شناسهٔ خبر: 43175 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

امانوئل لويناس مشتری اخلاق و نقد اخلاقی هنر بود

صیاد منصور، دانشجوی دکترا دانشگاه تهران گفت: امانوئل لويناس مشتری اخلاق و نقد اخلاقی هنر بود، لویناس و فیلسوفان دیگری مثل پروست قائل به اخلاق نگارش و اخلاق زيستن هستند.

 

هنر و اخلاق

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ چندی  پیش نخستین هم اندیشی هنر و اخلاق با حضور اساتید مختلف در فرهنگستان هنر برگزار شد. در نخستين بخش از این هم اندیشی كه رياست آن بر عهده مهدي اخوان و امير مازيار بود، دو مقاله علمي ارائه شد. عليرضا صيادمنصور دانشجوي دكتري فلسفه (محض) دانشگاه تهران، در این بخش مقاله خود را با عنوان «امانوئل لويناس و اثر هنري؛ امكان بازكشف امر اخلاقي در تجربه زيباشناسانه» ارائه كرد.

 

وي «امانوئل لويناس Emmanuel Levinas)» را از جمله انديشمنداني دانست كه با رويكردي پديدارشناسانه به مباحث اخلاقي و نقد اخلاقي هنر پرداخته است و در اين باره اظهار داشت: امانوئل لويناس از فيلسوفان فرانسوي است كه مشتری اخلاق و نقد اخلاقي هنر بود، همينطور انديشمندان بزرگ ديگري نيز مانند «مارسل پروست، (Valentin Louis Georges Eugène Marcel Proust)» و «موريس بلانشو (Maurice Blanchot)» نيز از جمله كساني هستند كه قائل به اخلاق نگارش و اخلاق زيستن هنرمند هستند.

نظریه اخلاقی امانوئل لویناس

صیاد منصور ادامه داد: در بخش نخست اين مقاله به نظریه اخلاقی امانوئل لویناس مي‌پردازم كه سطح انضمامی رابطه فرد با دیگری بسيار برایش مهم بود. لويناس از جمله پديدار شناساني است كه برخي آنرا پست مدرن مي‌دانند. بایدِ اخلاقی را امر محتوم در قوانین کیهانی و همچنین عقل و هرگونه تمایل لذت و سرخوشی نمی‌داند تک‌تک موارد جزئی تعارض اخلاقی را مولد بایدِ اخلاقی می‌داند. اخلاقش، اخلاق آغازین است یعنی در واقع پروژه‌ای که دارد جست و جو برای کشف امکانِ اخلاقی بودن است که آنرا در مواجهه با دیگری می‌داند. مواجهه با دیگری را در سطح انضمامی زندگی روز‌مره بررسی می‌کند و نکته‌ای که از مواجهه انضمامی با دیگری در نظر می‌گیرد، چشم اندازی غیر از چشم انداز من، خود یا ایگو egoدر جهان وجود دارد. مفهوم بیرون بودگی یا (extriurety) را به دیگری نسبت می‌دهد، به این معنا که در مقام دیگری از دسترس آگاهی خصوصا دوره مدرنیته خارج است و تا پایان احاطه‌ناپذیر باقی می‌ماند. نقطه آغاز فلسفه را با رابطه من با چیزی که از بنیاد غیر من است می‌داند و طرح اخلاق مدرنیته را به نقد می‌کشد.

اين دانشجوي دكتري فلسفه به نقد لويناس از طرح اخلاق مدرنيته پرداخت و افزود: لويناس طرح اخلاق مدرنيته را در سه مرحله «اخلاق ایستاده بر پای خود»، «محصول فعالیت‌ها و کاوش‌های نظری انسان» و «انسانی که واجد عقل است» بيان مي‌كند. لويناس نتیجه می‌گیرد که اخلاق دوره مدرن، اخلاق خدایین است، چیزی که جایگزین خدایینی اخلاق می‌کند، دگر آیینی است، زیرا معتقد است که: من یا ایگو ego به حضور و مواجهه با دیگری است و اخلاق به مصابه فلسفه، اولا یعنی گشودگی دروازه من بر چهره دیگری و مقاومت غیر در برابر همان‌ها یعنی شکست كه خاص فلسفه مدرن است.

وي به تشريح بيشتر من يا ego لويناس پرداخت و گفت: نکته آخر که با من يا ego با بحث هنر پیوندش می‌دهم این است که اگرچه من یا ego لويناس یک ego جسمانی است که به قول خودش از خوردن سوپ هم لذت می‌برد بر خلاف ego که در فرادهش مدرن خصوصا بعد ژاك كنن هوتر Coenen-Huther, Jacques) ) و مارتين هایدگر (Martin Heidegger) در پدیدار شناسی مطرح می‌شود این است که دیگر بودگی را چیزی فراسوی هستی می‌داند، چیزی که از آن تعالی و رفعت را انتزام می‌کند، ولی نکته‌ای را که خوب با آن دست و پنجه نرم می‌کند این است که انضمامیت محض برای اخلاقی بودن کفایت نمی‌کند يعني در زندگی روزمره بودن برای این که شما تماما اخلاقی باشید، کفایت نمی‌کند.

شروط سعود مرتبه اخلاقی

وي به شروط سعود مرتبه اخلاقي پرداخت و افزود:‌ لويناس احساس و عاطفه را دو شرط سعود به مرتبه بالاتر اخلاق می‌داند که در واقع میزان حساسیت ما نسبت به طلب و ندای دیگری هستند و معتقد است که: احساس و عاطفه حکمت خاص خودش را دارد و به هیچ وجه نیاز به عقلانیت ندارد و این که تبدیل به حکمت شود، جایگزین مقام داوری عقل هم در حل تعارضات و مناقشات اخلاقی‌اند. عاطفه وجه منفعلانه انسان برای انقیاد در برابر امر اخلاقی است و در بعد زیبا‌شناسی که بررسی و مطالعه هنر است، دریافت این که همه چیز هستی اشیای محض مادی نیست.

صيادمنصور به بخش دوم مقاله که تاکید بر وجه مثبت و ایجابی هنر داشت، پرداخت: پیگیری رابطه اخلاق و هنر در سطح اخلاق هنجاری است كه سبقه هنجاری داشتن هنر آنرا با اخلاق پیوند می‌زند و بایدها و نبایدهای هنر اساسا برای لویناس چندان همه نیستند. این که اساسا هنرمند کیست؟ چگونه باید هنرمند بود و هنرمندانه باید زیست؟.

وي در اين رابطه به توضيح بيشتر پرداخت و افزود: لویناس به هیچ وجه معتقد نیست که زیباشناسی جنبه آموزشی و تعلیمی دارد و صرفا آنرا اعطا کننده شهود اخلاقی می‌داند، نه شهود عقلانی صرف، نه شهود احساسی و تجربی محض، بلکه شاید شهود معقولی که در هوسرن هم مطرح شود که همان دریافت محتواهای غیر حسی مانند اعداد و وضعیت‌هاست چون اخلاق وضعیتی است که به لویناس هم نسبت داده می‌شود. لویناس در مقام پدیدارشناسی تمام ساحات اگزیستانس existence)) آدمی در جهان را بررسی می‌کند از تمامی تجربه‌های درون جهانی نام می‌برد استلزامات زیباشناسانه تجربه آدمی در جهان را هم ملاک خود قرار می‌دهد.

صيادمنصور در همين زمينه ادامه داد: اخلاق و هنر امکان خود را از نظر مانوئل لویناس تجربه سوژه در جهان بدست می‌آورد، اما نوع تجربه‌ای که او بر آن تاکید دارد، تجربه مواجه با دیگری است. همبستگی اخلاق و زیباشناسی که به نظر آن در منشاء تجربه است، امری انسانی است كه شالوده تجربه‌های گوناگون و سوژه اخلاقی است و سوژه اخلاقی وحدت پایه تجربه‌های آدمی در جهان و از جهان است. جنس وضعیت‌های اخلاقی و زیباشناسانه از نظر آن از رخداد است، یعنی تجربه زیباشناسانه به مصابعه رخدادی خاص و در ضعیت خاص است. رخداد از نظر مانوئل لویناس چیست؟ وي مواجهه با دیگری در سطح زندگی انضمامی را که موجد حس بالای رفعت و تعالی است چیزی مشترک بین اخلاق و هنر مي‌شمارد. قلم و نگارش لویناس کیفیت قنایی و موزن دارد چيزي كه ژاك دریدا Jacques Derrida)) آثار آنرا غالبا اثر هنری می‌داند.

هنر از ديدگاه لويناس

وي به تشريح بيشتر هنر از ديدگاه لويناس پرداخت و تصريح كرد: از ديدگاه لويناس، هنر به سوژه می‌فهماند که قادر نیست همه چیز را به تمامیت دربياورد و جهان را از آن خود کند. هنر حساسیت آدمی به زیبایی است حرکت و هنر را براساس نقل قول خودش می‌خواند. در کتابش با نام «از وجود به موجود» حرکت هنر عبارتند از پشت سر نهادن ادراک و آگاهی برای استقرار مجدد احساس. قصد به جای رسیدن به عین در خود احساس راه گم می‌کند و همین راه‌گُم‌کردگی در احساس است که تاثیر زیباشناختی را ایجاد می‌کند. هنر آرامش هستی را به چالش می‌کشد.

صياد منصور به توضيح بيشتر كتاب لويناس پرداخت و خاطر نشان كرد: لويناس در کتاب از وجود به موجود آثار ادبی و هنری را که توجیه اخلاقی دارند برای باید‌های اخلاقی خودش نام می‌برد. انسان در نگاه نخست در این کتاب حیوان اخلاقی است، نه حیوان عاقل. از مثال‌های ادبی که نام می‌برد، رمان برادران کارامازوف اثر داستایوفسکی است. سخن آلیوشا مبنی بر این که ما در قبال همه چیز و همه کس مسئولیم و من بیش از دیگران. او كه از دوره نوجوانی با آثار شكسپير آشناست، معتقد است که تمام فلسفه تاملی در باب شکسپیر است. تراژدی‌های شکسپیر، توجه زیادی به پرورش پیام اخلاقی دارد و معتقد است تراژدی پیام اخلاقی دارد، اما فرقی که با تراژدی از نظر ارسطو يونان باستان دارد این است که با امیدی فزاینده جهان را درمی‌يابد و درصدد بازسازیی اخلاقی مناسبات انسانی بر می‌آید.

وي ديدگاه لويناس را در مواجهه با اثر هنري اينگونه تعريف كرد: مواجهه با اثر هنری از نظر امانوئل لویناس موجب حیرت می‌شود، حیرت برون رفت از حدود فردیت سوژه از تعرفی که از متافیزیک ارائه می‌دهد تا زمانی که جهان در ماندگار سوژه باشد و سوژه بتواند لوازم و نتایج آنرا پیش‌بینی بکند، چیزی برای حیرت کردن وجود ندارد. بعد از حیرت است که حس بالای رفعت وتعالی بوجود می‌آید.

عليرضا صيادمنصور ادامه داد: لويناس نقش هنرمند را در این می‌بیند که احساسات را گوشزد کند و تاثيرات اخلاقی تصاویر رقت بار از کودکان گرسنه شهر از نظر لویناس به ما می‌رسد که شهروندان خودشان طلب اخلاقی دارند یعنی عکس‌العمل ما به این گونه تصاویر است كه جلوگیری از خطر تحریف و تصرف سوژه که تاثیرگر مدرن از نظر لویناس از واقعیت است. وي معتقد است که تصویر از تحریف واقعیت توسط سوژه جلوگیری می‌کند.

وي به تاكيد لويناس نسبت به طبیعت که مهمترین منشاء الهام در هنر و اخلاق است، اشاره كرد و افزود: از نظر امانوئل لویناس طبيعت مهمترين منشاء الهام در اخلاق و هنر است و بر آن تاکید می‌کند، ولی تلقید مطلق هنرمند از طبیعت را نفی می‌کند. دلیل آن هم به خاطر آلرژی‌ای که نسبت به دوره مدرن دارد، مي‌داند؛ چون معتقد است که طبیعت اوبژه تفکر مدرن و فناورانه است، خطر تنزل اخلاقیات و احساسات هنری به سطح تجربه محض در تقلید مطلق از طبیعت وجود دارد.

هنر زمان را در تصویرسازی‌های معین متوقف می کند

بنابر اين گزارش عليرضا صياد منصور به بخش سوم مقاله خود پرداخت و گفت: قسمت سوم مقاله‌ام تاکید بر وجه منفی و مخرب هنر دارد، چیزی که لویناس را بیشتر به خاطر نظر منفی و مخربش نسبت به هنر می‌شناسند. لویناس معتقد است که هنری که ما در دوره مدرن داریم، هنری است که مولفه‌‌های دوره مدرنیته را دارد. کلیت و جهان شمولیت و اصل‌گرایی و قاعده‌گروی از این قبیل‌‌اند. هنر زمان را در تصویرسازی‌های معین و مادی مبهوت و متوقف می‌کند.

وي به مثال‌هايي كه لويناس نسبت به آثار هنري دارد، اشاره و يادآور شد: تابلوی نقاشی از نظر آن بخاطر محدودیت‌های مادی که دارد، نمی‌تواند واقعیت را به تمام منعکس کند. یک قسمت از واقعیت را گلچین می‌کند ودر خود نشان می‌دهد. نقد اخلاقی هنر را لویناس سر لوحه کار خود قرار می‌دهد و معتقد است: هنر واجد مضامین اخلاقی است زيرا باید هستی را اخلاقی دید. بدون اخلاق زیبایی‌شناسی، امر زیبا را با اصول انتزاعی خود مصادره می‌کند. خیر اعلا را نمی‌توان حاضر سازی کرد یا در حالت باز نمود به آگاهی در آورد. ادبیات و هنر صرفا رد و اثری از دیگری در خود دارند، نه اینکه او را به تمامه در نمایش خود به تصویر بکشد. اثر هنری مدرن نشان از چیزی نیست، می‌خواهد بر خدایین بودن اثر هنری مدرن تاکید کند. یعنی اثر هنری از نظر آن در دوره مدرن محملی است بر اینفولوژی قدرت powver Infology با حالت ایستای خود به سوژه حس غرور سلطه بر واقعیت را می‌دهد و مانند افلاطون معتقد است که هنر برای تمدن خطرناک است؛ نگرش افلاطونی لویناس در کتاب خودش در سال 1961 کتاب «تمامیت و متناهی». کتاب دوم که به رساله جمهوری اشاره می‌کند و کتاب سوم که در آنجا افلاطون می‌گوید: «نباید آتن را جای کسانی قرار داد که می‌توانند خود را با چهره‌سازی‌های مختلف به شکل شخصیت‌های مختلف در بیاورد و با سخنوری مردم را گمراه کنند.»

اين پژوهشگر حوزه فلسفه ادامه داد: نقل قول ديگري از لویناس است که می‌گوید: «سخنور با حقه و فریب به همسایه خود تقرب می‌جوید» تقابلی که وجود دارد و لویناس به آن تاکید دارد تقابل بین چهره در فلسفه خودش(face) و تصویر (image) در هنر است. از نظر او چهره عریانی و درمانگی دیگری در مقابل عمل عقلانی من وجود دارد. چهره، به جای بازنمایی بیان، برون‌ریزی می‌کند، اما تصویر، روگرفتی از واقعیت است. امر جزئی خاص را به امر کلی احاله می‌برد و کیفیات یک جوهره را به تصویری ایستا ثابت می‌کند.

وي در پايان به توضيح كوتاهي در خصوص برخي از آثار لویناس بسنده كرد و يادآور شد: اثر مستقلي از لويناس درباره هنر و اخلاق وجود ندارد و مهم‌ترین آن مقاله «واقعیت و سایه آن» است که آنرا سال 1938 به زبان فرانسه نوشت و در آنجا اخطار می‌کند كه توجه زیاد به جهان سحرگون تصاویر و سایه‌ها نباید آدمی را از مسئولیت اخلاقی‌اش گمراه کند و دیگری را نباید با تخیل صرف هنری به دام انداخت. ادراک ما از اثر هنری را فهمی واسطه‌پذیر از طریق بازنمایي نمی‌داند، بلکه این فهم بی‌واسطه را از دیگری ملاک قرار می‌دهد، چون معتقد است: بستر واقعیت زندگی انضمامی و روزمره که ما در مواجه با دیگری قرار می‌گیریم. پس مواجه ما مستقیم و چهره به چهره و اخلاقی است. از منظر او یک اثر هنری واقیعت را چه کار می‌کند؟ امتداد نامتعین ذوات در واقعیت است یعنی ما بی‌جهت ذوات را متکثر و ممتد می‌کنیم.

نظر شما