شناسهٔ خبر: 65490 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

اعتدال ادبی: رویکردی بر وجه تشابه تز-آنتی تز-سنتز فیخته

هم فلسفه و هم ادبیات به عنوان دو پدیده، اگر دارای نظام نباشند، بی‌هویت هستند ادبیات بدون فلسفه پوچ و فاقد محتواست و فلسفه بدون ادبیات خشن و نازیباست.

فرهنگ امروز: هرچند قطع به یقین نمی‌توان از تسمیه «آرکتیپ» برای تعریف واژه دیالکتیک نام برد؛ اما قدر مسلم می‌توان اظهار داشت که این واژه یک اصطلاح قدیمی یونانی به معنی بحث‌وجدل است که در مفهوم کلی‌تر معنای ردوبدل ساختن جملات و مباحثه را می‌توان از آن برداشت کرد. بر خلاف باور عامه که خاستگاه دیالکتیک را به ذهن هگل منتسب می‌کنند، می‌بایست دوران زایش آن را با سده‌ اوج فلسفه در یونان باستان؛ خاصه عصر ارسطو مقارن دانست.
با خلق این مقدمه لکن باید اذعان نمود که دشنه‌ باورهای دیالکتیکی هگل، همراه با باززایش مفهوم جدلی اصیلش(هر مفهومی به ناگزیر متضاد خودش را هم خلق می‌کند)؛ نه تنها قلب فلسفه‌ آغاز و منتها سده‌ بیستم را نشانه رفت که پهنای اندیشه‌ها و باورهای سیاسی متفکران آن قرن را نیز در بر گرفت .نِحل زاده شده از مارکسیسم، اندیشه‌های ضد سرمایه‌داری، پست‌مدرنیسم  و ... بخشی از این شمول چندلایه‌اند.

غرض اصلی از نگارش متن اما در باور فیلسوف دیگری متاثر از فیلسوف هم عصرش یعنی هگل نهفته است. یوهان گوتلیب فیخته نخستین متفکری بود که فرآیند تز-آنتی تز-سنتز را منبعث از ادراکش در اندیشه‌ هگل استخراج کرد؛بدین معنی که اگر ما گزاره‌ای را مفروضا در جایگاه اصیل و صحیح بدانیم، صراحتا آن را «تز» و گزاره‌ی نافی آن را در مرتبه‌ «آنتی‌تز» قرار می‌دهیم. حال می‌توان از حاصل جمع و برآیند  این دو، مفهوم جدید و اکملی را خلق کرده و آن را به عنوان «سنتز» نامگذاری کرد. سنتز هم به مثابه تز و آنتی‌تز، ماهیتی نظریه‌ای یا فرضیه‌ای و تئوریکال دارند. به عنوان مثال نظریه‌ «کوگیتوی» رنه دکارت در زمان خودش به عنوان آنتی‌تز در برابر فلاسفه‌ هم عصر خودش؛ علی الخصوص فلاسفه‌ ممالک شرق مطرح شد. نظریه‌ای که سنتز آن سالیان بعد به دست باروخ اسپینوزا به شکل دیگری تبیین شد.

اگر فلسفه از منظر هگل حرکت دیالکتیکی اندیشه برای دست یافتن به یک نظام باشد ؛ هنر و ادبیات حرکت جاه‌طلبانه خیال و احساس، برای رسیدن به یک نظام بصری است. هم فلسفه و هم ادبیات به عنوان دو پدیده، اگر دارای نظام نباشند، بی‌هویت هستند ادبیات بدون فلسفه پوچ و فاقد محتواست و فلسفه بدون ادبیات خشن و نازیباست. نظام سردرگم فلسفه برای رهایی از تنگنا پیچیده‌ ذهن خالق، راهی به جز جاری شدن در قالب گونه‌های هموار ادبی ندارد؛ برای ادراک توسط عامه و مردمی که شاید تازیانه‌ تند و بی‌رحم مفاهیم بنیان افکن ماورای تعقلشان را در ذهنی نه چندان کاوشگر تاب نمی‌آورند.

حال ما به این موضوع می‌پردازیم که فرآیند تز-آنتی تز- سنتز در هنر و علی الخصوص در ادبیات به اسلوب و فرم دیگری جاریست. برای مثال زایش اکسپرسیونیسم را می‌توان در جایگاه سنتزی برای دو مکتب آنیمیسم و ناتورالیسم بر شمرد. آفرینش قالب شعری نیمایی که از طرفی در عصر خودش به عنوان سنتز، طوفانی از وزن‌های غیرعروضی را بر کوخ وزن ناباوران روانه کرد و از طرف دیگر  با همقطاران شعر کلاسیک به منازعه برخاست، می‌تواند مثال دیگری از این مدعا باشد. اعتدال یا به تعبیری بهتر اعتدال ادبی، شیوه‌ای پایدار در تاریخ ادبیات جهان بود که قامت حامیان آن مکاتب را سالیان متمادی، برافراشته نگاه داشت و از زوال زود هنگامشان جلوگیری به عمل آورد.

نظر شما