شناسهٔ خبر: 19647 - سرویس مبانی علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

گزارشی از نشست «نسبت فضایل عقلی و فضایل اخلاقی»/بخش دوم؛

اهمیت تفکیک نفس در نظام ارسطویی

اخوان-میانداری برای تفکیک فضایل عقلی از فضایل اخلاقی قوای نفس برای ارسطو مهم است؛ چون نفس به نوعی تقسیم‌بندی می‌شود، فضایل عقلی از فضایل اخلاقی متمایز می‌شود. نفس یک قسمتی دارد که عاقل است، عقل به قسمت‌های دیگر نفس می‌گوید که چه کند؛ بنابراین نفس قسمت‌های دیگری دارد که غیرعاقل است و باید حرف آن قسمت عاقل را گوش کند. فضایل اخلاقی مربوط به این قسمت غیرعاقل است، همچنین فضایل عقلی آن قسمت عاقل است؛ بنابراین فضیلت عقلی با فضیلت خلقی متفاوت می‌شود.

فرهنگ امروز/زهرا رستگار: نشست «نسبت فضایل عقلی و فضایل اخلاقی»، نیاز عقل به راهنمایی اخلاق، دیدگاه ارسطو و آکویناس در باب نسبت فضایل اخلاقی و فضایل عقلی در خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. این نشست در مورد ارتباط بین مباحث اخلاقی و مباحث عقلی بود که دکتر میانداری در بحث خود از دیدگاه اندیشمندانی در این حوزه نظیر خانم لیندا زاگزبسکی و هرس هائوس و اروین بهره گرفتند. دکتر مهدی اخوان نیز درباره‌ی مقاله‌ی دکتر میانداری صحبت‌هایی را مطرح کردند. با هم بخش دوم این بخش از گزارش را می‌خوانیم.

 

آکویناس؛ نظام فکری، فلسفی ارسطویی

دکتر حسن میانداری اولین سخنران این نشست بود که در ابتدای سخنرانی خود در باب فضایل اخلاقی و عقلانی توضیح داد: به‌طورکلی در مورد نسبت معرفت‌شناسی و فلسفه‌ی اخلاق است، هم معرفت‌شناسی و هم فلسفه‌ی اخلاق در تاریخ معرفت ما نسبتاً کم مطرح شده است، در حال حاضر نیز ما کمتر در مورد این دو رشته‌ی فلسفی کار کرده‌ایم. بحث من نیاز فضایل عقلی به فضایل اخلاقی است. باز هم نسبت به مباحث دیگر در این زمینه‌ها کمتر کار کردیم. ابتدا از آکویناس آغاز می‌کنم که می‌گوید فضایل عقلی به فضایل اخلاقی نیاز دارند. نظام آکویناس را توضیح می‌دهم تا آنکه سخن او در آن نظام مشخص شود، سپس به ارسطو بازمی‌گردم که ریشه‌ی آرای آکویناس در ارسطو است. برای نقد این دو رأی تا حدی از معرفت‌شناسی فضیلت‌گرای جدید استفاده می‌کنم.

آکویناس متفکر مسیحی است و نظام فکری فلسفی او بیشتر ارسطویی است که از این نظام فکری ارسطویی می‌خواهد عقاید مسیحی را نیز دفاع فلسفی کند، اما به این مقدار بسنده نکرده است که تنها شارح ارسطو باشد و بسط‌هایی هم داده است. یکی از بسط‌ها همین است که امروز قصد داریم آن را مطرح کنیم. این امر که من می‌خواهم طرح کنم از کسی به اسم اروین است که ایشان یک کتاب سه‌جلدی مفصلی در مورد تحولات و توسعه‌ی فلسفه‌ی اخلاق در غرب از پیش از سقراطیان تا زمان حاضر نوشته است، ضمن اینکه آکویناس را طرح کرده است. بحث آکویناس که فضایل عقلی به فضایل اخلاقی نیاز دارند را از اروین گزارش می‌کنم. برای آشنایی با نظام آکویناس چند نکته را اروین طرح کرده که من نیز عرض می‌کنم. یکی از محورهای اصلی رأی آکویناس اراده است. اراده در ارسطو کمتر مطرح شده است، بسیاری معتقدند که در اصل اراده در ارسطو طرح نشده است، اما در آکویناس طرح شده است. فهمی که آکویناس از اراده دارد باز هم با نظام ارسطویی است.

 اراده چیست؟ اراده میل معقول است در برابر میل محسوس یا میل حسی است. میل حسی چیست؟ میلی است که فرد به یک چیزی در خارج به‌صورت طبیعی دارد، اما میل معقول میلی است که به همان چیزی که در عالم خارج هست دارد، اما میل معقول از ان جهت به آن چیز میل دارد که آن چیز مصداق یک امر کلی است؛ مثلاً میل حسی از مزه‌ی آب خنک در هوای گرم، حالت تشنگی خوشش می‌آید و من را به این می‌راند که آب را بنوشم و لذت ببرم. اما میل معقول به این مقدار کفایت نمی‌کند، آب را مصداق یک امر کلی می‌داند که اگر من این کار را انجام دهم به آن امر کلی نزدیک‌تر می‌شوم. امر کلی چیست؟ غایت نهایی است که به آن می‌رسیم -تمام مواردی که می‌گویم اروین گفته و من از وی نقل می‌کنم-. به نظر آکویناس عقل و اراده دو قوه‌ی متمایز هستند. عقل می‌کوشد که با واقعیت مطابق شود، ولی اراده می‌کوشد که واقعیت را با خود مطابق کند. اراده بدن را به حرکت وامی‌دارد؛ چون نوعی میل است، اما عقل به تنهایی نمی‌تواند بدن را به حرکت وادارد و بایستی از طریق میل این کار را انجام دهد. بنابراین به نظر آکویناس برای تبیین فعل هم عقل و هم اراده لازم است. اراده به ذات عاقل نیست، بلکه بهره‌مند از عقل است. عقل به آن می‌گوید که باید چه کند، اما اراده صددرصد وابسته به عقل نیست، تا حدی خوداستقلالی دارد و می‌تواند تا حدی خلاف عقل عمل کند، اما در جایی که مطابق با عقل عمل می‌کند کار عقل را در انجام افعال آسان‌تر می‌کند. بنابراین، نه عقل برای عمل کافی است و نه اراده کافی برای عقل است، هم عقل لازم است و هم اراده لازم است.

 

وجدان عمومی؛ غایت نهایی

میانداری اشاره کرد: نکته‌ی دومی که برای نظام اکویناس در این زمینه لازم است غایت نهایی است و این‌ها تماماً ارسطویی است. تمام انسان‌ها یک غایت نهایی واحدی دارند، این غایت نهایی واحد البته برای انسان‌ها دقیق مشخص نیست که چیست و باید انسان‌ها بکوشند و کار عقلانی برای کشف این غایت نهایی کنند. غایت نهایی برای انسان کمال است. کمال چیست؟ آن چیزی است که صورت انسان را مشخص می‌کند. نظام ارسطویی صورت ماده و صورت هر نوعی، کمال آن نوع را معلوم می‌کند. یک غایت نهایی برای تمام انسان‌ها وجود دارد، این غایت نهایی را صورت انسان‌ها معلوم می‌کند و هر چیز دیگری را که انسان‌ها می‌خواهند و میل به آن دارند، وسیله برای این غایت نهایی است.

 نکته‌ی دیگر وجدان عمومی است و این ترجمه است که اروین برای تعبیر آکویناس به ما می‌گوید؛ وجدان عمومی یک کار عقل عملی است و آنکه گفتیم غایت نهایی را انسان باید پیدا کند و تشخیص دهد که چیست، کار عقل عملی است. وجدان عمومی این غایت نهایی را به‌صورتی‌ که برای فضیلت‌مند و رذیلت‌مند یک‌سان است پیدا می‌کند. عقل عملی، جدا از این کار عمومی کار خاص‌تری دارد که نام آن را پرودنس می‌گذارند که ما به عاقبت‌اندیشی ترجمه کردیم. عاقبت‌اندیشی که وجدان کلی کشف می‌کند را خاص‌تر می‌کند. چیزی که وجدان عمومی کشف می‌کند رذیلت‌مند و فضیلت‌مند به‌طور مشترک با یکدیگر کشف می‌کنند، اما عاقبت‌اندیشی آن غایت نهایی است که فضیلت‌مند کشف می‌کند. عاقبت‌اندیشی جدای از این کشف کلی، دلیل شایسته‌ی افعالی که ما را به آن غایت نهایی کلی می‌رساند هم کشف می‌کند.

 نکته‌ی بعدی انفعالات است. انفعالات چنان‌که از کلمه‌ی آن پیدا است یعنی ما در انفعالات، موضوع آن اتفاق قرار می‌گیریم و فاعل نیستیم، مانند ترس و عصبانیت و لذت است، این‌گونه انفعالات می‌توانند ما را به عمل وادارند. علی‌القاعده هنگامی که فرد فضیلت‌مندانه عمل می‌کند این انفعالات باید از عقل پیروی کنند، اما در غیر این صورت ممکن است انفعالات برخلاف عقل عمل کنند.

 نکته‌ی دیگر فضیلت اخلاقی است. برای آکویناس فضیلت اخلاقی چیست؟ آکویناس چیزی گفته است، اما اروین می‌گوید این به نظام نمی‌خورد و چیز دیگری درست است. آکویناس چیزی که گفته است این است که این انفعالات هستند که موضوع فضایل اخلاقی هستند، آن چیزی که فضیلت‌مند می‌شود انفعالات است، دلایلی هم آورده است که تا حدی از ارسطو گرفته شده است. اما اروین استدلال می‌کند که این اراده است که فضیلت‌مند می‌شود و نه انفعالات. فضیلت عقلی در نظر آکویناس؛ قوای عقلانی است که کار عقلانی انجام می‌دهد. کلمه‌ی ورچو که به فضیلت ترجمه کردیم در نگاه ارسطویی که آکویناس نیز از او گرفته است به هر چیزی که کارکرد خاصی دارد اطلاق می‌شود. این صندلی نیز یک کارکرد دارد، ما می‌توانیم روی آن بنشینیم اگر یک چیزی، کاری که برای آن ساخته شده است خوب انجام دهد، آن‌ها را فضیلت‌مند می‌گویند. اگر این صندلی پایه‌اش شکسته باشد، فضیلت ندارد و نمی‌توانیم روی آن بنشینیم. فضیلت انسان نیز با همین فرمول تعریف می‌شود، انسان یک کارکردی دارد، اگر آن کارکرد را درست و خوب انجام دهد فضیلت‌مند است و اگر خوب و درست انجام ندهد فضیلت‌مند نیست. قوای عقلانی نیز همین‌طور هستند، اگر کار خود را درست انجام دهند فضیلت‌مندند و اگر درست انجام ندهند، خیر.

 

سعادت طبیعی و سعادت فوق‌طبیعی

حسن میانداری در ادامه‌ی آرای آکویناس بیان داشت: آکویناس معتقد است که فضایل عقلی به معنی مطلق کلمه فضیلت‌مند نیستند، به تنهایی خودشان نمی‌توانند آن چیزی که کارکرد درست خودشان است را تشخیص دهند، به تعبیری به معنای مقید فضیلت دارند، هنگامی که کار عقلی انجام می‌دهند لزوماً بهترین کاری نیست که این عقل انجام دهد. نکته‌ی دیگر که برای آکویناس است، اما همچنان در سیستم ارسطویی قرار می‌گیرد، فضایل موهبتی است. آکویناس معتقد است که انسان‌ها دو نوع سعادت دارند، یکی سعادت طبیعی و دیگری سعادت فوق‌طبیعی است و چیزهایی که از ارسطو گرفته است بیشتر از فضایل عقلی حاصل می‌شود. اما سعادت فوق‌طبیعی دیگر از دست انسان خارج است و خداوند باید یک‌سری فضایل موهبتی به انسان بدهد که انسان به آن سعادت فوق‌طبیعی‌اش برسد. سعادت موهبتی در مسیحیت سه چیز است؛ ایمان، امید و محبت. این سه فضایل موهبتی هستند که به دست انسان قابل کسب نیستند و خداوند باید به انسان بدهد تا انسان به آن سعادت فوق‌طبیعی‌اش برسد. البته می‌دانیم که در میان مسیحیان محبت حالت محوری دارد. 

 

فضایل اخلاقی؛ نقش مهم تراز فضایل عقلی در دید آکویناس

میانداری گفت: اولین چیزی که از آکویناس نقل می‌کنیم این است که فضایل عقلانی نمی‌دانند به تنهایی در چه زمینه‌ای باید کار کنند. از نظر ارسطو آن چیزی ارزشمند است که به لحاظ عقلانی فرد در آن کار کند، حقایق ضروری و کلی است و به‌خصوص در زمینه‌ی موضوعی که بیشترین ارزش را دارد، یعنی خداوند. در زمینه‌های دیگر هم عقل کار می‌کند، اما در اینجا کار اصلی عقل در واقع نیست، کارکرد ضروری عقل در حقایق ضروری و به‌خصوص در زمینه‌ی امور الهیاتی است. عقل به تنهایی بر اساس مقدماتی که گفتیم، نمی‌داند در چه زمینه‌ای باید کار کند، اخلاق است که به آن جهت می‌دهد که در این زمینه‌های دونِ مادیِ گذرای متغیر و ... فکر نکند، کار اصلی آن در زمینه‌ی حقایق ضروری و کلی و ... است.

 بر اساس مقدماتی که مطرح شد بحثی که در حال حاضر گفتم را می‌توانیم تبیین کنیم که چرا آن حقایق ضروری کارکرد اصلی ما هستند؟ چون ما را به غایت نهایی و به آن کمالی که گفتیم، می‌رساند. این جوابی که اکویناس می‌دهد یک تغییر در نظام ارسطویی ایجاد می‌کند. در نظام ارسطویی یک تعارضی ظاهراً وجود دارد که میان ارسطوشناسان اختلاف‌نظر است. در کتاب اول اخلاق نیکوماخوس ارسطو طوری سخن گفته است که گویی فضایل اخلاقی برای کمال انسان لازم و کافی هستند و اگر کافی نیستند، ممکن است چیزهای دیگری لازم باشد، اما فضایل اخلاقی محوریت دارند. در کتاب دهم اخلاق نیکوماخوس ارسطو طوری سخن می‌گوید که گویی فضایل اخلاقی لازم نیستند، فضایل عقلی اصل هستند. فکر در زمینه‌ی آن امور ارزشمند و نظر در زمینه‌ی آن امور ارزشمند است که سعادت اصلی انسان است و حداکثر بخشی که فضایل اخلاقی دارند تسهیل این فکر است. ممکن است که اگر من به امور مادی حرص داشته باشم این حرص من مانع شود که در آن زمینه‌های ارزشمند فکر کنم. فضایل اخلاقی این موانع را برطرف می‌کنند تا من بتوانم به سمت آن کار ارزشمند اصلی بروم. آن‌گونه که آکویناس می‌گوید، فضایل اخلاقی در واقع نقش مهم‌تری دارند و محوری‌تر هستند تا فضایل عقلی؛ فرض کنید که یک نفر بدون کمک فضایل اخلاقی بتواند فضایل عقل را به همان جهتی که قرار است فضایل اخلاقی به آن جهت دهد، جهت دهد و به سمت فکر کردن در همان امور ضروری عالی فکر کند. آیا باز هم به جهت‌دهی فضایل عقلانی نیاز دارند؟ آکویناس می‌گوید، نیاز دارند؟ بله، من تنها از عقلم استفاده نمی‌کنم. 

 

محبت مشخص‌کننده‌ی میزان درست کار عقلانی و غیرعقلانی

میانداری در ادامه بیان کرد: اگر از عقل خود استفاده کنم در زمینه‌های عالی استفاده خواهم کرد، اما هیچ ضرورتی ندارد که من از عقل خودم استفاده کنم، اصلاً به عقل خود اهمیت نمی‌دهم و به همین امور مادی می‌پردازم. اخلاق است که در اینجا به من می‌گوید که این امور ارزشش آن‌چنان نیست که شما عقل را تعطیل کنید. یا از آن طرف فقط به امور عقلانی بپردازم و اصلاً به امور دیگر نپردازم و باز هم فضایل اخلاقی است که به من می‌گوید که نباید فقط به عقل بپردازی و امور دیگر هم در سعادت انسان نقش دارند. این سومی که آکویناس می‌گوید، محبت است که میزان درست کار عقلانی و غیرعقلانی را مشخص می‌کند. اینکه چه مقدار باید به امور عقلانی ارزشمند و به امور غیرعقلانی بپردازم را اخلاق مشخص می‌کند، به خصوص محبت که به ما می‌گوید چقدر به امور غیرعقلانی بپردازیم و به چه چیزهایی باید بپردازیم.

اروین معتقد است که ارسطو به این سؤال‌هایی که گفتیم آکویناس جواب می‌دهد، جواب نداده است. به نوعی سؤال به‌صورت غیرمستقیم در ارسطو هست. شاید جوابی که اروین می‌گوید ارسطو داده است خلاف جواب آکویناس باشد، خلاف مواردی که اشاره کردیم فضایل عقلی به نوعی برخلاف فضایل اخلاقی هستند و به نوعی برتر و بالاتر از فضایل اخلاقی هستند، فضایل اخلاقی حداکثر نقش تسهیل‌کننده دارند. من می‌خواهم استدلال کنم که ارسطو به این سؤال‌هایی که اکویناس جواب داده است، جواب داده است.

 

فضایل عقلانی می‌توانند مستقل از فضایل اخلاقی باشند

حسن میانداری در زمینه‌ی سعادت سخنانی را ارائه کرد و اذعان داشت: من فکر می‌کنم ارسطو برخلاف بسیاری که در زمینه‌ی سعادت در ارسطو سخن گفتند به سه نوع سعادت در انسان قائل هستند، یا به دو نوع سعادت قائل بودند؛ یکی سعادت اخلاقی و دیگری سعادت عقلانی است. اما من می‌گویم که ارسطو می‌گوید آدمیان به سه نوع سعادت قائل هستند؛ سعادت حیوانی، سعادت انسانی و سعادت الهی. سعادت حیوانی ناشی از این است که فرد شهوت را بر خود حاکم می‌داند، سعادت انسانی پس از این است که فرد عقل عملی را بر خود حاکم می‌داند و سعادت الهی این است که عقل نظری بر انسان حاکم می‌شود. ارسطو معتقد است که تمام انسان‌ها از ابتدا که به دنیا می‌آیند قوه‌ی شهوی در آن‌ها حاکم است، حداقل تا جوانی قوه‌ی شهوی در تمام انسان‌ها حاکم است، بعد از این اگر تربیت درستی داشته باشند، می‌توانند عقل عملی را کم‌کم در خود حاکم کنند. متأسفانه اکثریت انسان‌ها تا آخر عمر خود نیز همچنان شهوت بر آن‌ها حاکم است و سعادت را همین لذت حسی می‌دانند، لذتی که حیوانات نیز دارند. اگر انسان تحت تربیت افرادی که عقل عملی در آن‌ها رشد کرده و به فضیلت رسیده، قرار بگیرند، می‌توانند عقل عملی را در خود پرورش دهند و به نظر ارسطو انسان شوند. انسان‌هایی که عقل عملی در آن‌ها حاکم نیست به این معنا حیوان هستند. انسان تا این مقدار رشدش به لحاظ سعادت و کمال و غیره تمام نمی‌شود، اگر عقل نظری را بر عقل عملی حاکم کند در آن زمان به سعادت الهی می‌رسد. این دیگر فراتر از انسان است و این سخن ارسطو چیزی است شبیه سخنی که از آکویناس نقل کردم.

 به نظر من به این معنا ارسطو فقط معتقد به کسب فضایل اخلاقی است که می‌شود به فضایل عقلانی رسید، آن‌گونه که اکویناس گفته است که فضایل عقلانی می‌توانند مستقل از فضایل اخلاقی باشند. به نظر من از نظر ارسطویی درست نیست، فضایل عقلانی بعد از رسیدن به فضایل اخلاقی برای انسان ممکن می‌شوند. بنابراین ارسطو با جوابی که آکویناس به سؤال دومی که داشتیم، پاسخ می‌دهد مخالفت خواهد کرد.

 

ارسطو: فضایل عقلانی، فراتر از فضایل اخلاقی

میانداری گفت: سؤال این بود که اگر فضایل عقلی بدون فضایل اخلاقی بتوانند خود را به فکر در مورد آن امور عالی متمرکز کنند، آیا واقعاً به آن فضایل اخلاقی نیاز دارند یا خیر؟ بر اساس این چیزی که گفتیم، ارسطو معتقد است که فضایل عقلانی بعد از فضایل اخلاقی حاصل می‌شوند، آن چیزی که تو به‌عنوان آکویناس گفتی فضیلت عقلی و مقید است و نامقید نیست، این درست نیست؛ چون آن فضیلتی که عقل دارد، فضیلت نیست، بعد از فضیلت اخلاقی قابل حصول است. اما در مورد پاسخ به سؤال سومی که اخلاق است و جایگاه عقل را در میان کل زندگی انسان مشخص می‌کند، جایگاه عقلی که فقط به امور عالی می‌پردازد را در میان کل زندگی انسان مشخص می‌کند، فضیلت اخلاقی و محبت است. ارسطو با چنین موردی مخالف است، همچنان‌که گفتیم، ارسطو فضایل عقلانی را فراتر از فضایل اخلاقی می‌داند و بنابراین نقش به این معنا برای آن‌ها قائل است. این ناشی از دین‌دار بودن آکویناس است که نظامی که این مقدار از نظامش با نظام ارسطویی ناسازگار است. این سخن کاپلستون به نظر من خیلی حکیمانه و تاریخ‌شناسانه و قابل دفاع است که فضیلت‌مند آن فضیلت الهی که بنده عرض کردم در ارسطو به یک معنا مستقل‌ترین فرد است. ارسطو می‌گوید کسی که به آن بالاها می‌رسد بسیار شبیه خدا می‌شود. ازاین‌جهت که مستقلِ مستقل از هر چیز دیگری باشد. اما در آکویناس اتفاقاً فرد وقتی به آن بالای بالا می‌رسد بیشتر وابستگی به خدا پیدا می‌کند. این نیز به نظر من پاسخ ارسطو به آن سؤالاتی که آکویناس داده بود و اروین تصور می‌کرد که ارسطو پاسخ نداده است.

 من از معرفت‌شناسی فضیلت‌گرای خانم لیندا زاگزبسکی استفاده کنم و نقدی به آکویناس و ارسطو وارد کنم، به این معنا که فضایل عقلانی از فضایل اخلاقی تفکیک است یا تفاوت نوعی ندارد. آن دو قائلند که این دو به لحاظ نوعی، دو گونه‌اند و متفاوتند، اما خانم لیندا زاگزبسکی استدلال می‌کند که خیر، حتی بر اساس نظام شما اگر فکر کنیم این دو گونه فضایل، دو نوع نیستند، یک نوع هستند. ایشان دلایلی که ارسطو آورده است را برای تفکیک فضایل عقلی از فضایل اخلاقی می‌آورد. همچنین دلایلی که تلویحاً در نظام آن موجود است را رد می‌کند؛ بنابراین فضایل اخلاقی از فضایل عقلی تفاوت نوعی ندارند. من این مورد را نقد می‌کنم تا تکلیف آکویناس را ببینم.

 

اهمیت تفکیک نفس در نظام ارسطویی

دکتر حسن میانداری در ادامه به آرای ارسطو از دید لیندا زاگزبسکی پرداخت و توضیح داد: آن چیزی که برای ارسطو مهم است تفکیک نفس است. برای تفکیک فضایل عقلی از فضایل اخلاقی، قوای نفس برای ارسطو مهم است؛ چون نفس یک نوعی تقسیم‌بندی می‌شد، فضایل عقلی از فضایل اخلاقی متمایز می‌شود. نفس یک قسمتی دارد که عاقل است، عقل به قسمت‌های دیگر نفس می‌گوید که چه کند؛ بنابراین نفس قسمت‌های دیگری دارد که غیرعاقل است و باید حرف آن قسمت عاقل را گوش کند. فضایل اخلاقی مربوط به این قسمت غیرعاقل است، همچنین فضایل عقلی آن قسمت عاقل است؛ بنابراین فضیلت عقلی با فضیلت خلقی متفاوت می‌شود. خانم لیندا زاگزبسکی می‌گوید که در اخلاق ارسطو به یک دلیل -برای این تفکیک- اشاره کرده است. دلیل چیست؟ می‌گوید ما در درون خود گاهی یک تعارضی احساس می‌کنیم، عقل به ما می‌گوید یک کاری انجام دهیم، اما انجام نمی‌دهیم، یک قسمتی از ما مخالفت با قسمت عقلانی می‌کند. آن قسمتی که با قسمت عقلانی مخالفت می‌کند آن است که می‌گویم غیرعقلانی است و آن است که می‌گوید باید فضیلت اخلاقی کسب کند. این یک استدلال ارسطو است برای آن تفکیکی که عقل با غیرعقل در نفس متمایز است.

 بنابراین فضایل این دو هم متمایز می‌شود. خانم لیندا زاگزبسکی می‌گوید این دلیل خوبی نیست، در خود فضایل اخلاقی نیز ممکن است این ناسازگاری ایجاد شود. یک فضیلت و یا قسمت غیرعقلانی بگوید کاری انجام دهیم و یک قسمت غیرعقلانی بگوید یک کار دیگری انجام دهیم، صرف تعارض باعث نیست که بگویم دو نوع هستند. دلیل دیگر ارسطو برای تفکیک قسمت‌های مختلف نفس و بر اساس آن تفکیک فضایل اخلاقی این است که فضایل اخلاقی به احساسات، به لذت و رنج مربوط است، فضایل عقلانی ظاهراً بر این اساس به لذت و رنج مربوط نیست. خانم لیندا زاگزبسکی با این استدلال مخالفت می‌کند و می‌گوید، در امور اخلاقی لزوماً فضایل اخلاقی به لذت و رنج مربوط نیستند و در امور عقلانی نیز با اموری روبه‌رو هستیم که به لذت و رنج مربوط هستند.

 

 

نظر شما