شناسهٔ خبر: 65441 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

درباره توسعه و توسعه نیافتگی / رضا داوری اردکانی

سخن گفتن از معنی و حقیقت توسعه بیش از آنچه معمولاً می پندارند دشوار است. در دهه های اخیر دانشمندان علوم اجتماعی از اقتصاددانان تا مردم شناسان در باب آن مطالعه ها کرده‌اند اما اختلاف آرا و نظرها در این باب چندان زیاد است که مطالعات مزبور را به دشواری می‌توان به کلی آزاد از ایدئولوژی دانست و حتی شاید کسی بگوید توسعه وجهی از ایدئولوژی غالب در جهان کنونی است.

فرهنگ امروز: ۱- سخن گفتن از معنی و حقیقت توسعه بیش از آنچه معمولاً می پندارند دشوار است. در دهه های اخیر دانشمندان علوم اجتماعی از اقتصاددانان تا مردم شناسان در باب آن مطالعه ها کرده‌اند اما اختلاف آرا و نظرها در این باب چندان زیاد است که مطالعات مزبور را به دشواری می‌توان به کلی آزاد از ایدئولوژی دانست و حتی شاید کسی بگوید توسعه وجهی از ایدئولوژی غالب در جهان کنونی است. توسعه از ابتدای ظهور و طرحش چشم انداز مقبول دو جناح جهان جدید یعنی سرمایه‌داری و کمونیسم بوده و در این اواخر که راهش در بعضی مناطق بر اثر دخالتهای بانک جهانی و سازمان‌های همسوی آن دشوار و پر آشوب شده مورد چون و چرا و حتی مخالفت بعضی دانشمندان و پژوهندگان قرار گرفته است. به چون و چرای دانشمندان و پژوهندگان هر چه باشد باید اعتنا کرد. تا آنجا که من می‌دانم بیشتر منتقدان توسعه نظر به تجربه توسعه در آمریکای لاتین داشته اند ولی صرفنظر از مشکلات توسعه در مناطق مختلف، معنی توسعه مبهم است و به درستی نمی دانیم توسعه چیست. نقد دانشمندان هم بیشتر متوجه راه هایی است که تاکنون برای رسیدن به مقصد نه چندان آشنای توسعه، طی شده است. پس دانشمندان منتقد توسعه، توسعه را نقد نکرده اند بلکه راهی را که به آن نرسیده است راه ندانسته اند. وقتی نمی دانند توسعه چیست چگونه آن را نقد کنند. اگر تعجب نمی کنید بگویم اندیشه توسعه را با توجه به وضع توسعه نیافتگی و احساس ناموزونی آن می توان دریافت یعنی درک فقدان و نبود توسعه نه بر وجود توسعه بلکه بر اندیشه آن نیز مقدم بوده و اقتصاددانان و دانشمندان علوم اجتماعی با نظر به وضع توسعه‌نیافتگی به فکر توسعه افتاده اند نه اینکه توسعه مرحله معینی از پیشرفت تاریخی باشد حتی گونار میردال هم که در عداد اولین طراحان اندیشه توسعه بود تصور و تصویری روشن و صریح از توسعه نداشت و ابهام و اجمال نظر او را از وصف و تعریفی که از توسعه کرده است می توان یافت. به نظر میردال توسعه ارتقاء کلیت نظام اجتماعی است. اینکه این سیر ارتقایی ارتقاء کدام نظام است و از کجا آغاز می‌شود و راه و مقصدش کدام و کجاست. به درستی معلوم نیست آیا میردال توجه داشته است که بر طبق نظر کلی او توسعه باید از جایی و در جایی آغاز شود که نظام دارد یا لااقل واجد بعضی از اجزاء نظام توسعه است و آیا توجه کرده است که آن اجزا کمتر نظم و هماهنگی دارند و در واقع در یک شبه نظام در کنار هم قرار گرفته اند. دانشمند اروپایی وقتی از کل و کلیت نظام می گوید نظام تجدد و فرهنگ جدید را در نظر دارد و جهان را شامل دو بخش پیش رفته و عقب افتاده و از راه مانده می داند و به نظرش می رسد که کشورهای از راه مانده باید به جایی برسند که کشورهای اروپای غربی رسیده اند و این همان وجه ارتقاء کل نظام اجتماعی است. پس قضیه به این صورت درمی آید که کشورهای در ظاهر دارای نظام و در واقع فاقد نظام باید با پذیرفتن نظام تجدد و پیمودن طریقی که به آن می رسند به مرتبه نظام مندی ارتقاء یابند. این روشن ترین تصویری است که از توسعه می توان داشت ولی می بینیم که این روشن ترین تصویر هم به آسانی تحقق پذیر نیست. از ژاپن که بگذریم. تجدد در هیچ جای جهان تکرار نشده است. ژاپن هم راه توسعه را نپیموده بلکه در تجدد اروپایی شریک شده است. وقتی ژاپن در تجدد شریک می شد هنوز از توسعه حرفی در میان نبود. تاریخ توسعه بعد از جنگ جهانی دوم آغاز می شود. تاریخی که پر آشوب و بی سامان است. در امریکای لاتین در قیاس با شرق آسیا توسعه بی نظم تر و پریشان تر بوده و در شرق نیز بیشتر به توسعه اقتصادی- تکنیکی توجه شده است. اما هنوز همه کشورهای آفریقا و بسیاری از کشورهای آسیا و آمریکای لاتین توسعه نیافته اند و تدوین و اجرای برنامه توسعه حتی توسعه مکانیکی و صنعتی در این کشور ها کار بسیار دشواری است. در این کشورها راه توسعه مشخص نیست و حکومت ها هم نمی دانند چه باید بکنند و کارهایی هم که می کنند ترتیب درست ندارد و به این جهت آن کارها معمولاً به انجام نمی رسد. گمان غالب اینست که توسعه نیافتگی، نبود و فقدان توسعه است. اینکه در یک منطقه توسعه‌نیافته توسعه وجود ندارد امری بدیهی یا تکرار معلوم (توتولوژی) است اما اروپای قبل از تجدد و ایران زمان ساسانی و صفوی هم توسعه نداشته و در عین حال توسعه‌نیافته نبوده اند. کشورهای آسیایی و آفریقایی هم تا صد سال پیش با اینکه سازمان‌ها و رسوم و علوم دنیای جدید را نمی شناخته و نداشته‌اند توسعه‌نیافته خوانده نمی شده اند و اکنون پس از آشنا شدن با تجدد و وابسته شدن به آن است که عنوان توسعه نیافته پیدا کرده اند. پس نمی‌توان گفت توسعه نیافتگی وضعی است که در آن توسعه وجود ندارد و با این حکم مشکلی حل نمی شود بلکه مسئله توسعه نیافتگی پوشیده می ماند و طرح آن دشوارتر می‌شود.

توسعه نیافتگی وضع تاریخی خاصی است که در آن پیوند میان گذشته و آینده بریده شده است. تاریخ کشور توسعه نیافته نه ادامه تاریخ قدیم است و نه سیر در تاریخ جدید بلکه وضعی است در حاشیه این دو. کشور توسعه نیافته از آنجا رانده و از اینجا مانده است. توسعه نیافتگی از ابتدا وضعی دردناک بوده است که کم کم درد آن دارد به مغز استخوان و درون جان می رسد و شاید کسانی این آزمایش را آغاز تحول در درون جغرافیای تجدد بدانند. اگر این تحول را باید با درک توسعه-نیافتگی از طریق آزمایش جان شناخت چگونه می توان اصل را تصویری مبهم از نظمی شبیه به نظم اروپای غربی که باید در زمینه کشور توسعه نیافته قرار گیرد، گرفت. مع هذا این آزمایش مسبوق به شناخت جهان جدید است و نمی تواند بدون نظر به آن و سیری که داشته است صورت گیرد. پس وقتی توسعه در درون جغرافیای تجدد صورت می گیرد و راه نیز به مقصدی شبیه به اروپا می رسد قهراً مثال و مدل روندگان راه توسعه نیز اروپا است. و مگر کشورهای توسعه نیافته می توانند چشم از توسعه علمی- تکنیکی بردارند و به راهی مستقل از آن بیندیشند. توسعه نه فقط به مقصدی در جغرافیای تجدد می رسد بلکه آغازش نیز تجددمآبی یا تجدد پریشان است. پس اگر گفتیم راه توسعه با درک توسعه نیافتگی آغاز می شود و توسعه را باید به تبع توسعه‌نیافتگی درک کرد مراد بیان تقدم این بر آن و آن بر این نیست بلکه تاکید بر پیوستگی و ملازمت آنهاست. وقتی در کار کتاب و پژوهش و آموزشیم توسعه در قیاس با نظم تجدد به عنوان مفهومی که مصداقش تا حدی معین است آسانتر فهمیده می‌شود اما توسعه‌نیافتگی که عدم یا آشوب و قحط خرد عاریتی است به آسانی در فهم نمی گنجد بلکه آن را به آزمایش باید دریافت و همین آزمایش و درک مستقیم است که می تواند آغاز راه باشد.

۲- با توجه به آنچه گفته شد توسعه نیافتگی مسئله ای است که هنوز به درستی و با دقت طرح نشده است و تا آنجا که من می‌دانم دانشمندان و اهل نظر هم از چیستی آن نپرسیده‌ و حتی از عوارض آن هم کمتر گفته اند بلکه توسعه را راهی می دانند که کشورهای توسعه نیافته در طلب آنند و باید آن را بپیمایند. در درستی و لزوم پیمودن این راه هم تردید نشده است. پس دیگر پرسش از چیستی توسعه و توسعه نیافتگی چه ضرورت دارد. توسعه وقتی و در جایی مسئله می‌شود که مردم یک کشور و مخصوصاً دانشمندان و مدیران آن کشور خود را به آن نیازمند بدانند و کار را مشکل بیابند. آنها وقتی قدم در راه می گذارند در عمل پی می برند که چه موانعی در راه وجود دارد که شاید برداشتن بعضی از آنها هم دشوار باشد. در چنین وضعی پیش از آنکه توسعه مسأله باشد توسعه نیافتگی به عنوان امری که در برابر توسعه می ایستد و مانع آن می شود سر بر می دارد. توسعه نیافتگی چیست و از کجا آمده است؟ توسعه‌نیافتگی به این اعتبار که یک امر منفی و عدمی است ماهیت ندارد و از چیستی آن چیزی نمی-توان گفت اما آیا وقتی دیواری با سرسختی در راه یک کشور می ایستد و مقاومت می کند چگونه می تواند امر عدمی باشد. توسعه نیافتگی فقدان توسعه نیست بلکه وابستگی خاصی به تجدد و توسعه است و به این اعتبار باید در آن تامل کرد. درباره توسعه در پنجاه سال اخیر کتابها و مقالات بسیار نوشته اند اما چون کار توسعه را چندان دشوار نمی دیده اند از توسعه‌نیافتگی کمتر گفته اند کارگزاران توسعه گاهی فکر می کرده اند که با ساختن چند سد و تأسیس این یا آن صنعت و دائر کردن فلان مؤسسه فرهنگی و بازرگانی و مالی کار توسعه تمام می شود ولی تجربه نشان داده است که کار توسعه آنقدرها هم که می پنداشته اند آسان نیست. البته این توجه برای کشورهای توسعه نیافته به ندرت حاصل شده است زیرا آنها چندان اهل تجربه و عبرت نیستند اما به هر حال وقتی نیاز به توسعه شدت یافته و راه آن دشوار شده است دانشمندان علوم اجتماعی به خصوص اقتصاددانان و جامعه شناسان به مشکل توجه کرده و در مورد موانع راه پژوهش‌هایی کرده و در این پژوهش ها گاهی سیاست ها و فرهنگ های خاص را مانع راه دیده اند. این رای تا حدی درست است اما چندان کلی است که به دست اندر کاران توسعه در کارشان مدد چندان نمی رساند. در مورد سیاست ها قضیه دشوار نیست و سیاست های متناسب با توسعه را از سیاست های بی اعتنا به آن می توان تشخیص داد اما در مورد فرهنگ قضیه دشوار و پیچیده است. اگر فرهنگ ها با توسعه نسبت دارند و بعضی به آن راه می دهند و بعضی دیگر راه آن را می بندند باید روشن شود که در هر فرهنگی کدام عنصر یا مجموعه عناصر مانع یا راهگشای توسعه است و مثلاً به صرف سیری در جغرافیای فرهنگ ها و مشاهده وضع کشورهای شرق آسیا و مقایسه آنها با جهان اسلام نمی توان به این نتیجه رسید که اسلام چندان روی خوش به توسعه نشان نمی دهد و ادیان و آئین های شرق دور با توسعه سازگاری دارند یا لااقل این قبیل بحث ها در باب فرهنگ و توسعه که با نظر جامع و دقت خاص باید صورت گیرد در عمل چندان به کار دست اندرکاران و مجریان و برنامه ریزان توسعه نمی‌آید. اگر تحلیل می کردند و می گفتند در هر فرهنگ چیست که با توسعه نمی سازد حرفشان کارگشایی می کرد. تا پنجاه شصت سال پیش که کره و تایوان و چین و  سنگاپور هنوز منازلی از راه توسعه را نپیموده بودند کسی نمی گفت و شاید نمی توانست بگوید که بودیسم و کنفوسیونیسم مانع راه توسعه نمی شوند. فردا هم اگر یک کشور اسلامی بتواند برنامه‌ای برای توسعه طراحی کند و آن را به مرحله اجرا در آورد دیگر نمی توانند بگویند که اسلام با توسعه میانه خوبی ندارد. در این مقام وارد دقایق بحث نمی توان شد. من هم نمی خواهم و نمی توانم در این باب حکم کنم ولی به این نکته بسیار مهم توجه باید کرد که وقتی از شرایط فرهنگی توسعه می گویند باید بدانند که این شرایط امور ثابتی که از قدیم وجود داشته اند نیستند. فرهنگ کشورها هم در طی زمان و بخصوص در زمان تجدد صورت دیگر پیدا کرده‌اند چنانکه اسلام و بودیسم و کنفوسیونیسم و مسیحیت در زمان ما همان نیستند که چند قرن پیش بوده اند. اینها هر چه از صدر تاریخ خود دور شدند و به خصوص در دویست سال اخیر که با تجدد مواجهه پیدا کردند و مورد مطالعه و تفسیر شرق شناسی قرار گرفتند، جلوه و شأن و مقام و اثرشان تغییر کرد. وانگهی اگر توسعه یک کشور مشروط به سازگاری فرهنگ آن کشور با توسعه باشد حادثه بزرگ پدید آمدن تجدد در پایان قرون وسطی را چگونه توجیه می توان کرد. مگر مسیحیت قرون وسطی آمادگی قبول تجدد را داشت و با رضایت به تجدد راه داد که از همراهی و مساعدت یا مخالفت دیگر ادیان و فرهنگ های قدیم با توسعه بگوییم و نتیجه بگیریم که این یا آن کشور با فرهنگ خاص خود اقتضا و استعداد رفتن به سوی توسعه را دارد یا ندارد. کره شمالی و کره جنوبی یک کشور بوده اند و یک فرهنگ داشته اند. یکی راه توسعه را پیموده و دیگری از آن دور شده است. پس برای توسعه و توسعه‌نیافتگی فکر دیگر باید کرد.

۳- در بیشتر پژوهش ها و تحقیق هایی که در باب توسعه صورت گرفته توجه اصلی به موانع فرهنگی و شرایط مادی رو کردن به توسعه یا به جنبش های اجتماعی دخیل در کار توسعه بوده و کمتر به شرایط تاریخی و لوازم ذاتی توسعه پرداخته اند. مانع بزرگ این توجه تلقی توسعه به عنوان شئ خارجی است که باید مثل یک کالا آن را به کشور وارد کرد بی آنکه نسبتی با جان و درک خاص مردم و کشور داشته باشد. وقتی روشنفکران و سیاستمداران پیروی از این یا آن ایدئولوژی را برای تأمین صلاح کشور کافی می دانند دیگر اندیشیدن به توسعه چه وجهی می-تواند داشته باشد. ایدئولوژی نسخه علاج درد کشور است. قابل توجه و تأمل است که چهار کشوری که در شرق آسیا در دهه های اخیر در راه توسعه به جایی رسیده اند همه گرفتار حکومت های استبدادی بوده اند و عجبا که این حکومت های مستبد به نحو صریح یا پوشیده و پنهان، ایدئولوژی رسمی را تا حدودی رها کرده و قدم در راه توسعه گذاشته اند. مع هذا در نظر بسیاری از روشنفکران و نویسندگان سیاسی و مخصوصاً بعضی روشنفکرمآبان بیگانه با تاریخ و سیاست، توسعه باید با توسعه سیاسی و برخورداری از آزادی های مدنی آغاز شود. عیب این رأی ظاهراً موجه، اینست که در آن میان شرط و غایت اشتباه شده است زیرا آزادی می تواند غایت توسعه باشد اما شرط آن نیست. آزادی سیاسی با توسعه می آید و نه قبل از آن. اینکه می گویند اروپا با آزادی پیشرفت کرده است حکمی بی اساس و نادرست و قیاسی بی وجه است زیرا اولاً آزادی سیاسی در اروپا مسبوق به پیشرفت های علمی- تکنیکی و فرهنگی- اجتماعی بوده است. ثانیاً تاریخ اروپای جدید تاریخ توسعه نیست. تاریخ تحقق چشم-اندازهای تجدد است و تاریخ توسعه در حاشیه آن قرار دارد. در مقابل پیداست که استبداد هم عامل توسعه و راهگشای آن نمی تواند باشد و توسعه را ثمر استبداد نمی توان دانست و البته اگر توسعه راه به آزادی نبرد ناقص و ابتر است و قاعدتاً باید با قدرت یافتن سازمان های مدنی و موسسات صنعتی و کارآمد شدن فی الجمله نظام اداری ملازمت و همزمانی داشته باشد و اینها با استبداد و دیکتاتوری سازگاری ندارند و لااقل آن را محدود می‌کنند. پس باید ببینیم کار چین و تایوان به کجا می کشد.

۴- بعضی پژوهندگان وقتی به شرایط و لوازم توسعه می‌اندیشند بیشتر شرایط و لوازم انتزاعی و ایدئولوژیک را در نظر می آورند مسلماً پیشگامی حکومت در راه توسعه و اهتمام به آن شرط اساسی است اما اینکه حکومت باید از فلان ایدئولوژی پیروی کند حرف دیگری است که ربطی به توسعه ندارد. شرط  و لازمه اصلی توسعه وجود فهم و فرهنگ کارساز زندگی و جامعه است. قبلاً گفته شد که توسعه در عین اینکه می‌تواند در پی تجربه تاریخی تازه‌ای در آگاهی کسانی ظاهر شده باشد از تجدد جدا نیست بلکه صورتی خاص از تجدد است که در بعضی مناطق متجددمآب بیرون از جهان توسعه یافته محقق شده است و باز هم ممکن است بشود. کشورهایی که در راه توسعه وارد شده اند مرادشان از توسعه بیشتر تشبّه به وضع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی اروپا و بنای نظمی شبیه به آن در بیرون از جهان متجدد بوده است. تا زمانی که اصطلاح توسعه در زبان علوم اجتماعی وارد نشده بود تقسیم جهان به توسعه یافته و توسعه نیافته هم وجهی نداشت. وقتی گفتند آسیا و افریقا و امریکای لاتین که پیشتر به جهان سوم موسوم بودند باید توسعه یابند کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی را هم توسعه یافته نامیدند. پس توسعه نه دنباله تاریخ تجدد است و نه چیزی جدا و مستقل از آن بلکه شاید بتوان آن را وضع و سیر پنجاه ساله کشورهای قرار گرفته در حاشیه نظم تجدد دانست. تاریخ توسعه دنباله و ادامه تاریخ تجدد نیست زیرا امر تازه ای در تاریخ نیست بلکه وجهی از تکرار تجدد در بیرون از فضای جغرافیایی آن است. و اگر چنین است از آن استقلال هم نمی تواند داشته باشد. اگر کسانی دوست نمی دارند که توسعه را تقلید از تجدد بدانند می توان آن را گرده برداری از نظام تجدد در حد توانایی ها و امکان ها دانست هیچ کشوری حتی آمریکا و ژاپن، تاریخ اروپای غربی را تکرار نکرده‌اند. آنها به وضعی بالاتر و برتر از اروپا می اندیشیده اند. وقتی تاریخ را سیر خطی رو به پیشرفت بدانیم. در حقیقت پذیرفته ایم که هیچ تاریخی تکرار نمی شود اما تاریخ تجدد این بخت را داشته است که مثال و اسوه برای همه جهان باشد و کشورها از روی آن طرح ها بسازند و در هر منطقه‌ای از مناطق جهان طرحی خاص شبیه یا نزدیک به آن را محقق کنند.  چنانکه اشاره شد تعبیر ناخوشایند این وضع، تقلید است. کشورهای کره و تایوان و  سنگاپور و حتی شاید چین از اروپای غربی و آمریکای شمالی در ساختن و تولید تقلید کرده‌اند ولی چون تقلید کارهای بزرگ آسان نیست تقلیدشان را ناچیز و بی اهمیت نباید قلمداد کرد مگر آنکه مراد پیروی کورکورانه در رفتار و گفتار هرروزی باشد. وقتی گفته می شود که همه جهان غیر متجدد از قرن نوزدهم مقلد تجدد و تجددمآبی شدند مراد اینست که بیشترشان بدون تأمل هر چه را که در اروپا می دیدند می پسندیدند و می خواستند و در حدی که می توانستند اخذ و اقتباس می‌کردند. بی آنکه به درستی بدانند چیستند و چرا به وجود آمده اند و در کجا باید قرار گیرند و چه نیازی با آنها رفع می‌شود و از آنها چه حاصلی به دست می آید. اکنون در همه کشورهای توسعه نیافته دانشگاه و پژوهش و اختراع و بانک و سازمان‌های اداری و موسسات صنعتی و کشاورزی و تجاری و… به وفور وجود دارد اما آنها نه از کارسازی و کارآمدی سازمان های نظیرشان در کشورهای توسعه یافته برخوردارند و نه پیوند همکاری و هماهنگی میانشان هست. بلکه جزیره های بیگانه با یکدیگرند که بیشتر بر سر کسب درآمد یا اخذ بودجه بیشتر و صرف هزینه های گاهی بیهوده با هم رقابت می کنند. درست است که هر سازمان وظیفه‌ای خاص دارد اما سازمان‌ها هر وقت و هر جا هستند به نظمی تعلق دارند و نظم توسعه که صورتی از نظم جهان جدید است راهی و غایتی دارد که همه باید در آن راه و به سوی آن مقصد بروند و اگر جز این باشد هر چه بکنند به توسعه نمی رسند و در بهترین صورت کارشان توجیه بودن و ماندنشان در کناره راه است. اگر در جایی سازمان‌های کشور نابسامان و ناهماهنگند، بدانیم که از فرهنگ و نظم و قاعده دور مانده اند.

۵- اشتباه دیگری که در مورد توسعه لااقل در میان ما به وجود آمده است ناشی از تلقی آن به عنوان یک امر اخلاقی است. پیداست که همه امور در زمان ما ارتباطی با سیاست و اخلاق پیدا می‌کنند اما توسعه امر اخلاقی نیست. یعنی راه توسعه را نه از آن جهت باید پیش گرفت که به مقصد فضیلت و معرفت می‌رسد و نه می‌توان از آن اعراض کرد که مبادا ما را گرفتار تجدد برباد دهنده دین و اخلاق کند. کشوری که خود گرفتار فساد است نباید از فساد موهوم بترسد. توسعه از دو جهت ضرورت دارد یکی اینکه یک بازی جهانی یا یکی از بازی های جهان کنونی است و شرکت در آن اختیاری و داوطلبانه نیست. هر کشوری هم که در این بازی وارد می شود باید قواعد بازی را رعایت کند و اگر نکند نمی تواند در بازی بماند. می توان قاعده بازی را درست ندانست و حتی شاید تا مدتی بتوان در بازی وارد نشد ولی چون بازی، بازی زندگی است در بیرون از آن به دشواری می توان دوام آورد. بازی عالم چیزی نیست که داوطلبانه در آن شرکت کنند یا اگر نخواستند از آن سر باز زنند. در این بازی بازیگران نه اشخاص بلکه کشورها و جامعه ها با اصول و مبادی فرهنگ و علم و عمل تاریخی خویشند. کشورها اگر از بازی باز بمانند تنها و منزوی و سرگردان می‌شوند و کارشان به ندانم کاری و پریشانی می کشد. می‌گویند هر جامعه و هر کشوری حق دارد که سیاست مستقل خویش را داشته باشد. پیداست که کشورها باید مستقل باشند و صاحبان کشور برای کشور خود تصمیم بگیرند هیچ کس هم از حکومت وابسته به غیر دفاع نمی کند. کوتاه کردن دست مداخله گران برای تحقق استقلال ضرورت دارد ولی حصول آن که بسیار دشوار است شرط استقلال است نه عین استقلال. شرط اصلی و اساسی استقلال، توانایی روی پای خود ایستادن و جستجوی راه و راه یافتن و پیمودن راه است و با این توانایی است که می توان از وابستگی نجات پیدا کرد. در زمان ما کشوری که در اندیشه استقلال است حتی اگر بتواند از بازی جهان کناره گیرد خود را خواسته و ناخواسته در فضایی می بیند که همه چیز آن با این بازی مناسبت دارد اکنون همه جای جهان پر از وسایل و لوازم بازی توسعه است. در این وضع آنکه در بازی نیست با آن اشیاء چه باید بکند. اگر آنها را می خواهد باید بداند که اولاً جانش به بازی وابسته است و ثانیاً با خروج از بازی نمی تواند از آن چیزها بهره ای ببرد. پس آیا بهتر نیست به فکر سامان بخشی به آن چیزها و قرار دادنشان در جای مناسب باشد. البته این سامان دهی اعلام آمادگی برای شرکت در بازی است و مگر می توان در آشوب و پریشانی به سر برد. از بازی جهانی وقتی و در صورتی می توان بیرون آمد که بازی دیگری به جای آن در راه پدید آمدن باشد و نظم دیگری با آن بنا شود.

۶- پدید آمدن نظم دیگر، امری ممکن است. آخرین تحول اساسی که در نظم جهان به وجود آمد تحول از نظم قرون وسطی به دنیای جدید و قوام نظم تجدد بود و این تنها نظمی در تاریخ بود که جهانگیر شد. نظم ها ابدی نیستند و روزی پایان می یابند و نظم دیگر به جای آنها می آید. ولی پدید آمدن یک عهد تازه تاریخی با سیاست و با خواست اشخاص و گروه ها و احزاب صورت نمی گیرد زیرا سیاست وجهی از یک نظم است یعنی نظمی و جهانی انسانی باید وجود داشته باشد تا سیاست قواعد آن را دریابد و اجرا کند. سیاست رسمی قاعده گذار است اما قواعد درون یک نظام را بر مبنای اصول آن نظام وضع و اجرا می‌کند. سیاست نمی تواند بگوید که یک جهان برود و جهانی دیگر به جایش بیاید زیرا پایان یافتن یک جهان و پدید آمدن جهان دیگر، موقوف به تحول در وجود آدمیان و پیدایش چشم انداز تازه‌ای برای زندگی است. هر جهانی نظمی و چشم اندازی و راهی دارد. مثلاً جهان اسلام مبتنی بر توحید و نبوت و معاد است (و ما شیعیان عدل و امامت را هم از جمله اصول دین می دانیم) آغاز راه، توحید (و عدل) است و نبوت (و امامت) راه می گشاید و راه به معاد که پایان است می رسد. در این نظام گرچه راه (شریعت) که کارساز کار دنیاست اهمیت دارد اما چون دنیا در دین اصالت ندارد تکلیف آدمی را مبدا و معاد تعیین می کند و تصرف آدمی در چیزها و قدرت تسخیر او در حدی است که برای او معین شده است. جهان جدید در قیاس با جهان دینی اصول و مبانی دیگر دارد. این جهان بر اصل اراده آزاد و پیشرفت از طریق علم و احراز قدرت تصرف در موجودات بنا شده است و سازمان‌هایی دارد که این اصول را متحقق می کنند و شاید برای تحقق اصول دیگر کارایی نداشته باشند. اینکه اسلام با آزادی و پیشرفت و حقوق بشر مخالفتی ندارد حرف دیگری است که بحثش در مرتبه شریعت و سیاست مطرح می‌شود. اکنون  در سراسر روی زمین و در همه کشورها سازمان ها و قواعد و رسوم متعلق به جهان تجدد وجود دارند و البته وجودشان غالباً دستخوش آشفتگی و پریشانی است. آیا همه مردمان همیشه به این سازمان های لازم نظم تجدد و توسعه نیاز داشته اند و آیا اصلاً وجودشان در جهان قبل از تجدد و مثلاً در یک جهان دینی، ممکن بوده است و اکنون که هستند آیا با هر نظم و قانونی می سازند؟ کسانی می گویند اینها همه در منطقه فراغ قرار دارند ولی سازمان های متعلق به جهان جدید در زندگی کنونی در همه جا و حتی در توسعه نیافته ترین کشورها از اجزاء و شئون لازم زندگی اجتماعیند و در متن زندگی قرار دارند. نه اینکه امور فرعی و عرضی باشند. اینها چیزهایی نیستند که بود و نبودشان در اختیار اشخاص باشد و بتوان با مخالفت یا موافقت آنها را از میان برداشت یا به آنها کارکرد دیگر بخشید. اکنون نه فقط بانک و بیمه و اینترنت نمی توان نداشت بلکه همگانی شدن درس و سواد و علم آموزی نیز راهی است ضروری برای قوام نظم جدید زندگی و رفتن به سوی پیشرفت و بالاخره نکته غالباً مورد غفلت اینکه پیشرفت اصل اساسی تجدد است که همه مردم جهان آن را از تجدد فراگرفته و به آن معتقد شده اند و احیاناً نمی دانند که این اصل، اصل جهان جدید و آورده تجدد است. راه توسعه به یک اعتبار راه پیشرفت است. ولی مقصد کجاست؟ در قرن هجدهم اروپای غربی در رؤیای بهشت زمینی بود اما اکنون می گویند مقصد گذشت از فقر و ناتوانی و محجوری و رسیدن به رفاه و صلح و آزادی و استقلال در زندگی است و شاید با نظر به مطلوب بودن این مقصودهاست که حتی بعضی از مخالفان تجدد می‌گویند سازمان‌های لازم برای رسیدن به آنها باید بمانند و دینی شوند. بحث اصلی در اینجا درباره این تمناها و توقعات نیست اما مهم است که بدانیم فکر رایج و غالب در مورد جامعه و آینده آن چیست؟ وقتی از اسلامی کردن علوم و سازمان ها می گوییم، نیازمندی به آنها و لزوم حفظشان را تصدیق کرده‌ایم. پیداست که امروز همه کشورها به علم و تکنولوژی و بانک و دانشگاه و فرودگاه و دستگاه‌های اطلاع رسانی و…  نیاز دارند و مردمان و کشورها چنان و چندان به برق و اینترنت و… وابسته شده اند که اگر وقفه ای در کار آنها پدید آید همه چیز و همه کار تعطیل می شود. اینها همه در طی تاریخ به وجود آمده اند و پدید آمدنشان در جای خاص و برای کارکرد خاص بر اساس اصول و قواعد در یک نظام خاص بوده است. نه اینکه اشخاص و گروه ها بر حسب نظر و میل و سلیقه خود آنها را مفید تشخیص داده و برای بهره برداری طراحی کرده و ساخته باشند و هر وقت بخواهند آنها را دور  می اندازند. طرح ساختن و پرداختن و تسخیر طبیعت در آغاز زمان جدید در قوام فهم مردمان وارد شده و تجدد را پیش برده است. البته کشف ها و تئوری ها و اختراع ها به نام اشخاص است. ولی اشخاص بزرگ به تاریخ خود تعلق دارند و مظاهر تاریخ خویشند و دامنه دخالت نظرهای شخصی و ذوقی در تاریخ محدود به بعضی ظواهر و امور جزئی و عرضی است. سازمان ها و قواعد و سیاست ها هم هر یک در جهان خود جایی دارند و حتی اگر به جای دیگری بیرون از نظام تجدد انتقال یابند تعلقشان به اصل و جایگاه خود محفوظ می ماند تا آنجا که می توان گفت وقتی کشوری به سازمانها و امور متعلق به جهان جدید نیاز دارد نیازمندیش عین تعلق و بستگی به این جهان است. به عبارت روشن علم و تکنولوژی جدید و سازمان های علمی و اداری و مالی موجود در جهان کنونی همه تعلق به تجدد دارند و در بیرون از نظم تجدد جایی نمی توانند داشته باشند و اگر باشند چنانکه باید به کار نمی آیند.

۷- ممکن است بگویند وجود این سازمان ها و نیاز مردم به آنها اقتضای زمان است و ربطی به تجدد ندارد. ولی مگر زمان، زمان تجدد نیست. هر زمانی زمان یک تاریخ و فرهنگ است. زمان، ظرف خالی نیست که چیزها را در آن بگنجانند. زمان ما زمان تجدد است. زمان، زمان تاریخ و فرهنگ است و تاریخ و فرهنگ غالب کنونی در سراسر روی زمین صورت ها و وجوهی از تجدد یا تجددمآبی است و در چنین وضعی رعایت اقتضای زمان در عمل رعایت مقتضیات تجدد از کار در می آید. وقتی رعایت مقتضیات تجدد این باشد که مؤسسات و سازمانهای آن را حفظ کنند و حفظ می کنند آیا بهتر نیست قبل از آنکه به فکر تصرف و تبدیل در آنها باشند در هماهنگ کردن و اثربخش ساختنشان بکوشند تا شاید از افسردگی و بی ثمری یا کم ثمری خارج شوند. آغاز کار توسعه باید ایجاد هماهنگی میان سازمان های اقتباس شده از خارج و اثر بخش کردن آنها باشد. حتی کسانی که به تصرف در ماهیت و عملکرد این سازمان ها نظر دارند به اقتضای تاکتیک هم شده است باید بکوشند که قبل از اندیشیدن به تصرف و تغییر، سازمان ها را کارآمد کنند. اینها مخصوصاً اگر شأن فرهنگی توسعه را مهم می شمارند و توسعه به معنی مکانیزه شدن کارها و کالا شدن علم و فرهنگ و مصرفی شدن زندگی را مطلوب نمی دانند قاعدتاً باید ضرورت ایجاد این هماهنگی را بهتر درک کنند. این ضرورتی است که آن را به هیچ عنوان نمی توان منکر شد. من که می‌گویم توسعه یک ضرورت است، ستایشگر هر صورتی از توسعه نیستم. هیچ توسعه ای نمی تواند غایت زندگی باشد و کمال انسان در آن و با آن محقق نمی شود. توسعه هرچه باشد در درون حصارهای تجدد صورت می گیرد و در بهترین صورت گرده برداری از کشورهای توسعه یافته است و با آن جهان تازه ای ساخته نمی شود. ضرورت توسعه ضرورت هماهنگ سازی سازمان ها و نهادها و فکرهای پراکنده و وحدت بخشیدن به آنهاست. توسعه بدون این وحدت بخشی حاصل نمی شود. یعنی توسعه رفع و دفع ناهماهنگی ها و نارسایی ها و بی حاصلی ها و بیهوده کاری هاست. زندگی در توسعه نیافتگی زندگی پریشان و مستعد هر گونه درد و ابتلا است. در این شرایط چگونه می توان کارها را به حال خود گذاشت که هر چه می‌خواهد بشود و هرکس هرچه می تواند بکند بلکه توجه به توسعه و خروج از توسعه نیافتگی وظیفه ای است که باید در ادای آن اهتمام کرد. کافی نیست که دانشمندان و پژوهشگران با نظر ابژکتیو در آنچه هست و پیش می آید و می گذرد پژوهش کنند و گزارش هایی از امور بی توجه به نسبتشان با امور دیگر و نظامی که به آن تعلق دارند فراهم آورند. آنها باید به مشکل ها و مسائل و به راه های برون رفت از وضع نامطلوب فکر کنند و توجه داشته باشند که جهان توسعه نیافته حتی اگر استعدادهای فراوان داشته باشد، جهان ناتوانی هاست و در معرض خطر ابتلا به بی   خردی و سست عنصری و کین توزی و بی رحمی و بی اخلاقی و فساد قرار دارد. بیرون آمدن از چنین شرایطی دشوار است. اما این توقع بزرگی نیست که از دانایان بخواهیم به وضع زمان خود بیندیشند و از جمله بپرسند که چگونه می توان از قریه ظلم توسعه نیافتگی خارج شد. به این پرسش پاسخ های کلی داده شده است که از جمله آنها یکی هم قرار دادن امور و سازمان ها و قواعد در جای خود و ایجاد هماهنگی میان آنهاست و تا این هماهنگی حاصل نشود توسعه ای صورت نمی گیرد. صاحبنظران و اهل تحقیق اگر بتوانند راه ایجاد هماهنگی را نشان دهند و بگویند که چگونه می توان دانشگاه و تکنولوژی و بوروکراسی و ایدئولوژی را در جای خود قرار داد و چه کسانی از عهده هماهنگ سازی امور بر می آیند کار بزرگی کرده اند. مسلماً نابسامانی و پراکندگی و ناهماهنگی تحققی در بیرون از وجود افراد و اشخاص دارد. اما آنچه در بیرون است در نسبت با مردمان وجود دارد. به عبارت دیگر پراکندگی درون و بیرون در تناظر با یکدیگرند و جهان انسانی بیرون، انعکاسی از روح و فهم و خرد ماست و مگر نه اینکه تاریخ و امور تاریخی اگر نگوییم ساخته روح و فکر و دست آدمیان است با آدمی به وجود می آید و لازمه وجود اوست پس ما نیز مظهری از جهان بیرونیم و جهان بیرون جلوه ظاهر علم و عمل ماست. اگر به این رای و نظر بیندیشیم خروج از توسعه نیافتگی به یک اعتبار آسان و به اعتبار دیگر دشوار می‌شود. آسان می شود از آن حیث که ما را به خود آگاهی و تأمل در آنچه هستیم و می دانیم و می توانیم دعوت می کند و شاید اندکی هم به درک آنچه نمی دانیم و نمی توانیم برساند اما از آن جهت مشکل است که در وضع توسعه نیافتگی فکر و ذهن مردمان هم از آسیب پریشانی و پراکندگی مصون نیست و به این جهت خودآگاهی هم دشوار می شود. یکی از اولین شرطهای حصول خودآگاهی اینست که ناهماهنگی های بیرونی را یکسره بیرونی ندانند و گمان نکنند با مطالعات موردی می‌توان آنها را شناخت و رفع کرد. حتی با سنجش وضع پراکنده جهان توسعه نیافته با وضع سازمان ها در مناطق توسعه یافته به کشف رمز هماهنگی و ناهماهنگی نمی توان راه برد بلکه این رمز و راز را در نسبت بیرون با درون باید دریافت. استاد فلسفه و دانشمند علوم انسانی و اجتماعی کشور توسعه نیافته اگر پوزی تیویست باشد، با جامعه و جهان انسانی خود بیگانه می ماند. او در صورتی می تواند صاحبنظر و دانشمند مؤثر و راهنما باشد و بماند که فکر و علمش به جامعه و کشور تعلق یابد. دانشمند علوم انسانی به جامعه خود دلبستگی دارد و این دلبستگی نه فقط منافاتی با حقیقت دوستی ندارد بلکه عین تعلق به حقیقت است و مسائل زندگی و جامعه بدون این تعلق و دلبستگی درک نمی شود. دانشمندی که به کشور و جامعه خود تعلق خاطر دارد آن را در عین درستی و راستی و پاکی از آلودگیها دوست می دارد. به این جهت عیب ها و بدیهایش را کتمان و انکار نمی کند. دوست داشتن را با جانبداری متعصبانه اشتباه نباید کرد. درست است که همه ارباب تخصص باید بی دغدغه خاطر به کار تخصصی خویش مشغول باشند اما توقع از اهل فلسفه و دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی که آشنایان جان جامعه خویشند اندیشیدن به شرایط امکان سامان دادن به امور و نشان دادن راه آن است. آفتی که همه جهان و بخصوص کشورهای توسعه نیافته به آن دچار شده اند دورافتادن علم و عمل از یکدیگر است تا آنجا که اهل عمل خود را نیازمند فکر و نظر نمی بینند و گاهی عمل را در برابر نظر و نظر را مانع عمل می خوانند. با این جدایی هم جامعه و کشور از اندیشه و دانش و پژوهش دانشگاهیان صاحبنظر و دانشمند و پژوهشگر محروم می ماند و هم بوروکراسی و اقتصاد و فرهنگ و آموزش از کارسازی و کارآمدی می افتند. در این شرایط چه باید کرد و چه می-توان کرد؟ حکم و تکلیف باید و نباید اخلاقی و سیاسی به توانایی برای رفع نیاز یا غلبه بر آن بستگی دارد. آیا نیاز را می شناسیم و می دانیم چه مدرسه و دانشگاه و سازمان و فرهنگ و اقتصاد و جامعه ای می خواهیم و آیا اینها در چشم انداز آینده ما وضع روشنی دارند. باید و نباید با نیاز به وجود می آیند و با همت و امید و به راهنمایی چشم انداز کارها صورت می گیرد یا ترک می شود. حتی از توسعه نیافتگی هم با امید و همت باید گذشت. اگر بگویند این حرف ها اندرزگویی است و جای ذکرشان در مجلس دانشمندان نیست می گویم اینها اندرز نیست بلکه تذکر به لوازم و مقدمات و شرایط امکان توسعه است. دانشمندان باید شرایط و امکان ها را در نظر آورند و به سیاست راه نشان  دهند. برای ورود در راه توسعه و پیمودن آن همکاری سیاست با دانش یک ضرورت است. دانشمندی که در کار توسعه تحقیق می کند نمی تواند به امر مورد تحقیق خود تعلقی نداشته باشد. او برای توسعه پژوهش می کند و حاصل پژوهش او نمی تواند محدود به فراهم شدن یک مقاله برای انتشار در این یا آن دفتر و مجله باشد. توسعه نیافتگی یک مرحله تاریخی معیّن و متعیّن در سلسله حوادث نیست که همه به ضرورت بتوانند به آن برسند. دویست سال پیش هیچکس نمی توانست وضع توسعه نیافتگی را پیش بینی کند زیرا وضع نه در قدیم ماندن و نه به تجدد پیوستن بلکه بیرون بودن از تاریخ است. بودن میان دو تاریخ دشواریها و عوارض ناگوار دارد که متصدیان امور سیاست باید به کمک دانایان قوم آن را بشناسند و علاج کنند. همراهی دانش و سیاست برای رسیدن به توسعه یک ضرورت است. با ورود در مرحله علاج است که پژوهش های علمی دانشمندان و تدابیر عملی سیاستمداران کارسازی می کنند. توسعه نیافتگی تا زمانی که غالب است و سرّش آشکار نشده است به خرد و علم و عدل و تدبیر راه نمی‌دهد و در برابر آنها می ایستد و چه بسا که به نام خرد و عدل به راه بی خردی و ظلم می رود. از این وضع بیرون باید رفت. مقصد در منزل کنونی رسیدن به هماهنگی و تعادل نسبی است. در مسیر راه شاید بتوان منزل به منزل آینده را بهتر درک کرد.

نظر شما