شناسهٔ خبر: 37834 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نشست «اخلاق و سیاست»/ بخش نخست؛

سیاست در ترازوی اخلاق

نشست سیاست در ترازوی اخلاق در تمام جوامعی که سیاست در خدمت اخلاق نیست و سیاست به گونه‌ای نیست که اخلاق فضیلت در آن حاکم باشد، رفتار اخلاقی در آن جامعه بسیار ضعیف خواهد بود، زیرا ساختار سیاسی که تضمین‌کننده‌ی رفتار سالم افراد به‌مثابه‌ی یک شهروند خوب و انسان اخلاقی باشد، وجود ندارد.

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: کمیته‌ی اندیشه‌ی سیاسی انجمن علوم سیاسی ایران با همکاری خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی در نظر دارد تا یک سلسله نشست را با عنوان «اخلاق و سیاست» برگزار کند. اولین نشست با حضور «سید علی محمودی، عضو هیئت علمی دانشکده روابط بین‌الملل» و «موسی اکرمی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران» در خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. در ادامه مشروح سخنان بخش اول این نشست می‎آید.

 

سید علی محمودی: اخلاق فایده-وظیفهگرایی مناسبترین و انسانیترین الگوی ممکن برای سیاستورزی است.

موضوع بحث خودم را با پرسش‌هایی آغاز می‌کنم: آیا فایده‌گرایی برای سیاست‌ورزی، مکتب اخلاقی انسانی به شمار می‌رود (فایده‌گرایی می‌تواند سیاست را انسانی کند)؟ آیا وظیفه‌گرایی، سیاست‌ورزی را تکاپو می‌کند (می‌شود با وظیفه‌گرایی سیاست را سامان داد و در عمل به پیش برد)؟

منظور من از سیاست در این گفتار «سیاست واقع‌گرا» (Realist policy) است که به طور اساسی بر پایه‌ی امنیت و منافع ملی استوار است.

مراد از اخلاق، مکتب‌های اخلاق هنجاری است که ۴ مکتب به نظر من سرآمد مکتب‌های اخلاقی به شمار می‌رود: «مکتب فایده‌گرایی» (Utilitarianism)، «وظیفه‌گرایی» (Deontological ethic)، «فضیلت‌گرایی» و «فراطبیعت‌گرایی» (اخلاق دین‌گرا).

از میان این ۴ مکتب در این جلسه به ۲ مکتب می‌پردازم و می‌کوشم نسبت آن‌ها را با سیاست تبیین کنم.

 

اخلاق فایده‌گرایی ( Utilitarian ethics)

فرضیه‌ای که در پی آزمون آن در این نشست هستم ازاین‌قرار است: اخلاق فایده-وظیفه‌گرایی مناسب‌ترین و انسانی‌ترین الگوی ممکن برای سیاست‌ورزی است.

در ابتدا از اخلاق فایده‌گرایی شروع می‌کنم و در بخش دوم به اخلاق وظیفه‌گرایی می‌پردازم و در نهایت به اخلاق فایده-وظیفه‌گرایی و جهان سیاست خواهم پرداخت.

همان‌طور که می‌دانید نقطه‌ی صفر یا گرانیگاه وظیفه‌گرایی به قرن نوزدهم برمی‌گردد که «جیمز میل[۱]»، «جرمی بنتا[۲]» و «جان استوارت میل[۳]» پایه‌های این مکتب اخلاقی را در دوران مدرن برپا کردند؛ اگرچه پیشینه‌ی این مکاتب کم‌وبیش به یونان باستان برمی‌گردد و هریک از این مشرب‌ها و مکتب‌ها تا حدی از میراث گران‌سنگ یونان باستان بهره گرفتند و تغذیه کردند.

اما فایده‌گرایی حداقل ۴ مرحله را در معرفی و تعریف خودش با ما طی کرده و خودش را در ۴ سیمای متفاوت معرفی کرده است:

 اول «فایده‌گرایی کلاسیک» که بر اساس آن ما کاری را انجام می‌دهیم که تمام کسانی که در معرض انجام این کار هستند حداکثر لذت و حداقل الم را از آن برخوردار شوند.

دوم «فایده‌گرایی عمل محور یا عمل نگر» (Act utilitarianism) است؛ بر اساس این تعریف ما باید کاری کنیم که برای همه بهترین پیامدها را در بر داشته باشد.

سوم، «فایده‌گرایی قاعده‌نگر» (rule utilitarianism) است؛ بدین معنی که کاری کنیم که بر پایه‌ی قواعدی باشد که بهترین پیامدها را داشته باشد؛ یعنی اگر افراد جامعه بر اساس آن قواعد بکوشند رفتار کنند بهترین پیامدها را برای دیگران خواهد داشت (این تعریف در مقابل تعریف «فایده‌گرایی عمل‌نگر» قرار دارد).

چهارمین مرحله‌ی تطور مکتب فایده‌گرایی، «فایده‌گرایی قاعده‌نگر کثرت‌گرایانه» (Prospective ruleutilitarianism) است؛ در این مرحله نیز بهترین پیامدها مورد تأکید قرار گرفته است، اما درعین‌حال از معیارهای صحبت می‌کند که این معیارها بهترین پیامدها را برای ما انسان‌ها در بر داشته باشد.

 

معیارهای مکتب فایده‌گرایی قاعده‌نگر کثرت‌گرایانه

معیارهای مکتب فایده‌گرایی قاعده‌نگر کثرت‌گرایانه، «فضیلت»، «معرفت»، «لذت»، «حیات» و «آزادی» هستند.

به کتاب‌های فلسفه‌ی اخلاق هنجاری که مراجعه کنید این مراحل ذکر شده است. تفسیری که من می‌خواهم بر این مراحل چهارگانه ارائه کنم با این پرسش شروع می‌شود که «چه اتفاقی افتاده است که مکتب فایده‌گرایی این مراحل چهارگانه‌ی تطور و پختگی و قاعده‌مندی را طی کرده است؟» برداشت و تفسیر بنده این است که متفکران و فیلسوفان مکتب فایده‌گرایی آرام آرام دریافتند که این مکتب از نظر پایه و اصول و مبانی استحکام لازم را ندارد و نیز در عمل ممکن است که سوءاستفاده‌هایی از آن شود (البته در عمل متأسفانه این اتفاق افتاده است و هنوز هم در حال روی دادن است).

بنابراین هرقدر که ما این ۴ مرحله را پله پله با هم مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم که این مکتب قاعده‌مندتر و منظم‌تر شده است و بالاخره از لذت و الم رسیده به معیارهایی که بهترین پیامدها را داشته باشد که صحبت از فضیلت، دانش، لذت، زندگی، آزادی و غیره است.

طبیعی است که این سیر تطور و اینکه در هر مرحله‌ای فایده‌گرایی تأثیر اساسی روی حیات جمعی، امر اجتماعی و امر سیاسی گذاشته است خودبه‌خود ما را کمی اندیشناک می‌کند که این مکتب در عمل چگونه امتحان پس داده که متفکران به جِد در پی قاعده‌مند کردن و نظم و نسق دادن به آن برآمدند.

وقتی در واقع نتیجه‌گرایی (conclusion) مورد نظر باشد که این مکتب در واقع پهلوان میدان به‌اصطلاح نتیجه‌گرایی در بین مکاتب اخلاقی است، طبیعی است که خوب بودن نتیجه قابل اهمیت باشد.

در مورد لذت مثلاً پرسش‌هایی مطرح شد که ممکن است امری برای فردی لذت‌بخش باشد ولی برای دیگری غم‌انگیز باشد و باعث اندوه و پریشانی او شود.

به غیر از این بحث‌های نظری، وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم بیشترین فایده و سود و کمترین زیان، این مکتب را در وضعیتی قرار داده است که خودبه‌خود این سؤال پیش می‌آید که حکومت و سیاست هرآنچه را که انجام می‌دهد باید بر مدار نتیجه‌ای باشد که از نظر او درست و دل‌خواه است؟ ممکن است در این مکتب به‌راحتی شکنجه، کشتار، تجاوز، خونریزی بتواند اتفاق بیفتد، زیرا سود بیشتری عاید اکثریت می‌شود؛ به طور مثال افرادی را دستگیر کردند و احتمال می‌دهند که آن‌ها خبر دارند که در میدان بزرگ شهر قرار است بمبی منفجر شود، توجیه این می‌شود که آن‌ها را شکنجه می‌کنند تا اقرار کنند مکان بمب کجاست؛ و همین‌طور اتفاق افتادن جنگ‌ها و معاملات سودآوری که برخلاف انصاف و اخلاق انجام می‌شود.

 

مکتب وظیفه‌گرایی و اصول آن

مکتب دوم وظیفه‌گرایی است که بر اساس حسن و قبح عقلی مفاهیم اخلاقی است؛ اخلاقی پیشادینی است که ابتدا ما با تعاریف عقلانی مصادیق خوب و بد مثل راستگویی، وفای به عهد، وظیفه‌شناسی و امانت‌داری و از آن‌سو دروغ، نقض عهد، خیانت در امانت را با خرد عملی خودمان -اگر از تعبیر کانتی بخواهیم استفاده کنیم- فراهم می‌کنیم و سپس می‌گوییم که باید از این اصول پیروی کرد به خاطر «حسن ذاتی» که این مفاهیم دارند، صرف‌نظر از اینکه پیامدهای آن چه باشد.

این اخلاق همان اخلاق معتزلی است که در برابر اخلاق اشعری قرار دارد، زیرا اخلاق اشعری چیزی را خوب می‌داند که امر خداوند باشد؛ و از این باب که سخن خداوند است خوب است و باید پیروی کنیم. اما اخلاق وظیفه‌گرا که شباهت زیادی با اخلاق معتزلی دارند ابتدا امری خوب است و چون خوب است خدا امر به انجام آن می‌کند. به این خاطر که اخلاق وظیفه‌گرا اخلاق پیشادینی است، ابتدا شما سازمان یا تئوری اخلاقی خودتان را تبیین و صورت‌بندی می‌کنید و سپس می‌گویید که آن را فرضاً خدا تأیید می‌کند.

اخلاق وظیفه‌گرا اصولی دارد که به مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنم؛ از نظر سابقه باید بگویم که در صدر اسلام در قرآن و سخنان حضرت علی علیه‌السلام فقراتی است -که در کتاب «درخشش‌های دموکراسی» به آن‌ها اشاره کرده‌ام-، بیان امام در معرفی اخلاق وظیفه‌گرا واضح و روشن است. روایتی داریم که امام علی علیه‌السلام فرموده‌اند که من خدا را به خاطر ترس از دوزخ یا به خاطر بهشت پرستش نمی‌کنم بلکه او را به خاطر خودش نیایش می‌کنم.

با این تفسیر اولین قاعده در فلسفه‌ی کانت تحت عنوان «حکم تنجیزی یا امر مطلق» شناخته می‌شود؛ این فرمان اخلاقی است که چنان رفتار کن که بخواهی قاعده رفتاری تو به‌صورت یک قانون عام درآید.

اصل دیگر درباره‌ی انسان است؛ انسان در این مکتب غایت ذاتی و فی‎نفسه است؛ یعنی انسان موجودی است که دارای کرامت ذاتی است، خود هدف و غایت خویش است و ما باید با او به گونه‌ای رفتار کنیم و با خودمان به‌عنوان انسان و یک نفس چنان رفتار کنیم که آن را غایت در نظر بگیریم نه وسیله و ابزار.

بنابراین در مکتب اخلاق وظیفه‌گرا، انسان به هیچ عنوان نه می‌تواند خود را ابزار کند و نه می‌تواند دیگری را وسیله و ابزار رسیدن به مقاصدی که دارد، قرار دهد؛ اینجا انسان مالک شرافت خودش هست، اما باید از این شرافت و کرامت و تمام صفاتی که برای انسان وجود دارد پاسبانی و پاسداری کند.

قاعده‌ای وجود دارد به نام «قاعده زرین» که در همسایگی اخلاق وظیفه‌گرا معمولاً به چشم می‌خورد؛ این قاعده‌ی زرین همین عبارت است: آنچه که بر خود می‌پسندی بر دیگران نیز بپسند و آنچه را که برای خود نمی‌پسندی بر دیگران نیز مپسند.

همچنین ما در کلام امام علی علیه‌السلام و نیز در سخن شیخ اجل سعدی، این قاعده‌ی زرین را می‌بینیم. به این موضوع نیز در کتاب درخشش دموکراسی پرداختم و فرصت نیست تا در این جلسه تکرار کنم.

یک قاعده‌ی زرین تحت‌اللفظی -که این واژه‌ی تحت‌اللفظی را زیاد نمی‌پسندم- نیز داریم؛ اگر می‌خواهید فرد الف کاری را برای شما انجام دهد شما نیز باید آن کار را برای او انجام دهید.

حال سؤال این است که آیا این را نمی‌توان در اخلاق فایده‌گرا جای داد؟ یعنی در حال دادوستد هستیم، چیزی را می‌دهیم و چیزی را می‌گیریم، ما کاری را برای کسی انجام می‌دهیم و متقابلاً توقع داریم تا او نیز آن کار را برای ما انجام دهد؛ به‌هرحال این موضوعات در کنار اخلاق وظیفه‌گرا توجه ما را به خودش جلب می‌کند.

 

اخلاق فایده-وظیفه‎گرا

به بخش پایانی و نتیجه‌ی سخنان خود می‌پردازم. نکته‌ی اساسی که وجود دارد این است که اخلاق فایده‌گرا از سیاست و سیاست‌ورزی تفکیک‌ناپذیر است، ما نمی‌توانیم سیاست‌ورزی کنیم و از اخلاق فایده‌گرا دست بشوییم، ما ناچار هستیم اخلاق فایده‌گرا را وارد سیاست کنیم؛ یعنی سیاست واقع‌گرا نمی‌تواند بدون اخلاق فایده‌گرا کاری انجام دهد.

یک کشور نمی‌تواند وارد فعالیت‌های سیاسی شود به خاطر اینکه فی‌نفسه مسائل اخلاقی را رعایت کند و کاری نداشته باشد که آثار و نتایج آن چه خواهد شد؛ به طور مثال مبارزه با ظلم و ظالم از نظر اخلاق وظیفه‌گرا خوب است، ولی آیا حکومتی حق دارد بدون اجازه‌ی مردم با دنیا پنجه به پنجه بیفکند برای اینکه ظلم را از سطح گیتی پاک کند و میلیون‌ها انسان و میلیاردها سرمایه را هدر دهد؟ نمی‌شود با اخلاق وظیفه‌گرا حکومت و سیاست‌ورزی کرد؛ اخلاق وظیفه‌گرا طبیعی است که از نظر فردی و شخصی کاربردهای بسیار وسیعی دارد که از نظر امر اجتماعی-سیاسی امکان‌پذیر نیست.

از سویی دیگر سپردن وظیفه‌گرایی و سپردن سیاست به فایده‌گرایی امری خطرناک است، چون کشورها و حکومت‌ها به نام فایده‌گرایی جنگ‌های جهانی اول و دوم را به وجود آوردند؛ بنابراین به نظر می‌آید که آموزه‌ی فایده‌گرایی و وظیفه‌گرایی بتواند راه‌حلی باشد که هم قاعده‌ی هزینه-فایده اجرا شود و هم حدالامکان ما بتوانیم گلیم سیاست را زیر سایه‌ی درخت اخلاق وظیفه‌گرایی ببریم.

در نهایت به ۳ اصل اشاره می‌کنم و به سخنان خود پایان می‌دهم. ما فایده‌گرایی را در چارچوب و در محدوده‌ی دو قاعده از حکم تنجیزی می‌توانیم تحدید کنیم، یکی «انسان» است؛ حکومت‌ها حق ندارند انسان‌ها را ابزار قدرت خود قرار دهند، انسان بالاتر از قدرت و سیاست است و انسان بالاتر از همه‌چیز است، وقتی انسان باشد سیاست هست، جامعه هست، دین، هنر، ادبیات، توسعه و غیره هست.

 محور دوم این است که سیاست‌گذاری‌ها، برنامه‌ها و کنش‌های سیاسی باید در محدوده‌ی اصول حقوق بشر باشد، اگر قرار باشد به نام فایده‌گرایی حقوق بشر نقض شود و همه‌چیز ابزار قدرت باشد در این زمان فاشیسم را می‌توان به‌راحتی توجیه کرد.

و بالاخره به کار بردن قاعده‌ی زرین است که خود را جای دیگری بگذاریم و دیگری را جای خود و آن‌گونه رفتار کنیم که دوست داریم با ما رفتار شود.

 

موسی اکرمی: اخلاق و سیاست دو روی یک سکه هستند

اگر بخواهم جغرافیای بحث را در ابتدا بیان کنم، «سیاست» به‌عنوان علم و عمل تعریف می‌شود؛ یعنی هم از علم می‌گوییم هم از عمل، هم از اندیشه می‌گوییم و هم رفتار، یا به قول قدما هم از حکمت نظری می‌گوییم و هم از حکمت عملی. سیاست در نظر و عمل، اخلاق در نظر و عمل، هر دو پشت و روی یک سکه هستند و با هم پیوند دارند و قرار است یک سیاست‌ورز، دانش سیاسی داشته باشد و فلسفه و نظر سیاسی نیز بداند؛ در حوزه‌ی اخلاق نیز همین‌طور است.

در نگاه اول، سیاست به‌مثابه‌ی علم و نظر حکومت (به معنای عام، یعنی نحوه‌ی اداره‌ی سیاسی جامعه‌ای که ما به آن می‌گوییم جامعه‌ی سیاسی) است.

و جامعه را ما به‌منزله‌ی یک پیکر سیاسی -البته نگاه من ارسطویی است- تعریف می‌کنیم که بایستی قدرتی وجود داشته باشد که این قدرت بتواند به شکل نهادینه برای نظم یا سامان عمومی اعمال شود. اگر ما در نگاه اول سیاست را این‌گونه تعریف کنیم، اخلاق بیشتر به‌مثابه‌ی نگاه ما به آنچه را که فرد به‌عنوان فرد انجام می‌دهد در پیوند با خودش و پیوند با دیگران است.

اخلاق را بزرگان یعنی کسانی که بحث فلسفه اخلاق می‌کنند به ۳ بخش مهم تقسیم می‎کنند که دکتر محمودی درباره‌ی دو مکتب فایده‌گرایی و وظیفه‌گرایی به سخن پرداختند. مورد دیگر فرااخلاق (Metaethics) است که بحث‌های نظری در مورد اخلاق را در بر می‌گیرد؛ بخشی از آن مربوط به اخلاق هنجاری است و اخلاق هنجاری سخن می‌گوید درباره‌ی دیدگاه‌های ویژه‌ای که در مورد بایدها و نبایدهایی رفتاری داشته باشیم.

 

پدیدار شدن اخلاق

نگرشی که قرار شد در این جلسه به آن بپردازم (و از آن هم دفاع می‌کنم) که به نوعی می‌توان گفت محاسن پیامدگرایی و وظیفه‌گرایی را در خودش دارد، نگرش فضیلت‌محورانه (Virtue ethics) یا همان فضیلت‌گرایانه است؛ این نگرش به طور مشخص به یک معنا در سنت ما به سنت یونان برمی‌گردد.

سقراط به یک معنا کسی است که گفته شده فلسفه را از آسمان به زمین آورد، فلسفه را زمینی کرد و این بحث زمینی کردنش بحث اخلاق را پیش کشید؛ در واقع به بحث اخلاق اهمیت داد و آن را برجسته کرد.

ادامه‌ی کار سقراط در افلاطون نیز به همین‌گونه هست، اخلاق را برجسته می‌کند؛ اما خواهیم دید که او اگر اخلاق را برجسته می‌کند سیاستش جدا از اخلاق نیست، افلاطونی که کتاب «جمهوری» را می‌نویسد تا در آن به‌مثابه‌ی یک الگوشهر و آرمان‌شهر سیاستی داشته باشد که بتواند نیازهای اخلاقی را کاملاً برآورده کند.

اما به طور مشخص ارسطو که شاگرد افلاطون باشد با نگاهی واقع‌بینانه‌تر از یک سو به تحلیل سیاست و از یک طرف به تحلیل اخلاق می‌پردازد.

ارسطو کتابی به نام «پولتیا» دارد که اگر در چارچوب تقسیم‌بندی که قرار است ما بپذیریم یک نوع سیاست توصیفی است، توصیف می‌کند که دموکراسی چیست، حکومت آتن چگونه است و ... سیاست‌ها را بحث می‌کند و سعی می‌کند نقاط ضعف‌ها و قوت‌های آن‌ها را برشمرد.

از یک سو در سنتی که از افلاطون و ارسطو از طریق فارابی و ابن‌سینا و بعد از آنان دیگر بزرگان به ما رسیده و در جامعه‌ی ایرانی بازتاب پیدا کرده و از سویی دیگر آنچه که به ما از پیش از اسلام از سنت خودمان رسیده، باعث ساخته شدن فضای فکری ما شده است، حتی به قول دکتر محمودی تا قبل از اخلاق وظیفه‌گرایی کانت و سپس پیامدهای جان استوارت میل و دیگران، حتی تفکر غرب را هم به نوعی ساخته است؛ نگرش به‌طورکلی نگرش یونانی است.

حال من می‌خواهم با توجه به دستاوردهای این بزرگان دوباره به مکتب‌های اخلاقی بپردازم که دو نوع آن را استاد گفتند و سومی را تشریح کنم.

 

اخلاق فضیلت‌گرایانه

Virtue واژه‌ای است که معادل واژه‌ی یونانی آرته (Rta) است که در زبان عربی به نام «فضیلت» ترجمه شده است و در مقابل «رذیلت»؛ افلاطون و ارسطو هر دو از این واژه بسیار استفاده می‌کنند. در نگاه اول فضیلت واژه‌ای که در مورد هر چیزی به کار می‌رود و تنها در مورد انسان نیست، در مورد کار، اسب، آب و... به کار می‌رود و در واقع هر چیزی یک آرته دارد.

آرته چیست؟ عبارت است از تمام ویژگی‌هایی که اگر هر شیء آن ویژگی‌ها را داشته باشد مستحق نامیدنش به آن اسم می‌شود (هر چیزی کارایی و وظیفه‌ای دارد)؛ مجموعه‌ای از ویژگی‌هایی که اگر انسان از آن‌ها برخوردار باشد آن‌گاه مستحق نامیدن نام انسان است و به آن آرته می‌گوییم. حال آن‌ها چه هستند؟ در نزد افراد گوناگون متفاوت است. ۳ مکتب بسیار مهم فضیلت‌گرایانه‌ی قبل از میلاد مسیح داریم: افلاطون، ارسطو و رواقیون، آن‌ها سعی کردند احصا کنند -حال یا با روش عقلانی یا استدلالی یا پسینی- که کدام‌یک از این ویژگی‌هایی که ما در مورد انسان برمی‌شمریم فضیلت انسانی است و انسان با دارا بودن آن‌ها انسان می‌شود و می‌توان با برخورداری از این ویژگی‌هایی که به آن فضیلت می‌گوییم انسان را تعریف کنیم.

افلاطون ۴ فضیلت را بسیار اهمیت می‌دهد. ارسطو فضایل دیگر را که بین آن‌ها به طور مثال «عدالت» مشترک است؛ عدالت ورزیدن یکی از آن ویژگی‌هایی که هریک از انسان‌ها باید آن را داشته باشند تا به آن‌ها گفته شود انسان.

وقتی کتاب اخلاق «نیکوماخوس» ارسطو را می‌خوانید، می‌بینید که بیشتر در مورد سیاست به ما آگاهی می‌دهد. نقطه‌ای که من می‌خواهم بین اخلاق و سیاست پیوند برقرار کنم با اتکا به این دستاورد عظیم یونان باستان است که به یک معنا فرهنگ ما برساخته از آن است.

ارسطو تلاش دارد که بین اخلاق و سیاست ارتباطی برقرار کند و به نوعی به ما بگوید که از یک طرف «اخلاق» به نظر می‌آید که «سیاست فردی» است و از طرف دیگر «سیاست» عبارت است از «اخلاق اجتماعی». از آنجایی که تعریف ارسطو از انسان این است که انسان بالطبع مدنی، اجتماعی و سیاسی است، در نتیجه سیاست برای او بسیار اهمیت دارد. چرا؟ زیرا انسانی انسان است که مطابق با فضیلتش زندگی کند. آرام آرام شروع می‌کند از بحث نیک بودن و خیر سخن گفتن که در نهایت خیرها تقسیم می‌شوند به خیرهایی که واسطه هستند و خیرهایی که غالب هستند. حال سؤال این است که انسان در نهایت چه چیزی می‌خواهد؟ که می‌آید انسان در نهایت «سعادت» می‌خواهد.

 

فضیلت در نزد فیلسوفان قدیم و جدید

این سعادت به‌منزله‌ی خیر برین است، خیری است که غایت فی‌نفسه است. این سعادت چگونه تحقق پیدا می‌کند؟ ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوسی و هم در کتاب پولتیا سعی می‌کند در نهایت بتواند بگوید که سیاست چون اولاً قرار است عهده‌دارترین مسئله‌ی انسان باشد (سعادت) پس علم است. سیاست برای ارسطو بسیار اهمیت دارد. برخی از بزرگان این حوزه نیز معتقدند برای افلاطون همین‌گونه است؛ یعنی افلاطون در کتاب «جمهوری» خودش می‌خواهد کشورداری یا شهرداری را عرضه دارد؛ شهر به معنای دولت شهر، اینکه چگونه باید دولت‌شهر را اداره کرد، برای اینکه اداره کند تمام مقدمات (مقدمات متافیزیکی) را می‌چیند تا نهایتش برسد به سیاست.

این سنت، سیاست را تا این اندازه برجسته می‌کند، پس می‌توان نتیجه گرفت که پیوند تنگاتنگی بین اخلاق و سیاست در سنت یونان است. ارسطو مشخصاً می‌گوید که سیاست برای این است که جامعه‌ی مطلوبی را پدید بیاورد که انسان‌ها بتوانند در آن رفتار اخلاقی داشته باشند و مطابق با فضایل زندگی کنند.

در نگرش ارسطو فضیلت‌ها ذاتی هستند، اما به نظر می‌آید انسان ویژگی‌هایی دارد که در زیست فردی و اجتماعی خودش باید آن‌ها را بروز دهد تا ما بتوانیم او را به نام انسان قابل بدانیم. این نگرش ادامه پیدا می‌کند، به طور مثال دکارت نیز می‌گوید این فضایل فطری هستند و خداوند در ما گذاشته است. بحث وجدانی که مطرح می‌شود و حتی تا نزد کانت هم می‌آید.

امروزه کسانی که تکاپوگرا هستند و حتی آتنیست هستند باورشان این است که فضایل که در جوامع گوناگون در درون انسان‌ها پدید آمدند در راستای تکامل پدید آمدند و به بقای انسان کمک کردند. انسان در تکامل با پرورش این ویژگی‌ها که ما از آن به‌عنوان فضیلت نام می‌بریم به بقای خود کمک کرده است.

 

انسان اخلاقی کیست؟

در جمع‌بندی بحث خودم باید بگویم به نظر می‌آید همه‌ی مکاتب گوناگون می‌پذیرند که ما در درون خود چیزهایی داریم به نام فضیلت و هرکس این ویژگی‌ها را داشته باشد به نظر انسان اخلاقی است.

به نظر می‌رسد آن ضعف‌هایی که در اخلاق فایده‌گرایی و وظیفه‌گرایی وجود دارد در اخلاق فضیلت‌گرایی وجود ندارد.

آن چیزی که اخلاق پیامدگرا را دچار ضعف می‌کند این است که می‌گوید شما کاری را انجام دهید برای چیز دیگری، درحالی‌که به نظر می‌آید این رفتار در درجه‌ی اول درونی است؛ من وقتی کار اخلاقی را صرفاً برای سود اجتماعی انجام می‌دهم، گفته می‌شود شهروند خوبی هستم، اما رفتار من لزوماً اخلاقی نیست. اخلاق فضیلت‌گرا می‌گوید که اخلاق یک احساس درونی است که در تو انسان به‌مثابه‌ی چیزی بیش از حیوان یا commutative دیگر وجود دارد.

همچنین در پیوند بین سیاست و اخلاق، ارسطو به‌درستی گفت که سیاست و امر سیاسی و همچنین جامعه‌ی سیاسی زمینه‌ساز رفتار اخلاقی است. متأسفم این را می‌گویم، رفتار اخلاقی در حوزه‌ها و عرصه‌های گوناگون در کشور ما بسیار ضعیف است. چرا؟ به نظر من به این دلیل که ساختار سیاسی که تضمین‌کننده‌ی رفتار سالم ما به‌مثابه‌ی یک شهروند خوب و انسان اخلاقی باشد، نداریم. در تمام جوامعی که سیاست در خدمت اخلاق نیست، سیاست به گونه‌ای نیست که اخلاق فضیلت در آن حاکم باشد، این گونه است. وقتی شما اخلاق فضیلت‌محور داشته باشید در دنبال آن پیامد هم می‌آید.

بنابراین در اخلاق فضیلت‌گرا با روایت سنتی ارسطو و حتی اگر نگاه نوارسطوی و افلاطونی بیندازیم، پیوند تنگاتنگی بین اخلاق و سیاست هست. اگر سیاست درست نباشد مردم رفتار اخلاقی نمی‌کنند، اگر ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه درست نباشد مردم رفتار اخلاقی نمی‌کنند.

من نیز با دیگر بزرگان این حوزه که معتقد هستند اخلاق فضیلت‌گرا محاسن اخلاق وظیفه‌گرا را نیز دارد موافق هستم. در واقع اخلاق وظیفه‌گرا در دل اخلاق فضیلت‌گراست، همین‌طور اخلاق فایده‌گرا؛ در این صورت به نظر می‌رسد که اخلاق وظیفه‌گرا در پیوند خودش با سیاست فضیلت‌گرا می‌تواند برای ما راه‌گشا باشد.

 

[۱]. James Mill

[۲]. Jeremy Bentham

[۳]. John Stuart Mill

نظر شما