شناسهٔ خبر: 60003 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

مقصود فراستخواه از جامعه در خطر و الگوی مطلوب برای مواجهه با آن می‌گوید؛

کنشگران مرزی؛ از دیوان حکومت تا ایوان عدالت

فراستخواه کنشگران مرزی دستی بر تصمیم‌سازی‌ها و سیاست‌گذاری‌های دولتی داشتند یا تصدی اموری بر عهده آن‌ها بود، مدیر و کارشناس یک دستگاهی بودند و از این طریق فضایی میان مطالبات و انتظارات اجتماعی با دستگاه‌های سیاست‌گذاری ایجاد می‌کردند. اما متأسفانه این‌ها نیز غالباً شکست می‌خوردند.

فرهنگ امروز/ لیلا ابراهیمیان: کنشگران مرزی از دیوان حکومت تا ایوان عدالت دررفت‌وآمد هستند؛ همان روزنه‌ای که به تنگنای و ناامیدی می‌تواند روزنه‌ای باشد برای تاب‌آوری جامعه. اما امکان بوروکراتیک جامعه گاه هر سپهری را برای همبستگی اجتماعی به بن‌بست می‌رساند. مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس معتقد است ازهم‌گسیختگی در جامعه هم ابعاد سیاسی و سیاستی دارد و هم ابعاد اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و زیست‌بومی. اما او به همبستگی نوین چشم دوخته و می‌گوید در ناامیدی بسی امید است و نگاهی به افق فعالیت‌های نهادهای مدنی دارد و دلخوش است به فعالیت‌های زنان و جوانان؛ آن‌هایی که می‌توانند ظرفیت تدوین الگویی مطلوب برای گذر از ناهمواری را ایجاد کنند. این گفت‌وگو را بخوانید.

*مدت‌هاست که در تحقیق و تحلیل‌های اجتماعی از «وضعیت پرمخاطره جامعه ایرانی» می‌گویند؛ به‌نظر می‌رسد روند و پدیده‌های سرنوشت‌ساز جامعه با گسیختگی روبه‌رو شده است؛ دلیل این چیست؟

 «جامعه خطر» را اولریش بک در کتابش که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد توضیح داد[i]. منظور او از جامعه خطر این بود که در گذشته جوامع،  درگیر بلایایی همچون زلزله، سیل، ناامنی و جنگ بودند اما اکنون جوامع مدرن و توسعه‌یافته با خطرهایی تازه مواجه هستند که این خطرها دست‌ساخته انسان مدرن است یعنی خود انسان مدرن مثل کرم ابریشمی قربانی هنرمندی خویش می‌شود و در پیله‌ای که خود تنیده است گرفتار می‌آید. او خطرهایی را که از طریق علم و فناوری برای جوامع مدرن توسعه‌یافته به وجود می‌آید مثل چرنوبیل و انفجار نیروگاه هسته‌ای در شوروی بیان می‌کند. باران‌های اسیدی و آلاینده‌ها و دیگر چیزهایی که جوامع با زیرساخت‌های توسعه‌یافته، صنعتی و دارای اقتصاد بزرگ و  تکنولوژیک و حتی اطلاعاتی و دانش‌بنیان را تهدید می‌کنند.

ولی تأسف اینجاست که جامعه ایران با وضعیت‌های پرمخاطره ولی در سطح بسیار نازل‌تری دست‌به‌گریبان است. عجیب است که ایران نیز به دنیای پسامدرن پرتاب‌شده است پیش از آنکه خیلی پروسه مدرنیت و توسعه‌یافتگی اقتصادی و سیاسی را طی کند، و در معرض مخاطرات دنیای پسامدرن و پساصنعتی هست و به‌طور بسیار بدی هم تحت تأثیر آن‌ها قرارگرفته و محیط زیستش به شدت تخریب و بحرانی شده است اما اسفناک‌تر از این‌ها آن است که ما با مخاطرات بسیار نازل‌تری نیز مواجه هستیم که اتفاقاً شما به آن اشاره کردید و آن مسئله ازهم‌گسیختگی اجتماعی است.

وضعیت آنومیک اجتماعی و ازهم‌گسیختگی اجتماعی به‌هرحال خطر بسیار بزرگ‌تری است. من تصور می‌کنم که تعادل جامعه ما به‌هم‌خورده است. قبل از این تحریم‌ها و وضعیت بسیار پرمخاطره منطقه‌ای و بین‌المللی که در آن قرارگرفته‌ایم، جامعه ما یک مقدار تعادل داشت و حتی می‌توانست با دیپلماسی عقلانی پیش برود اما متأسفانه تعادلی پایدار نبود و اکنون نیز که به نحو نگران‌کننده‌ای به‌هم‌خورده است. علت اینکه تعادل جامعه ایران چنین به هم می‌خورد این است که تعادل‌های آن ایستاست و غالباً تعادل‌های پویا و پایداری ندارد، درنتیجه انسجام‌ها  از هم می‌گسلد و وضعیت پرمخاطره کنونی خودش را نشان می‌دهد. انسجام‌هایی که در تاریخ معاصر خودمان داشته‌ایم نوعاً لحظه‌ای، مکانیکی، ناپایدار و غیر سیستماتیک بوده‌اند.

 انسجام‌های ما تکانشی بود. در لحظه‌هایی تاریخی به‌صورت عمدتاً هیجانی شکل می‌گرفت و شکننده بود، پشت آن در متن جامعه خالی بود و یک‌باره از هم می‌گسست. یک انسجام شکل می‌گرفت و همه در جهت هدف خاصی بسیج می‌شدند اما چون انسجام، تکانشی بود و پشتوانه‌های کافی اجتماعی و مدنی و زیرساختی نداشت، درنتیجه شکننده می‌شد یعنی پایدار نبود. ائتلافی که در ابتدای انقلاب ۵۷ در ایران به وجود آمد و انتقال قدرتی صورت گرفت به تعبیر جان فوران در کتاب مقاومت شکننده، ائتلافی پایدار نشد. مردم آمدند و مشارکت داشتند، در محله‌ها انواع و اقسام فعالیت‌های تعاونی صورت گرفت، شور و آمادگی برای مشارکت به وجود آمد، مخالفت‌های سازمان‌یافته مشکل‌ساز جدی در پیش روی دولت نبود. گروه‌های مختلف می‌خواستند تا حدودی با یکدیگر متحد شوند و صحبت از وحدت کلمه می‌کردند اما براثر یک‌جانبه‌گرایی، انحصارطلبی و زیاده‌خواهی برخی نیروها در انتها شکننده شد. قبل از آن نیز یک نوع انسجام دیگر در نیمه اول دهه پنجاه شمسی به وجود آمد. در دوره برنامه‌های عمرانی طی سال‌های 52 و 53 و 54 ازلحاظ پیشرفت و برنامه‌های عمرانی و رشد اقتصادی تا حد ۱۵ درصدی، رشد طبقه متوسط شهری، رفاه اجتماعی، رشد بروکراسی دولت و ارتش مقتدر بسیار بزرگ، شاهد نوعی انسجام بودیم. انسجام مدیریتی، اداری و آبادی شهرها و برنامه‌های عمرانی را شاهد بودیم. مخالفان‌ هم در آن زمان کاری نمی‌توانستند بکنند. شاه و اطرافیان نزدیکش در این سال‌ها خود را در اوج اقتدار و تسلط بر کشور می‌دیدند. حزب سراسری رستاخیز ایجاد کرده بودند و کارکنان دولت در آن ثبت‌نام می‌کردند. حتی تاریخ رسمی را تغییر دادند و کسی یارای مخالفت نداشت. برای مثال در مصاحبه‌ای که امیر طاهری سردبیر وقت روزنامه کیهان در سوم آبان 1355 (شما بخوانید ۲۵۳۵ شاهنشاهی!) با این شاهنشاهِ قدرقدرت کرده است، بیانات از سر غرور و اقتدار شاه را می‌بینیم، اجازه بدهید بخش‌هایی از آن را برایتان بخوانم. برای تفصیل به خود آرشیو آن روزنامه مراجعه کنید، می‌گوید:

«وضع کلی مملکت، خوشبختانه خوب است... ما اکنون در یک وضع استثنایی زندگی می‌کنیم، کاملاً استثنایی. در همه زمینه‌ها، تقاضا براثر ترقیات فوق‌العاده مملکت، فوق‌العاده زیاد است ... درآمد سرانه سالانه ایران ‌هم‌اکنون نزدیک به ۱۷۳۰ دلار است که احتمالاً تا پایان سال جاری لااقل به ۱۸۰۰ دلار خواهدرسید... هدف ما که حفظ سطح زندگی موجود نیست، چون می‌خواهیم آن را بالاتر ببریم... من ایران را تا ۲۰ سال دیگر در زمره ممالک خیلی پیشرفته می‌بینم... بهترین راه موفقیت در این زمینه، فعالیت‌های حزب رستاخیز ملت ایران است، یعنی حزبی که تمام ملت آن را قبول کرده است... من از مردم خودم خواستم که وارد چنین تشکیلاتی بشوند و همه شدند ... در همین یکی دو تا انتخابات دیدیم که وضع بهتر بود و مردم هم بیشتر شرکت کردند. در آینده مردم بازهم بیشتر شرکت خواهند کرد ... مردم ما اصولاً مردمی باهوش‌اند و حساب کارها دستشان است... در انتخابات انجمن‌های ملی، بیش از پنج‌میلیون نفر کارت الکتریکال گرفتند و ۹۰ درصد آن‌ها رأی هم دادند... در بعضی کشورهای به‌اصطلاح دموکراتیک امروز می‌گویند که کمتر از ۵۰ درصد از کسانی که حق رأی دارند، در یک انتخابات به‌مراتب مهم‌تر شرکت خواهند کرد... دموکراسی اگر وجود داشته‌باشد، غیرازاین کاری که ما می‌کنیم چه معنایی می‌تواند داشته‌باشد؟ راستی معنای دموکراسی چیست؟ ... ببینید که تعداد کارخانه‌های ما چه خواهد شد... تعداد کارخانه‌ها مرتب تغییر می‌کند و افزایش می‌یابد... ما به کسی اجازه نمی‌دهیم که لوس بشود... می‌دانید که مملکت ما قبل از پهلوی در چه وضعی بود و حالا در چه وضعی است... این ملت را به مرحله "تمدن بزرگ" خواهیم رساند... اخیراً چند مسافرت کردم به آذربایجان شرقی، همدان و کرمانشاهان و با نظر خیلی خیلی خوبی برگشتم. آن مردمی که من دیدم با آن سادگی، با آن شور و ایمان و صفا، با آن توقعات معقول و حسابی، اکثریت مردم را تشکیل می‌دهند. با کمک آن‌ها همه کار می‌شود کرد و به خاطر آن‌ها هر کاری را خواهم کرد... ازنظر داخلی، خوشبختانه نگرانی ندارم... من عقیده دارم که همان‌طور که ما توانستیم این مملکت را که در شهریور ۲۰ آن تکان را خورد و در مرداد ۱۳۳۲ ما در آن وضع تحویل گرفتیم، درست بکنیم و به وضع امروزش برسانیم، دنیا هم قابل درست کردن هست... در نظر داریم که کار ادارات را تا سرحد امکان کامپیوتری بکنیم. این به‌خودی‌خود کارها را سریع‌تر خواهد کرد... فاسدها را به‌کلی قلع‌وقمع می‌کنیم و از کوچک‌ترین خطایی نمی‌گذریم... باید بگویم که امکاناتی داریم، امکاناتی بزرگ... می‌بینید که من با چه سرعتی دست در کار ایجاد نیروگاه‌های برق هسته‌ای هستم. فردا، هرچیز تازه دیگری که پیدا شود، با سرعت به دنبال آن خواهم رفت: پلاسما، انرژی از امواج دریا، نیروی آفتاب، انرژی از هسته گدازان کره زمین و بسیار چیزهای دیگر که حالا وارد جزئیات آن نمی‌شوم. هر چیزی را که برای پیشرفت ایران پیدا بکنم، لجوجانه دنبالش را می‌گیرم و به دست می‌آورم، به‌خصوص درزمینه تولید انرژی در این مملکت».

اما یک‌باره همه‌چیز مثل یک حباب ترکید، فروریخت، قیمت نفت پایین آمد، فساد و نابرابری و خودکامگی آثار سوء خود را نشان داد، نارضایتی‌های طبقه متوسط در شهرها فوران کرد، میلیون وفادار دکتر مصدق، نیروهای چپ و نیز نیروهای مذهبی چه آزادیخواه و ملی و چه اسلام‌گرا به صفحه اعتراضات پیوستند و در سال 57 همه آن‌ها انسجام‌های ظاهری از هم گسست.

 نمونه دیگری از انسجام را در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ مشاهده کردیم که جامعه ما تا حدی در نهضت ملی انسجامی پیدا کرد ولی بلافاصله طی سال‌های 31 و 32 اختلافاتی در نهضت ملی به وجود آمد و دوباره آن انسجام از هم پاشید. یک انسجام دیگر در پایان نیمه نخست اقتدار رضاشاه داشتیم. در سال ۱۳۱۲ که نیمه حکومتش بود، امنیت و نظم در جامعه بود و ماشین نوسازی دولتی کار می‌کرد. دانشگاه تهران‌هم در همین سال 1313 به وجود آمد و به‌هرحال این هم یک انسجامی بود که با خودکامگی رضاشاه و حتی حذف همراهان خودش از هم گسست و نهایتاً در آخر به ورود متفقین و شهریور ۲۰ انجامید و جامعه مجدداً آن انسجام شکننده خود را از دست داد.

در دوره مشروطه و در سال ۱۲۸۵ هم انسجامی داشتیم اما بعداً استبداد صغیر و اختلافاتی که در صفوف مشروطه‌خواهان به وجود آمد باعث شد واگرایی‌ها از هر طرف این کشور، از جنگل، از آذربایجان، خراسان ... دامن گسترد و دوباره جامعه انسجام خود را از دست داد. انسجام‌های ما نمی‌توانستند پایدار باشند. چون به شکل رضایت بخشی به وجود نمی‌آمدند و درون‌زا نبودند. درنتیجه صدای گسیختگی جامعه ما  از همان ابتدای شکل‌گیری بلند می‌شد. به نظر من این نتیجه وضعیت اجتماعی ماست که متأسفانه جامعه به‌رغم همه ظرفیت‌هایش نتوانسته است خودش را به سطوح عالی بلوغ برساند و درنتیجه انسجام‌هایش از هم می‌گسلد و نظم‌هایش پایدار نمی‌ماند و دچار بی‌ثباتی می‌شود. از سوی دیگر هنجارهای اجتماعی درونی نمی‌شود و نمی‌تواند پایدار بماند و جامعه دچار بی‌هنجاری، ازهم‌گسیختگی و ناامیدی می‌شود و هر کس می‌خواهد فقط خودش را سرپا نگه دارد و استراتژی‌های بقا بر ما حاکم می‌شود. به‌طورکلی وضعیت بسیار پرمخاطره‌ای با برهم خوردن برجام و بازگشت تحریم‌ها و نگرانیِ جنگ، روزبه‌روز بیشتر احساس می‌شود.

*این گسیختگی از چه جنسی است؛ اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی؛ آیا ممکن است تحلیل‌ها بیشتر هشدار و دغدغه آینده‌نگرانه باشد تا اینکه اشاره به وضعیت عینی کند؟

ازهم‌گسیختگی هم ابعاد سیاسی و سیاستی دارد و هم ابعاد اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی و زیست‌بومی. یعنی متأسفانه گسیختگی از چند جهت ما را تهدید می‌کند که البته درجات مختلفی دارند. ممکن است برخی از این وجوه، خودش را به‌طور بارز نشان دهد و بعضی از آن‌ها هنوز خود را خیلی آشکار نکرده باشند اما درمجموع گسیختگی از چند محور جامعه ما را تهدید می‌کند.

اما ابتدا در مورد آن چیزی که شما می‌فرمایید که آیا واقعاً این‌ها اموری عینی هستند یا یک نوع ترس و احساس خطر نسبت به آینده است باید بگویم حتی اگر احساس خطر نسبت به آینده هم باشد خیلی باید آن را جدی گرفت چون آینده بخشی از دنیای عینی ماست یعنی ۸۰ درصد دنیای ما آن چیزی است که می‌آید. میانگین سن در ایران سی سال است یعنی بخش بزرگی از جامعه ما در آینده زندگی خواهند کرد. بخش بزرگی از جمعیت متعلق به آینده‌اند، تازه می‌خواهند زندگی‌شان را شکل دهند و فرزندانش را تربیت کنند و توسعه پیدا کنند و به شکوفایی برسند و نقش اجتماعی ایفا کنند. طبق تحلیل‌های جمعیتی هرچند که سنین شصت سال به بالای ما بیشتر می‌شوند، کودکان ما هم طبق برآوردهای جمعیتی نهادهای بین‌المللی و نهادهای ملی در حال افزایش‌اند. درواقع افزایش کودکان را خواهیم داشت و این نشان می‌دهد بخش بزرگی از زندگی ایران موکول به وضع آینده این سرزمین است و درنتیجه اگر این احساس خطر در مورد آینده هم باشد باید آن را جدی گرفت. بیست‌وچند میلیون از جمعیت افراد کشور ما ۱۹ ساله و کمتر هستند که تازه می‌خواهند دانشگاه بروند، درس بخوانند، ادامه تحصیل بدهند، شغل پیدا کنند و زندگی تشکیل دهند و مشارکت اجتماعی بکنند. درنتیجه ما درمجموع باید نسبت به آینده خیلی حساس باشیم و بدانیم که چقدر لازم است از آینده محافظت کنیم و اگر ازهم‌گسیختگی چیزی است که در آینده ممکن است اتفاق بیفتد باید خیلی حساس باشیم و از آینده‌مان محافظت کنیم تا مراقب باشیم که این ازهم‌گسیختگی پیش نیاید.

اما واقعیت این است که گسیختگی همین ‌الآن‌ هم ما را تهدید می‌کند و ما صدای آن را می‌شنویم، آثارش را می‌بینیم و در ابعاد و درجات مختلف شاهد گسیختگی یا نقطه‌های اولیه بحرانی هستیم. اگر دقت کنید ازلحاظ سیاسی نوعی گسیختگی وجود دارد، تحول‌خواهان که جای خود، واصلا نباید صحبتش را بکنیم اما حتی وضعیت اصلاح‌طلبان را بنگرید، آن‌ها خیلی فعال نیستند و یک نوع سرخوردگی در آن‌ها وجود دارد و معلوم هم نیست واقعاً چه برنامه‌ای برای بهبود اوضاع دارند. ائتلاف‌های مؤثر سیاسی هم در کشور نمی‌بینیم. اداره حزبی هم در کشور مستقر نیست که بگوییم گردش قدرت به‌صورت منظم اتفاق می‌افتد و جامعه تنش هم داشته باشد می‌تواند خودش را اداره کند. چون ما نتوانستیم یک نوع حکمروایی چندحزبی مشارکت‌پذیر و رقابتی مستقر بکنیم مثل آن چیزی که در آلمان و انگلستان و آمریکا هست و احزاب جاافتاده هستند که برنامه‌هایشان را به شهروندان ارائه می‌دهند و گروه‌های اجتماعی ذی‌نفع از طریق فشاری که به احزاب می‌آورند مطالبات خودشان را به نحو مسالمت‌آمیز و قانونمند به برنامه‌های حزبی منتقل می‌کنند و از طریق رأی خودشان احزاب را به سمت منافع ملی خودشان و منافع گروهی خودشان سوق می‌دهند. در ایران این وضعیت نهادینه نشده است، درنتیجه فعالیت‌های حزبی و حکمروایی متعارفی نداریم و حاصلش خطر آسیب‌پذیری از حیث گسیختگی سیاسی هست. سیاست‌ها و تنظیمات رسمی نفوذی جدی در اذهان و دل‌های شهروندان ندارند. شما در ترافیک و حوادثی که در اطراف تهران و شهرستان‌ها اتفاق می‌افتد می‌بینید که وضعیت به چه صورت است یا فاصله مقررات رسمی با سبک زندگی در شهر، و رفتارهای رسانه‌ای مردم را در برابر ممنوعیت‌های رسمی ببینید. اگر به این مشکل، مسائلی را نیز اضافه کنیم که ایران به دلیل تنوع قومی و زبانی و فرهنگی و انواع استان‌های مهم کشور مثل خوزستان، کردستان، سیستان و بلوچستان، آذربایجان آن‌هم در یک موقعیت پرمخاطره منطقه‌ای و سوق‌الجیشی دارد پس ما باید همیشه مراقب باشیم تا وحدت این سرزمین و تمامیت ارضی از هم نپاشد.

 از سوی دیگر شما فساد را ببینید که متأسفانه شکل سیستماتیکی به خود گرفته است و سیاهچاله‌هایی هست که مرتب حفره‌های بزرگی تولید می‌کند و گرداب‌های هولناک مافیایی که ثروت‌های بزرگ این کشور را در خود فرو می‌بلعد. واقعاً از سیاه دیدن می‌پرهیزم اما حقیقتاً نمی‌شود سرخود را به‌زور در برف فروبرد، خیلی نگرانی هست ونمی شود ایرانی بود و از این‌ها طفره رفت. به لحاظ اقتصادی می‌توان گفت که تولید ما در سطح  کلان لطمه خورده است. با توجه به اینکه فروش نفت ما از سه میلیون بشکه شاید به سیصد هزار بشکه رسیده است، راه‌های میان‌بر خاکستری بی‌دوام و فسادخیز و پرهزینه‌اند، نفت‌کش‌ها زیر مانیتورینگ شدید قرار دارند و روزبه‌روز عرصه تنگ‌تر می‌شود. به‌ویژه بدبختانه اقتصادمان نیز همچنان وابسته به نفت مانده است، چطور کالاهای موردنیاز جامعه را فراهم بیاوریم. آیا به صندوق ذخیره متوسل شویم که راه درستی نیست، فارغ از این‌که قدرت راست حاکم در آمریکا چقدر مسئول این قضایاست و یا تعلل اروپا در تعهدات برجام یا هر بدسگالی دول جهانی و منطقه‌ای، لابی‌های پرفشار و بی‌رحمانه علیه این ملت در محور تل‌آویو و واشینگتن، تل‌آویو و ریاض، ما باید نسبت به راهبردها و شیوه‌های جاری خودمان حساسیت بیشتری نشان بدهیم، مقاومت‌ها باید عُقلایی و صلح‌اندیشانه باشد و از همه فرصت‌های بین‌المللی برای پیشبرد یک دیپلماسی خلاق از موضع قدرت و معطوف به مصالح عمومی کشور باید بهره بگیریم، خطاهای محاسباتی ما می‌تواند جبران‌ناپذیر باشد. اگر در درون کشور آشتی و حل اختلاف و توافق مجددی میان نخبگان و طرف‌های مختلف و بستری برای تولید رضایت و جلب مشارکت ایجاد بشود در آن صورت شاید محدودیت‌های تحمیلی مقطعی برخی قدرت‌های جهانی، قدری هم منشأ خلاقیت‌های درون‌زای علمی و فنی و اقتصادی و اجتماعی و رهایی از وابستگی به نفت می‌شوند.

به لحاظ اجتماعی نیز مشکلات اندکی نداریم. وضعیت نگران‌کننده‌ای احساس می‌شود. در اطراف همین تهران گاهی از هزار سکونت‌گاه غیررسمی صحبت می‌شود. یکی از دانشجویان دکتری من در مرتضی‌گرد که یکی از سکونتگاه‌های غیررسمی اطراف تهران است کار می‌کند و ۴۰ هزار جمعیت سرگردان مهاجر در یک زیرساخت نه حتی روستایی به معنای جاافتاده کلمه، زندگی می‌کنند، از اردبیل، از هم‌وطنان لر، از مهاجران افغانی. چه مخاطراتی که در این تله‌های جمعیتی در کمین ما نیست. حتی گاهی گفته می‌شود که ۳۰ میلیون از جمعیت ایران در سکونتگاه‌های غیررسمی هستند. وضعیت بسیار شکننده و خطرخیز اجتماعی دارند و فرزندانشان ازنظر اخلاقی، تربیتی، آموزش‌وپرورش، هنجارهای اجتماعی، توسعه‌های انسانی و انواع و اقسام مسائل دیگر ازجمله شاخص‌های سلامت درخطر هستند و از سوی دیگر مسائل و آسیب‌های اجتماعی مثل اعتیاد، جرم و جنایت و مابقی مشکلات.

درمجموع باوجوداینکه زیرساخت‌های علمی و فنی و اقتصادی و شهری و ارتباطی و فرهنگی و دفاعی و قابلیت‌های جمعیتی و سرزمینی و تمدنیِ خوبی داریم اما چندان نمی‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم و در جهت توسعه پایدار و رشد به کارشان ببریم، درنتیجه مشکلِ «ازهم‌گسیختگی»‌ها و مخاطرات ما را تهدید می‌کند، چه در سطح اقتصادی و چه در سطح سیاسی و به‌ویژه سطح سیاست خارجی ما که بسیار آسیب‌پذیر و پرخطر است. اکنون ما دچار نااطمینانی‌های بسیار زیادی هستیم هم در سطح خارجی و منطقه، هم در سطح آشتی ملی و ثبات سیاسی رضایت‌بخش در درون کشور خودمان و همگرایی سرزمینی و ملی مبتنی بر حقوق همه اقوام ایرانی و هم ازلحاظ انسجام اجتماعی در سطح زندگی اخلاقی و نظم اخلاقیِ جامعه. ما با شواهد زیادی مواجه هستیم که نشان می‌دهد چقدر اخلاق اجتماعی پایین آمده است. خطر فرسایش سرمایه اجتماعی که درنتیجه آن اعتماد به نهادها و پیوند و مشارکت و همدلی و پویایی‌های گروهی لطمه دیده است.

ممکن است یک نوع پوچ‌گرایی به‌طور خیلی پنهان در اذهان اجتماعی ما لانه بکند. شاید این ادعا که اکنون در ذهنیت اجتماعی ما نوعی نهیلیسم پنهان در حال نفوذ و سرایت و شیوع هست، بسیار ادعای بزرگی باشد و لازم است شما بااحتیاط آن را بررسی کنید، ولی اگر حتی بخش‌هایی از مردم به این نتیجه برسند که همه‌چیز پوچ است و فقط باید خودشان را با هر ترفند و شگردی که شده است سرپا نگه بدارند و به هر قیمتی و با هر شگردی باقی بمانند باز باید خیلی نگران بود.

البته من نمی‌گویم که همه آنچه عرض کردم در مقیاس خیلی بزرگی به‌طور بالفعل وجود دارد ولی احساس من و مشاهداتم در زندگی روزمره و تردد در شهر و دررفت و آمدم با وسایل نقلیه عمومی، و از همه تلخ‌تر، یافته‌های مطالعات خودم و پایان‌نامه‌ها و رساله‌هایی که دانشجویان طی سال‌ها و پی‌درپی با بنده و همکارانم در حوزه سالمندان، کودکان، نابرابری‌ها و سکونتگاه‌ها و رفاه و آموزش و سلامت روانی و اجتماعی دارند اصلاً حاوی چندان داده‌های دلگرم‌کننده‌ای در مورد این مسائل نیستند. نتایج پیمایش‌هایی که می‌کنند و مصاحبه‌هایی که انجام می‌دهند و پیشرفت کارشان را به من گزارش می‌کنند،  بسیار نگران‌کننده است. داده‌ها در سطح اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی درخور تأمل‌اند، شاهد علائمی از ضعفِ هنجاری و یا بی‌هنجاری هستیم. چه‌بسا هنجارها آن فشار لازم برای رفتار را ندارند. به نظر من این داده‌ها گرسنه معنا هستند. نکند دلالتی بر این داشته باشند که نوعی پوچ‌گرایی مثل ویروس مخربی، به‌صورت پنهان جامعه ما را تهدید می‌کند؟ نکند جامعه یا بخش‌هایی از مردم براثر اَعمال و رویّه‌های ما به این نتیجه برسند که جای اخلاق فقط در آسمان‌هاست و نمی‌شود در روی این زمین بااخلاق اجتماعی زندگی کرد. نکند که دوگانه تلخِ «آقای کامروا» و «آقای شرافت»! گریبانگیر خیلی‌ها شده باشد، و فضیلت‌های مهم ایرانی مثل جوانمردی، شرف، صداقت، همیاری، پیوند اجتماعی، غمخواری انسان‌ها، صداقت در کار، رعایت امانت‌داری و وظیفه‌شناسی که در فرهنگ ایرانی وجود داشت، دچار خطر شده باشند. بنده این نتیجه را از عرایضم نمی‌گیرم که به پایان راه رسیده‌ایم. مطمئنم ایران ادامه دارد، زندگی در اینجا همچنان جاری است و حتی در فضای میان محدودیت‌ها، حیطه‌های امکان برای اقدام‌های رهگشای ملی می‌توان خلق کرد. در تاریخ ایرانی گواه اندکی بر این نیست. در عمق فرهنگی و تمدنی ما و در لایه‌های زیرین متن جامعه کنونی و جمعیت تحصیل‌کرده برخوردار از اطلاعات و ارتباطات، قابلیت‌های بالقوه کم نیست.

*در کنار گسیختگی‌های موجود، به نظر می‌رسد رگه‌هایی از همبستگی نوین موج می‌زند و افراد، گروه‌ها و انجمن‌ها برای تاب‌آوری جامعه تلاش می‌کنند؛ این وضعیت دوگانه چگونه قابل‌تحلیل است؟

جامعه ایران، خصیصه ژنوسی و دوسویه‌ای دارد و نمی‌توان راجع به آن خیلی زود به یک نتیجه‌گیری رسید. جامعه یک واحد حقیقی نیست. جامعه کثیری از انسان‌ها و گروه‌ها و رفتارهاست پس نمی‌توان جامعه را یک واحد حقیقی دانست که یک‌باره سقوط (collapse) می‌کند و  یا آسیب‌ها همه‌جا را فراگرفته است. حتی دولت نیز در ایران یکپارچه نیست، در لایه‌های میانی و حتی در کارگزاری‌های پیرامونی آن کم‌وبیش هستند کسانی که با گفتمان‌های جامعه و منافع ملی، کم‌وبیش همراهی و همدلی دارند. چرا نقطه‌های قوت و فرصت‌ها را و فضاهای میان محدودیت‌ها را و امکان ابداعات فکری را و ابتکارات همکنشی را نبینیم؟ جامعه ایران غالباً در تاریخش چنین وضعیت دوگانه‌ای داشت. گرفتار قحطی، جنگ، بی‌ثباتی و سرکوب می‌شد و حوادثی شدید جامعه ایران را تهدید می‌کرد اما یک‌باره بخش‌های پیشرو، بالنده و فعال از گوشه‌ای حتی چه‌بسا از حول‌وحوش و حواشی قدرت برون می‌آمدند و دست‌به‌کار می‌شدند و تاب‌آوری خلاق در پیش می‌گرفتند.

در ابتدای همین سال مصیبت سیل نشان داد چقدر سیستم‌های ما ناکارآمدند و چقدر برنامه‌ریزی اجتماعی ما و مدیریت‌های ما مشکل دارد و زیرساخت‌های ما در معرض آسیب است و توان مقابله با چنین آسیب‌هایی را که یک روز ممکن است طبیعی و سیل باشد و یک روز ممکن است از نوع جنگ باشد را خیلی ندارند. اما در همان حال دیدیم از زیرپوست جامعه ایران، ابتکاراتی ظاهر شد و فعالیت‌های خودجوش و یک نوع وحدت و حس همدردی و همیاری حال به شکل ان‌جی‌اوها و یا نهادهای محلی یا علمی و دانشگاهی کم‌وبیش دیده شد و گروه‌هایی از جامعه همبستگی‌هایی در مواجهه با دردها و نابسامانی‌ها از خودشان نشان دادند. پس متن جامعه ما قابلیت‌هایی پنهان دارد و همبستگی‌هایی هست که بالقوه در شرایط بحرانی موج می‌زند و خودش را نشان می‌دهد  اما به نظر من این‌ها نهادینه نمی‌شود. یعنی متأسفانه باوجوداینکه در جامعه ما توانایی‌ها و قابلیت‌ها و رگه‌هایی از همبستگی به شکل پنهان وجود دارد اما نمی‌گذاریم این‌ها توسعه پیدا کند و این همبستگی سرگردان می‌ماند.

یادتان اگر باشد چندی پیش با خود شما گفت‌وگو داشتیم با عنوان «سرمایه اجتماعی سرگردان و سرمایه اجتماعی تأسیس‌یافته».[ii] ما در ایران دو نوع سرمایه اجتماعی داریم. یک سرمایه اجتماعی که هرچند مطلوب نیست اما در حدی هم نیست که دهشتناک باشد. اما در شاخص بندی دیگری از سرمایه اجتماعی (موفقیت سرمایه اجتماعی؛ SCA) در بین ۱۱۷ کشور رتبه ۱۱۰ را داریم یعنی شرایط ما بسیار بحرانی است. اگر خاطرتان باشد در آنجا بحث کردیم که چطور می‌شود ما سرمایه اجتماعی‌مان با یک تعریف در حد میانه فهرست جهانی است اما با تعریف دیگری در ته سیاهه کشورها هستیم. این همان است که بنده آن را با عنوان سرمایه اجتماعیِ سرگردان در برابر سرمایه اجتماعیِ تأسیس‌یافته، مفهوم‌سازی کردم. در فرهنگ ایرانی و بین خانواده‌ها و همسایه‌ها نوعی غمخواری هست و ما به دلایل پس‌زمینه تمدنی و پیشینه‌های فرهنگی، ظرفیت‌هایی داریم ازجمله در میل به همبستگی و حفظ سرزمین و حفظ تمدن. چند شب پیش، شب بنیاد کودک بود. کسانی داوطلبانه جمع شده‌اند تا برای بچه‌هایی که امکانات درس خواندن ندارند، امکانات فراهم بیاورند و ۲۵ سال دوام آوردند چند نسل از جوان تا سالخورده همدست شدند تا این بنیاد را اداره بکنند. آن‌ها نیز مثل دیگر شهروندان نگرانی‌های شدیدی برای زندگی‌شان دارند و می‌ترسند که فردا اتفاقاتی بیفتد که کل کشور به هم بخورد اما درعین‌حال فعالیت عام‌المنفعه داوطلبانه می‌کنند و از این طریق به زندگی‌شان معنا می‌بخشند و در دل زمزمه می‌کنند که در نومیدی بسی امید است. امیدواری یک ویژگی جدالی دارد. امید یک تصمیم وجودی و وضع اگزیستانس است. امیدواری ما نشان از نگرانی‌ها، مشکلات و تنش‌های ما دارد. اما معضل جامعه ایران این است که سرمایه‌های بالقوه اجتماعی را نهادینه نمی‌کنیم. سرمایه اجتماعی همدلی، همبستگی و تاب‌آوری در ایران سرگردان می‌ماند یعنی سیستم‌های اجتماعی، قوانین، سیستم‌های حقوقی، حمایت‌های لازم، ظرفیت‌سازی‌های لازم، سیاست‌گذاری و بسترسازی و مدیریت نمی‌شوند

*چگونه می‌توان این ظرفیت‌های نهایی را که برای آفرینش همبستگی نوین است توسعه داد؛ در زمان انباشت مشکلات اجتماعی، به نظر می‌رسد جامعه در مقابل سیاست‌ها و اقدامات متعارف، سندهای ملی و منشورهای عمل مقاوم شده باشد؛ آن روزنه «جور دیگر دیدن» را کجا باید جست‌وجو کرد؟

مردم از انواع و اقسام سندها و انواع اقسام سیاست‌های در بوق و کرنا واقعاً بیزار شده‌اند. البته به گمان بنده، این بیزاری به یک‌جهت نوعی عقلانیت اجتماعی است. مردم طی این سال‌ها دانش ضمنی خوبی ذخیره کرده‌اند، آگاه شده‌اند و سره را از ناسره تشخیص می‌دهند. از سوی دیگر مردم درمجموع دوراندیش‌تر از دوره قبل از انقلاب شده‌اند. ایران کشور گفتارهای زیبا و متن‌ها و سندهای درخشان، جذاب و فریبنده و درعین‌حال ساختارهای اجرایی نامناسب است. اعتماد به سندها و سیاست‌های رسمی واقعاً خیلی فرسایش یافته است. مگر اینکه نهادهای واسطی به میان بیایند و بلکه این وضعیت را ترمیم کنند.

* منظور شما این است که یک الگویی برای گذر از خطر طراحی کنند؟

سال‌های گذشته به مفهومی متوسل شدم که راجع به آن در مجامع علمی بسیار  بحث شد و آن مفهوم «کنشگران مرزی» بود. کنشگران مرزی میان دیوان حکومت و ایوان ملت در تردد بودند. به سبب تحصیلات یا سبک زندگی یا تربیت و ارتباطات و منش‌ها و عادت‌واره‌هایشان؛ از یک سو با جامعه مدنی و متن جامعه و کف خیابان ارتباط داشتند و دردهای آن‌ها را بهتر درک می‌کردند و با نخبگان مستقل جامعه و نهادهای غیردولتی همراهی و هم‌زبانی می‌کردند و تا حدی اعتماد آن‌ها را به خودشان جلب می‌کردند اما از سوی دیگر دستی بر تصمیم‌سازی‌ها و سیاست‌گذاری‌های دولتی داشتند یا تصدی اموری بر عهده آن‌ها بود، مدیر و کارشناس یک دستگاهی بودند و از این طریق فضایی میان مطالبات و انتظارات اجتماعی با دستگاه‌های سیاست‌گذاری ایجاد می‌کردند. اما متأسفانه این‌ها نیز غالباً شکست می‌خوردند. این تکه از قضایا واقعاً غمبار و نگران‌کننده است که نه‌تنها برای کنشگر مستقل مدنی فرصت کافی نباشد بلکه کنشگر مرزی نیز نتواند کاری از پیش ببرد.

*کنشگران مرزی میان مردم، حاکمیت و دستگاه‌های سیاست‌گذار در چارچوب همین امکانات و مقدورات بوروکراتیک کشور فعال هستند. آیا این مقدورات بوروکراتیک و چهارچوب امکاناتی ما چنین ظرفیتی  برای تغییر بنیادین بالقوه دارد که به بالفعل تبدیل شود؟

خیر. متأسفانه در ظرفیت‌های بوروکراتیک ما خیلی محدودیت هست. برای رفع این محدودیت‌ها و اصلاحات لازم در نهادهای دولتی و ساختارها و سیاست‌های رسمی، حتی برای کمک خیرخواهانه به متصدیان و مدیران رسمی کشور و نهایتاً برای مواجهه با مخاطرات ملی و سرزمینی‌مان، ابتدا باید خود جامعه فعال بشود، بیداری عمومی و کنش جمعی نه به سیاق پوپولیستی، بلکه به وجهی منظم و عقلانی و سازمان‌یافته و درون‌زا در سطوح اجتماعی، مدنی، ان‌جی‌اویی، صنفی، حرفه‌ای، محلی، علمی و آموزشی. اتفاقاً ابتکار و خلاقیت کنشگران مرزی در ایران می‌تواند این باشد که فضاهای لازم برای کمک اصلاحی و انتقادیِ جامعه به دولت را فراهم بیاورند و حتی در لابلای انواع محدودیت‌ها، ظرفیت‌های تازه‌ای را کشف یا خلق کنند. درواقع ظرفیت‌ها باید ایجاد شوند. ظرفیت‌ها آنجا آماده نیست که برویم استفاده کنیم. کنشگر مرزی که میان ایوان مردم و دولت در تردد است وقتی می‌تواند موفق شود که بیشتر در کف جامعه سرمایه‌گذاری کند یعنی ظرفیت‌های اجتماعی را توسعه دهد و فرصتی برای ابتکارات اجتماع و ثمربخشی این ابتکارات، فراهم بیاورد. کشف امکان‌های تازه‌کار کنشگر فعال است. متأسفانه معدودی کنشگران مرزی هم که ظاهر می‌شدند، بیشتر فعالیت ایجاد می‌کردند تا اینکه فضا و ظرفیت و ساختار و نهاد به وجود بیاورند.

 متأسفانه جامعه ایران در وضعیتی قرارگرفته که موکول شده است به تصمیم یک تعداد آدم‌های بزرگ و رهبران بزرگ که اگر آن‌ها دچار خطاهای محاسباتی بشوند اتفاقات بدی تجربه خواهیم کرد یعنی در یک گذرگاهی هستیم که اگر خطا کنند متأسفانه خطای آن‌ها برای جامعه بسیار پرهزینه خواهد شد و ممکن است جبران آن خیلی طولانی شود. مثلاً در آمریکا ترامپ ممکن است اشتباه کند و به نظر من هم می‌کند اما جامعه آمریکا آن‌قدر به سبب اشتباه او هزینه‌های کمرشکن شاید ندهد. چون تا حدودی زیرساخت‌های مدنی، اجتماعی، حرفه‌ای، صنفی، اداری و کارشناسی، حقوقی و قضایی و اقتصادی و رسانه‌ای و عمومی دارد و درنتیجه تاب‌آوری آن جامعه بیشتر است . اما متأسفانه داستان ما متفاوت است چون آن زیرساخت‌ها در ایران چندان توسعه ‌نیافته و مستقر نشده است درنتیجه سرنوشتمان به بازی کسانی خاص موکول است و اگر آن‌ها هم خطای محاسباتی بکنند و قدرت را به نحو عقلانی اِعمال نکنند یا برخی سوگیری‌های جناحی و ایدئولوژیک و ملاحظات شخصی و غیر آن داشته باشند پیامد این خطاها کل جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهد و درنتیجه جامعه ممکن است دچار هزینه‌هایی بشود که تحمل آن خیلی سخت است.

پس گویا راهی در پیش رو نداریم جز اینکه به‌صورت درازمدت فکر کنیم و در یک مقیاس بزرگ و نگاه استراتژیک‌تر به نهادهای میانی و زیرین اجتماعی برگردیم و آن چیزی نیست به گمان بنده جز سازمان‌یابی خود جامعه در سطوح حرفه‌ای، صنفی، اجتماعی، محلی، شهری، مدنی، مردم‌نهاد، علمی و آموزشی و همسایگی و شبکه اجتماعی و ظرفیت‌های مختلفی که به‌هرحال می‌توانند منبع ابتکارات و میدان کنش‌ها و انتقال‌دهنده هنجارها و ارزش‌ها، و حافظ تاب‌آوری و خودگردانی اجتماعی ِ جامعه ایران باشند.

 باید به زیست جهان جامعه برگردیم و تا جایی که می‌توانیم پیوندهای اجتماعی و ظرفیت‌های تاب‌آوری را در سطح بسترهای صنفی و حرفه‌ای و مدنی و ان‌جی‌اویی و محلی توسعه دهیم. ما جمعیت آموزش‌دیده، خلاقیت‌های رسانه‌ای و نخبگان معمولیِ فراوان داریم. «نخبگان معمولی» تمام کارشناسان و مدیران و شهروندانی هستند که به سبب تخصص و تجربه‌ها و انگیزه‌هایشان می‌توانند مصدر کنش‌ها و اقداماتی در جهت بهبود اوضاع باشند. این‌ها هم در لایه‌هایی از دولت‌اند، هم در دانشگاه‌ها و مدارس و مجامع علمی، هم در رسانه‌ها و نهادهای اجتماعی وصفی و حرفه‌ای و مدنی و ان‌جی‌اویی. بخشی از اینان کارآفرینان اجتماعی و اقتصادی‌اند، منشأ نوآوری‌های سرمایه‌گذارانه و صنعتی و فناوری‌های نوظهور هستند. ما در بخش‌های کسب‌وکارمان، روحیات مولد و حساس به منافع عمومی در کنار منافع خصوصی کم نداریم. ما ایرانیانی حتی در بیرون مرزهایمان داریم که پراکنده‌اند و درعین‌حال به خاک ایران و نام و تاریخ و فرهنگ و هویت ایرانی صمیمانه علاقه‌مندند؛ یک «دیاسپورا» (هویتی متفرق) که در سطح دنیا اینجا و آنجا کار می‌کنند و مصالح ایران و آینده جامعه ایران و هویت سرزمینی و تمدنی برایشان واقعاً مهم است. از سوی دیگر بخش بزرگی از دختران و زنان ما که نصف پراحساس و انرژی مهمی از جمعیت‌اند و با انقلاب آرامشان توانستند معجزاتی بکنند، جزو قابلیت‌های مهم این جامعه به شمار می‌آیند. در زنان یک حسّ مراقبت مادرانه هست که آن‌ها را به کوشش داوطلبانه درون‌جوش در حوزه‌های مختلف همیاری اجتماعی، مراقبت اجتماعی، تاب‌آوری اجتماعی سوق می‌دهد.

 گروه‌های دوستی، گروه‌هایی در محله‌ها، گروه‌هایی در مجتمع‌های مسکونی، سازمان‌های کار، حلقه‌هایی در مدارس و دانشگاه‌ها و مجامع علمی، نهادهای مختلف حرفه‌ای، نهادهای صنفی، که شوقی در دل برای کارهای داوطلبانه عام‌المنفعه دارند بزرگ‌ترین امید آینده جامعه ایران است. پس حتی اگر قرار است اتفاقی هم در دولت به وجود بیاید باید بخش بیرون از دولت را تقویت کنیم و توسعه بدهیم، چه در کسب‌وکار، چه در ان‌جی‌اوها و جامعه مدنی و صنوف و حرفه‌ها و مجامع و محلات و شوراها. باید ابتکاراتی که برای مقابله با مسائل زیست بومی و یا بلایای طبیعی یا هر نوع حوادث نامترقبه دیگر لازم داریم در سطح خود جامعه توسعه پیدا بکند، سازمان‌های زیرین اجتماعی می‌توانند ادامه‌دهنده شور زیستن زندگی و شوق آموختن مدام و روحیه کار و کنش و کوشش و ابتکار در این سرزمین، و انتقال‌دهنده مواثیق و هنجارهای اجتماعی و کنترل‌کننده و تنظیم‌کننده رفتارها و سیاست‌های دولت‌ها باشند تا بتوان  نسبت به آینده ایران همچنان در عالم واقع ونه جهان خیال امیدوار بود.

پی‌نوشت

 

[i] Beck, U. (2000). Risk society revisited: theory, politics and research programs, in Adam, B.Y beck, U. & J. Van Loon (eds.).The risk society and beyond: critical issues for social theory,London: Sage.

[ii] «سرمایه اجتماعی سرگردان و سرمایه اجتماعی "تأسیس‌یافته" در ایران»، مقصود فراستخواه، منتشرشده در: صدا، ش 128، یازدهم شهریورماه 1396، صص 26-28. http://farasatkhah.blogsky.com/1396/06/13/post-366/

منبع: ماهنامه آینده‌نگر

نظر شما