شناسهٔ خبر: 65658 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ایران مدافع کم‌توانی نیست / محمدعلی اسلامی‌ندوشن

مقاله آقای دکتر بهمن سرکاراتی در روزنامه اطلاعات تحت عنوان «برای شناخت ایران چه باید کرد؟» بسیار قابل تأمل بود. ارزش آن قدری افزون‌تر می‌‏شود که بیندیشیم که نویسنده مقاله از خطه آذربایجان است، که آذربایجان به همراه خوزستان و فارس و خراسان، جملگی از استان‌های پرمعنای تاریخ‌‏ساز ایران بوده‌‏اند؛ زیرا در مرز قرار دارند و علاوه بر سجایای دیگر، می‌‏بایست وظیفه نگاهبانی را نیز برعهده داشته باشند.

فرهنگ امروز: مقاله آقای دکتر بهمن سرکاراتی در روزنامه اطلاعات تحت عنوان «برای شناخت ایران چه باید کرد؟» بسیار قابل تأمل بود. ارزش آن قدری افزون‌تر می‌‏شود که بیندیشیم که نویسنده مقاله از خطه آذربایجان است، که آذربایجان به همراه خوزستان و فارس و خراسان، جملگی از استان‌های پرمعنای تاریخ‌‏ساز ایران بوده‌‏اند؛ زیرا در مرز قرار دارند و علاوه بر سجایای دیگر، می‌‏بایست وظیفه نگاهبانی را نیز برعهده داشته باشند.

در عین حال، این مقاله ما را بار دیگر به فکر وامی‌‏دارد و این سؤال را پیش می‌‏آورد که: کی هستیم و به کجا می‌‏رویم؟ در حالی که در این دنیای متلاطم، در این آزمون‌سرای قرن، هر ملتی می‌‏کوشد تا قوای خود را جمع کند، به امید آنکه نیروی مقاومتی در برابر تندبادها به دست آورد، ما در وادی دیگری سیر می‌‏کنیم! از یک موردش بگوییم:

این قضیه امروز و دیروز نیست، لااقل شصت سال است که ناظر یک جریان غیرمعهود و تأسفبار هستیم، و آن این است که بعضی از فرزندان این کشور که در این سرزمین به دنیا آمده و از آن بهره گرفته‌‏اند، و اگر قلمی هم به دست دارند و وسیله چاپی در اختیارشان بوده، باز هم از برکت این کشور بوده است، این میل را در خود یافته‌‏اند که به تخطئه آن کمر بندند، آن‌هم نه با اندکی منطق، بلکه با لحنی مشحون از افترا و تهمت و مغلطه! ما اکنون نمی‌‏خواهیم وارد این بحث شویم که چرا چنین شد، که این یادداشت تاب آن را ندارد و داستانش غم‌انگیز و مفصل است. شاید توقعات افزون‌تری از این کشور داشته‌‏اند که برآورده نشده است. شاید هم ملاحظات دیگری در کار بوده.

اینها به جای خود. از اینکه اوضاع و احوال ایران در این چند دهه در پرورش طبایع پرعقده، استعداد خاصی داشته است، قابل درک می‌‏نماید. آنچه مایه تأسف است، آن است که ‌‏‌‏‌‏‌‏قشری از مردم ایران به‌خصوص جوانان ناآگاهانه در روی خوش نشان دادن به‌‏‌‏‌‏‌‏ قلمهای‌‏‌‏‌‏‌‏تخریبگر بسیار با گذشت عمل کرده‌‏اند؛ زیرا کنجکاو بوده‌‏اند که ببینند هر کسی ‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏چه می‌‏گوید. این را باید ناشی از «بدحادثه» دانست و امیدواریم که همه چیز گذرا باشد. ما می‌‏دانیم که این حرفها در عامه مردم اثر نمی‌‏گذارد، ولی نسبت به القاءپذیری گروهی از جوانان، احساس نگرانی هست. آنان بنا به خوی جوانی نوگرا هستند، و هر حرفی که خارج از دایره معهود گفته شود، ولو بی‌‏منطق، به عنوان «نوی» آن را به گوش می‌‏گیرند، به‌خصوص که حق دارند که دلتنگی‌‏هائی از زمانه داشته باشند.

یک سؤال ساده این است: یک کشور بر چه چیز قائم است؟ یعنی شناخته می‌‏شود؟ بر سرپا می‌‏ماند و کسب اعتبار می‌‏کند؟ آیا تنها قدری منابع زیرزمینی یا کشت و کار می‌‏تواند بسنده باشد، همراه با یک نیروی‌‏‌‏‌‏‌‏امنیتی و چند اداره و نمایشگاه؟ اینها البته هستند و باید باشند، ولی آیا احتیاج به‌‏‌‏‌‏‌‏یک «بُنلاد» نیست که آن بتواند موجد حافظۀ تاریخی، احساس ریشه‌‏دار بودن، و درنتیجه ‌‏‌‏‌‏‌‏دلبستگی و دلگرمی گردد؟ این یک نیاز است که شخص در بیابان زمانه احساس تنهایی نکند، بداند که خاکی که او بر آن پای نهاده، دیگران هم در آن زندگی کرده‌‏اند، آمدند و رفتند و دستاوردهایی از خود برجای نهاده‌‏اند که حاکی از حضور انسان‌‏منشانۀ آنها بوده ‌‏‌‏‌‏‌‏است.

ما گواهی‌هایی از تاریخ خود داریم که چون مهمترین رکن شخصیتی ایران تاریخ و فرهنگش بوده، کسانی که با او سر عناد داشته‌‏اند، برای سست‌کردن پایه‌‏های او، برای خفیف کردن او، این نقطه را هدف گرفته‌‏اند، چه از خارج و چه از داخل، از همسایه بیرونی بگیریم، تا شهروند سرخوردۀ خودی. برهنه بگوییم: ما با هموطنانی روبرو بوده‌‏ایم که با ما همگون بودند، فارسی حرف می‌‏زدند، با زبان فارسی کسب شهرت می‌‏کردند، ولی نسبت به نام ایران حساسیت نشان داده‌‏اند و از آن بیشتر، با نظم، زیبایی، جدی بودن، همدل بودن، تمدن... سر ناسازگاری داشته‌‏اند. بهانه‌‏شان آن بود که در کشور آزادی نیست، فساد هست، روابط هست، هزارفامیل هست، آقازاده هست و...

اینها درست و همه قبول داشتند؛ ولی موضوع از این، آن‌سوتر می‌‏رفت. اگر اینها هست، فردوسی چه گناه کرده؟ فرهنگ چه گناه کرده؟ اگر زمان حال گناه دارد، چرا باید چندهزار سال کوشش یک قوم را وارونه جلوه داد؟

پس معلوم می‌‏شود که بغض دیگری در کار بوده که در لباس دلسوزی و حقیقت‌یابی خود را نمود می‌‏داده. چه کسی می‌‏تواند انکار کند که ایران، چه در دوران پیش از اسلام و چه بعد از اسلام، کشوری پرماجرا و گرانبار بوده؟ و البته هر ملتی که در صحنه زندگی است، دستاوردهای مثبت و منفی هر دو دارد. ایرانی «جوکی» نبوده که گوشه‌‏ای بنشیند، یا به حال خود گذارده شود. ارزیابی نهایی درباره یک ملت، آن است که ببیند دستاوردهای مثبتش بیشتر بوده است یا منفی او.

سوءتفاهم نشود؛ ما «وطن‌خواهی» را به معنای خام و احساساتی آن نمی‌‏گیریم. این خاک با آن خاک فرق نمی‌‏کند؛ اما آنچه خاکی را معنی‌‏دار می‌‏کند، آن است که «بوی تاریخ» از آن بیاید، بوی کاشانه، نه بـوی «مسافرخانه» و از محیــط آن، نشانه‌‏های رنج و کوشش و امید و شوق و غیره بتراود. خوب، این گذشتگان با نام و بی‌‏نام رفته‌‏اند، ولی آثاری از آنان برجای مانده که در جلوه‌‏های گوناگون، به نام فکر و ادب و هنر و علم، شناخته شده‌‏اند. پشت پا زدن به اینها، و یا وارونه جلوه دادن اینها، تنها پشت‌کردن به وطن نیست که با آن لج باشند، بلکه پشت‌کردن به انبوه واقعیاتی است که زندگی انسانی را معنی‌‏دار کرده است، وگرنه باقی خور ‌‏‌‏و خواب بوده است و احیاناً خشم و شهوت.

ایران هم رستم داشته و هم شُغاد، هم در قلم و هم در بازو، بهترین افراد را در خود پرورده و از بار آوردن بدترین هم کوتاه نیامده، و همه اینها را از سر گذرانده. آنچه مایۀ نگرانی است و باید به فکرش بود، آن است که آشوب در ذهن جوانان نیفتد؛ زیرا کشور احتیاج به آنان دارد، و آنان به تعداد انبوه، به تعداد چهل پنجاه میلیون، باید در مسیر درست فکری حرکت کنند تا بتوانند این سرزمین را بر سر پا نگه دارند. اگر جز این باشد، کشور چون کشتی بی‌‏لنگر می‌‏شود.

فرهنگ ایران یک مشکل داشته و آن این است که بیش از حد به خود اطمینان داشته است؛ از این رو هجوم‌های کوچک و بزرگ و آشکار و پنهان را چندان جدی نمی‌‏گرفته، صبر می‌‏کرده تا آنان که از بیرون آمده‌‏اند، یا با او سرعناد دارند، در او مستهلک گردند. ما از اسکندر تا مغول این تجربه را داریم، مانند رشحه‌‏ای از آب شور که وارد برکه‌‏ای از آب شیرین بشود. اما در این دوره وضع فرق می‌‏کند. جوانان توقع برافروخته دارند و بی‌‏صبر هستند و چون اقناع نشوند، زمانه را مقصر می‌‏شناسند، و ممکن است به جایی برسند که هر چه را در برابر می‌‏بینند، وارونه‌‏اش را طلب کنند. نباید وضع به گونه‌‏ای درآید که وارونگی خود را در معرض بهانه بگذارد و مرغوب شناخته شود.

از چشم پنهان نیست که جا به جا نشانه‌‏هایی از تخریب دیده می‌‏شود. اگر زشت به جای زیبا نشانده شد، قلب به جای اصل، حکایت از روحیه‌‏ای مشوش در کار است. این را در زمینه‌‏های کوچک و بزرگ می‌‏توان مشاهده کرد، از شعرپسندی بعضی از جوانان که واجد هیچ ارزش و معنایی نیست، خواننده مانند حواصیل می‌‏شود که باید باد بیاشامد؛ تا برسد به بعضی گرایش‌های سیاسی که بوی جدایی‌طلبی از آنها می‌‏آید، و این از همه بی‌‏پایه‌‏تر و خطرناک‌تر است. کدام جدایی؟ چرا رفتن؟ و به کجا رفتن؟ هرچند این دمدمه‌‏ها به جایی نمی‌‏رسد، ولی تفوّهش هم قابل تحمل نیست.

اما آنچه بسیار بسیار مایه حیرت و تأسف است آن است که این جریان با سکوت، کم اعتنایی و یا حتی گاه تأیید ضمنی یک بدنه مسئول کشور و تیره‌‏ای از مجامع و مطبوعات همراه است. چه بسیار «همایش» و «گفتمان» و چه و چه، راجع به مسائل درجه دو و سه با خرج گزاف برگزار می‌‏شود، و صفحات روزنامه‌‏ها پر است از بحث مربوط به «شعر نو» و «پسامدرن»، ولی کسی از این عارضه حرفی به میان نمی‌‏آورد. آیا نمی‌‏اندیشند که روزی دیر خواهد شد و دودش به چشم همه خواهد رفت؟

گویا دفاع را به خود ایران واگذار کرده‌‏اند که او خوشبختانه دفاع‌‏گر ناتوانی نیست، ولی هر چیز که دیر بشود، مقداری باخت و اختلال با خود می‌‏آورد که چه بسا جبرانش بسیار گران تمام شود. کسی نمی‌‏گوید حرفها شنیده نشود، ولی حرف داریم تا حرف، و شنیدن تا شنیدن.

نظر شما