شناسهٔ خبر: 19373 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفتاری از مزدک رجبی؛

نسبت میان فهم و کنش؛ نگاهی هرمنوتیکی

مزدک رجبی در میان گرایش‎های گوناگون فلسفه معاصر، نگاه هرمنیوتیکی هایدگر و به ویژه گادامر جالب است، این‎که چه‎گونه با هرمنیوتیک واقعیت‎مندی facticity هایدگر یا همان فنومنولوژی هرمنیوتیکی وی و هرمنیوتیک عام گادامر نسبت میان نظر و عمل یا به تعبیری فهم و کنش دگرگون می‎شود.

 

فرهنگ امروز/مزدک رجبی: در بسیاری از گرایش‎های فلسفه سده بیستم و معاصر می‎بینیم که پیرامون نسبت میان نظر و عمل تأمل و بازاندیشی شده است: در همه این گرایش‎هایی که به آن‎ها اشاره می‎کنم فاصله بنیادین و تمایز أصیل میان نظر و عمل از میان برداشته شده یا دست کم، کم‎رنگ شده است. از سویی مثلا نزد مکتب فرانکفورت هورکهایمر بر این موضوع تأمل کرده یا مارکوزه و از همه عمیق‎تر شاید هابرماس روی آن تامل داشته است. بحث اصلی کتاب «شناخت و علائق انسانی» هابرماس در نظریه شناخت یا معرفت است. او در این کتاب به نقد نگرش اثباتی و ارائه نظریه شناخت و معرفت خود می‎پردازد.

تحصل‎گرایی یا پوزیتیویسم نگرش معرفت‎شناسی غالب در دوره فعالیت اندیشمندان وابسته به مکتب فرانکفورت بود. مقابله با این معرفت‎شناسی از جهات مختلفی حائز اهمیت بود: چه از جهت ایدئولوژیکی، زیرا این نگرش به طور غیرمستقیم از نظام سرمایه‎داری دفاع می‎کرد، و چه از نظر دغدغه علمی، به سبب این‎که پوزیتیویسم معرفت اجتماعی نادرستی را پایه گذاشته و مانع شکل‎گیری یک شناخت اجتماعی درست شده بود.

هابرماس استدلال میکند که پوزیتیویسم اولا کلیت اجتماعی را از نظر میاندازد و با استغراق در اجزاء هم از شناخت جامعه که یک کل مرکب است باز میماند و هم عقل را مثله میکند. ثانیا از رابطه معرفت با علائق انسانی غافل است و در جستجوی علم ناب به دنبال سراب میدود و از نظر وی شناخت با علائق انسانی مرتبط است. او علائق انسانی را سه‎گانه و ساختار معرفت را متناسب با آن‎ها، سه وجهی می‎داند.

این سه وجه عبارتند از: 1.علائق تکنیکی و فنی که با شناخت و علم تجربی مرتبط است. 2.علائق عملی انسان به درک روابط تفاهمی و ذهنی میان افراد و گروه‎های اجتماعی به کمک زبان با حوزه شناخت تاریخی تاویلی مرتبط است. و 3.علائق آزادی‎خواهانه و رهایی‎بخش با حوزه شناخت نقاد مرتبط است.

به این ترتیب  در نظریه شناخت هابرماس سه شکل اصلی شناخت، متناظر با سه ویژگی اصلی زندگی اجتماعی انسان یعنی کار، ارتباط یا زبان و سلطه است. وی مفهوم کنش ارتباطی را طرح می‎کند. تعامل و تفاهم انسان‎ها با یکدیگر بر پایه زبان که عامل ارتباط است کنش ارتباطی خوانده می‎شود.

او کنش را بر اساس مبنای نوع علائق و حوزه عمل به دو دسته تقسیم می‎کند: 1.کنش ابزاری،که کنشی است برای رسیدن به یک هدف و مربوط به رابطه انسان با طبیعت است. 2.کنش ارتباطی، به تعامل بین دو یا چند کنشگر که می‎توانند از زبان بهره گیرند، مربوط می‎شود و مربوط به رابطه بین انسان‎هاست که می‎کوشند برای رسیدن به یک هدف مشترک به تفاهم و وفاق برسند. مهم‎ترین دستآورد وی طرح مفهوم عقلانیت ارتباطی است.

کنش ارتباطی منطق و مسیری دارد که از عقلانیت خاصی پیروی میکند که هابرماس آن را عقلانیت ارتباطی مینامد. عقلانیت ارتباطی هم وسیله رسیدن به پیشرفت و تکامل اجتماعی با توجه به ماتریالیسم تاریخی مارکس، با ظرفیت بالقوه رهاییبخش و هم به معنی پیشرفت دعوی عقل در برابر قدرت خودکامه نظام سرمایهداری است. فرآیند عقلانیت ارتباطی یا فرهنگی، برخلاف عقلانیت ابزاری یا ساختاری، فرآیندی رهایی‎بخش است. هابرماس با گادامر مناظره‎ای مشهور دارد و با این‎که، با بنیادی‎ترین زمینه هرمنیوتیک گادامر مخالف است ولی جالب است که زیست جهان وی با جهان تاریخی هایدگر و جهان تاریخی-زبانی گادامر بسیار همانندی دارد.

هابرماس در نظریه کنش ارتباطی یا عمل تفاهمی، دو مفهوم جهان زیست و سیستم را در تقابل با یکدیگر قرار میدهد. جهان زیست جهان روابط سمبلیک و ساختهای نرماتیو یا ارزشی و جهان معنا و عمل ارتباطی و تفاهمی و اجماع و توافق و رابطه ذهنی است. در مقابل، عناصر اصلی سیستم سرمایهداری حاکم را قدرت و پول تشکیل میدهد.

از سوی دیگر در گرایش فلسفی جهان انگلیسی زبان هم نسبت میان نظر یا زبان و عمل پس از ویتگنشتاین دگرگون شده است. وی در کتاب «پژوهش‎های فلسفی» زبان را گونه‎ای کنش می‎داند که در راستا و پیوستار دیگر کنش‎ها رخ می‎دهد و از همین روی تعبیر بازی‎های زبانی، معنی‎دار می‎شود. زبان درون فرهنگ و بازی‎های زبانی رخ می‎دهد و به تعبیر دیگر فهم و شناخت درون جامعه و فرهنگ و به گونه‎ای انضمامی رخ می‎دهد، و فهم از کنش متمایز و منفصل نیست. هر شناختی با زبان رخ می‎دهد و زبان در قالب بازی‎های زبانی گوناگونی بروز می‎کند که اشکالی از زیست فرهنگی- اجتماعی- بیولوژیک و روان‎شناسانه بشری هستند.

همین گرایش را در مفهوم کنش زبانی speech-act تایلر و بعدها گرایس و سرل می‎بینیم. نزد این فیلسوفان هم میان فهم زبانی و کنش تمایزی بنیادین و أصیل درمیان نیست و فهم و زبان در واقع خود گونه‎ای کنش انسانی انضمامی هستند که باید تحلیل شوند و برای تحلیل و فهم آن‎ها به یک فلسفه زبان از گونه پیشین‎اش نیاز نیست بلکه باید گفتار را چونان کنش نگاه کرد، آن را دسته‎بندی کرد و معنی‎داری گزاره‎های زبانی را در موقعیت‎های انضمامی انسانی تحلیل کرد.

در میان گرایش‎های گوناگون فلسفه معاصر اما نگاه هرمنیوتیکی هایدگر و به ویژه گادامر برای من مهم و جالب است: همه تلاش من در سخنرانی نسبت میان فهم و کنش توضیح این نکته بود که چه‎گونه با هرمنیوتیک واقعیت‎مندی facticity هایدگر یا همان فنومنولوژی هرمنیوتیکی وی و هرمنیوتیک عام گادامر نسبت میان نظر و عمل یا به تعبیر من فهم و کنش دگرگون می‎شود. در آغاز نیاز بود که به برداشت ارسطو از فرونسیس یا خرد عملی یا خرد محاسبه‎ای بپردازم. از نگاه ارسطو همه کنش‎های آزادانه و مختار انسانی (پراکسیس) برآمده از این وجه خرد است. انسان یک خرد دارد که توانایی‎های گوناگون دارد؛ و توانایی خرد در تصمیم‎گیری و کنش آزادانه و مختار انسانی را فرونسیس می‎نامد. از دید ارسطو خرد نظری یا (اپیستمه) یا تئوریا، با حقایق ضروری و دگرگون‎ناپذیر در طبیعیات سروکار دارد؛ یعنی حقایق ضروری و دگرگون ناپذیر طبیعت، در ریاضیات و در متافیزیک با عام‎ترین بنیان‎های هستی. این خرد به گونه‎ای عمل می‎کند که وقتی چیزی را می‎شناسیم آن را تحت قانونی عام و کلی و خدشه‎ناپذیر می‎آورد و می‎فهمد. ادراک در خرد نظری این‎گونه رخ می‎دهد ولی در فرونسیس چیزی تحت یک قانون عام از پیش تعیین شده و ضروری و پابت جای نمی‎گیرد، بلکه ادراک با خود کنش و کاربرد همراه است. خرد عملی یا فرونسیس محاسبه calculate می‎کند و حقیقت ضروری پابت از پیش تعیین‎شده‎ای نیست بلکه در حین تجربه فرونسیس بارور می‎شود. کنش‎های سیاسی و اخلاقی ما بر تجربه استوار است. نیاز به توضیح نیست که برای ارسطو همه دانش یا فلسفه عملی همان فلسفه سیاسی است و درواقع اخلاق نیز جنبه‎ای از سیاست است چرا که برای وی سعادت eudaimonia در دولت‎شهر آتنی polis یعنی پولیس امکان‎پذیر و معنی‎دار است نه به صورت فردی که در جهان مدرن امکان‎پذیر و معنی‎‌دار است.

هایدگر و به ویژه گادامر در تحلیل خود از انسان و فهم به فرونسیس ارسطو اهمیت داده‎اند و آن را برجسته و تفسیر کرده‎اند. برای هایدگر دازاین نسبتی با جهان دارد که نسبت سوژه- ابژه‎ای نیست و به تعبیر دقیق‎تر اومانیستی نیست. انسان در جهان است و با اشیاء عجین و از پیش آشناست. فهم در چنین نسبتی رخ می‎دهد و درواقع نسبت میان فهم و کنش با رفع نسبت سوژه- ابژه نزد هایدگر دگرگون می‎شود. دازاین به جهان پرتاب شده و پیش- فهم رخداد فهم را برای وی میسر و معنی‎دار می‎کند.

گادامر نیز فرونسیس ارسطویی را بسط می‎دهد و از آن برای توضیح رخداد فهم بهره می‎گیرد. فهم برای گادامر با پیش فهمی رخ می‎دهد که همان جهان تاریخ و زبان است. نگاه هایدگری وی به هرمنیوتیک عامی منجر می‎شود که با آن فهم دیگر با جدایی سوژه از ابژه معنی‎دار نیست، بلکه ادراک و کاربرد هر دو در فهم به گونه‎ای دیالکتیکی عمل می‎کنند. در فهم امور انسانی و تاریخ البته، قانون و قاعده‎ای از پیش تعیین‎شده در کار نیست، بلکه هر رخداد یکه و یگانه است بنابراین فهم یعنی درک این یگانگی. در کتاب «حقیقت و روش»، گادامر برپایه نقد سوم کانت یعنی نقد قوه حکم از مفهوم تعیین‎گر determinant بهره می‎گیرد. خرد نظری جزییات را تحت قانون و قاعده‎ای کلی می‎فهمد و آن را ذیل آن تعین می‎بخشد. ولی امور زیبا چه در طبیعت و چه آثار مصنوع بشر و آثار هنری بدین گونه فهم نمی‎شوند. هر امر انسانی به تعبیر عام گادامر چنین است یعنی تاریخی است و یکه و یگانه است و فهم آن توسط قوه حکم و نه خرد نظری رخ می‎دهد و تحت قانون و قاعده‎ای کلی و ضروری و از پیش تعین شده، تعین نمی‎یابد، بلکه در حین کاربرد فهم می‎شود. در این‎جا وی به فرونسیس ارسطویی رجوع می‎کند و از آن برای توضیح فهم بهره می‎برد.

نظر شما