شناسهٔ خبر: 65644 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

علت اصلی شهادت سهروردی تقابل بنیادین بود

حکمت اشراق سهروردی را می‌توان در این چشم‌انداز هم ملاحظه کرد که بیانگر نوعی نگرش دینی است؛ او هم تبیینی از یک حکمت دینیِ پیوسته به آیات قرآن و هم انعکاس تصویری از مزدیسنا را در حکمت نوریه خود به‌دست داده است.

فرهنگ امروز: آناهید خزیر،سی‌وسومین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی سهروردی به «وصف اشراقی اسلام و مزدیسنا در تقابل با قشری‌گری» اختصاص داشت که با سخنان دکتر عارف امامی‌مهر چهارشنبه ۲۵ آبان‌ماه برگزار شد.

حکمت اشراق سهروردی را می‌توان در این چشم‌انداز هم ملاحظه کرد که بیانگر نوعی نگرش دینی است؛ او هم تبیینی از یک حکمت دینیِ پیوسته به آیات قرآن و هم انعکاس تصویری از مزدیسنا را در حکمت نوریه خود به‌دست داده است. شناخت ماهیت تقابل این نگرش با نوع متفاوتی از نگرش دینی، موسوم به قشری‌گری، کمک می‌کند تا خصلت‌های بنیادین آن بهتر نمایانده و تحلیل شوند؛ چنان‌که به نظر می‌رسد علت اصلی شهادت سهروردی نیز همین تقابل بنیادین بوده باشد. از این حیث که سهروردی تنها یکی از معرفان این نگرش دینی است می‌توان سخن او را با سخن دیگران مقایسه و تطبیق کرد، اما تبیین اشراقی همواره امکانات ممتازی در طرح مسائل مشابه به‌دست می‌دهد. در این درس گفتار تصویر اشراقی دو دین اسلام و مزدیسنا از جهت تقابل با قشری‌گری و تنها در این محدوده مد نظر بود و ماهیت این تقابل، با نظر به باور دینی درباره ماهیت تقابل و جبهه مقابل مطابق هر دو سنت دینی بررسی شد.

سهروردی حکمتِ حکمای فارس یا ایران را احیا کرد

ماهیت یک تقابل بنیادین بین دو نگرش دینی متفاوت یا به تعبیر دیگر دو چهره کاملا متفاوت دینی است. در یک سو چهره‌ای از دین که شیخ شهاب‌الدین سهروردی تصویری از آن به دست داده و به طور مشخص تصویری از دو دین اسلام و مزدیسنا و در سوی مقابل تصویری که قشری‌گری دینی معرف آن بوده و روشن است که سهروردی تنها معرف این نگرش دینی نبوده است و از این حیث می‌شود سخن او را با سخن دیگران مقایسه و تطبیق کرد و بهتر فهمید. ولی تبیین‌های ویژه اشراقی است که این بحث را از یک بحث کلی‌تر در حوزه فلسفه دین یا حکمت دین مشخص‌تر می‌کند.

اساساً همین‌ که حکمت اشراق سهروردی را از این منظر نگاه می‌کنیم و بررسی می‌کنیم که نوعی نگرش دینی را ارایه می‌کند، متوجه این تقابل می‌شویم که فهم ماهیت این تقابل کمک می‌کند که هم خصلت‌های بنیادین نگرش‌ دینی او را بهتر متوجه بشویم و هم خصلت‌های بنیادین آنچه به آن می‌گوییم قشری‌گری دینی یا دین قشری. مزدیسنا یا به تلفظ صحیح‌تر مزدیسن یعنی آیین ستایش مزدا یا همان دین زرتشتی که مهم‌ترین و اثرگذارترین دین ایرانیان تا پیش از اسلام بوده است. سهروردی شخصا این دعوی را مطرح کرده است که من حکمت حکمای فارس یا ایران را احیا کردم و پژوهشگران معاصر در توضیح این مطلب که این حکمت منطبق است با حکمت مزدیسنا توضیحات مفصلی داده‌اند.

البته واقعیت این است که سهروردی بعضی از عناصر دین زرتشتی را اخذ نکرده است. در مقام یک عارف مسلمان و در تطبیق آن با پایگاه اصلی فکری خود. ولی آن عناصری را که اخذ کرده است به محور ارتدکسی دین زرتشتی نزدیک است و نه شاخه‌های فرعی آن. پژوهشگر امروزی می‌تواند در هر موردی تردید کند اما نمی‌تواند به دعوی سهروردی چندان بدبین باشد مادامی که دانش‌های در دسترس ما امروز از سمبلیسم و زبان رمزی متون دینی هنوز خیلی فاصله دارند، آن چیزی است که سهروردی در آن خبره و استاد بودند. بنابراین حداقل سخنی که می‌شود گفت این است که تصویری از مزدیسنا در آینه حکمت اشراق انعکاس پیدا کرده و ما به کمک این تصویر می‌توانیم به شناخت و فهم بعضی از وجوه این دین نایل بشویم. آن چیزی که از طریق شرق‌شناسی، زبان‌شناسی، تاریخ‌نگاری و دین‌پژوهی‌های متداول عصر ما شناخته نشده است اما درباره اسلام نمی‌توان این سخن حداقلی را گفت. یعنی تبیین سهروردی از اسلام فراتر از اینهاست.

سهروردی یکی از تبیین‌کننده‌های نگرش دینی و اسلامی است

سهروردی را باید به عنوان کسی که هم در حکمت بحثی و هم در حکمت ذوقی تبحر داشته و بی‌نظیر و کم‌نظیر بوده است، به عنوان یکی از تبیین‌کننده‌های نگرش دینی اسلامی مورد توجه قرار بدهیم. آیات قرآنی که او در رساله‌های متعدد خود استفاده کرده است صرفا جنبه زینت‌بخشی ندارد و فقط در رساله الواح عمادی نزدیک به ۲۰۰ آیه قرآن را آورده است، تفسیر کرده است و ارتباط آیات را با هم بررسی کرده است و حتی در کاربرد اصطلاحات خاص در ابداع اصطلاحات فلسفی رجوع به اصطلاحات قرآنی داشته است و می‌توانیم بگوییم که سهروردی یکی از تبیین‌کننده‌های نگرش دینی و اسلامی است و این نگرش را دیگران هم بیان کرده‌اند اما سهروردی با یک تبیین اشراقی بیان می‌کند. با همه این اوصاف جماعتی از مسلمانان جمع شدند و کمر به قتل او بستند و در نهایت هم موفق شدند او را به شهادت برسانند. درباره اینکه دلیل این اقدام چه بوده سخن زیاد گفته شده است ولی مشخص است که اصل، نگرش دینی آن‌ها بوده است.

به عنوان مثال ابن شداد در تعریف و تمجید از سلطان ایوبی و تلاشش برای بزرگداشت شعائر دینی این را شاهد آورده است. سلطان فرزند خود فرمانروای حلب را دستور داد تا جوانی را که تازه پیدا شده و او را سهروردی می‌نامیدند به قتل برساند، زیرا گفته بودند که آن جوان دشمن و مخالف شرایع آسمانی است و دین را باطل می‌داند. گفته‌اند که سهروردی نیک‌مردی بوده و مخالفان او کین‌ورز بودند و حسد داشتند و دچار کبر بودند و بدکردار بودند و بد کردند. اولا این مساله‌ای از مسایل ما را روشن نمی‌کند. در ثانی این را نمی‌توانیم به عنوان دلیل قتل سهروردی در نظر بگیریم. نهایت این است که زمینه‌ساز بوده است و علت حقیقی و اصلی را باید در چیز دیگری جست و آن همان تقابلی است که مطرح شد. درباره آن علت زمینه‌ساز هم باید بگوییم که بیش از آنکه بر روی خصلت‌ها و کردار طرف مقابل و مخالفان سهروردی تمرکز کنیم، بهتر است بر روی آن خصلت و صفتی که سهروردی از خودش نشان داده است، متمرکز بشویم.

یعنی سهروردی همفکران دیگری داشت که به عاقبت او دچار نشدند. او چه صفتی را بیش از دیگران ظاهر کرد؟ آن دیگران هم این صفت را داشتند اما او بیشتر آن را ظاهر کرد. آن صفت چه بود که مخالفانش آن را تشخیص ندادند و به صورت یک امر آزاردهنده برای مخالفانش جلوه‌گر می‌شد. یعنی ظاهر کردن آن صفت مربوط می‌شود به نگرش دینی و نگرش اشراقی سهروردی و درک نکردن آن صفت و آن را آزاردهنده دیدن که منجر شده است به ترغیب طرف مقابل برای خشونت بیشتر و اقدام قاطع‌تر که آن هم باز به نوع نگرش دینی آن‌ها مربوط می‌شود.

اما مساله اصلی ما همین تقابل است، ماهیت این تقابل چیست؟ وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم سهروردی تنها کسی نبود که به این عاقبت دچار شده است. عین‌القضات همدانی را هم به آن شکل فجیع کشتند، پوستش را کندند، سوختند، خاکستر کردند. پیشتر حسین منصور حلاج را به آن شکل کشته بودند و سیدعمادالدین نسیمی را که شاعر و عارف بزرگ قرن هشتم بود، زنده زنده کشتند و پوستش را به فتوای فقهای قشری کندند. خود سهروردی ذکر کرده است که آن جماعت پیشتر قصد داشتند در مورد مشایخ بزرگی مثل شیخ جنید بغدادی، ابوالحسین نوری و ذوالنون مصری همین اقدام را انجام بدهند اما توفیق حاصل نشد و بسیاری دیگر را در طول تاریخ تبعید کردند و آزار دادند که همه این‌ها به یک تقابل بنیادین برمی‌گردد. یعنی این یک مساله‌ای نیست که بگوییم این‌ها اغراضی داشتند و برخلاف سهروردی در مسیر تهذیب نفس نبودند.

تطابق نگرش دینی سهروردی و نگرشی که قشریون داشتند

این سوال‌ها در پیش روی ماست؛ ماهیت این دو نگرش دینی از این جهت که در مقابل همدیگر هستند، چیست؟ ماهیت این تقابل بنیادین چیست؟ نخست اینکه ماهیت تقابل و جبهه مقابل بر اساس باور دینی در هر دو سنت دینی چه بوده است، هم در آن نگرشی که نزدیک است به نگرش دینی سهروردی و هم مطابق نگرشی که قشریون داشتند، هم در سنت زرتشتی و هم در سنت اسلامی. این خیلی مهم است که تقابل در ذهن این‌ها یعنی چه و جبهه خصم در اندیشه این‌ها به چه معناست؟ و سوال دیگر این است که آیا همیشه این‌گونه بوده است که یک طرف در نتیجه این تقابل طرف دیگر را معدوم کند و یا اساساً آیا ممکن است این تقابل به مقاتله و جنگ منجر شود و هر دو طرف وارد اقدام خشونت‌بار بشوند؟ پرسش دیگر این است که دلایل رد طرف مقابل برای هر یک از طرفین چه بوده است؟ سوال دیگر این است چرا یک طرف، طرف دیگر را تکفیر می‌کند ولی طرف مقابل در سنتش تکفیر کردن را نداشته است و طرف مقابل را رد نمی‌کند با اینکه دلایلی برای انکار و رد طرف مقابل دارد ولی قشریون را تکفیر نمی‌کردند؟

نهایتا یک سوال دیگر نیز قابل طرح است و آن اینکه تقابل این دو نگرش دینی صرفا مربوط به گذشته و تاریخ نیست، در دوره مدرن چه نوع تقابلی بین این دو تا می‌تواند وجود داشته باشد، این تقابل بر اساس تفاوت مواجهه این دو نوع نگرش با مسایل دنیای مدرن است. یعنی آن دو نوع نگرش دینی بر اساس خصلت‌های بنیادینی که دارند، ناگزیر مواجهه خاص و متفاوتی با مسایل دنیای مدرن دارند که اگر خیلی کلی بخواهیم این مسایل را خلاصه کنیم، باید ببینیم که این دو نوع نگرش چه مواجهه‌ای با عقلانیت مدرن داشتند، آن عقلانیت مدرنی که در فلسفه‌ها و علوم مدرن خودش را نشان داده است، چه نوع مواجهه‌ای می‌توانند با ایدئولوژی‌های مدرن داشته باشند و با دلایلی که بیان خواهد شد، بحث ایدئولوژی را از بحث فلسفه و علم جدا می‌کنیم، چون نحوه مواجهه‌ آن‌ها نیز متفاوت است.

در بحث اصلی و اینجا وقتی صحبت از تقابل می‌کنیم باید توجه داشته باشیم که تقابل به معنای دو شاخه جدا شده از یک دین واحد نیست. مثل آنچه در شاخه‌های مختلف مذاهب شیعه یا اهل تسنن می‌بینیم که به هر روی در طول تاریخ امکان همزیستی مسالمت‌آمیز را داشتند. در اینجا این امکان همزیستی مسالمت‌آمیز وجود نداشته، مگر اینکه یک طرف اندیشه خود را پنهان کرده باشد و امکان اظهار اندیشه خود را نداشته باشد.

شهرزوری برجسته‌ترین شاگرد و شارح آثار سهروردی است

تعریف این دو چیست؟ شهرزوری که برجسته‌ترین شاگرد و مهم‌ترین شارح آثار سهروردی بوده است، در وصف مخالفان سهروردی این‌چنین گفته است، آن‌ها از لُب به قشری و از دانه به پوسته کاهی قناعت می‌کردند. یعنی این‌ها به قشر قانع بودند. تعریف خیلی ساده از قشری‌گری این است که  قشری‌گری یعنی قانع شدن به قشر یا ظواهر دین و انکار باطن دین و در مقابل نگرشی که سهروردی و همفکران او دارند، این است که نباید به ظواهر اشیاء و ظواهر دین قانع شد و باید در مسیر شناخت باطن امور سیر کرد. اگر بخواهیم یک عبارت خیلی روشنگر را در اینجا مثال بزنیم؛ که یکی از عارفان سده هفتم هجری بیان کرده است که خیلی روشنگر است و اندیشه سهروردی را بیان می‌کند و قابل تطبیق هم هست، سخن حاج محمد کججانی است که از مشایخ بزرگ سده هفتم که به بیان معانی بلند مشهور بوده است و  بزرگانی مثل شیخ محمود شبستری از مقام معرفتی بالای او تمجید کرده‌اند، گفته است به مجرد دانستن ظاهر اشیاء قناعت مکن که آن در دوزخ است و معرفت باطن اشیاء حاصل کن که آن در بهشت است.

نگفته است که به سمت ظاهر نروید چون ظاهر را مردود نمی‌دانند اما می‌گوید به آن قانع نباشید و به سمت درگاه دوزخ نروید. سخن او بی‌پرده و صریح یعنی همه اشیاء و همه امور، از پدیده‌های طبیعی تا امور مذهبی. یعنی می‌گوید اگر شما در ظواهر امور دینی هم متوقف بشوید به سمت دوزخ حرکت می‌کنید و اگر موفق بشوید که به شناخت باطن امور طبیعی مثل آب، یا نسیم یا صدای یک پرنده نائل بشوید، شما در مسیر بهشت هستید. ظاهرا کمی غیرعادی به نظر می‌رسد چون آن تعریف غالبی که در اذهان ما جا دارد با این متفاوت است. در مبنای آنچه سهروردی بیان کرده است این به جهت فلسفی کاملا قابل تبیین است.

باز توجه داشته باشید که این‌ها اعتقادشان بر این بوده است که شریعت و وحی به ما کمک می‌کند که به باطن امور راه پیدا کنیم به شرطی که هر دو جنبه ظاهری و باطنی در نظر گرفته شود. یک نکته دقیق هم اینجاست و آن اینکه گویی سهروردی یک نگاه طلسم‌وار به عالم دارد و این می‌تواند نکته مهمی باشد که این نگرش سهروردی را با آن نگرشش که می‌گوید قوانین شرع و قوانین الهی را حفظ کن تا آن‌ها تو را حفظ کنند. این دو تا با هم متناسب هستند. چون می‌دانیم که برای طلسم هر دو جنبه ظاهری و باطنی حاضر است و برای گشودن طلسم نیازمند توجه به هر دو جنبه هستیم. اینکه سهروردی وقتی می‌گوید خرداد مقوم ذات آب است بر طبق آن نگرش دیگرش یعنی خرداد صاحب طلسم آب است و به مساله طلسم انسانی توجه ویژه دارد و می‌گوید گشودن طلسم انسانی شرط لازم برای رسیدن انسان به خداوند است. اینجا خودش را نیازمند آدابی می‌بیند و آن آداب آدابی است که نیازمند وحی هم هست.

سهروردی اندیشه‌ها را با تبیین اشراقی به صورت منسجم بیان کرد

آن چه مبنای اشراقی است که باعث می‌شود که ما به این معنا برسیم که از سیر در باطن اشیاء و آب می‌توانیم به درگاه بهشت و یا وصال الهی نزدیک بشویم. اساساً در نگاه سهروردی آنچه حقیقت باطنی اشیاء را مشخص می‌کند با اصطلاح نور بیان شده است و اصطلاح نور هم ابداع سهروردی نیست. اندیشه معطوف به نور در هر دو سنت دینی که اینجا مورد نظر است، مورد توجه قرار گرفته است اما سهروردی این اندیشه‌ها را به صورت فلسفی با یک تبیین اشراقی به صورت منسجم بیان کرده است. نور بیانگر آن حقیقت باطنی است اما این نور متفاوت است با نور محسوس. اما این نوری که از آن صحبت می‌کند، نوری که مخصوص حواس ظاهری انسان نیست، نور لنفسه است. در مقابل جسم را جوهر قاصر یا تاریک می‌داند که بدون آن نور روشن نمی‌شود و این جوهر قاصر یا جوهر تاریک است به این معنا که چیزی قابل ادراک نیست و آگاهی به آن تعلق نمی‌گیرد، وقتی که به تنهایی عرضه می‌شود. آن معنایی که در اندیشه مانوی داشت در اینجا مطرح نیست.

در اندیشه مانوی این جوهر تاریک جسم، شر ذاتی دارد. در نگرش سهروردی همچنان که عرفای مسلمان این نگرش را داشتند، هیچ شر ذاتی در جسم وجود ندارد. این تاریکی مرتبط با مساله آگاهی است. مهم‌ترین خصلت نور آگاهی است. این نور لنفسه آگاه است برای اینکه به خودآگاهی رسیده است. خودآگاهی کلید آگاهی است. نسبت به خودش آگاهی دارد پس می‌تواند امور دیگر را هم بشناسد و بنابراین هنگامی که از جوهر تاریکی  صحبت می‌کنیم، مقصود این است که چیزی قابل درک نیست نه اینکه چیزی وجود ندارد بلکه وجود در فلسفه سهروردی موضوعیت ندارد. شبیه سخن عطار که می‌گفت چیست معنا، اصل صورت چیست هیچ یعنی اصل، معنای باطنی است و صورت ظاهری بدون معنای باطنی و به تنهایی هیچ است.

از پرتو نور است که روشن می‌شود و ما می‌توانیم چیزی درک کنیم. غیر از این چیزی نمی‌توانیم بگوییم. بنابراین اصل نور است. این نکته اساسی است یعنی در نگرش دینی او هم اصل امر باطنی است. در همه امور اصل امر باطنی است و آنچه باعث شده که سهروردی برداشت خاصی هم از دین زرتشتی و هم از اسلام داشته باشد همین قاعده است و مبنای این هم تطبیقی است که بین قواعد اصلی اندیشه زرتشتی و قواعد اصلی که در عرفان اسلامی مطرح شده است، با قواعد بنیادین حکمت اشراق وجود دارد و قابل طرح است. اساس جهان‌بینی زرتشتی مبتنی است بر تفکیک عالم به مینو و گیتی. گیتی بر اساس آنچه در دینکرد سوم آمده است؛ هستی در وضعیت جسمانی قابل دیدن و قابل لمس کردن را می‌گویند و در مقابل مینو امر غیبی است و با حواس ظاهر انسان قابل درک نیست و منطبق بر امر باطنی یا روحانی است.

در بندهش آمده است که خداوند موجودات گیتی را ابتدا به صورت مینوی آفرید و بعد در مرتبه گیتی این‌ها را آورد. یعنی هر موجودی که در گیتی هست یک اصل مینوی یا اصل روحانی دارد و یک نسبت سایه‌وار بین این دو وجود دارد. نکته اینجاست که نورغیرمحسوس در بیان سهروردی قابل تطبیق با مینو است، برای مرتبه نور سهروردی دو مرتبه قائل شده است. عالم انوار قاهر و عالم انوار مدبر. عالم انوار قاهر قابلیت تطبیق با مینوست و عالم انوار مدبر قابل تطبیق است با آن چیزی است که در دین زرتشتی بخصوص در دینکرت سوم به صورت مینو در گیتی آمده است و مشهورترین مثال آن روان است. روان انسان از جنس مینوی است و از جنس گیتی نیست. منتهی مینویی است که در گیتی حاضر است. البته سهروردی بین این مراتب یک عالم دیگری را هم قرار داده است به اسم عالم صور معلقه که در عرفان به آن عالم مثال می‌گوییم.

عالم مثال یک عالم بینابین است. در انطباق این با آنچه در سنت زرتشتی وجود داشته است هم حدس‌هایی می‌شود زد. از جمله اینکه شاید بتوانیم بگوییم که این قابل تطبیق با گیتی در مرحله آمیخته نشده است که اینجا محل طرح این موضوع نیست و خیلی هم به اصل گفتار ما ربط ندارد. از طرفی دیگر در انطباق این اندیشه سهروردی با عوالم در چشم‌انداز عرفان اسلامی هم نظام‌الدین هروی که یکی از مشهورترین شارحان سهروردی بوده شخصا این تطبیق را انجام داده است و آنجا در انواریه آورده است که عالم انوار قاهر منطبق است با عالم معنا، مجرد از صور و عالم انوار مدبر منطبق است با عالم معنا و متعلق به صور. آن دو عالم پایین‌تر یعنی صور معلقه و عالم برزخ‌ها را با عالم صور تطبیق داده است.

سهروردی مفصل‌ترین بحث را در کلمات‌التصوف دارد

سهروردی اساساً چه نوع نگرش دینی را عرضه می‌کند؟ در مواضع و رساله‌های مختلفش اشاراتی دارد که مفصل‌ترین بحث را در کلمات‌التصوف دارد، نکات بسیاری را آنجا مطرح کرده است. از جمله اینکه گفته است که حقیقت، خورشید یگانه‌ای است که با تعدد مظاهرش متعدد نمی‌شود. شهر یکی است و دروازه‌های آن بسیار و راه‌هایش پرشمار است. در عقل سرخ می‌گوید که گفتم راه از کدام جانب است، گفت از هر طرف که روی، اگر راه روی، راه بری. مساله اصلی این نیست که راه از کدام سو است، مساله اصلی راه رفتن است. راه‌ها متعددند و اگر کسی این توفیق را پیدا کند که دشواری راه رفتن را تحمل کند، نهایتا به مقصد خواهد رسید. چون راه‌های رسیدن به حقیقت یکی نیست. او تاکیدش روی حقیقت است. در وجه مقابل او قشریون در نحله‌های دیگر تکیه‌شان بر هویت بوده است. منظور هویت ظاهری است. کسی که هویت ظاهری را برابر می‌گیرد با حقیقت و این دو را در جایگاه یکدیگر قرار می‌دهد هویت‌های دیگر را نادیده می‌گیرد. نتیجه این می‌شود که هویت‌های دیگر را باطل بداند و دیگر جایی برای هویت‌های دیگر باقی نمی‌ماند. ما در این جهان سنتی در سایه دین قشری چنین چیزی نداریم ولی در مقایسه با آن نگرش مقابل، علاقه به یکدست‌سازی دارند و تفاوت‌ها را نمی‌پذیرند.

نکته دیگر که سهروردی در همان کلمه‌التصوف اشاره کرده است به اینکه در هنگامه حشر وقتی همه انسان‌ها محشور می‌شوند، قریب به اتفاق خلق قربانی شده اشارت‌ها خواهند بود و تقصیر متوجه خودشان است. چون از معناها غافل شدند و مبناها را ضایع کردند. یعنی انسان دیندار وقتی از معانی باطنی غفلت می‌ورزد، ظواهر عبارات و اشارات او را به هلاکت می‌رساند و به گمراهی می‌کشاند. هر چند که متوجه این معنا نباشد.

این نکته‌ای است که سهروردی گفته است و می‌توان آن را تطبیق داد با آنچه عرفای مسلمان در طول تاریخ گفتند. اینکه اساساً ماهیت تقابل چیست؟ ما در گاهان که قدیمی‌ترین بخش اوستا است و سروده‌های زرتشت پیامبر است، در یسنا ۴۵ بند ۲ به این مطلب برمی‌خوریم؛ آری سخن خواهم گفت از دو مینوی آغازین هستی که پاک‌تر آن دو به ناپاک چنین گفت؛ نه اندیشه‌های ما نه سخنان نه خردها نه باورها نه گفتارها نه کردارها نه دین‌ها و نه روان‌های ما هیچ یک با هم سازگار نیستند. این کلی‌ترین تصویر تقابل و جبهه‌بندی بر مبنای اندیشه زرتشتی است.

در مقابل انگره شکل صرف شده انگره است به معنای پلید یا ناپاک. انگره مینو در مقابل سپندمینو همان است که در زبان فارسی به تدریج تغییر شکل پیدا کرده و تبدیل شده است به واژه اهرمن یا اهریمن. بنابراین اهریمن اینجا در مقابل سپند مینوست و این هم یکی از آن عبارت‌های مشهوری است که نشان می‌دهد ثنویت در اصل دین زرتشتی به این معنا نبوده که دو خدایی داشته باشیم. در واقع ثنویت خیر و شر است که در نگرش اسلامی هم مشابه این را داریم. البته در اینجا به خرد هم اشاره شده است. خردهای ما هم با هم سازگار نیست. در هر جایی که در متون زرتشتی خرد به تنهایی به کار رفته است، خرد به معنی خیر و مقدس مدنظر بوده است. این نحوه جبهه‌بندی یک خصیصه ویژه دارد و آن اینکه اصل تقابل مینوی است. دو دسته از انسان‌ها نیستند و این نکته مهم است. در بیان عرفای مسلمان هم داریم که گفتند ابلیس معنوی است. امر جسمانی نیست. در بندهش می‌بینیم که پس از تاختن اهریمن بر موجودات گیتی همه چیز گیتی بر گرد دو بن، نبرد دو دشمن و آمیختگی فراز و فرود پدیدار شد، یعنی در گیتی هم این تقابل خودش را نشان داده است.

کتیبه کرتیر در کعبه زرتشت و نگرش زرتشتیان به تقابل

این اصل تقابل است اما آیا در نگرش زرتشتیان و پیروان این دین همیشه برداشت به این شکل بوده است که ما بتوانیم مینو و گیتی را از هم تشخیص بدهیم و بدانیم که اصل در عالم مینو است؟ مثال‌های زیادی می‌توان مطرح کرد که من یک مورد را مثال می‌زنم که آن کتیبه کرتیر در کعبه زرتشت است. کرتیر چهار کتیبه مشهور دارد و یکی از مشهورترین موبدان زرتشتی در طول تاریخ است و در زمان سلطنت چند تن از پادشاهان ساسانی صاحب قدرت بوده است. در یک زمانی قدرتش کمتر بوده است و آن زمان که سیاست پادشاه مدارای بیشتر بوده است کرتیر کمتر توانسته باور خودش را اجرایی کند اما در زمانی موفق شده است و شرح اقدامات خود را آورده است.

کرتیر در کتیبه کعبه زرتشت آورده است: یهود، بودایی و برهمن یعنی هندو و نصرانی و مسیحی و مندایی و زندیک یعنی همان مانوی در کشور زده شدند، کلمه پایانی در متن پهلوی آمده است «زدبَوِنت» همان زدن است. کلمه زدن در پهلوی ضرب و شتم، تنبیه، کوبیدن و گاهی کشتن معنی می‌دهد و مشخص است که گوینده همه این معانی را مدنظر داشته است و پیروان همه ادیان در بیان کرتیر به شدت سرکوب شدند. همین عبارت را معادل این عبارت دیگر در شرح واقعه آورده است که به اهریمن و دیوان بزرگ ضربه و آسیب رسید، اهریمن که در آن جبهه‌بندی مشهور مورد اشاره قرار گرفت؛ در ذیل او دیوانی قرار دارند که از جنس مینوی هستند و در ذیل سپندمینو فرشتگان مقرب و به تبع آن‌ها فرشتگان دیگر زرتشتی قرار می‌گیرند که همه این‌ها از جنس مینوی هستند. کرتیر دو دسته از انسان‌ها را تشبیه می‌کند به دو دسته از امور مینوی که بیانگر همان جهت‌گیری اساسی در اندیشه قشریون است. یک نکته‌ای اینجا هست و آن اینکه اساساً در تعریف قشری‌گری که می‌گوییم، قشریون منکر باطن هستند، تشخیص این همیشه به همین راحتی صورت نمی‌گیرد.

کرتیر با این وصفی که از او شده است در کتیبه‌های دیگر از معراج خودش صحبت می‌کند. معراجی که بیانگر باور به امور مینوی است. این معراج را نمی‌توانیم به صورت قطع بگوییم که آیا با باور به این نگرش معنوی بیان کرده است یا از کتب دیگر پهلوی برای مقابله با حریفان قدرتمندی که داشته، اخذ کرده است. گاهی پیروان آن‌ها معجزاتی را به آن‌ها نسبت می‌دادند. همین‌طور در کارنامه اردشیر بابکان و آثار دیگر می‌بینیم که این‌ها باور داشتند به این که فره کیانی که یک نیروی مینوی است و از طرف اهورامزدا به پادشاه تفویض می‌شود و از او حمایت می‌کند و باعث پیروزی او در امور می‌شود مورد توجه قرار گرفته است. این در واقع یک تقابلی است که در اینجا به نظر می‌رسد.

خداوند عقل را خلق کرد و این سخن مورد تاکید سهروردی است

در دوره اسلامی تقابل اساسی که مسلمانان با نگرش قشری مطرح کرده‌اند به تبع آن نگرشی که جا افتاده بود، تقابل بین مسلمان و کافر بود یعنی تقابل بین اسلام و کفر. نمی‌توان گفت هر جا این تقابل مطرح شده است پس قائلان به این قشریون بوده‌اند اما قشریون هم تابع همین تقابل بودند و بر همین اساس است که به تکفیر روی می‌آوردند. تکفیر ارتباط مستقیم دارد با همین معنا. یعنی وقتی شما قائل به این هستید که از نظر دینی و از اساس عالم عرصه تقابل مسلمان و کافر است، طبیعی است که خصم خودتان را در ذهن خودتان منطبق کنید با جبهه خصم و به تکفیر او روی بیاورید.

مساله دیگر که ارتباط با این تقابل و باور دارد مساله جهاد ابتدایی است. جنگ با کفار به صورت ابتدایی برای مسلمان کردن آن‌ها، بدون اینکه آن‌ها اول حمله کرده باشند جهاد ابتدایی در مقابل جهاد دفاعی قرار می‌گیرد. البته این را باید بگوییم که امروز پژوهشگران حوزوی و غیرحوزوی گفته‌اند که در اساس اسلام جهاد ابتدایی وجود نداشته است. از جمله هوان (خوآن) کول(Juancole) استاد تاریخ دانشگاه میشیگان کتابی دارد با عنوان «محمد پیامبر صلح در میانه جنگ امپراتوری‌ها» او در آنجا قرآن را به عنوان سند تاریخی لحاظ کرده است که قدمت آن بیش از سایر اسناد تاریخی است و نوشته است که ما در قرآن جهاد ابتدایی نداشتیم، همه جنبه دفاعی دارد. آن‌ها که به این مساله به شکل متفاوتی نگاه می‌کنند، برخی کلمات را به صورت اشتباه ترجمه می‌کنند و آیات قبل و بعد را لحاظ نمی‌کنند.

حالا اگر به این نگاه کنیم که طرف مقابل به چه نحو به این تقابل اساسی باور داشته است، یکی از بیان‌های روشنگر در این زمینه مطلبی است که حضرت امام جعفر صادق (ع) در شرح حدیث نبوی که فرمود «اول ماخلق‌الله عقل» مطرح کرده است. پیامبر(ص) فرمود اولین چیزی که خداوند خلق کرد عقل بود و این سخن مورد تاکید سهروردی هم هست. سهروردی آن را به نحو دیگری تفسیر کرده است. ایشان در آن کلامی که به حدیث سپاهیان عقل و سپاهیان جهل مشهور شده است و عرفای مسلمان در طول تاریخ شرح‌های متعددی بر آن نوشته‌اند؛ می‌فرماید

اول چیزی که خداوند تعالی خلق کرده است، عقل بود. باز تاکید کرده است که این عقل را از نور خودش خلق کرد. یعنی چند سده پیش از اینکه سهروردی بگوید؛ بدان اول چیزی که خداوند تعالی خلق کرد گوهری بود تابناک آن را عقل نام نهاد، همان سخن است، یعنی عقل از نور الهی خلق شده است و بعد جهل را در مقابل این خلق کرد و برای هر کدام از این‌ها ۷۵ جلوه یا سپاهی در آنجا بیان شده است.  

این جلوه‌ها به چه نحو است که اساس جبهه‌بندی مشهور را مشخص می‌کند؟ در این طرف خیر است و در طرف مقابل شر. در این سوی عدالت است در جبهه مقابل ستم. در این جبهه دانش، راستی و حقیقت است و در جبهه جهل نادانی و دروغ و ریاکاری. در این سو شادی و نشاط است در جبهه مقابل جهل اندوه و کسالت. در این سو مهر و رافت است و در جبهه مقابل جهل، خشم و سنگدلی. در این سو ملایمت و مدارا و گذشت است و در جبهه مقابل درشتی و اظهار خصومت و انتقام. یک مطلب مهمی که اینجاست، این است که این جبهه‌بندی که امام صادق (ع) مطرح کرد؛ همان امتیاز پیشین را که در بیان گاهانی دارد و یک امتیاز دیگر هم دارد و آن این است که شما وقتی به جای عنوان کردن جبهه خیر و شر از عنوان جبهه عقل و جهل استفاده می‌کنید، به این معناست که نگاه و نگرش اصلاح‌گرانه‌ای پشت این وجود دارد. وقتی شما تصور می‌کنید که شخصی در جبهه شر قرار دارد، بلافاصله ممکن است اندیشه حذف و معدوم کردن او به وجود بیاید. ولی اگر جهل او رفع شود شر او نیز رفع خواهد شد. بنابراین نوعی نگرش اصلاح‌گرانه داریم.

سهروردی تقابل را در دین زرتشتی و در گاهان اخذ نکرده است

درباره انسان‌های نادری مثل پیامبران الهی همه صفات جبهه عقل تحقق خارجی پیدا می‌کند و اکثریت مردمان هر دو صفات را در خودشان دارند، پس تقابل بین دو دسته از انسان‌ها نیست و ما فقط جلوه این صفت‌ها را در جبهه‌بندی انسان‌ها می‌توانیم ملاحظه کنیم. هر کسی می‌تواند در خودش این جبهه‌بندی را شناسایی کند. برخلاف توصیف‌های سیاسی که معمولا خیر و شر به صورت مطلق دیده می‌شود ما در توصیف‌های اخلاقی معمولا همین را داریم. مثل آنچه سعدی بیان می‌کرد. هر دو صفات خیر و شر در انسان حضور دارند و انسان می‌بایستی به هر دو نظر داشته باشد اما در مورد تقابل اسلام و کفر، در بسیاری از شخصیت‌های مشهور اسلامی این تقابل را نمی‌بینیم. درباره بعضی از صحابه پیامبر یا ائمه شیعه به طور خاص می‌بینیم که چنین تقابلی مطرح نبوده است. وقتی که به تاریخ جنگ‌های حضرت علی (ع) نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که این جنگ‌ها بین مسلمان و کافر نبوده است و عمده جنگ‌ها بین مسلمان با مسلمان بوده است. آنچه مثال زدنی است، جنگ او با خوارج بوده است. خوارج یکی از نخستین مصداق‌های مشهور قشریون در تاریخ اسلام هستند که اتفاقا طرف مقابل را تکفیر هم می‌کردند. این جزء آن مواردی است که این مقابله به مقاتله منجر شد.

درباره امامان دیگر هم همین‌طور که تقابل اصلی با مسلمان بوده است و تقابل با کافر مطرح نبوده است. ما هشتمین امام شیعه را داریم که فقط نسبتی با قدرت پیدا کرده است در دوره بعدی و به ولایتعهدی رسیده است و در آنجا هم هیچ تاییدی بر تقابل مسلمان و کافر نمی‌بینیم. یک مثال مشهور این است که مامون خوشحال بوده است از اینکه مسلمانان در نزدیکی کابل به بلاد کفر حمله کرده‌اند و سرزمین‌هایی را تصرف کرده‌اند که امام رضا (ع) به او نهیب می‌زنند که از این جهت خوشحال نباشد و سعی کند تمرکز کند بر قلب بلاد اسلامی و اینکه در سرزمین مسلمانان کسی بر کسی ظلم نکند.

بنابراین در تاریخ هم جلوه بارز تقابل بین اسلام و کفر را نمی‌بینیم و اساس بحث تقابل همین است که تقابل بین عقل و جهل را داریم. در وجه سهروردی دین از وجه معرفتی و عقل محور مطرح است و تاکید بیشتر بر خرد است. سهروردی آن تقابلی را که در دین زرتشتی و در گاهان مورد اشاره قرارگرفت را اخذ نکرده است؛ یعنی تقابل اهریمن و مینوی پاک، یعنی تقابل خیر و شر را لحاظ نکرده است و به دیوان توجه نداشته است. از منظر عرفای مسلمان قضیه به این شکل است که شمس تبریزی اشاره کرده است: می‌فرماید؛ آن یکی مرا پرسید ابلیس کیست؟ گفتم تو که ما همه این ساعت غرق ادریسیم، اگر ابلیس نیستی، تو هم چرا غرق ادریس نیستی؟ و اگر از ادریس نشانی داری تو را چه پروای ابلیس باشد. تاکید بر مقابله با ابلیس نیست. چون این‌ها معتقد بودند اگر زوج ابلیس که همان نفس اماره است را با آن بتوانیم مقابله کنیم؛ ابلیس هم نمی‌تواند کارکردی داشته باشد. این در واقع نکته مهمی است که در اینجا مطرح است.

عقل در تعریف سهروردی معنای فراخی دارد

ما وقتی می‌گوییم اسلام دین معرفتی است باید لوازم و تبعات آن را هم ببینیم. از نظر سهروردی خداوند نورالانوار و نور هر نوری است که در طبقات عالم  برای بندگانش به نور خود متجلی است و مقصد و طلب بنده از خداوند همان است که سهروردی در دعا خوانده است. خداوندا حلاوت انوارت را بر من بچشان، یا اله‌العالمین ما را به نور تایید و بر نور ثابت قدم و همراه نور محشور بگردان. همه این‌ها با بنیان‌های اصلی حکمت اشراق ارتباط دارد. به این نحو که در حکمت اشراق تعالی روان انسان که از جنس نور است در گرو اتصال او به انوار عالی‌تر است و این اتصال به واسطه محبت یا عشق صورت می‌پذیرد و عشق اساس ارتباط بین انوار است. می‌گوید خداوند را از روی محبت عبادت کن. در ضمن طبق نظر سهروردی محبت مبتنی بر معرفت است و اساس همه امور معرفت است و عقل، روشنگر همه امور است. عقل در تعریف سهروردی معنای فراخی دارد.

قشریون دو صفت مهم داشتند؛ عقل‌ستیزی و باطن‌ستیزی. ولی مطابق تعریف سهروردی می‌توانیم هر دو صفت را در یک وجه کلی خلاصه کنیم. این عقل شامل همه مراتب عقل است. آنچه در سنت پیشامدرن اروپا می‌گفتند؛ راسیو که راسیونالیسم از همین واژه آمده است و آن عقلی بود که اموری برای انسان ظاهر می‌شود و در ظاهر قابل شناسایی است را مورد توجه قرار می‌دهد، این عقل محدود به این امور نیست. در نگاه سهروردی حسن که زیبایی محسوس فقط یک جلوه از این حسن است از همین عقل ایجاد شده است. عشق هم حاصل پرتو عقل است. اندوه پیوسته به عشق هم از پرتو عقل است یعنی عقل را در چنین معنای فراخی می‌بیند و مورد توجه قرار می‌دهد.

وقتی از معانی صحبت می‌کنیم؛ بایستی به این امور توجه داشته باشیم. حسن، عشق و اندوه پیوسته به عشق. بنابراین عقل محدود به این‌ها نیست و شامل همه این‌ها می‌شود. نکته دیگر این است که این عقل نوعی زیرکی است که از همه ابزار و لوازم برای پیروزی استفاده می‌کند که بعضی از عرفا با اصطلاح زیرکی به آن اشاره کرده‌اند و قابلیت تطبیق با آن چیزی را دارد که در سنت پیش از اسلام ایرانیان به آن می‌گفتند؛ خرد اهریمنی. عقل در برابر زیرکی عاجز نیست. یعنی جهل جنبه عدمی ندارد. نزدیک است به جبهه اهریمنی. اگر زشتی حیله و نیرنگ نبود همانا من از زیرک‌ترین افراد می‌بودم. امام علی(ع) این را در مقابل حیله معاویه و عمروعاص می‌فرماید که زیرکی نیک‌بختی به دنبال ندارد. پس ما وقتی به عقل اشاره می‌کنیم باید این را در نظر بگیریم.

بسیاری همچون شهرزوری و فخرالدین ماردینی نوشته‌اند؛ سهروردی بی‌باک بود، دارای شهامت بود، جانب احتیاط را در آن شرایط ویژه رعایت نمی‌کرده است ابتدا می‌توانسته جان سالم به در ببرد اما می‌ماند و مناظره می‌کند، در مناظره هم همیشه پیروز می‌شد و این سبب می‌شد که کینه او را بیشتر به دل بگیرند. صاحب آثارالبلاد گفته است. وقتی سهروردی را از زندان بیرون می‌آورند؛ می‌بینند که بر روی دیوار نوشته شده است که «خانه ستمگر ویران خواهد شد» صاحب آثار البلاد، زکریای قزوینی می‌گوید این پیش‌بینی سهروردی به زودی به وقوع پیوست. مَلک مرد و خاندان او برافتادند. نظر ما به وجه تاریخی این سخن نیست. تصویری که از سهروردی در اذهان مانده مورد نظر است. واقعیت این است که سهروردی پیرو عقل سرخ است. همچنان که در رساله عقل سرخ خویش گفته است؛ عقل سرخ عقل آزاده و آموزگار آزادگی است. یکی از مهم‌ترین مسایلی که سهروردی برای انسان ذکر کرده است این است که انسان مثل مرغی است که در این عالم به دام افتاده و بندهای زیادی او را در بر گرفته‌اند و مساله مهم انسان این است که چطور می‌تواند خودش را از این بندها رهایی ببخشد.

سهروردی می‌گوید؛ عقل سرخ، سرخ است

عقل سرخ چرا خودش آزاده است؟ سهروردی می‌گوید؛ عقل سرخ، سرخ است زیرا در چاه تاریک و ظلمانی عالم فروافتاده است اما این چاه او را سیاه نکرده است او در ذات خودش نورانی و سپید است و هر جا که سپیدی و سیاهی به هم برمی‌خورند رنگ سرخ جلوه‌گر می‌شود. یعنی خود عقل همچنان سپید و نورانی است و سرخی او به آزادگی او مربوط می‌شود. شما از چنین انسانی که در بینش معنوی خودش چنین باوری دارد، انتظار داشته باشید که ملاحظه اصحاب قدرت و ثروت را داشته باشد. بنابراین سهروردی آن خصلت آزادگی را مورد تاکید قرار داده است اما سوال این است که چرا این‌ها این تصویر را ندیدند و چرا تحصیل نکردند و به صورت آزاردهنده برایشان جلوه‌گر می‌شد. مشهورترین تصویر تاریخی آزادگی عاشوراست. در آنجا آزادگی پیوستگی به نور توحید دارد در طرف مقابل هم نگرش دینی قشری به قدرت پیوند خورده است. حاصل این پیوند هم آن قساوتی است که در تاریخ ثبت شده و مشهور شده است.

آن جمله مشهور را هم در همان صحنه داریم که «اگر دین  و بیم معاد ندارید در دنیایتان آزاده باشید» این سخن برای تکریم و ارج نهادن به آزادگی است؛ ولو در شخص بی‌دین. ولو در شخصی که در طرف مقابل ماست.  بنابراین مشخص است که آزادگی فقط از نور توحید نمی‌آید. آزادگی پیوند دارد به عقل. چون عقل در ذات خودش آزاده است. این را در فلسفه‌های مدرن به شکل دیگری توضیح داده‌اند. پس مخالفان سهروردی این صفت را ندیدند چون این صفت را در خود نداشتند. این هم یک قاعده‌ای است که بر پایه قاعده اشراقی قابل بحث است که اگر انسان در خودآگاهی خودش صفتی را کشف نکند و نور آن صفت برای خودش ظاهر نشود، قادر نخواهد بود که آن صفت و نور آن صفت را در دیگران تشخیص بدهد. چه بسا که آن صفت به شکل دیگری برایشان جلوه‌گر شود. بنابراین مخالفان سهروردی این صفت را نداشتند، از همین جهت به صورتی دیگر برایشان جلوه‌گر شده است.

اگر سهروردی می‌توانست این‌ها را نصیحت کند، شاید این سوال را مطرح می‌کرد که بهتر نیست گاهی به خودتان نظر بکنید و از خودتان بپرسید که آیا اندیشه توحیدی در ما حضور دارد که اگر نه و اگر اساس دینداری به این نحو باشد مثل نقشی بر آب است، چه جای آنکه همه عمر در کرسی خداوند در یوم‌الدین بنشینید و در کیفیت دین دیگران داوری کنید. این هم برمی‌گردد به آن دو نگرش اصلی آن‌ها. بر طبق قواعد سهروردی نسبت ظاهر به باطن مثل نسبت کالبد انسان به روح است. بعد از ترک روح این کالبد تا مدتی می‌تواند خودش را حفظ کند و در طول زمان دچار فساد و تغییر می‌شود، بنابراین حضور قوه باطنی برای حفظ ظاهر لازم است. از طرف دیگر این‌ها معتقد بودند که اصل دین باطن دین است و کسی که به باطن پشت کرده است و متوقف در ظاهر است نشان می‌دهد که طرف مقابل از نظر این‌ها باید مردود باشد و سنت شان تکفیر بوده است. قشریون امام علی (ع) را تکفیر کردند.

سهروردی و همفکران او قائل به اطمینان از دانستن نیستند

چرا این طرف، طرف مقابل را تکفیر نمی‌کند؟ مهم‌ترین دلیل اطمینان از دانستن و عدم اطمینان از دانستن است. برخلاف آنچه در بدو امر به نظر می‌رسد سهروردی و همفکران او قائل به اطمینان از دانستن نیستند و طرف مقابل مطمئن است که می‌داند. با اینکه مساله اصلی آگاهی و دانستن است این عدم اطمینان از دانستن شرط اولیه است، طرف مقابل همیشه مطمئن است. سهروردی مطالب مختلفی دارد که همه گویای این معناست که در حکمت او نمی‌شود مطمئن بود. اولا که حکمت را منحصر می‌کند به افراد بسیار محدودی. فقط کسانی می‌توانند ادعای حکمت داشته باشند که به خلع بدن رسیده باشند. در کتب عرفانی به این اشاره شده است که برای انسان‌های محدودی این اتفاق می‌افتد خلع بدن یعنی مرگ اختیاری. تازه بعد از خلع بدن است که مشاهدات سالک اعتبار پیدا می‌کند. اکثر اشراقیون اصلا نمی‌توانند ادعای حکمت داشته باشند.

آیا آن افراد محدود به این اطمینان می‌رسند که بتوانند در مورد دیگران داوری کنند؟ ما در سنت چنین چیزی نمی‌بینیم، حتی در مورد امامان شیعه هم ما نمی‌بینیم که به نیروی باطنی نه بر اساس ظاهر داوری کرده باشند.

هر که را اسرار حق آموختند / مهر کردند و دهانش دوختند

خود سهروردی در یکی دو جا به این اشاره کرده است. آنکه این راه رود و خود را در تاریکی ببیند بداند که پیش از آن هم در تاریکی بوده است و هرگز روشنایی به چشم ندیده پس اولین قدم رهروان این است و از اینجا ممکن بود که ترقی کند. اصل مهم در این نگرش این است که ما بدانیم که نمی‌دانیم. در موضع دیگری هم به این اشاره دارد که ما خیلی چیزها را نمی‌دانیم و به هر حال بر اساس اندیشه و نوری که به ما تابیده برخی چیزها را می‌گوییم، ولی خیلی چیزها را نمی‌دانیم. برخی عرفا به عنوان جهل مرکب بیان کرده‌اند. این حس زیاده دانستن است که منجر به تمامیت‌خواهی می‌شود. نکته دیگر که در ابتدای بحث اشاره شد؛ این تقابل، تقابل با نگرش است نه تقابل با انسان‌ها. چطور می‌توانیم در جایگاه خداوند بنشینیم و داوری قطعی داشته باشیم به اینکه آن شخص مصداق این نگرش است به طور مطلق و هیچ بهره‌ای از نور نبرده است.

نگرش اشراقی چه نوع مواجهی با عقلانیت مدرن یا با علوم و فلسفه‌های مدرن هست؟ می‌توانیم بگوییم سه وجه دارد؛ مهم‌ترین وجه این است که از آنجایی که سهروردی ستایشگر عقل است در تمامی مراتبش، از همین روی تا حدی که عقلانیت مدرن بیانگر انحایی از تعقل است، ستایش می‌کند که مهم‌ترین مساله است. از این وجه که این عقلانیت یک تفاوتی با سنت پیشامدرن در اندیشه فلسفه مسیحی از نظر جهت‌گیری تفاوت‌هایی دارد. ممکن است جهت‌گیری عقل متفاوت باشد. ممکن است خرده بگیرد و نقد کند ولی فراموش نکنیم که عقلانیت مدرن مرتب خودش را نقد می‌کند.

وجه سوم این است که از آنجایی که نگرش اشراقی به مراتبی از عقل قانع نیست و در پی مراتب دیگر است. هر جا که به نوعی تمامیت‌خواهی بربخورد و روبه‌رو بشود، این را برنمی‌تابد. مثال این مواجهه یک شاعر معاصر و یک دانشمند معاصر با یک پدیده طبیعی مثل باران است. این دو همدیگر را رد نمی‌کنند اما اگر یکی از طرفین به تمامیت‌خواهی دچار شود، تعارض پیش می‌آید. ولی در جبهه مقابل نگرش قشری یا دین قشری نمی‌تواند مواجهه عقلانی با عقلانیت مدرن داشته باشد، چون از ابتدا عقل‌ستیز بوده است. با عقلانیت سنتی هم نسبتی نداشته است. بنابراین با عقلانیت مدرن مواجه نمی‌شود و صرفا می‌خواهد که دستاوردهای دنیای مدرن را بپذیرد یا رد کند.

مثل خوان نعمت یا باغ پرمیوه‌ای که در آن حضور پیدا کرده است و نمی‌خواهد که با این عقلانیت مواجه شود و با ماهیت درخت‌ها نمی‌خواهد مواجه شود. بعضی میوه‌ها را مجاز تشخیص می‌دهد، می‌خوریم و بعضی را غیرمجاز می‌دانیم. غیر از اینکه از نظر منطقی امکان‌پذیر نیست و این تصور باطل است، تاریخ هم نشان داده که ما دست‌کم یک مثال روشن نداریم که نشان بدهد این به صورت موفقیت‌آمیزی به وقوع پیوسته است. در طول تاریخ چنین چیزی نداشتیم، نمی‌شود عقلانیت مدرن را رد کرد ولی با دستاوردهای آن مواجه شد. حتما تناقضات پیش می‌آید. یعنی تناقض همیشه پیش آمده است. اما در مورد ایدئولوژی کسانی که به تحلیل ایدئولوژی می‌پردازند، آن را از علم و فلسفه جدا می‌کنند. اول ایدئولوژی چیست؟

خودمان را پیرو حکمت اشراق سهروردی بدانیم

در این بیان ایدئولوژی سیستمی از ایده‌های ذهنی انسان با این ادعا که قادر است همه آنچه را که به عالم و انسان مربوط می‌شود، توضیح بدهد و بنابراین می‌بایست مبنای رفتار اجتماعی و سیاسی او قرار بگیرد. ایدئولوژی اساساً متعلق به دنیای مدرن است و جایگزینی برای دین است. و برای پر کردن خلاء اعتقادی انسان. در اصل ایدئولوژی منکر وحی بوده است و قواعدی که بنا نهاده بر پایه انکار وحی بوده است. روشن است که از فلسفه جداست، برای اینکه فلسفه مبتنی بر استدلال‌های عقلی است ولی ایدئولوژی بیشتر به تهییج احساسات عمومی تکیه می‌کند. از علم جداست. علی رغم اینکه ادعا می‌کند که پایه‌های علمی دارد، ایدئولوژی مثل علم اجازه نمی‌دهد که مبانی آن به چالش گرفته شود. آن را امر یقینی می‌داند. این اطمینان را دارد که هیچ چیز در این قواعد قابل تغییر نیست. جلوی آزادی انسان، از آن نوع آزادی را که سهروردی از آن یاد می‌کند، می‌گیرد. بنابراین مشخص است که پیرو این نگرش نمی‌تواند مواجهه نزدیکی با این ایدئولوژی داشته باشد. بنابراین هیچ نسبتی نمی‌توانند داشته باشند

ولی در طرف مقابل، ایدئولوژی برای نگرش قشری می‌تواند جذابیتی داشته باشد. در عین حال که یکسری تناقضاتی دارد. تناقضات مشخص است. ایدئولوژی منکر وحی بوده است و قواعدی بر آن اساس بنا نهاده است. بنابراین امکان‌پذیر نیست. غیر از این ایدئولوژی متعلق به انسان مدرن است و دین قشری متعلق به دنیای سنتی است. علمی که انسان سنتی نسبت به عالم داشت، علم به واقع بود. علمی که انسان مدرن دارد مربوط است به معطوف به تصرف و تغییر دادن عالم. یعنی ایدئولوژی مبتنی بر یک نگرشی است که انسان می‌خواهد عالم را تغییر بدهد در حالیکه  در نگرش سنتی چنین چیزی نداشتیم. اما چه جذابیتی دارد؟ دین قشری علاقه به یکدست‌سازی دارد. این علاقه در ایدئولوژی به صورت بارزتری حضور دارد و می‌خواهد همه چیز را یکدست بکند و ممکن است به این پیوند برسند.

نتیجه این تعارضات منجر به ظهور پدیده‌ای به اسم دروغ می‌شود، نه آن دروغ که در طول تاریخ مثال‌هایش را می‌بینیم بلکه این دروغ تبدیل به رویه می‌شود. به قول تروتسکی، تئوریسین انقلاب اکتبر۵۲ که می‌گفت؛ «هدف وسیله را توجیه می‌کند ولی خود هدف هم باید موجه باشد» می‌بینیم که دین التقاطی یعنی دین قشری ترکیب شده با ایدئولوژی همان را می‌تواند عینا تکرار کند. انحاء مختلفی از دروغ مصلحت‌آمیز در اینجا به وجود می‌آید؛ که مثال‌های زیادی دارد. اما روشن است که این دین نه تنها دیگر نسبتی با آن دینی ندارد که خواجه‌نصیرالدین طوسی می‌گفت؛ یک روز احیاگر این دین خواهد آمد که صفت آن احیاگر «دعوت‌کننده به راستی مطلق» است و شهرزوری می‌گفت؛ شرط ضروری درک حکمت اشراق این است که انسان صدیق باشد یعنی در کمال و نهایت راستی باشد و سهروردی می‌گفت و علیک بالصدق. نه تنها با او نمی‌تواند نسبتی داشته باشد حتی شاید نسبت خود را با دین قشری سنتی هم از دست بدهد.

دین مثل یک سراشیبی است،  در مرحله اول مساله دینداری است ولی بعد از گذشت مرحله‌ای وقتی به پشت سر نگاه می‌کنید، می‌بینید که مساله‌اش تغییر پیدا کرده است. اگر خلاصه کنیم، در نگاه سهروردی اینکه ما شعار اشراق را داشته باشیم، اینکه ما خودمان را پیرو حکمت اشراق بدانیم. اینکه خودمان را پیرو نگرش عرفانی بدانیم. اینکه پیرو امامان شیعه بدانیم. پیرو پیامبر بدانیم هیچ‌کدام تضمین نمی‌کند که انسان به رستگاری برسد. برای اینکه این‌ها همه عبارت و اسم هستند و آنچه نجات‌بخش است حقیقت نور و معنویت در دین است.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی شهرکتاب

نظر شما