسخ دهندگان با این ادعا موافقت داشتند. طرفداران آزادی کامل بازار خود را منزویتر میدیدند. در ۱۹۷۲، کنگرۀ امریکا متمم «حقوق برابر» (عدم تبعیض جنسیتیERA-) را به تصویب رساند. در ۱۹۷۳ دادگاه عالی امریکا حق سقط جنین را مورد تأیید قرار داد. مجموعۀ این تحولات، دستراستیهای فرهنگی و مذهبی را به وحشت انداخت و مقابله با آنها را آغاز کردند.
در ۱۹۷۰، کتاب «احیای جوانی امریکا» (Greening of America) اثر چارلز رایش منتشر و به سرعت به پرفروشترین کتاب امریکا تبدیل شد. رایش استاد حقوق دانشگاه ییل، یک همجنسگرا و یک شورشی ضد فرهنگ حاکم بود و بر آزادی بیقیدوشرط فردی، برابریطلبی، استفاده از مخدر و کنسرتهای پاپ تأکید داشت، و همزمان شدیداً مخالف سودجویی شرکتهای سرمایهداری و آگاهیهای کاذب مسلط بر ذهنیت اکثریت مردم بود. او خواهان بازگشت به شعارهای رادیکال دهۀ 60 و قبل از آن به برنامۀ «نیو دیل» روزولت بود.
سرمایهداران جهان متحد شوید!
جالب آنکه دو هفته قبل از انتشار این کتاب، مانیفستی با خواستهایی کاملاً مغایر با آنچه که رایش بر آن تأکید داشت، تحت این عنوان که تنها «مسئولیت اجتماعی کسبوکار کسب سود بیشتر است»، در روزنامۀ نیویورک تایمز منتشر شده بود؛ نویسندۀ آن میلتون فریدمن، اقتصاددان نولیبرال دستراستی و استاد دانشگاه شیکاگو بود که خشمگین از سیاستهای ترقیخواهانه، از شرکتها میخواست که تنها به منفعت خود فکر کنند. به قول کرت اندرسن، پیام فریدمن این بود که «سرمایهداران جهان متحد شوید! شما چیزی جز زنجیرهایتان را از دست نخواهید داد -زنجیرهای وجدان اجتماعی!» اندرسن نتیجه میگیرد که به این ترتیب در آن مقطع دو ضد فرهنگ حاکم (هیپیها و لیبرتارینهای دستراستی اقتصادی)، به رغم همۀ تفاوتهایی که با هم داشتند، در یک خواست با هم مشترک بودند: هر کاری را که از آن لذت میبرید انجام دهید. همزمان هشدارهای دیگری نیز از جانب دیگر اقتصاددانهای دستراستی و عاملین شرکتهای بزرگ دربارۀ «رشد احساسات ضد سرمایهداری» در امریکا مطرح میشد و «رادیکالهای سیاهپوست و سفیدپوست» را متهم میکردند که با گمراه کردن جوانان و مسموم کردن ذهن آنها، «آزادی شرکتها» و «بنیان دنیای آزاد» را به خطر میاندازند.
یادداشت محرمانۀ لوئیس پاول
لوئیس پاول، حقوقدان دستراستی وابسته به شرکتهای تنباکو، در سال ۱۹۷۱ به درخواست اتاق بازرگانی امریکا یادداشت محرمانهای را تحت عنوان «اقتصاد آزاد امریکا تحت حمله است» تهیه نمود. این یادداشت محرمانه حاوی رهنمودهایی بود در جهت دعوت مدیران شرکتهای بزرگ سرمایهداری برای حملۀ متقابل علیه منتقدین. پاول در این نوشته اشاره میکند که صاحبان شرکتهای بزرگ سرمایهداری و اعضای هیئتمدیرۀ این شرکتها فاقد دانش مبارزه علیه دشمنان خود هستند و به جای مقابله با آنها، سیاستهای تسلیمطلبانهای را دنبال میکنند و با این کار موقعیت خود را سخت به مخاطره انداختهاند. به آنها توصیه میکند که باید یک ضد حملۀ حساب شده را تدارک ببینند و برای آن برنامهریزی بلندمدتی را طراحی کنند. او میگوید تنها با وحدت و سازماندهی آگاهانه میتوان این ضد حمله علیه دشمنان اقتصاد آزاد را تدارک دید.
جنگ در چهار جبهه
لوییس پاول «جنگ در چهار جبهه» را پیشنهاد کرد: در دانشگاهها، در رسانهها، در سیاستگذاری (دولت) و در نظام قضایی. در دو جبهۀ اول باید دانشگاهیان و دیگر روشنفکران و ژورنالیستهای همفکر را یافت و هزینۀ تلاشهایشان، «فکر کردن، تحلیل کردن، نوشتن و سخنرانی کردن برای تغییر تدریجی افکار عمومی» را تأمین نمود. برای جبهۀ سوم و تأثیرگذاری بر سیاستهای دولتی، به صاحبان سرمایه توصیه کرد که از سازمانهای چپ و ترقیخواه الهام بگیرند و از فعالیتهای آنها کپیبرداری کنند؛ ازجمله از اتحادیۀ آزادیهای مدنی امریکا ACLU- (یک سازمان مردمنهاد مترقی و کهنسال برای دفاع و حفظ حقوق و آزادیهای فردی، ارائۀ کمکهای حقوقی، لابیگری در دفاع از سیاستهای ترقیخواهانه...) و از اتحادیههای کارگری، گروههای حقوق مدنی و شرکتهای حقوقی مترقی. جبهۀ چهارم، بخش قضایی به باور او شاید مهمترین وسیله برای پیشبرد تغییرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی باشد. سپس اضافه میکند این جنگ که میتواند مهمترین فرصت برای کسبوکارها باشد، مشروط به تأمین نقدینگی لازم است، زیرا در واقع جنگ در این جبههها هزینۀ زیادی دارد. پاول اضافه میکند که دیگر فرصتی برای مماشات با دشمنان اقتصاد آزاد نمانده و باید سیاست مقابلهجویانه علیه آنها را با قدرت به پیش برد. همان طور که خواهیم دید، این توصیهها با مهارت زیاد به موقع به اجرا گذاشته شد و نفوذ این دسته از راستهای افراطی در چهار عرصۀ مورد نظر عملی شد. درست سه ماه بعد از این نوشتۀ محرمانه، لوییس پاول از سوی ریچارد نیکسون با تصویب مجلس سنا به سِمَت قاضی مادامالعمر دادگاه عالی امریکا منصوب شد.
یادداشت محرمانۀ پاول را یک ژورنالیست افشا کرد و اتاق بازرگانی امریکا ناچار شد که تمام گزارش را در اختیار اعضای خود قرار دهد. اندرسن به نقل از جین مییر، نویسندۀ کتاب پول خبیث، مینویسد که نوشتۀ پاول «راستها را به هیجان آورد و گونۀ جدیدی از ثروتمندان فوقالعاده محافظهکار را برانگیخت تا امکانات مالی خود را برای اثرگذاری بر افکار عمومی امریکا در جنگی در چند جبهه به کار گیرند.» (دیوید هاروی نیز به نقش این نوشتۀ پاول در ظهور نولیبرالیسم اشاره دارد.)
جنگ ویتنام و نحوۀ برخورد اف. بی. آی با مخالفین جنگ، ضدیت با دولت را افزایش داد. از سوی دیگر، سیاست دولت در حمایت از سیاهپوستان و جنبش حقوق مدنی نیز خشم سفیدهای دستراستی را برانگیخته بود. در آن شرایط کسی جز صاحبان شرکتهای بزرگ که در طول دهۀ ۱۹۶۰ مورد حمله قرار گرفته بودند، توجه چندانی به یادداشت پاول نداشت، و هم آنها شروع به سازماندهی کردند.
نفوذ در دانشگاهها و گسترش اندیشکدهها
علاوه بر تلاش برای وضع قوانین به نفع شرکتها، توجه صاحبان صنایع بزرگ بر دانشگاهها متمرکز شد، و چون در آغاز با مقاومتهایی مواجه بودند، خود به ایجاد شبهدانشگاهها دست زدند. از دهۀ 60، در کنار اتاق فکر یا اندیشکدههای (think-tank) لیبرال، اندیشکدههای محافظهکار هم ایجاد شده بود. در ۱۹۷۰، اندیشکدۀ محافظهکار «امریکن اینترپرایز اینستیتیوت» (AEI) به نسبت اندیشکدۀ «لیبرال» بروکینگز اینستیتیوت بسیار کوچک بود و منابع مالیاش یکدهم آن بود و تنها ده نفر کارمند و دو پژوهشگر مقیم داشت. در پایان دهۀ 70 بودجۀ «امریکن اینترپرایز» برابر با بروکینگز شد و تعداد کارکنانش به ۱۲۵ نفر رسیده بود. «هوور اینستیتیوت» دانشگاه استانفورد که در رابطه با سیاست خارجی از مدتی قبل به وجود آمده بود، توجه خود را به مسائل داخلی نیز معطوف کرد. هربرت هوور (رئیسجمهور محافظهکار امریکا در دوران بحران بزرگ اقتصادی و از مخالفان سرسخت برنامۀ «نیو دیل» روزولت) قبل از مرگ خود مأموریتی تعرضی را برای انستیتو تعیین نموده بود به این مضمون که باید «خباثتهای دکترین کارل مارکس -اعم از کمونیسم، سوسیالیسم و آتئیسم- را برملا کند» و یک اقتصاددان دستراستی را که قبلاً برای اتاق بازرگانی امریکا و امریکن اینترپرایز کار کرده بود به ریاست انستیتو برگزید. انستیتو هوور تا ۱۹۷۲ تکیه بر سیاست خارجی را حفظ کرده بود، اما از آن تاریخ اعلام کرد که «به همان اندازه به تحولهای اجتماعی و سیاسی داخل کشور توجه خواهد کرد». در اواخر دهۀ 70 میلادی بودجۀ سالانه و کمکهای مالی دریافتیاش از ۲۰ میلیون دلار به ۳۰۰ میلیون دلار افزایش یافته بود، و کسانی چون رونالد ریگان و میلتون فریدمن هم از اعضای (fellow) این اندیشکده بودند.
این اندیشکدهها و دیگر اندیشکدههایی که مثل قارچ سر برآوردند، همگی به شکلی آشکار و غیرخجالتی سیاستهای راست افراطی را در پیش گرفتند و بلافاصله از سوی ثروتمندان دستراستی و محافظهکار که وارث صنایع پدرانشان بودند، حمایتهای بیدریغ مالی دریافت کردند. از مهمترین آنها برادران کُک صاحبان صنایع نفتی، جان اُلین وارث صنایع شیمیایی ضد آفت، و جوزف کورز وارث صنعت بزرگ آبجوسازی بودند. جالب آنکه همۀ آنها سخت از «مداخلۀ» دولت فدرال عصبانی بودند. سازمان حفاظت محیط زیست (EPA) امریکا در همان سال ۱۹۷۰ توسط دولت نیکسون به وجود آمده بود. این نهاد بسیار مهم ازجمله صنایع نفتی کُک را زیر نظر داشت و مدام محدودیتهایی را برای آن و دیگر صنایع آلاینده تعیین میکرد. شرکت اُلین بزرگترین تولید کنندۀ سم د. د. ت بود که سازمان حفاظت محیط زیست استفاده از آن را ممنوع کرده بود. شرکت کورز به خاطر سیاستهای ارتجاعی و تبعیضآمیزش تحت تعقیب بود. شرکتهای سیگار و توتون هم از تبلیغ در تلویزیون منع شده بودند. اُلین تمام این سیاستها را «سوسیالیستی» میخواند و خواستار مقابلۀ جدی با دولت بود. مدتها بعد دیوید کُک در مصاحبهای با افتخار گفته بود که از میان مهمترین ۳۰۰ مؤسسۀ محافظهکار (همان اندیشکدهها)، او ۱۳۳ مؤسسه را مرتب تأمین مالی کرده است تا بتواند نقش دولت را به حداقل، و نقش بخش خصوصی را به حداکثر برساند.
به زودی یکی از ارتجاعیترین و هارترین اندیشکدهها تحت عنوان بنیاد هریتیج (Heritage Foundation) در ۱۹۷۳ شروع به کار کرد و پولهای هنگفتی از سوی سرمایهداران به سوی آن سرازیر شد. یکی از پایهگذاران آن با افتخار اعلام کرد که «ما با نسل پیشین محافظهکاران متفاوت هستیم. ما رادیکالهایی هستیم که خواهان برچیدن ساختار قدرت در کشوریم!» آنها ازجمله خواستار آن شدند که نظام تأمین اجتماعی امری اختیاری و نه اجباری باشد و کارگران اعتصابی حق دریافت هیچ کمکی را نداشته باشند. اندیشکدۀ فوقمحافظهکار دیگری که با پول چارلز کُک به وجود آمد، انستیتو کیتو بود که یک نهاد تماماً لیبرتارین راست است. برای اشاعۀ تفکر لیبرتاریانیسم (اختیارباوری) راست، میلتون فریدمن در اوایل دهۀ 70 در واشنگتن کنفرانسی به راه انداخت که در آن اقتصاددانان محافظهکار تازهکار ازجمله آلن گرینسپن شرکت داشتند. چارلز کُک هم مجلهای به نام لیبرتارین ریویورا به راه انداخت و در مقالهای به تکرار دکترین فریدمن و پاول پرداخت و حتی از آنها هم فراتر رفت و خواستار آن شد که افکار آنها باید بر تمام جنبش محافظهکاری امریکا مسلط و رادیکالیزهتر شود.
علاوه بر ایجاد اندیشکدههای مُبلغ سیاستهای راست افراطی، این عاملین سرمایههای بزرگ به تدریج نفوذ خود را در کالجها و دانشگاهها نیز افزایش دادند. جدا از بهکارگیری بسیاری از استادان مورد نظر در اندیشکدهها، از طریق واگذاری گرانتهای بزرگ، راه خود را به دانشگاهها باز کردند؛ جنجالیترین مورد، مداخلۀ چارلز کُک در دانشگاه جرج میسون بود. کالج جرج میسون در دهۀ 70 یک واحد کماهمیت وابسته به دانشگاه دولتی ویرجینیا در نزدیکی واشنگتن بود، اما در دهۀ 80 تبدیل به یک دانشگاه پژوهشی مهم شده بود، و ازجمله اقتصاددان لیبرتارین انتخاب عمومی و برندۀ جایزه نوبل اقتصاد در ۱۹۸۶، جیمز بوکانان در آن دانشگاه بود. کُک دو اندیشکدۀ غیرانتفاعی دستراستی را تأمین مالی کرد و به دانشگاه جرج میسون متصل نمود که عبارت بودند از «مرکز مرکاتوس» و «انستیتو مطالعات انسانی»، که هر دو به نهادهای مهمی برای پروپاگاندا علیه تنظیمهای دولتی ازجمله در مورد محیط زیست تبدیل شدند. در دهۀ 70 ریچارد فینک یک دانشجوی اقتصاد دستراستی که به ریچارد کُک نزدیک شده و به زودی در دستگاه خانوادگی کُک مسئولیتهای مهمی را بر عهده گرفته بود، به استادی اقتصاد دانشگاه جرج میسون و به مدیریت فعالیتهای لابیگری خانوادۀ کُک در واشنگتن گمارده شد. این نهادها ازجمله به تهیۀ مقالههای متعدد علیه اتحادیههای کارگری، نظام کمکهای رفاهی و بهداشتی امریکا و علیه پژوهشهای زیستمحیطی و انتشار وسیع آنها در رسانههای مختلف دست زدند. نهاد دیگری نیز تحت عنوان «شورای مبادلۀ قانونگذاری امریکا» ایجاد شد که نقش آن تهیۀ پیشنویس لایحههای دستراستی برای نمایندگان ارتجاعی کنگره و نمایندگان مجالس ایالتی بود. به این ترتیب، این عاملین سرمایههای بزرگ مستقیماً وارد قانونگذاری در سطوح فدرال و ایالتی نیز شدند.
نظر شما