شناسهٔ خبر: 5997 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

اوسکالی مالی؛

ملکه‌ی‌ ملال‌انگیز علوم اجتماعی (1)

علوم اجتماعی واقعیات آن چیزی هستند که صادق‌اند، آن‌ها چیزی هستند که جملات صادق را صادق می‌سازند. یک جمله‌ی صادق از آن رو صادق است که رابطه‌ی درخوری (از قبیل مطابقت) با واقعیات عالم داشته باشد. بسیاری از اقتصاددانان معتقدند این یک واقعیت در مورد تورم است که یک پدیده‌ی پولی است. از این رو، رابطه‌ی بین واقعیت بودن و حقیقت، ما را بر آن می‌دارد که بگوییم: «این یک واقعیت است که تورم، پدیده‌ای پولی است»؛

                           

   نویسنده: اوسکالی ماکی
   مترجم: حمید حسنی

 

فرهنگ امروز: اقتصاد یک رشته‌ی علمی منازعه‌برانگیز است، نه فقط نظریات، مدل‌ها و روش‌های گوناگون اقتصاد، بلکه به نحو قابل ملاحظه‌ای، جایگاهش به عنوان یک علم [تجربی] محل نزاع است. همین که دربار‌ه‌ی‌ برخی از القاب مشهور اقتصاد –از قبیل «علم ملال‌انگیز» و «ملکه‌ی‌ علوم اجتماعی» - بیندیشیم، این موضوع برایمان آشکار می‌شود.

فرض کنید یکی از ویژگی‌های علوم را قابلیت ارائه‌ی اطلاعات مرتبط و قابل اطمینان راجع به عالم بدانیم. همچنین، فرض کنید این ویژگی صرفاً یک قابلیت نباشد، بلکه همچنین هدف اصلی و دستاورد بالفعل هر آن چیزی باشد که شایسته‌ی عنوان «علم» است. عملکرد اقتصاد از این لحاظ چگونه است؟ این پرسش به اندازه‌ی خود اقتصاد قدمت دارد.

بسیاری از کسانی که نظر خوشی به اقتصاد نداشته و آن را یک رشته‌ی خودبین و فاقد محتوا که به واسطه‌ی ارزش‌های روش‌شناختی به جریان افتاده، با هدف ارائه‌ی اطلاعات صادق دربار‌ه‌ی علم خارج، یا ارتباط اندک یا هیچ ارتباطی ندارند –ارزش‌هایی چون ظرافت ریاضی و جایگاه حرفه‌ای-. ممکن است آنان بگویند در عین حال که اقتصاد به لحاظ دقت زیاد ریاضیاتی، می‌تواند ملکه‌ی علوم اجتماعی باشد، به لحاظ ارتباطش با عالم خارج دچار نقص است. علم اقتصاد تا حد زیادی موضوعی است مربوط به افسانه‌های کلیشه‌ای‌شده‌ی کم‌مایه و به‌ندرت با واقعیات پرمایه‌ و شگفت‌انگیز مربوط به عالم واقع سروکار دارد. همچنان که تامس کارلایل زمانی می‌گفت: «علم ملال‌انگیز است.»

به نظر می‌رسد عبارت «ملال‌انگیز» در بین عامه محبوبیت یافته است، شاید به دلایلی نظیر بحث‌های جدید بر سر وضعیت کنونی و آینده‌ی علم اقتصاد، فضای خطابی سست زمانه که به زبان افسانه‌انگیز و به طور مهمی به ابهام عبارات علاقه‌مند است. عبارت «علم ملال‌انگیز» معانی بسیاری دارد. کلی‌ترین و کاملاً بی‌استفاده‌ترین معنا از استفاده‌ی آن به عنوان ابزاری برای تقبیح تفکر بد اقتصادی یا اندیشه‌ای اقتصادی که کسی آن را دوست ندارد، نشئت می‌گیرد. یکی از معانی خاص‌تر و نزدیک‌تر آن مربوط می‌شود به پیش‌بینی‌های مالتوسی از یک آینده‌ی مبهم که مبتنی بر واقعیت مفروض بازده‌ی نزولی است. معنای دیگر مربوط است به آگاهی ناراحت‌کننده از «ضرورت‌های اقتصاد» که به شکل محدودیت‌های بودجه و مبادله‌ی اجناس گوناگون، حاکم بر حیات اجتماعی است. یک معنای مرتبط دیگر ناظر به رویکرد بی‌تفاوت به رنج انسان‌هاست که اغلب به عناصر اقتصاد بازار آزاد نسبت داده می‌شود. با این همه، معنای دیگر مربوط به تمرکز ویژه بر طمع محاسباتی و لوازم آن است که به عنوان ارزش‌های پولی و بازار جلوه‌گر می‌شوند، در حالی که چشم خود را بر قواعد اجتماعی، سنت‌ها، احساسات و عناصر اخلاقی روابط فردی، بسته و لذا واقعیات مربوط به حقیقت اقتصاد را نادیده می‌گیرد.

معنای نهایی به بیان برخی، در ارتباط با ناتوانی علم اقتصاد دانشگاهی به لحاظ نظری تنگ‌نظر و درون‌نگر در تبیین، پیش‌بینی و کنترل‌ساز و کار نظام پیچیده‌ی اقتصادی است، از باب مثال، در پیش‌بینی و کمک به پیشگیری از بحران‌های بزرگ. دو معنای آخر (اقتصادی که جنبه‌های مهم واقعیت اقتصادی را نادیده می‌گیرد و ناتوانی افسانه‌زده‌اش در قبال موضوعات عالم واقع) بیشترین ارتباط را با موضوع اصلی این نوشته، دارند.

بسیاری از اقتصاددانان علمی با تشخیص بدبینانه از اقتصاد –یا دست‌کم بخش مورد علاقه‌ی خودشان از اقتصاد- با عنوان «ملال‌انگیز»، مخالف هستند. بنا به نظر آنان، اقتصاد ملکه‌ی علوم اجتماعی است و این صرفاً به خاطر دقت ریاضیاتی ممتاز آن نیز نیست. ایشان معتقدند بهترین اقتصادها به واسطه‌ی دل‌بستگی عمیق به موضوعات عالم واقع و مربوط به سیاست پیش می‌روند و اینکه چنین اقتصادی قادر به ارائه‌ی بینش و اطلاعات مفید راجع به واقعیت اقتصادی است (یا در حال بیش از هر تلاش عقلانی دیگری)، اطلاعات مرتبط و قابل اطمینان راجع به موضوعات اقتصادی را در اختیارمان می‌گذارد. این افراد –اگر به لحاظ روش‌شناختی روشنفکر باشند- ممکن است بگویند چنین به نظر می‌رسد که اقتصاد صرفاً با افسانه‌ها سروکار دارد، افسانه بودن اقتصاد خودش یک افسانه است.

 در واقع، اقتصاد –یا در هر حال بخش عظیمی از آن- تا حد بسیار زیادی یک رشته‌ی علمیِ به نحو قابل توجهی ناظر به واقعیت است. از این واقعیت راجع به اقتصاد به آسانی می‌توان چشم پوشید، به این دلیل ساده که رابطه‌ی بین نظریه‌ی اقتصادی و واقعیت کاملاً پیچیده و تصورش دشوار است، ضرورتاً واقعیت به نحو نامحدودی پیچیده است، در حالی که نظریه ساده است. کارلایل متوجه این نکته نبود؛ زیرا این را درک نکرده بود که همچنان که شومپتر زمانی گفته است (1954، 410) : «هر علمی برای هنرمند ملال‌انگیز است.»

بحث دربار‌ه‌ی «ملکه‌ی ملال‌انگیز» بحثی قدیمی است. در سال 1819، سیمون دی سسموندی شکوائیه‌ای منتشر کرد که امروزه بسیار آشنا به نظر می‌آید: «ما می‌بینیم که اقتصاد سیاسی در حال پذیرش یک زبان اغراق‌آمیز است، پیچیده در محاسباتی که فهمشان سخت است، در انتزاعات گم گشته و از هر لحاظ در حال تبدیل شدن به یک علم رمزی است.» یک و نیم قرن بعد، ارزیابی مشابهی توسط اقتصاددانان مشهور مطرح شد. در واقع، اوایل دهه‌ی 70 میلادی شاهد رگباری از ارزیابی‌های انتقادی از سوی بالاترین درجات اقتصاد حرفه‌ای بود. اقتصاددانان همکار متهم شدند به «اشتغال پیوسته به امور خیالی و فرضی به جای واقعیت مشهود» (Leontief, 1970, 1) و نیز پرداختن به نظریات و مدل‌هایی که «مبتنی بر فرضیاتی راجع به رفتارهای انسان هستند که مبنای شخصی ندارند» (Phelps Brown 1972, 3). به طور خاص‌تر، این انتقاد می‌گوید: «این فرضیات اغلب جهت راحتی در دست‌کاری‌های ریاضیاتی ساخته می‌شوند، نه به دلیل شباهت با واقعیت عینی» (Frisch 1970, 3). در نتیجه، «امروزه تمام شاخه‌های نظریه‌ی اقتصادی انتزاعی که هیچ ارتباطی با واقعیت عینی ندارند و تقریباً از ریاضیات محض غیرقابل انفکاک هستند»، وجود دارند (Worswick 1972, 78). این عبارات تظاهر آن چیزی هستند که هاچسون (1977) به آن لقب «بحران انتزاع» می‌دهد.

حمله‌ی رونالد کوآس به آنچه «اقتصاد تخته‌سیاه» می‌نامد، تا حد زیادی در مسیر مشابهی است. کوآس با ریشه‌یابی این رویکرد در کتاب علم اقتصاد، رقابت ناکامل (1933) اثر جان رابینسون، می‌گوید: «این رویکرد نظریِ جدید، واجد این مزیت است که می‌توان تمام تخته‌سیاه را با نمودارها پر کرد و یک ساعت سخنرانی کرد بدون اینکه نیاز باشد چیزی راجع به آنچه در جهان خارج رخ می‌دهد، بگوییم» (Coase 1993b, 229). کوآس از این شکایت می‌کند: «زمانی که اقتصاددانان در می‌یابند قادر به تحلیل آنچه در عالم خارج اتفاق می‌افتد، نیستند، یک عالم خیالی خلق می‌کنند که قادر به کنترل آن باشند» (1993a, 52) و این دیدگاه را چنین خلاصه می‌کند: «آنچه مورد مطالعه قرار می‌گیرد، نظامی است که در ذهن اقتصاددانان و نه در کره‌ی زمین، وجود دارد. من این نتیجه را اقتصاد تخته‌سیاه می‌نامم» (Coase 1993b, 229). اقتصاد تخته‌سیاه با این ویژگی‌هایی که گفته شد به افسانه‌ی محض می‌ماند و نه اصولاً فعالیتی مربوط به واقعیت. اکتشاف مشهور آرجو کلامر و دیوید کولاندر (1990 و 18) ظاهراً نگرانی کوآس را تأیید می‌کند: «دانشجویان اقتصاد در مشهورترین برنامه‌های آموزشی دانشگاه‌های ایالات متحده آمریکا معتقدند که برتری در ریاضیات و مهارت در حل معما (باید اضافه کنیم، روی تخته‌سیاه) جهت موفقیت در اقتصاد اهمیت دارد، در حالی که داشتن معرفت کامل از اقتصاد برای موفقیت در این رشته بی‌اهمیت تلقی می‌شود.»

هیلبرونر و میلبرگ (1995) در بحثشان راجع به آنچه «بحران بینش» در اقتصاد می‌نامند، همین دل‌مشغولی‌ها را دارند. ایشان چنین استدلال می‌کنند که تا دوره‌ی مابعد کینزی –حدوداً تا 1970 میلادی- اقتصاد با تحلیل مبتنی بر بینش راجع به واقعیت اجتماعی و لذا با پرداخت آشکار و پیوسته‌اش به رابطه‌ی بین نظریه و «واقعیت» مشخص می‌شود. برعکس، ویژگی اقتصاد معاصر بی‌تفاوتی عجیبش در قبال این مسئله است. در بالاترین مرتبه، «نظریه‌پردازی عالی» دوران حاضر درجه‌ای از ناواقعیت را کسب می‌کند که تنها با فلسفه‌ی مدرسی قرون وسطی مطابقت می‌کند (1995, 3-4). هیلبرونر و میلبرگ استدلال می‌کنند که به ویژه از زمان انقلاب پیش‌بینی‌های عقلانی، نوعی «برگشت به درون» از دل‌مشغولی به عالم خارج و نیز به بازی‌های عقلانی صرف در میان اقتصاددانان دانشگاهی وجود داشته است.

 در این کتاب، صدای منتقد از مارک بلاگ برمی‌خیزد (همچنین نگاه کنید به دیدگاه تحریف‌آمیز وی در Blaug 1980). در فصل دوم، وی سوگ بیماری صورت‌گرایی (فرمالیسم) را می‌گیرد که معتقد است بر اقتصاد سایه افکنده و آن را به بازی دانشگاهی بیگانه با سیاست بدل ساخته است. گناه ویژه بر گردن تعادل کلی اقتصاد خرد پس از برهان آرو، دبرو در 1954، شیفتگی متأخرتر به نظریه‌ی بازی و اقتصاد کلان کلاسیک نوین افکنده می‌شود. اقتصاددانان علاقه‌ی خویش را به درگیر شدن با موضوعات عالم خارج از دست داده‌اند و برخی از ایشان توجیهاتی برای این رویکرد خویش در فرانظریه‌ای پسامدرنی می‌یابد که حسی بودن مفاهیمی از قبیل عالم خارج و بازنمایی نظری آن را زیر سؤال می‌برند. بلاگ اشاره می‌کند که رئالیسم جایگزین مناسبی برای کمک به طلوع دوباره‌ی اقتصاد است.

در پاسخ به اتهاماتی که در بالا گفته شد، برخی از اقتصاددانان عملی وظیفه‌ی خود را دفاع از اقتصاد به عنوان یک رشته‌ی برآمده از واقعیت و در عین حال سرزنش منتقدان به خاطر بی‌اطلاعی راجع به آنچه در جریان است، دانستند. برخی در مخالفت شدید با منتقدان، چنین استدلال می‌کنند که در 30 سال گذشته یا بیشتر، اقتصاددانان، نه کمتر که بیشتر میل به واقعیت داشته‌اند. تعداد اندکی مثال مشهور و آشکارکننده برای برجسته کردن موضوع اصلی این استدلال‌ها کافی خواهد بود.

رابرت سولو (1997) با سابقه‌ی کار طولانی در این حوزه، منکر این است که جریان اصلی ارتباطش را با واقعیت از دست داده باشد. وی تصدیق می‌کند تغییر مهمی در اقتصاد از 1940 تا 1990 رخ داده است، اما تشخیص وی یقیناً معتدل‌تر از منتقدان بنیادگرا است: اقتصاد مبدل به «موضوع فنی خودآگاهانه‌ای» شده است که «دیگر دل‌مشغولی اختصاصی دانشمندان شسته‌رُفته، نیست» (1997, 42). سولو شک دارد که این بتواند برخی مشاهده‌کنندگان را متقاعد سازد که این مفهوم نادرست از یک رشته‌ی علمی را که با موضوعات عالم واقع بی‌ارتباط است، بپذیرند.

 در اینجا باید اضافه کنیم که این نتیجه احتمالاً نیازمند مقدمه‌ی دیگری است؛ یعنی این ملاحظه که اقتصاد رشته‌ای علمی است بدون شهرت بخش‌هایی که در ذهن مخاطب عام، بر فاصله‌ی میان تحقیق فنی پیشرو و موضوعات اقتصادی عاجل روز، پل بزنند (Krugman 1998, 8). سولو می‌پذیرد که اقلیت کوچکی از «صورت‌گرایان» در اقتصاد حرفه‌ای وجود دارند و اینکه آن‌ها عمدتاً مخاطب یکدیگر قرار می‌گیرند. بیشتر اقتصادها موضوع افسانه صورت‌گرایانه نیستند، بلکه مربوط به مدل‌سازی هستند، «امری که روی هم رفته نوع دیگری از فعالیت است» (Solow 1997, 43). به زودی در این مورد مطالب بیشتر خواهیم گفت. نکته‌ی اصلی این است که اقتصاد فنی‌تر شده است، و نه «صورت‌گرایانه، انتزاعی و بی‌توجه به عالم واقع... مدل‌سازان جدید، از غیردنیوی بودن مبرا بوده، و به داده‌ها می‌پردازند» (Solow 1997, 57). اگر مشکلی وجود داشته باشد، عبارت است از اینکه نقصی در داده‌های مربوط وجود دارد و اینکه گاهی مدل‌سازان مدل‌های خود را بدون بررسی‌های مناسب مشاهدتی، می‌سازند.

صدای قابل دفاع دیگر متعلق به ویلیام بامول (2000) است. وی در ارزیابی خویش از دست‌یافت‌های اقتصاد قرن بیستم، چنین استدلال می‌کند که در این دوره اقتصاد پیشرفت مهمی در آنچه برای عمل نمودن پیشنهاد می‌دهد، داشته است: «پیشرفت در کار تجربی و تطبیق مفاهیم تجربی بر موضوعات عینی واقعیت، جایی است که می‌توان پیشرفت‌های بسیار متمایزی فراتر از وضعیت معرفت در ابتدای این قرن یافت» (2000,10). بامول تصدیق می‌کند که این ملاحظه را نمی‌توان از کتب درسی اقتصاد که تا حد زیادی از بازنمایی پیشرفت‌های مربوط در خط مقدم تحقیق عینی ناتوان است، استخراج کرد. بنا به نظر وی، این پیشرفت‌ها بر اهمیت تحلیل داده‌های خام و وابستگی نظریه و داده تأکید می‌ورزند: «ما در طول رشدمان، به نحوی فرایند از نظریه‌ای که هیچ ابزاری برای تحلیل واقعیات و هیچ فرصتی برای آزمایش تجربی بدست نمی‌دهد، ناراحت بوده‌ایم» (2000, 26-27). به‌کارگیری فنون ریاضیاتی پیچیده و ساده‌سازی‌های نظری قوی، نه تنها مانع نمی‌شوند، بلکه موفقیت در تحقیقات کاربردی که برای حمایت از عمل می‌کوشند را گسترش می‌دهند. بامول می‌گوید تصویر مبنا بب اقتصاد، تصویر رشته‌ای است که در یک حالت نظام‌مند قوی، به نیاز مبتنی بر دل‌مشغولی به موضوعات عملی مربوط به عالم واقع، پاسخ می‌دهد. این تصویری از یک رشته‌ی ناظر به واقعیت است.

دیوید کرپس (1997) نماینده‌ی یک نسل جوان‌تر، جزئیات بیشتری برای این دیدگاهِ تا حد زیادی خوش‌بینانه پیشنهاد می‌کند. کرپس گرایشی قوی به سمت طیف گسترده‌ای از موضوعات پژوهشی‌ای که از نظر تجربی حساسند را در 30 سال گذشته یا همین حدود درمی‌یابد که مورد توجه‌ی اقتصاددانانی قرار می‌گیرد که بیش از پیش می‌خواهند در فروض نظریاتشان تجدید نظر کنند. کرپس مانند سولو و بامول، اشاره می‌کند که مقدار فزاینده‌ای از داده‌ها در دسترس اقتصاددانان وجود دارند و اینکه خود ایشان به نحو فزاینده‌ای، مثلاً به واسطه‌ی آزمایش، برای تولید داده‌ها آماده می‌شوند. وی همچنین به رشد تأثیر و تأثر دو طرفه میان مرزهای سنتی رشته‌ای با زیست‌شناسان، جامعه‌شناسان و روان‌شناسان اشاره می‌کند که به موجب آن‌ها اقتصاددانان از این رشته‌ها می‌آموزند.

 کرپس در اقتصاد خرد دو گرایش را شناسایی می‌کند که یکی بنیادی‌تر از دیگری است. گرایش کمتر بنیادی شامل کم کردن فرض‌های «زمینه‌ای» از قبیل تعداد زیاد و گمنامی فاعل‌ها، اطلاعات منتشرشده و تحلیل ایستا و جایگزین کردن آن‌ها با روابط تعامل تعداد اندک، اطلاعات نامتقارن و نیروهای محرکه غیربدیهی است. این مطلب جریان اصلی در اقتصاد خرد امروز است. گرایش بنیادی‌تر شامل کم کردن یک یا بیش از یک فرض «متعارف» راجع به «عقلانیت دوراندیش»، «طمع غایت‌مند» و «تعادل» می‌اندیشند. این گرایش ضعیف‌تر است که قانون را به منازعه فرا می‌خواند و با مقاومت بیشتری از ناحیه‌ی پارادایم تثبیت‌شده روبه‌رو می‌شود. اگرچه این قانون مسلماً به لحاظ تجربی ناکاراست، اما به واسطه‌ی نقضِ (همچنان) نسبی داده‌های تجربی متناسب و امکان تنظیم مدل‌های صادق در باب قانون در قبال تقریباً هر شاهدی برای فرار از آن قانون، جلوگیری می‌شود. آنچه از این مطلب ظاهر می‌شود یک خوش‌بینی شایسته در باب اقتصاد به عنوان یک رشته‌ی مربوط به واقعیت است.

در فصل سوم این کتاب، پارتا داسگوپتا به جمع کسانی می‌پیوندد که عزم دفاع از اقتصاد را داشته و به واسطه‌ی حس مسئولیت اجتماعی از رشته‌ای برانگیخته شده‌اند که به نحو ناعادلانه‌ای مورد انتقاد قرار گرفته است. داسگوپتا به طور ضمنی برعلیه این نسخه از نارضایتی که توسط هیلبرونر و میلبرگ مطرح می‌شود، حمله‌ی متقابلی را ترتیب می‌دهد. وی با تمرکز بر تعدادی از مثال‌های تحقیقات اخیر، استدلال می‌کند که اقتصاد از موضوعات کلی نظری به سمت موضوعات کاربردی خاص و دقیق حرکت کرده و اینکه این موضوع به عینی‌تر شدن اقتصاد کمک کرده است.

من فقط منتخبی کوچک از ارزیابی‌های نمایانگر علم اقتصاد را ذکر کرده‌ام و تصویر واضحی که ظاهر می‌شود این است که هیچ تصویر واضحی وجود ندارد. نظرات راجع به اینکه اقتصاد در مسیر صحیح است یا غلط و اگر در مسیر اشتباه است، دقیقاً چه زمانی خطا روی داده است، مختلف است، در اوائل دهه‌ی 1930، اوائل دهه‌ی 1950 یا اوائل دهه‌ی 1970 و یا... با فرض نقش و جایگاه اقتصاد در آموزش دانشگاهی، سیاست و به طور کلی در فرهنگ‌مان، اختلافات ریشه‌ای این تفاسیر اگر اخطاردهنده، نباشد بسیار گیج‌کننده است. این اختلافات قابل توجه در ارزیابی اقتصاد از چه چیزی ناشی شده است؟ زمانی که کسی به چنین ادعاهای ضدونقیضی برمی‌خورد، زمان پرسش‌های بیشتر و نوعی دقت مفهومی فرا می‌رسد. اینجاست که از کمی کمک از ناحیه‌ی دوستان روش‌شناس‌مان استقبال می‌کنیم و اینجاست که این کتاب به منظور ارائه‌ی نوعی خدمت عمومی تنظیم شده است. نتیجه چنین خواهد شد که چیزها بسیار پیچیده‌تر از آن هستند که در بیشتر جملات ساده بیان می‌شوند.

نخستین ملاحظه‌ی ساده عبارت است از اینکه «اقتصاد» یک مفهوم به نحو خطرناک جمع‌شده‌ای است که تنوع و گوناگونی بسیاری در پس آن نهفته است. گفتن اینکه اقتصاد شبیه این یا شبیه آن است، خطر بسیاری دارد، به این دلیل ساده که یک اقتصاد همگن واحد، وجود ندارد که بتوان در باب آن به طور قابل توجیهی ادعاهای صریح کرد. رویکرد بسیار متمایزتر دیگری قابل توصیه است. توضیحاتی باید در مورد اینکه شاخه‌های خاصی از اقتصاد در دوره‌های زمانی خاص واقع‌مند بوده‌اند یا افسانه‌مند از جنبه‌های به دقت معین‌شده، ارائه شوند. ویژگی واضح دیگر این است که مانعه‌الجمع «واقعیت یا افسانه؟» گمراه کننده است. شکل صحیح، عبارت است از ترکیب عطفی «واقعیت و افسانه»، این شکل آخر، عنوان این کتاب است. هر رشته‌ی علمی مرکب از واقعیت و افسانه است و انواع و درجات بسیاری از واقع‌مندی و افسانه‌مندی وجود دارد.

در نهایت هر زمان که افسانه‌مندی یا واقع‌مندی به چیزی نسبت داده می‌شود، دیدگاه شخص در قبال اینکه این چیز دقیقاً چیست –یک مفهوم، یک فرض، یک مدل، یک چارچوب، پاره‌ای داده، یک استعاره، یک نمودار- و همچنین در قبال اینکه معنای مورد نظر شخص از «واقعیت» و «افسانه» چیست، باید بسیار روشن باشد.

فیلسوفان تعدادی دیدگاه ضدونقیض هم در باب واقعیت و هم افسانه مطرح ساخته‌اند. از طرف دیگر، اقتصاددانان و دیگران از این مفاهیم بدون تحلیل معنای دقیق آن‌ها استفاده می‌کنند. در کتابی چنین، که طیفی از موضوعات، رویکردها و نظرگاه‌ها در کنار هم آورده شده است، نمی‌توان گزارش دقیقی از مفاهیم واقعیت و افسانه که این فعالیت‌ها را یکی سازد، بدست داد. ما لازم است به اندیشه‌های تا حدی شهودی و ساده راضی باشیم. این مفهوم می‌تواند با مسئله‌ی رئالیسم (که در فصل 4 بیشتر در موردش سخن گفته خواهد شد) مرتبط باشد. می‌توان در باب جهان و نظریه‌های مربوط به آن جهان رئالیست بود.

 فرض کنید کهT  تئوری، مدل یا فرضی است که در ارتباط با بخشی از این جهان S S است. شخص در مورد S در ارتباط با T‌یک رئالیست است اگر بر این عقیده باشد که S مستقل از پذیرفتن، باور داشتن و بر زبان آوردن T‌ وجود دارد. شخص در مورد T در ارتباط با S رئالیست است، اگر فکر کند T و اجزای آن به S اشاره دارند یا اینکه T بعلاوه حقیقتاً نمایانگر S است، یا باید حقیقتاً نمایانگر S‌ باشد در حالی که حقیقت نیز به همین‌سان مستقل از این است که T پذیرفته، مورد اعتقاد و بر زبان جاری شود. این طرح‌های ساده‌ی تعریفی مستلزم این هستند که برای مثال، مشاهده‌پذیری یک موضوع و آزمایش‌پذیری یک نظریه به لحاظ مفهومی ارتباطی با رئالیسم ندارد.

واقعیات آن چیزی هستند که صادق‌اند، آن‌ها چیزی هستند که جملات صادق را صادق می‌سازند. یک جمله‌ی صادق از آن رو صادق است که رابطه‌ی درخوری (از قبیل مطابقت) با واقعیات عالم داشته باشد. بسیاری از اقتصاددانان معتقدند این یک واقعیت در مورد تورم است که یک پدیده‌ی پولی است. از این رو، رابطه‌ی بین واقعیت بودن و حقیقت، ما را بر آن می‌دارد که بگوییم: «این یک واقعیت است که تورم، پدیده‌ای پولی است»؛ یعنی «این صادق است که تورم، پدیده‌ای پولی است» (که نظریه‌های زیادی بر اظهار صدق به نحو بحث‌برانگیزی خواهد افزود، چیزی نیست جز اینکه بگوییم: «تورم یک پدیده‌ی پولی است»).

 بنابراین دیدگاه از واقعیات، واقعیاتِ ویژگی‌های عینی هستند که به عنوان صادق‌کننده‌های جملات صادق، استفاده می‌شوند. اگر «تورم پدیده‌ای پولی است» جمله‌ای صادق باشد، آنچه آن را صادق می‌سازد این واقعیت است که تورم یک پدیده‌ی پولی است. برخی فلاسفه به اینکه آیا فاصله‌ی کافی میان واقعیت و حقیقت وجود دارد، اهمیت می‌دهند، اما برای اهداف ما همین کافی است که ما واقعیات مربوط به اقتصاد را ویژگی‌های عینی اجتماعی بدانیم که ساخته و پرداخته‌ی بازی‌های عقلانی اقتصاددانان نیستند. آنچه در جامعه‌ی علمی واقعیت محسوب و آنچه حقیقت محسوب می‌شود، ساخته‌هایی اجتماعی‌اند، در حالی که آنچه واقعیت است و آنچه صادق است، چنین نیستند. چنین تمایز ساده‌ای با برخی از شهودات واقع‌گرایانه‌ی بی‌حدوحصر موافق است.

می‌توان افسانه‌مندی را هم به اشیا و هم به نمودها نسبت داد. می‌توان گفت یک شیء افسانه‌مند است در حالی که وجودش و حقایق مربوط به آن وابسته به توصیفات خاصی از آن است. درست مثل وجود رابینسون کروزوئه و تمام حقایق مربوط به آن که وابسته به توصیفات دانیل دئفو از اوست، وجود انسان اقتصادی و حقایق مربوط به «او» نیز ممکن است وابسته به فرضیات گوناگونی باشد که اقتصاددانان برای توصیف عامل اقتصادی از آن‌ها استفاده می‌کنند. از این رو، می‌توان یک نمود از قبیل یک مدل یا فرضیات مقوم‌اش را افسانه‌مند دانست اگر دربار‌ه‌ی‌ چنین اشیایی افسانه‌مندی باشد. اگر فردی تصور کند که اشیای واقعیِ غیرافسانه‌مند در عالم نیز وجود دارند، می‌تواند نمودی را که اشاره به هیچ عین خارجی‌ای ندارد و لذا برای احکام یا گمان‌های مربوط به عالم واقع استفاده نمی‌شود، افسانه‌مند بنامد. چنین چیزی روی هم رفته فاقد ارزش صدق عینی است. به لحاظ عینی نه صادق است نه کاذب؛ زیرا در باب هیچ چیزِ واقعی‌ای نیست. امکان دیگری که وجود دارد این است که یک نمود را از آن رو افسانه‌مند بدانیم که زمانی که به عنوان حکم یا گمانی راجع به عالم واقع تفسیر می‌شود، کاذب یا اساساً کاذب باشد. از این رو اقدام به مطالعه شیء خارجی می‌کنیم آن گونه که وجود دارد و نمایانده می‌شود. هر دو این اندیشه‌ها ظاهراً در تفسیرهای مدل‌های اقتصادی آشکار می‌شوند. ادعا شده این مدل‌ها به این دلیل که اساساً کاذب‌اند یا روی هم رفته فاقد ارزش صدق هستند، افسانه‌مند هستند.

                                                           ***

بدین موضوعات دست‌کم از سه نقطه‌نظر یعنی از نقطه‌نظر سه پرسش، می‌توان پرداخت.

 1. کارکرد مدل‌های اقتصادی چگونه است؟ ‌چگونه مدل‌ها و نظریات اقتصادی با عالم مرتبط می‌شوند؟ این پرسش نیز جنبه‌های بسیاری دارد و لذا به ورطه‌ی زبان‌شناسی، معرفت‌شناسی و روش‌شناسی اقتصاد کشیده می‌شود و پرسش‌های مربوط به صدق، معرفت، و روش‌های آزمایش را پیش می‌کشد.

 2. کارکرد اقتصاد چگونه است؟ چه چیز در عالم اجتماعی وجود دارد که به نحو عِلّی یا قوامی به کارکرد اقتصاد، یا به وقوع و شکل‌گیری پدیده‌های اقتصادی، مربوط است؟ این پرسشی است در حوزه‌ی وجودشناسی اقتصاد.

 3. کارکرد رشته‌ی دانشگاهی اقتصاد چگونه است؟ ساختار محدودیت‌های نهادی و محرک‌های رفتاری‌ای که تلاش اقتصاددانان را شکل می‌بخشد، ‌چیست؟ «سازمان‌های صنعتی» اقتصاد چگونه موجب یا مانع افسانه‌مندی یا واقع‌مندی آن می‌شوند؟ برای پاسخ به این سؤالات، باید مراکز اقتصادی را مطالعه کرد –یعنی خطابه، جامعه‌شناسی و اقتصادِ اقتصاد-.

در عمل عینی، این دیدگاه‌ها کاملاً قابل تفکیک نیستند، اما برای اهداف این کتاب، فصل‌ها در قالب این سه مقوله تنظیم شده‌اند. این سه دیدگاه ویژگی اثر من بوده‌اند و من خوشحالم که همکاری‌های درخواست‌شده در این موضوع کلی جای می‌گیرند. صحنه با سر بر آوردن برخی از موضوعات اصلی در سه فصل از بخش دوم کتاب شکل می‌گیرد. سه فصل بخش سوم به پرسش 1 می‌پردازند که می‌پرسد چگونه مدل‌ها با واقعیت مرتبط می‌شوند. به پرسش 2 راجع به ساختمان واقعیت اقتصادی در قالب فصل، در بخش چهارم پرداخته می‌شود. در نهایت، پرسش 3 راجع به نهادهای اقتصادی، موضوع سه فصل آخر در بخش پنجم کتاب است.

مدل‌های اقتصادی

پرداختن به اقتصاد همان پرداختن به مدل‌سازی است. در ارزیابی صدق این ادعا بهتر است به ابهام «مدل» توجه کنیم. بر اساس معنای خاصی از «مدل» -مفهومی از مدل که در قالب ریاضی تعریف می‌شود- این ادعا ممکن است بخش زیادی از حقیقت را در خود داشته باشد، هرچند ممکن است کسی آن را با استلزامات غلط‌انداز، محدودکننده (از قبیل: اگر مدل ریاضی نداشته باشید، به اقتصاد اشتغال ندارید) و مبالغه‌آمیز بداند. بر اساس معنای کلی‌تری از «مدل» -یعنی مدل به عنوان نمایش انتخابی-، تمام اقتصاد موضوع مدل‌سازی هست و خواهد بود و از این جهت امر متفاوتی راجع به اقتصاد در مقایسه با جهان‌شناسی، شیمی، جرم‌شناسی و سفسطه وجود ندارد.

اگر معمایی راجع به مدل‌سازی در کار باشد، عبارت است از اینکه اقتصاددانان مدل‌هایی می‌سازند که اقتصاد مبتنی بر مدلی را شرح می‌دهند که ممکن است در ظاهر شباهت بسیار کم یا هیچ شباهتی با علم واقع نداشته باشد. برای بیگانگان، نظیر روزنامه‌نگاران، دانشجویان جدیدالورود و بسیاری از دانشمندان سایر علوم اجتماعی، ممکن است چنین بنماید که اقتصاددانان در دنیای رویای مدل‌هایشان زندگی می‌کنند، در دنیایی افسانه‌ای که خودشان ساخته‌اند. مشکلی که هم در مقابل اقتصاددانان و هم روش‌شناسان اقتصادی وجود دارد عبارت است از تحلیل راه‌هایی که مدل‌ها از طریق آن‌ها اطلاعات صادقی راجع به حقایق مربوط به اقتصادهای عینی، می‌توانند یا نمی‌توانند انتقال دهند.

در بالا، به این گفته‌ی سولو اشاره کردم که اقتصاد به مدل‌سازی‌ای می‌پردازد که فعالیتی متفاوت با آنچه اقتصاددانان «صورت‌گرا» می‌کنند، است. در واقع، مدل‌سازی در بهترین حالت می‌تواند به عنوان فعالیتی ناظر به واقعیت تفسیر شود که هدفش جدا کردن وابستگی‌های عِلّی در واقعیت است: «این اندیشه باید بر یک یا دو عامل علّی یا شرطی تمرکز کند و هر چیز دیگری را مستثنی سازد و به فهم اینکه چگونه صرفاً این دو جنبه از واقعیت با جریان اصلی اقتصاد جدید که شامل چیز زیادی بیش از مثال‌های مربوط به این فرآیند نیست، کنش و فعل و انفعال دارند.» (Solow 1997, 43)

 این بدان معناست که اقتصاد جدید موضوع استفاده از روش کلی جداسازی یعنی شامل شدن و استثنا کردن و تمرکز بر عناصر اصلی و خنثی‌شده‌ا‌ی که ممکن است انتظار رود بر خروجی یک فرآیند بالفعل تأثیر بگذارند، مورد هجوم قرار می‌گیرد. چنین مفروضات کاذبی کمک می‌کنند برخی وابستگی‌های اصلی برای بررسی دقیق‌تر تفکیک شوند. در حالی که آزمایش‌ها در آزمایشگاه چنین جداسازی‌هایی را به واسطه‌ی دست‌کاری علّی موقعیت‌های واقعی به انجام می‌رسانند، جداسازی یک مدل‌ساز در محیط نظری، نظیر تجارب فکری صورت می‌پذیرد. مدل‌ها (در میان) آزمایشگاه‌های اقتصاددانان وجود دارند (نگاه کنید به Maki 1992a). همچنان که سولو اشاره می‌کند: «یک مدل خوب سادهسازی‌های راهبردی درستی انجام می‌دهد. در واقع، یک مدل واقعاً خوب مدلی است که فهم بسیاری از تمرکز بر تعداد بسیار اندکی از پیکان‌های علّی حاصل می‌کند» (Solow 1997, 46).

 یک مدل، یک یا تعداد اندکی ارتباط علّی، مکانیسم، یا فرآیند را برای استثنای سایر فاکتورهای مُعِدّ یا مؤثر جداسازی می‌کند –در حالی که در عالم واقع آن عوامل، تأثیر خود را بر آنچه عملاً روی می‌دهد، می‌گذارند. مدل‌ها ممکن است در فضای انتزاعی صادق باشند، اما در فضای عینی کاذب باشند. موضوع اصلی دربار‌ه‌ی این است که آیا پلی میان این دو، یعنی انتزاع و عین، وجود دارد؟ به طوری که یک مدل ساده بتواند به عنوان منبع اطلاعات صادق مربوط دربار‌ه‌ی واقعیت پیچیده، مورد اتکا قرار گیرد.

از آنجا که رئالیست‌ها دوست حقیقت هستند، مدل‌هایی را می‌خواهند که نمایش صادقی از واقعیت اقتصاد به دست دهند. مشکل عبارت است از تطبیق دادن این هدف با این ویژگی ذاتی مدل‌ها که حاوی انبوهی از اشتباهات هستند. این موضوع گسترده‌تر از آن است که با جزئیات رضایت‌بخش و تمام و کمال در اینجا بحث شود، اما بگذارید اشاره‌ای گذرا به مفهوم مهم بازنمایی داشته باشم.

 به لحاظ معنایی هر شیئی می‌تواند به عنوان مدل چیزی دیگر مورد استفاده قرار گیرد و چنین اشیائی ممکن است انواع مختلفی داشته باشند. مدل‌ها ممکن است اشیای مادی، زبانی و انتزاعی باشند؛ آن‌ها می‌توانند در قالب شباهت‌های عینی، نمودارها، طرح‌های تجربی، اشیای فکری مطلوب‌سازی‌شده، نظام‌های معادلات ریاضی و از این قبیل باشند. در تمامی موارد، می‌توانیم یک مدل، M را به دو معنا، نظام ساده‌ای بدانیم که به عنوان نمایانگر چیزی دیگر یعنی یک نظام پیچیده‌تر، X استفاده می‌شود. به معنای نخست، M نمایانگر X است که در آن M به مثابه‌ی نماینده‌ی X به کار می‌رود. با مطالعه‌ی M به جای X به طور مستقیم، فرد می‌تواند امیدوار باشد که چیزی راجع به X یاد می‌گیرد. ما M را از راه ساختن، آزمودن، محاسبه کردن و تصور کردن دست‌کاری می‌کنیم و از این رو دربار‌ه‌ی ویژگی‌های M چیزی یاد می‌گیریم. به معنای دوم، M نمایانگر X است، به واسطه‌ی شبیه‌سازی آن در جنبه‌های مربوط و به درجات کافی در ارتباط با استفاده‌ای که قرار است از M‌ شود. با کمک این مشابهت، بررسی M اطلاعات مربوط به X را افاده خواهد کرد. می‌توان گفت که دو جنبه‌ی نمایانگری به هم وابسته‌اند در اینکه M توجیه خود را به عنوان نمایانگر X یا به شبیه‌سازی X یا مطابقت با آن کسب می‌کند. مشابهت موضوع جنبه‌های مربوط و درجات کافی است و این‌ها با بسیاری از کاربردهای ممکن مدل‌ها به عنوان نمایانگرها مرتبط هستند.

این مطلب بسیار کم است از گزارش کامل دربار‌ه‌ی مدل‌ها، اما باید کلیدهایی راجع به گوناگونی جنبه‌هایی که در موضوع چگونگی ارتباط مدل‌ها با واقعیت دخیل‌اند، در اختیارمان بگذارد (سایر مسائل به این می‌پردازند که مدل‌ها چگونه با نظریه‌ها و داده‌ها مرتبط می‌شوند، از باب مثال، نگاه کنید به Hausman 1992; Morgan and Morrison 1999; Maki 2001b ). شهودهایی که در پس احکامی از این نوع که «این مدل (غیر) واقع‌گرایانه است» قرار دارند، فایده‌ای ندارند -یعنی مبهم و عاری از استلزامات مربوط به کفایت آن مدل هستند- مگر اینکه همراه با ابعاد متعددی که مورد بحث هستند، روشن شوند. فصل 5 تا 10 در بخش سوم کتاب مثال‌هایی بیشتری در باب جنبه‌های انتخابی این معما، ارائه خواهد شد و از انواع مختلف مدل‌ها و طرق مختلفی که می‌توانند به واسطه‌ی آن‌ها چیزی راجع به واقعیت اجتماعی به ما بگویند، بحث خواهد شد.

در فصل 5، رابرت ساگدن استدلال می‌کند که مدل‌های انتزاعی و غیرواقع‌گرایانه قادرند اطلاعات صادق و مهمی در باب عالم واقع بدست دهند. وی با استفاده از مدل «لیمویی» آکرلوف و مدل شطرنجی شلینگ در مورد تبعیض نژادی به عنوان مثال، دیدگاهی راجع به چگونگی ارتباط دنیای خیالی مدل‌ها و دنیای واقعی ارائه می‌دهد. می‌توان گفت که بر اساس این دیدگاه، مدل‌های خوب اقتصادی هر دو جنبه‌ی نمایانگری را برآورده می‌سازند. در جهان مدل‌ها، یک علت یک اثر، نظیر نوعی نظم را به وجود می‌آورد یا می‌تواند به وجود بیاورد. سایر عوامل و ارتباطات که در جهان واقع ذی‌اثرند، مورد نظر نیستند.

 سادگن اظهار می‌دارد که حرکت از جهان مدل به جهان واقع یک استنتاج استقرایی از ادعای ارتباطی در سطح بسیار ساده‌شده تا ادعای آن ارتباط در موارد مربوط به عالم واقع و تحت امکان‌های گوناگون است. اعتماد ما به این استنتاج مبتنی بر این باور است که جهان‌های مدلی -نظیر شهرهای شطرنجی شلینگ و فروشگاه ماشین‌های دسته دوم آکرلوف– ممکن‌ هستند؛ یعنی می‌توانند واقعی باشند، مشروط به آنچه ما از چگونگی کارکرد این جهان می‌دانیم. سادگن کم‌وبیش چنین استدلال می‌کند که چنین جهان مدلی احتمالاً واقعی‌ای یک جهان معتبر است و چنین جهان ساده‌ی معتبر، مجموعه‌ی کوچکی از عناصر که از بقیه‌ی عالم واقع جدا شده باشند، نیست. وی اظهار می‌دارد که اعتبار یک مدل مربوط به سازگاری است –یعنی رابطه‌ای هماهنگ میان فرض‌های آن مدل و نیز میان مدل و آنچه ما راجع به ساختار علّی عالم می‌دانیم-. این دیدگاه جذابی است که نوعی دیدگاه در باب مدل‌های خوب اقتصادی، به عنوان نمایانگرهای صادق امور واقعی، پیشنهاد می‌کند. این دیدگاه موجب پرسش‌های دیگری می‌شود، از قبیل اینکه چگونه استنتاج استقرایی مورد نظر با استدلال قیاسی [=تمثیلی] ارتباط برقرار می‌کند و چگونه این ایده که آن جهان‌های مدلی معتبر ساخته شده‌اند با ایده‌ی جداسازی نظری ارتباط پیدا می‌کند.

نانسی کارت رایت در راستای یک سنت علمی و فلسفی و اثر اخیر خود، در فصل 6 چنین استدلال می‌کند که قوانین – قواعد تجربی از نوع انتفاعی یا غیرانتفاعی– ویژگی‌های جداگانه‌ی عالم نیستند، بلکه بیشتر مستلزم نوعی ساختمان پس‌زمینه‌ای هستند که آنهارا ایجاد می‌کند. این ساختارهای مبنایی اجتماعی، سیاسی یا مبانی احتمالاتی (آن گونه که کارت رایت آن‌ها را می‌نامد، «ماشین‌های قانون‌مند») حاوی چیزهایی هستند که با نیروها یا قابلیت‌های علّی برای ایجاد آثار معین تجهیز شده‌اند. این همان وجودشناسی غیرتجربی سنتی‌ای است که در پس دیدگاه او در باب مدل نهفته است.

 مدل چیزی است نزدیک به یک ماشین قانون‌مند با سازوکار علّی، تحت شرایطی چنان سخت که قاعده‌مندی‌هایی شبیه به قانون سر بر می‌آورند. مدل‌های اقتصادی در قالب مفاهیم بسیار انضمامی یعنی نزدیک به تجربه‌ی روزانه، ساخته می‌شوند، به همین دلیل است که مدل‌ها، بدون اینکه صرفاً به شکل صحیحی به واسطه‌ی «میزان‌سازی فوق ظریف» مهندسی شوند –یعنی بدون اعمال محدودیت‌های دقیقاً مطلوب‌شده در باب مدل‌ها-، لوازم استنتاجی دقیقی ندارند (بنا به تعبیر اقتصاددانان، منجر به «نتایج» نمی‌شوند).

 کارت رایت معتقد است این تنها موجب می‌شود که آن‌ها با موقعیت‌های خاصی در جهان تناسب یابند و لذا موجب می‌شود حوزه‌ی کاربری آن‌ها اساساً محدود شود. موقعیت‌هایی که شرایط مطلوب‌شده‌ی این مدل‌ها را تأمین می‌کنند، اگرچه در علوم آزمایشگاهی شایع‌اند، در جهان اقتصادی که دست بردن زیاد در عوامل علّی ناممکن است، نادرند یا وجود ندارند. این نتیجه‌ی بدبینانه‌ی رئالیسم موضعی وی است. (نیز نگاه کنید به Cartwright 1990)

 نتیجه‌ی کارت رایت مبتنی بر مقدماتی است که می‌توان در مورد آن‌ها بحث کرد. می‌توان سؤالاتی در باب چارچوب وجودشناختی آن مطرح کرد، از جمله تصور (تجربی) وی از قانون. دیدگاه تلویحی وی آن‌چنان که بر من می‌نماید، دربار‌ه‌ی کارکرد پیشینی مطلوب‌سازی فرض‌ها، آن گونه که شرایط اطلاق‌پذیری را مشخص می‌کند، دیدگاه‌های روش‌شناختی وی دربار‌ه‌ی آن هستند. دیدگاه ساگدن دربار‌ه‌ی‌ مدل‌های اقتصادسنجی نیست، بلکه شامل منبعی است که می‌تواند در جهت زیر سؤال بردن عنصری در دیدگاه کارت رایت، مورد استفاده قرار گیرد؛ یعنی اندیشه‌ی استنتاج موقعیت‌های عالم واقع که شرایط مطلوب‌شده‌ی مدل‌ها را تأمین نمی‌کنند، از جهان‌های مدل به دقت تنظیم‌شده اما معتبر است.

 در فصل 9، بکهاوس با استدلال کارت رایت مخالف است و اظهار می‌دارد که بدبینی وی دربار‌ه‌ی اقتصادسنجی معلول معیار کلی و بسیار سخت وی دربار‌ه‌ی علم است و در عوض از معیارهای خاص هر رشته دفاع می‌کند: روابط کمی پایدار و دقیق در حیطه‌ی اقتصاد رخ نمی‌دهند و از این رو نباید مورد انتظار باشند.

 کوین هورو در فصل 7 با بیان اینکه دقت از یک سو و قابلیت اطمینان و گستره از سوی دیگر، دارای مراتب و درجات‌اند و نسبت عکس میان آن‌ها برقرار است: دقت بیشتر، قابلیت اطمینان کمتر، و گستره‌ی کمتر؛ دقت کمتر اطمینان‌بخشی بیشتر و گستر‌ه بیشتر.

هم کارت رایت و هم هوور به اقتصادسنجی از نقطه‌نظر رئالیستی می‌نگرند، اما نتایج متفاوتی می‌گیرند؛ زیرا درک آن‌ها از اقتصادسنجی متفاوت است. بنا به نظر هوور، اقتصادسنجی نه دربار‌ه‌ی‌ اندازه‌گیری قاعده‌مندی‌های کلی دقیقی است که به عنوان قوانین پوششی به کار می‌روند (همچنان که در نظر لاوسن آمده است)، و نه دربار‌ه‌ی مشخص‌سازی نیروهای علّی ساختارهای اجتماعی، سیاسی یا ماشین‌های قانون شناختی است. دفاع هوور از مدل‌های اقتصادسنجی از راه اعتدال بیشتر دربار‌ه‌ی اهداف آن‌ها است. اقتصادسنجی دربار‌ه‌ی‌ مشاهده‌ی قاعده‌مندی‌های محکم غیرآشکار است. این قاعده‌مندی‌ها ویژگی‌های جداگانه‌ی واقعیت اجتماعی تلقی نمی‌شوند؛ زیرا اعتقاد بر این است که آن‌ها به واسطه‌ی ساختارهای قدرتمند علّی پدید آمده‌اند (و نهایتاً در این قالب قابل توضیح‌اند)، هرچند مدل‌های اقتصادسنجی، این ساختارها را توصیف نمی‌کنند.

 اگر ادعا شود که قاعده‌مندی‌ها کلیت بیشتری دارند، دقت کمتری خواهیم داشت، در حالی که مدل‌های خاص‌تری که اطلاعات مربوط به مثال‌های موضعی را ترکیب می‌کنند، می‌توانند برای ادعاهای دقیق‌تر مورد استفاده قرار گیرند. هوور اشاره می‌کند که اگر یک مدل نظری –که شاید فقط بر یک مکانیسم تأکید کند- با دقت بالا میزان‌سازی شود، مدل‌های تجربی متناظر با آن تأثیرات چندین مکانیسم را ترکیب می‌کنند و خاصیت الگویی بیشتری دارند که شامل متغیرهای به نحو مبهم تعریف‌شده، است و با مدل نظری مربوطه، ارتباط نزدیکی ندارند. (نگاه کنید به Hoover 2001)

هم مورگان و هم بکهاوس بر جنبه‌های غیرصوری مدل‌سازی تأکید می‌کنند. در فصل 8، مورگان استدلال می‌کند که استفاده از مدل‌ها مشتمل بر گفتن داستان‌هایی است: نمی‌توان یک مدل را بدون فهم چگونگی کارکرد آن کاملاً توصیف و درک کرد و داستان‌های توصیفی عناصر جدایی‌ناپذیر در طول یک مدل هستند. به طور خاص، به واسطه‌ی این داستان‌ها است که مدل‌ها با واقعیت ارتباط پیدا می‌کنند. ممکن است چنین تلقی شود که این مستلزم این ادعا است که باید داستان‌هایی را در دیدگاه خود از مدل‌ها با هم آمیخت تا از دیدگاه‌های افسانه‌پردازانه‌ی غیرضروری راجع به مدل‌های اقتصادی اجتناب کرد. داستان‌ها با بدست دادن تفسیرهایی از فرمول‌های ریاضی، مسائل تبیینی و پاسخ‌ها، سلسله‌های علّی پشت هم و سایر چیزها، میان امر انتزاعی و امر عینی ارتباط برقرار می‌کنند.

 بکهاوس در فصل مربوط به خود استدلال می‌کند که واژه‌ی «داستان» در استفاده‌ی مورگان از آن، شماری از عناصر غیررسمی مجزا در استفاده از مدل‌ها را در بر می‌گیرد و اینکه معنای اصطلاح‌شناسیِ سنتی‌تر –نظیر نظریه، تفسیر، مکانیسم علّی، مسئله و راه‌حل آن- در ضبط این عناصر بهتر عمل می‌کند. موضوع دیگری باید به آنچه از دیدگاه مورگان دربار‌ه‌ی خود مفهوم مدل برمی‌آید، بپردازد. می‌توان فصل مربوط به مورگان را به مثابه‌ی دیدگاهی راجع به فواید علمی مدل‌سازی –یعنی راجع به نقش داستان‌ها در استفاده از مدل‌ها برای اهداف خاص- تعبیر کرد. از طرف دیگر، وی همچنین می‌گوید که داستان‌ها جزئی از هویت مدل‌ها هستند. در قرائت نخست، نکته‌ی مسلم مستلزم این است که مدل‌ها هیچ کاری نمی‌کنند، مدل‌ها برای انجام کارها استفاده می‌شوند. چنین گفته شده است که داستان‌ها –یا هر آنچه می‌خواهید این مجموعه‌ی ناهمگن از انواع مختلف را بنامید- در استفاده از مدل‌ها ضروری‌اند. از این رو می‌توان سؤالاتی در خصوص ارزیابی معرفتی مطرح ساخت، ‌از باب مثال، آیا یک مدل بد را می‌توان با یک داستان خوب حفظ کرد؟ بر اساس قرائت دوم، داستان‌ها بخشی از مدل‌ها هستند و مدل‌ها از کاربردشان لاینفک‌اند. در توصیف یک مدل می‌توان به توصیف کاربرد آن پرداخت که شامل گفتن داستان‌هایی است. پرسش آشکاری که مطرح است، این است که چگونه باید تعداد کثیری از مدل‌های کاملاً مرتبط و در عین حال مجزا را به عنوان چنین مخلوطی درک کرد.

اقتصاددانان، در حالی که تصدیق می‌کنند مدل‌های اقتصادی کاملاً صادق نیستند، خودشان پیوسته از آن‌ها به عنوان امور نزدیک به حقیقت یا گمان‌هایی راجع به حقیقت دفاع می‌کنند. این‌ها مفاهیم دشواری هستند که آموزه‌ی واقع‌نمایی متعلق به کارل پوپر از تحلیل آن‌ها ناتوان است، اما همچنان برخی از فلاسفه‌ی تحلیلی، علم را سخت به خود مشغول ساخته‌اند. در فصل 10، لیکا نینیلوتو، متخصص برجسته‌ی این مفاهیم، از برخی از این اندیشه‌های اساسی بحث می‌کند (برای دیدن نوعی متن فلسفی مربوط نگاه کنید به Niiniluoto 1998). وی بر این اندیشه تمرکز می‌کند که مدل‌ها ممکن است برای برجسته ساختن وابستگی‌های اساسی در حوزه‌‌ای که مدل‌سازی شده، مورد نظر باشند، و از آن در قالب حقیقت مانند، مثال‌های نقض، فرض‌های مطلوب‌شده و سست‌سازی آن‌ها و مصداق، بحث می‌کند. وی از دیدگاهی رئالیستی دربار‌ه‌ی نظریات و مدل‌هایی که مشتمل بر فرض‌های کاذب هستند، دفاع می‌کند.

 بسیاری از بینش‌هایی که نینیلوتو مطرح ساخته است در دستور کار تحقیق قرار خواهد گرفت تا توسط دانشجویان اقتصاد که ذهن فلسفی دارند، استفاده شوند. این فصل‌ها به مدل‌های اقتصادی می‌پردازد که سخاوتمندانه مثال‌های زیادی از مفاهیمی ارائه می‌کنند که می‌تواند در پرمایه کردن ابزارهای ارزیابی واقع‌مندی و افسانه‌مندی اقتصاد به کار روند، و این کار را به نحوی انجام دهند که صحیح‌تر از آن چیزی است که در غالب شروح مربوط به اعتبارنامه‌های اقتصادی با آن مواجه می‌شویم. این لیست شامل مفاهیمی مثل مدل‌های نظری و تجربی، داستان، قاعده‌مندی، مکانیزم علّی، قدرت علّی، دقت، اعتمادپذیری، گستره، استواری، خلاف واقع، مطلوب‌سازی و سست‌سازی آن، جداسازی افقی و عمودی و انواع حقیقت مانند آن‌ها.

 

منبع

نظر شما