شناسهٔ خبر: 65615 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

هانری کربن و تغییر مسیر مطالعات شرق‌شناسی به سمت تشیع

شیفتگی کربن به تشیع اولا مبتنی بر روش پدیدارشناسانه او در بررسی اندیشه‌های اسلامی است که نه لزوما جانبدارانه، بلکه از منظری انفسی و فراتاریخی، یا به عبارت بهتر، نتایجش منتج به توصیفی انفسی و فراتاریخی است و درثانی، توجه به باطن و درون مکاتب و اندیشه‌ها در وصول به حقیقت است که باز نتیجه رویکرد پدیدارشناسانه وی است. طی این نوشته که دارای دو قسمت خواهد بود، سعی بر این است که چکیده‌ای از آرای کربن درباره مطالعات شیعی معرفی و تحلیل شود.

فرهنگ امروز: هانری کربن و تغییر مسیر مطالعات شرق‌شناسی به سمت تشیع / زهرا قزلباش - بخش اول

قسمت اول: آشنایی کربن با تشیع

شیفتگی کربن به تشیع اولا مبتنی بر روش پدیدارشناسانه او در بررسی اندیشه‌های اسلامی است که نه لزوما جانبدارانه، بلکه از منظری انفسی و فراتاریخی، یا به عبارت بهتر، نتایجش منتج به توصیفی انفسی و فراتاریخی است و درثانی، توجه به باطن و درون مکاتب و اندیشه‌ها در وصول به حقیقت است که باز نتیجه رویکرد پدیدارشناسانه وی است. طی این نوشته که دارای دو قسمت خواهد بود، سعی بر این است که چکیده‌ای از آرای کربن درباره مطالعات شیعی معرفی و تحلیل شود.

1ـ  مختصری درباره زندگی و آثار کربن

هانری کربن در آوریل 1903 در یک خانواده کاتولیک در پاریس به دنیا آمد و در یک مدرسه مسیحی آموزش دید. در سال 1925 از دانشگاه سوربن مدرک کارشناسی گرفت و در 1929 مدرک مدرسه السنه شرقی را دریافت کرد و با زبان‌های عربی، فارسی و پهلوی نیز آشنا شد. کربن در اوایل جنگ جهانی دوم که به عنوان مسوول انستیتوی فرانسه به استانبول رفته بود، به دلیل گسترش جنگ در اروپا، تا پایان جنگ در استانبول ماند و این فرصت خوبی بود تا با انواع نسخه‌های خطی شرقی موجود در مراکز کتب خطی مواجه شود. آشنایی او با لویی ماسینیون اسلام‌شناس نیز در این مسیر یاریگر بود، زیرا او اولین‌بار از طریق ماسینیون بود که با کتاب حکمت‌الاشراق سهروردی آشنا شد و اتفاقا اولین اثر مکتوب او در حوزه مطالعات اسلامی نیز درباره سهروردی بود که به فرانسه تالیف شد. کربن بعد از پایان جنگ دوم به عنوان رییس بخش ایرانشناسی انستیتوی ایران و فرانسه منصوب شد و به ایران سفر کرد. این سفر زمینه آشنایی او با بزرگانی همچون علامه طباطبایی و سید جلال‌الدین آشتیانی را فراهم کرد و پس از آن کربن علاوه بر اینکه هر سال به ایران سفر می‌کرد، به مدت بیست سال نیز در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تدریس حکمت و عرفان اسلامی پرداخت.

شیفتگی کربن به علامه طباطبایی

کربن شیفتگی خاصی به علامه طباطبایی پیدا کرده بود که احتمالا می‌توانست برای یافتن گمشده‌اش یاریگر باشد. زیرا این شیفتگی باعث شد تا جلساتی بین این دو دانشور در تهران برگزار شود و پرسش‌ها و پاسخ‌های مهمی ردوبدل شود که در توسعه اندیشه کربن به سمت باطن‌گرایی و مطالعات تطبیقی ادیان و مکاتب نقش مهمی داشت.

کربن پیش از آمدن به ایران، به قدر لزوم ولی نابسنده، با آثار مختلف متفکران ایرانی آشنا بود، برای مثال در کلاس‌های اتین ژیلسون با تفکر مشایی اسلامی و برخی آثار ابن‌سینا به سیاق لاتین آشنا شده بود و نیز در مدرسه مطالعات شرقی و از طریق ماسینیون با عرفان اسلامی نیز انسی گرفته بود. ترکیب اینها با آموزه‌های هوسرل و هایدگر و یاسپرس و پرسش‌هایی که هایدگر از بی‌خانمانی انسان در جهان جدید به ‌جای گذاشته بود، ترکیبی ناهمگون ولی راهبردی بود، از آن جهت که کربن اندیشید که در معارف اسلامی و مسلمانان، پاسخ‌هایی برای بی‌خانمانی و مرگ‌آگاهی انسان وجود دارد. لذا ماحصل صحبت‌های کربن با علامه، کشف میراث باطنی تشیع بود که در شخصیت فردی به نام «امام» و تاویل ظاهر اسلام و بازگرداندن آن به «باطن»، تجلّی یافت. در هر حال، انس و الفت کربن با معارف شیعی به‌خصوص در قالب تشیع، موجب شد تا تحوّلی شگرف در مطالعات اسلامی در اروپا ایجاد شود، چه اینکه اغلب این مطالعات تحت‌الشعاع اندیشه‌های سنّی بود، ولی کربن اروپا را به ‌شکلی خاص با مکتب تشیع مواجه کرد.  جلسات کربن و علامه طباطبایی تا مدت‌ها ادامه داشت و علامه این جلسات را معبری برای آشنایی بیشتر با اندیشه‌های جهانی می‌دانست. از سوی دیگر، علامه مسرور بود و این را لطف الهی می‌دانست که کربن و یارانش معارف اسلامی را در یک مجله فرانسوی نشر می‌دهند که به معنی اشاعه اسلام در جهان غرب است. کربن آثار بسیاری در زمینه حکمت و معارف اسلامی تصحیح یا تالیف کرد که برخی از مهم‌ترین آنها عبارتند از: تصحیح مجموعه آثار سهروردی، ارض ملکوت، تخیل خلّاق در عرفان ابن‌عربی، فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، تاریخ فلسفه اسلامی، انسان نورانی در تصوف ایرانی و ابن‌سینا و تمثیل عرفانی.  کربن در جولای 1978 در سن 75 سالگی در پاریس درگذشت و اگرچه اتهام فراماسونری و جاسوس از سوی برخی ایرانیان درباره وی باقی ماند، یا برخی دیگر رویکرد پدیدارشناسانه و نیز باطنی او به تشیع را چندان نپذیرفتند، اما در هر حال میراثی گرانبها از مطالعات اسلامی و تطبیقی به‌خصوص در زمینه حکمت و عرفان اسلامی از خود بر جای گذاشت.

2ـ پرسش‌ کربن از تشیع

طبق نظر پژوهشگران، کربن اگرچه در روش‌شناسی پدیدارشناختی به هایدگر وفادار ماند، اما ماهیت فلسفه هایدگر را نابسنده یافت و چنانکه خود اعتراف کرده، سیر و سلوک طولانی در شرق، باعث شد هایدگر رنگ ببازد و تشیع دری به سمت ارض ملکوت برایش باز کند. نقطه اشتراک عمده کربن با هایدگر در بحث فهم بود که هایدگر فهم را امری وجودی و نه روشی و علمی (به معنای ساینس) می‌دانست. به زعم هایدگر، فهم همانا نحوه هستی و بودن انسان است که قلمرویی فراتر از نظریه و شناخت علمی را شامل می‌شود و نحوه هستی انسان و بودن او در جهان نیز با «دازاین» (وجود ـ در ـ آنجا) معرفی می‌شود. اما دازاین که در پرتاب‌شدگی نامعلومی به جهان آمده، سرانجامی جز مرگ ندارد و با مرگ همه‌چیز او نابود می‌شود، لذا دازاین باید در بین دریای امکاناتش غوطه‌ور شود تا بتواند برای شکوفایی‌اش طرح‌افکنی کند و این پروسه تا مرگ ادامه دارد. پس دازاین (نحوه خاص وجود انسان) چیزی میان پرتاب‌شدگی و مرگ‌آگاهی است و هستی او از این حد فراتر نخواهد رفت؛ مرگ پایانِ همه‌چیز دازاین است!

کربن و آشنایی بیشتر با آثار تشیع

کربن که به واسطه آشنایی قبلی با برخی متون حکمت اسلامی که از طریق ماسینیون و گنجینه نسخ خطی اسلامی استانبول برایش مهیا شده بود، بارقه‌ای از تنفس در هوای تازه شرق و حال و هوای عرفان اسلامی در وجودش درخشیده بود، نابسندگی اگزیستانس هایدگری را دریافته بود و آشنایی با علامه طباطبایی باعث شد تا در آثار تشیع بیشتر غور کند و راه‌حل مساله را بیابد. لذا او در دیدارهایش با طباطبایی، از رکن اساسی تشیع یعنی امامت و سپس امام غایب مهدی موعود سوال می‌کند تا ارض ملکوت را بکاود و حلقه اتصال جهان امکانی با آن را بیابد که به زعم وی، فقط شیعه به آن توجه کرده است.

نکته مهم در رویکرد کربن، توجه او به تاریخ انفسی و قدسی است که در تفکرات مدرن و نیز هایدگر مفقود است، زیرا اساسا فلسفه مدرن یا فلسفه اگزیستانسی هایدگر با الهیات نسبتی ندارند، درحالی که غیر از این راهی برای عبور از انسان تاریخی به حوزه فراتاریخ وجود ندارد.

همان‌طورکه پیش‌تر نیز اشاره شد، کربن با تفکیک ظاهر و باطن است که به اهمیت خاص تشیع پی می‌برد. زیرا توجه به باطن به معنی حرکت به سمت ارض ملکوت و شخصیت «امام» به عنوان نقطه اتصال عالم شهادت با عالم ملکوت است. بنابراین پرواضح است که ساحت ملکوت کربن از اگزیستانس هایدگری با آن دریای بی‌کران امکانات نیز می‌گذرد و به قلمرویی فراتر از جهان مادی سوق می‌یابد. اگر باطن اسلام فهمیده نشود، ارض ملکوت نیز قابل تبیین نیست، لذا کربن تشیع را جنبه باطنی اسلام معرفی می‌کند.

رمز و راز مهمی که کربن از حکمت اسلامی و به‌طور خاص تشیع درمی‌یابد و آن را راه‌حل مهمی برای جبران بی‌خانمانی انسان در جهان مدرن و چه بسا پوچی برمی‌شمارد، این است که در حکمت اسلامی، مُلک تابع ملکوت است، یعنی این جهان مبدا و مقصدی دارد و ابد و ازلی و وابسته به جهانی فراتر است که عالم ملکوت یا عالم مثال ـ که سهروردی اول بار بیان کرد ـ واسطه آن است. عالم مثال همان قاره گم‌شده یا اقلیم هشتم یا هورقلیا است که واسطه بین عالم ماده و عالم روحانی (لاهوت) است. این واسطگی، تنها در تشیع است که خود را بازنمایانده، زیرا در تشیع، پیوند میان انسان و الوهیت بعد از ختم رسالت تمام نمی‌شود، و شخصیت «امام»  ادامه‌دهنده راه رسالت است و امام حلقه اتصال بین دو ساحت مادی و قدسی است. امام برای کربن، اولا یک امر نمادین و فراتاریخی است نه شخص واقعی. امام یک شخص ملکوتی است که به عالم ملکوت تعلق دارد نه عالم شهادت (عالم حس) و انسان و هستی را به ارض ملکوت سوق می‌دهد. اما تجلی او که انسان نورانی است، همان امام واقعی است.

3ـ انسان نورانی

تحلیل کربن از شرایط حضور و زیست انسان در جهان، اولا معطوف به جهت‌یابی است. انسان مادی در جهات جغرافیایی چهارگانه محصور است، اما حضور فیزیکی کافی نیست و برای شناخت انسان و هدف و جایگاه و موقعیت واقعی او در جهان باید از این مرزهای شمالی و جنوبی و شرقی و غربی درگذشت. موقعیت اصیل انسان باید گذشته و حال و آینده او را با هم در نظر بگیرد والا گسست اینها باعث چندپارگی و بی‌معنایی اجزای وجودی او خواهد بود. گویا کربن به دنبال چیزی فراتر از حدود بین پرتاب‌شدگی و مرگ‌آگاهی هایدگری است، به همین دلیل است که در تصوف ایرانی که بخش عمده‌ای از حکمت ایرانی را دربرمی‌گیرد، مسیر اصلی جهت‌یابی را درمی‌یابد؛ جست‌وجوی شرق که انسان را با بعد واقعی وجودش که غیرمادی است آشنا می‌سازد. این «شرق» که نسبت به جهات چهارگانه جهان مادی، یک بعد ناشناخته و بیگانه است، یک سرزمین دیگر است که از اقالیم هفت‌گانه جهان فراتر رفته و «اقلیم هشتم» نام می‌گیرد. این اقلیم شرقی در واقع در شمال قرار دارد؛ شمال آسمانی که محور و مبدا در آن قرار دارد. کربن این وضعیت را با ماندالا تشبیه می‌کند که طبق کهن‌الگوهای هندی یک شکل دایره‌ای یا اشکال هندسی متقارن هست که نمادی از جهان هستی است و تمرکز انسان بر خود که به نوعی جست‌وجوی خود در آن است. انسان در جهت‌یابی خود در    بی‌کرانگی است که می‌تواند خویشتن واقعی را دریابد و قاره گم‌شده هستی خویش را پیدا کند و این قاره ناشناخته یا اقلیم هشتم، همان قطب یا شمال آسمانی و سرزمین هورقلیا است. کشف این سرزمین به معنای یافتن نقطه اتصال و رهایی از سرگشتگی است.

اما هورقلیا یا اقلیم هشتم چیست؟

کربن در تعریف هورقلیا می‌گوید: «جهانی است مینوی که هستی راستین دارد. چنین جهانی بی‌شک یک جهان ایده‌ها، نمونه‌ها و مطلق‌ شمرده‌ها [کلیات] نیست». درواقع کربن این مفهوم را از فلسفه سهروردی که با انگاره‌های فلسفی آیین زرتشت و فلسفه نوافلاطونی نیز مرتبط بود، به عاریه گرفت و معتقد بود دیدن اشیا با نور شمالی یعنی دیدن آنها در سرزمین هورقلیا، دیدن آنها در نور فرشته که حاوی واقعیت اصیل آنهاست.  کربن بر اساس نظریه صدور مشّایی و تمثیل‌های عرفانی ابن‌سینا، نسبت بین آگاهی انسان با شرق کیهانی یا شمال آسمانی را به صورت نمادین بیان کرده و از رابطه نور و آگاهی می‌گوید که «روز» نماد آگاهی، «شب روشن» نماد ابرآگاهی و «شب تیره» نماد ناآگاهی است. رسیدن از تاریکی به روشنایی و پیدا کردن راه، با دریافت قطب آسمانی یا همان بعد عمودی و شمال آسمانی میسّر و ممکن است و این «قطب» ملاک شرق و غرب یا روشنایی و تاریکی است؛ کسانی که در پی این قطب هستند، اشراقیون نام دارند و از هرمس و زرتشت تا افلاطون و سهروردی و اخلاف آنان از متصوّفه همچون روزبهان شیرازی و نجم‌الدین کبری امتداد داشته‌اند.

انسان کامل

اشراقیون به دنبال هورقلیا و نور هستند، در جهانی که در کنهَش تاریکی است، اما راهی به سوی روشنایی دارد. پس نوری از هورقلیا و از عالم برین بر این عالم تابیده و درخشیده و مسیر آن را به سمت شمال هدایت می‌کند.  به‌طور قطع نماینده خطّه ملکوت در عالم ملک از نظر کربن و با الهام از فلسفه و حکمت و عرفان اسلامی «انسان کامل» است که در امام و قطب متجلّی می‌شود. کربن به همین دلیل به تشیع و تصوّف اسلامی علاقه‌مند شد.

انسان نورانی، باطن انسان زمینی است و تمایزگذاردن بین ظاهر و باطن، برای درک اقلیم هشتم و انسان نورانی، ضروری است. انسان نورانی همچون بعد شمالی و عمودی، باطن و انفس عالم است و شخص امام تاریخی، مظهر آن است و «امام» آن عنصر نمادین مهمی است که در فراتاریخ ایستاده و نماینده تامّ و تمام ملکوت است. بنابراین مذهب تشیع که به امام معتقد است، مذهب باطن است و جنبه باطنی اسلام است و رابطه حق و خلق را همواره زنده نگه می‌دارد، به‌خصوص با اعتقاد به غیبت امام دوازدهم که انتظار آمدن او، پیوند ناگسسته مُلک و ملکوت است و جلوه‌ای از این انگاره که زمین هرگز از حجت الهی خالی نخواهد شد.

انتقاد کربن به سنت شرشناسی

 از این روی، کربن با انتقاد از شرق‌شناسی و اسلام‌شناسی شرق‌شناسان غربی، مبنی بر اینکه همواره بر تسنّن تکیه کرده و به حقیقت تشیع توجهی نداشته‌اند، بیان می‌کند که حقایق اصیل اسلام را باید از زبان تشیع شنید و همّ خود را مصروف شناخت تشیع به جهانیان خواهد کرد. به زعم کربن، همه ادیان الهی درواقع یک چیز گفته‌اند، اما در اسلام رابطه نبوّت با رابطه امامت و ولایت تکمیل می‌شود و جریان هدایت‌اللهی مستمّر و پیوسته است. لذا تشیع تنها مذهبی است که این مهم را به انجام رساند و اتصال عالم ماده با ساحت معنوی و مینوی را با حضور «امام» زنده نگاه داشت.

ـ نسبت تشیع و تصوّف

 کربن سوالی از علامه طباطبایی می‌پرسد مبنی بر اینکه نسبت شیعه و تصوّف چیست؟ آیا شیعه بر تصوّف مبتنی است یا تصوّف بر شیعه؟ طبق پاسخ طباطبایی، شیعه مقدّم بر متصوّفه بوده است. زیرا اولا به لحاظ تاریخی، شیعه بعد از دوپارگی پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و جریان سقیفه به وجود آمد و درثانی، در کنه تشیع، مفهوم انسان کامل و حجت زمان مطرح بوده که عرفا و متصوّفه نیز بر آن تاکید کرده‌اند، چنانکه مولوی سروده: پس به هر دوری ولی‌ای قائم است/ تا قیامت آزمایش دایم است.

اما باید توجه کرد با توجه به اینکه پیش‌تر نیز اشاره شد که نگاه کربن به تشیع، پدیدارشناسانه و فراتاریخی است، بنابراین مقدّم بر هر چیز، معنویت و عرفان نهفته در ذات خود اسلام است که تنها در تشیع ظهور یافته و از این جهت، تشیع برخلاف شرق‌شناسان و اسلام‌شناسان غربی، صرفا یک مذهب فقهی نیست، بلکه بیانگر آن ذات معنوی اسلام است. از این حیث، این تشیع است که منبع تصوّف است و حتی تصوف اهل سنّت نیز بر تعالیم ائمه و تعالیم عرفا مبتنی است. بنابراین، حتی این ادعا که جمعیت شیعیان در مقایسه با اهل سنّت در اقلیت قرار دارد نیز به همان دلیل که گفته شد حائز کمترین اهمیت خواهد بود، زیرا آن بعد انفسی و خاص تشیع، امری منحصر به‌فرد و ویژه است. از سوی دیگر، در رابطه با تصوف اهل سنّت گفته شده که هرچند بر اساس مفهوم ولایت و ولی (باطنِ نبوت) شکل گرفته، اما فاقد امام‌شناسی است، لذا در تصوف اهل سنّت، ولایت از خاستگاه اصلی خود منقطع و سست و از مفهوم امام دور شده است که می‌تواند عواقب وخیمی داشته باشد. پس در اینجا چهار خلیفه اهل سنّت وارث پیامبر اکرم می‌شوند که خود به خود باعث انفصال میان حقیقت و شریعت می‌شود. در واقع به‌طور کل در باطن‌گرایی، آنچه «شریعت» را به «حقیقت» پیوند می‌دهد، «طریقت» است که در تصوف قابل طرح است، اما در تشیع این طریقت فقط با امام میسّر است. بنابراین همان‎‌گونه که در مذهب اهل سنّت بعد از رحلت پیامبر، نبوت نیز به پایان رسید، اما تصوف سنّی بر مفهوم ولایت برای تکمیل نبوت تاکید کرد، وانگهی، امام‌شناسی تصوف سنّی رنگ می‌بازد ولی امام‌شناسی شیعه این مفهوم را در شخص امام که جانشین پیامبر است، یعنی امام علی(ع) و فرزندانش تداوم بخشید، زیرا امام آن راهبر درونی است که فهم امر قدسی را ممکن می‌سازد و اتصال را همیشگی می‌کند، و از نظر شیعه، امام باید از ارض ملکوت باشد و این همان دلیل اصلی خاص بودن تشیع نسبت به هر آیین و مذهب دیگر در جهان، البته از منظر کربن است.

منابع

1- پورجوادی، نصرالله، سخنرانی در «بزرگداشت هانری کربن»، گزارش 25 آبان 1395، خبرگزاری مهر.

2- رحمتی، انشاءالله، «دلایل علاقه‌مندی کربن به مطالعات تشیع و اسلام»، گفت‌وگو با ایلنا، 13 مهر 1398.

3- رحمتی، انشاءالله، «تشیع و تصوّف از دیدگاه هانری کربن»، سایت آکادمی مطالعات لندن.

4- طالب‌پور، اکبر، «تلقی هانری کربن از تفکر شیعی در باب امامت و مهدویت»، فصلنامه علمی ـ پژوهشی کلام اسلامی، سال 28، شماره 111، صفحه 110-89.

5- فدایی مهربانی، مهدی، «پاسخ‌های کربن به هایدگر از منظر فلسفه شیعی»، آکادمی مطالعات ایرانی لندن، 6 جولای 2012.

6- کربن، هانری، انسان نورانی در تصوف ایرانی، ترجمه فرامرز جواهری‌نیا، تهران: انتشارات گلبان، 1379.

نظر شما