شناسهٔ خبر: 65503 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

وجود و ماهیت فلسفه اسلامی / حسن بلخاری ـ بخش دوم و پایانی

استاد صدوقی سها در تعریف رایج فلسفه، آن را کاملا «مبتنی بر عقل» می‌دانند، لیک «به قدر و طاقت بشری»، و این تعریض مهمی است که اگر بشر مبنا و محور تعریف فلسفه است، پس قطعاً نمی‌توان قوای ادراکیه او را صرفاً در عقل منحصر ساخت و از دیگر قوای ادراکی‌اش چشم پوشید.

فرهنگ امروز: استاد صدوقی سها در تعریف رایج فلسفه، آن را کاملا «مبتنی بر عقل» می‌دانند، لیک «به قدر و طاقت بشری»، و این تعریض مهمی است که اگر بشر مبنا و محور تعریف فلسفه است، پس قطعاً نمی‌توان قوای ادراکیه او را صرفاً در عقل منحصر ساخت و از دیگر قوای ادراکی‌اش چشم پوشید. از دیدگاه صدوقی، فلسفه اسلامی بمعنی‌الاخص این نقص را رفع می‌کند و فلسفه را بهره‌مند از قوای دیگر ادارکی انسان نیز می‌داند. این روش بسیار خوبی است که با توسیع مفهوم فلسفه و خارج کردنش از حصر تعریف مشهور (یعنی ابتنای صرف بر عقل)، منابع دیگری را نیز در ظهور فلسفه دخیل می‌داند، همچون آیات، روایات و مکاشفات عرفانی. بدین صورت سها از این معنا که فلسفه صرفا مبتنی بر عقل است و لاجرم نقل و شهود از مدار آن خارج است، می‌رهد. وی با چنین استدلالی هم فلسفه اسلامی را با مبادی خاص خود (که الزاما و صرفا عقل نیست) بر پا می‌دارد و هم عقل را.

وی سپس برخی از امهات فلسفه بمعنی‌الاعم را که با تدبر در قرآن یافت می‌شود، مورد توجه قرار می‌دهد، همچون مسئله زیادت وجود بر ماهیت یا تمایز وجود و ماهیت. سها معتقد است فارابی به عنوان بنیانگذار قاعده فوق و شرح آن در «فصوص الحکم» و «عیون المسائل»، متأثر از قرآن کریم بوده و این دلیلی بر استفاده فلاسفه مسلمان از قرآن در بیان و تبیین قواعد مهم فلسفی است.

صدوقی پس از تفصیل مسئله وجود و ماهیت به ادله قرآن در این باب می‌پردازد، از جمله قول جامی در تفسیر «أن الله عَلی کُل شئ قدیر» و نیز شرح نکته‌ای از ابن‌عربی در کتاب نقش الفصوص که در تفسیر «ربنا الذی أعطی کُل شئ خلقهُ ثم هدی» به تقسیم شیئت ثبوتی و وجودی می‌پردازد. بحث در این باب مفصل است، اما علاوه بر تبیین نسبت قواعد مهم فلسفی با آیات قرآن، رجوع به احادیث و روایات نیز در فصل دیگر کتاب استاد صدوقی مورد توجه است. اشاره به آثاری چون «کلام جمعه من اقاویل النبی(ص) یشیر فیه الی صناعه المنطق» که از آثار مفقوده فارابی انگاشته شده و نیز احتجاج حضرت رسول اکرم(ص) با علمای یهود، نصاری، دهریه، ثنویه و مشرکان عرب، از دیگر مستندات مؤلف در میان نسبت میان فلسفه و شریعت است. در مباحث فوق، بیان اصطلاحاتی فلسفی چون: اتحاد، قدیم، محدث، انقلاب، صیرورت، محال، تشبیه، تأویل، قوام، نور، ظلمت و… و نیز قواعدی چون قیاس اولویت، امتناع اجتماع ضدین در محل واحد، امتناع حلول و لزوم سنخیت بین علت و معلول، بیانگر تقدم برخی مباحث فلسفی نسبت به فلسفه یونانی در متن تمدن اسلامی است.

برخی از احادیث و روایاتی که اشعار به معنای فوق دارند، در ادامه کلام مؤلف مورد توجه قرار گرفته‌اند و تأمل بر این روایات، نوع رویکرد عقلانی و استدلالی پیامبر اکرم(ص) در بیان و تبیین حقایق را به کمال نشان می‌دهد. فصل بعد پیگیری همان معنای فوق‌الذکر در متن احادیث و روایات است که در رأسش کلمات گهربار حضرت امیرالمؤمنین(ع) قرار دارد. به تعبیر ابن ابی‌الجمهور اهل معرفت قائلند که کل جریان علوم اسلامی و به‌ویژه معارف حکمیه و عرفانیه همه متخذ از حضرت علی(ع) و میراثی است از او.

رجوع به منابع و مراجعی که بیانگر قوّت و قدرت کلامی مسلمانان پیش از ورود فلسفه یونانی به جهان اسلامی است، شاهد مثال برجسته صدوقی سها در اثبات وجود فکر فلسفی در تمدن اسلامی پیش از فلسفه یونانی است. او البته در این راه به شواهدی استناد می‌کند که وجود اندیشه یونانی یا آشنایی متفکران مسلمان با یونانیان پیش از نهضت ترجمه را اثبات می‌کند اما متکلمان نخستین با آن‌که چنین علم و وقوفی به اندیشه یونانی داشتند لیک در بیان اندیشه خود واجد استقلال تام بوده‌اند.

استاد صدوقی سها پس از بیان براهین خود مبنی بر اثبات فلسفه اسلامی، به ذکر کامل منابع و مراجعی می‌پردازد که به‌زعم او متکلمان و متفکران مسلمان، بدون اتکا و اعتنا به مبانی یونانی نگاشته و تأملات عمیق فکری و فلسفی خود را مطرح کرده و گاه حتی به رد کامل آنها نیز پرداخته‌اند. مباحثی برخوردار از مبانی و اصولی که مُبطل نظر مستشرقان در این معناست که فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است با این تفاوت که از راست نوشته می‌شود!

وی نخست در باب ششم کتاب «تاریخ عمومی فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم»، به ذکر منابعی می‌پردازد که پیش از ظهور فرهنگ یونانی ناشی از «نهضت ترجمه»، در جهان اسلام تالیف شده و رویکردی عقلی و فلسفی داشتند همچون: الیاقوت (ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت از متکلمان سده سوم)، الانتصار (ابوالحسین عبدالرحیم بن محمد الخیاط المعتزلی)، البدء و التاریخ (ابوزید احمد بن سهل البلخی)، مقالات الاسلامین و اختلاف المصلین (ابوالحسن اشعری متوفی ۳۲۴).

سپس در باب هفتم و با عنوان «روزگار تازی‌گردانی یونانیات»، به بیان دوران ترجمه متون یونانی در جهان اسلام و شیوع و نشر آن می‌پردازد و البته ترجیح می‌دهد ترجمه رساله‌ای از ماکس مایرهوف (از اسکندریه تا بغداد) را عیناً ذکر کند که توضیح مواجهۀ متفکران مسلمان با آثار یونانی است.

باب هشتم کتاب اختصاص به «تقابل حوزه اسلامی اندیشه با نوع یونانی آن» دارد. از دیدگاه مؤلف، این تقابل به مبنایی و علی‌المبنایی تقسیم می‌شود. تقابل مبنایی خود منقسم به دو قسم است: قول و اعتقاد به تباین کلی اندیشه یونانی با اندیشه اسلامی (یا به عبارت دیگر تباین وحی و عقل به عموم و اطلاق) و دوم قول و عقیده به تساوی کلی اندیشه یونانی با اندیشه اسلامی و یا برتر از آن اعتقاد تساوی وحی و عقل یا دست‌کم امکان اتحاد نفس‌الامری این دو به عموم و اطلاق. سُها در بیان تقابل علم‌المبنائی، تباین و تساوی فوق را فاقد عموم و اطلاق می‌داند.

صدوقی در بیان وجه مبنائی (چه تباین و چه تساوی) به الامتاع و المؤانسه ابوحیان توحیدی استناد می‌کند که در آن هر دو نظر قائلان به تباین و تساوی مورد بحث قرار گرفته است. رویکرد توحیدی شرح کامل دو دیدگاه است. دیدگاهی که فلسفه و شریعت را یکی می‌داند (مانند اخوان‌الصفا) و دیدگاهی که میان آنها به تباین قائل است.

در فصل نهم «تقابلات علی‌المبنائی» مورد بحث قرار گرفته و خود دارای سه فصل است: فصل اول تقابلات شیعه با اندیشه یونانی با استناد به اثری از آخوند ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجی است، سپس در فصل دوم به بیان تقابل اهل سنت با یونانیات پرداخته و نهایت در فصل بعد تقابل متکلمان به‌ویژه متکلمان نخستین را متذکر شده است همچون: نظام و ابی‌هاشم جبائی و نوبختی و…

مؤلف با تفصیل بحث متکلمان به ذکر شواهدی از آثارشان در تقابل با اندیشه یونانی می‌پردازد، همچون «الرد علی ‌المنطقیین» ابومحمد حسن بن موسی نوبختی و نیز «الرد علی المنطقیین» ابن‌تیمیه.

فصل چهارم باب نهم که خود به باب دهم تبدیل می‌شود، اختصاص به آثاری دارد که فلاسفه در این آثار به تقابل با اندیشه یونانی پرداخته‌اند. وی در این فصل ابتدا با بیان عنوان اتباع، امثال کندی و عامری را متأثر کامل از مشرب نوافلاطونی [تصور می‌کنم صحیح آن افلاطونی باشد] و ابن‌رشد را متأثر از مشرب ارسطویی می‌داند. ادله این اتباع یا پیروی نیز، به نقل از برخی آثار، مستنداً بیان می‌شود؛ اما در فصل دوم باب دهم، آثار و مستندانی عرضه می‌شود که مخالفان فلسفه یونانی در تاریخ تمدن اسلامی نگاشته‌اند. شاهد مثال این تخالف و تباین، اول اثر رازی با عنوان «الشکوک عَلی جالینوس» است و سپس پرسش‌های ابوریحان بیرونی و پاسخ‌های ابن‌سینا و پس از آن «الشکوک علی بطلمیوس» اثر ابن هیثم، و آنگاه «تهافت الفلاسفۀ» امام محمد غزالی، سپس «حدوث ‌العالم» از افضل‌الدین عمر بن علی بن غیلان، و بعد «تحفه المتکلمین فی الرد علی الفلاسفه» اثر رکن‌الدین ابن ملاحمی خوارزمی، سپس «مصارعه الفلاسفۀ» محمد بن عبدالکریم شهرستانی و در ادامه «دلاله الحائرین» و «الرد علی جالینوس»، هر دو از ابن‌میمون قرطبی، و نهایت «الرد علی یحیی النحوی فی رده علی ارسطو» از ابونصر فارابی.

در باب یازدهم، مؤلف به بیان آثاری می‌پردازد که متفکران مسلمان به صورت خاصی اندیشه یونانی را نقد و رد کرده‌اند. آثاری که در باب دهم ذکر شد، تقابل با یونان به نحو عام بود، اما در آثاری که مؤلف پس از این می‌آورد، اندیشه یونانی به صورت خاص و با استناد به نقد اصول فلسفی حاکم بر فلسفه یونانی مورد نقد و نفی قرار می‌گیرد؛ همچون مسئله فیض و الواحد. در این فصل آثار مورد استناد عبارتند از: مسئله الفیض و قاعده الواحد (اثر شیخ فتح‌الله شیخ‌الشریعه شیرازی)، مسئله الفیض و قاعده الواحده (ابوعبدالله زنجانی)، عیون‌المسائل (ابونصر فارابی) و النجاه عن بحر الضلات (ابن‌سینا).

باب دوازدهم به بحث در باب آرای برخی از فلاسفه متقدم مسلمان در باب رد نظریه فیض و مبنای آن یعنی «قاعده الواحد» اختصاص دارد؛ همچون تهافت الفلاسفه، حدوث العالم، تحفه المتکلمین فی الرد علی الفلاسفه و المعتمد فی اصول‌الدین (هر دو از رکن‌الدین ابن ملاحمی خوارزمی)، المباحث و الشکوک (شرف‌الدین محمد بن مسعود بن محمد مسعودی)، دلاله الحائرین (ابن میمون)، المباحث المشرقیه و محصل افکار المتقدمین و المتأخرین من الحکماء و المتکلمین (فخر رازی).

باب سیزدهم اختصاص به فلاسفه مؤسس دارد. مؤلف در این باب به تعریف فلاسفه جامع و فلاسفه مؤسس می‌پردازد. از دید او فلاسفه جامع کسانی بودند که نه تابع محض یونانیات بودند و نه مخالف صرف آن، بلکه آنانی بودند که در تقابل با اندیشه یونانی، فلسفه‌ای خاص بنیاد نهادند، همچون ابن‌سینا و شیخ اشراق. سها این رأی را نمی‌پسندد که فارابی مؤسس یا «پدر فلسفه اسلامی» باشد، بلکه ابن‌سینا را مؤسس می‌داند و دلایلی بر اثبات آن می‌آورد که مشهورترینش همان مقدمه «منطق المشرقیین» ابن سیناست. از دید او فارابی بیشتر تابع است تا نظریه‌پرداز، اما ابن‌سینا در نظریه‌پردازی اسلامی مؤسس است. استناد به آثاری چون ترجمه عربیه قدیمه لمقاله اللام من کتاب ما بعدالطبیعه لارسطو (ابوالعلاء عفیفی) و مهمتر، آثار ابن‌سینا (چون شفا، المباحثات، منطق المشرقین و الانصاف)، مؤید رأی مؤلف در تقدم ابن‌سینا بر فارابی در مفهوم فیلسوف مؤسس است؛ اما مؤسس دوم، شیخ اشراق است که بیان مطالبی از «حکمه‌الاشراق» مؤید این نظر است.

به هر حال بحث در باب وجود و ماهیت هنر اسلامی، بحثی است همچنان گشوده و نیازمند تأملات و تحقیقات بیشتر و افزون‌تر. از جناب استاد منوچهر صدوقی سُها به دلیل زحمت ارزنده‌شان سپاسگزاریم.

نظر شما