مقدمه
دربارهی دخالت و تأثیر ارزش در علوم، به طور کلی و در علوم انسانی، به طور خاص، مباحث متنوعی مطرح شده است. برخی از این مباحث جنبهی معرفتشناختی دارد، برخی مربوط به رعایت قواعد اخلاقی در حوزهی تعلیم و تعلم و تحقیق و پژوهش است و در اخلاق کاربردی بحث و بررسی میشود، برخی نیز مربوط به این است که مسائل خود این علوم تا چه اندازه ممکن است تحت تأثیر مبانی ارزشی مورد قبول عالمان این علوم قرار گیرند. در صورتی که مبانی ارزشی در استنتاج نتایج علمی بتوانند دخیل باشند، آیا این دخالت و تأثیر مطلوب است و باید وجود داشته باشد یا نامطلوب است و باید از آن پرهیز کرد و یا صرفنظر از مطلوب یا نامطلوب بودن، امری اجتنابناپذیر است و باید به پیامدهای آن توجه داشت.
در این مقاله با اشاره به دیدگاههای موجود دربارهی تأثیر ارزش در علوم انسانی، به دستهبندی انواع قابل فرض این تأثیر پرداخته، با تعیین محل بحث، دیدگاه خود را در این باره بیان خواهیم کرد. در پایان نیز به بیان نمونههایی از تأثیر ارزش در علوم انسانی خواهیم پرداخت.
مفهومشناسی
ابتدا لازم است مقصود خود را از «ارزش» و «علوم انسانی» مشخص کنیم تا در بحث از تأثیر یا عدم تأثیر ارزش در علوم انسانی، موضوع بحث روشن شود.
ارزش
واژهی «ارزش» در علوم مختلف همچون اقتصاد، اخلاق، حقوق، سیاست، جامعهشناسی، روانشناسی، منطق، معرفتشناسی، هنر و زیباییشناسی به کار میرود. از آنجا که این کاربردهای متنوع به علوم و دانشهای مختلف مربوط است، برخی محققان در رشتههای مربوط، به مناسبت کاربردهایی که این واژه در آن دانش خاص دارد به تحلیل «ارزش» پرداختهاند. برای مثال آدام اسمیت،1 اقتصاددان مشهور قرن هجدهم، موضوع ارزش را در مقام یکی از مباحث نظریهی اقتصادی خود مورد بررسی قرار داد.2 پس از وی، فیلسوفانی از قبیل لوتز،3 ریچل4 و نیچه5 این مفهوم را در معنایی بسیار وسیعتر به کار بردهاند و آن را در درجهی اول اهمیت در تفکر خود قرار دادند.6 در قرن نوزدهم، با توجه به طرح گستردهی این مسائل در علوم مختلف، این تصور پدید آمد که گویا همهی این کاربردها به خانوادهای واحد تعلق دارند و با این واژه، به جای آنکه از آنچه بوده، هست یا خواهد بود گزارش دهند، دربارهی آنچه باید باشد یا نباید باشد، سخن میگویند. بدین ترتیب، رشتهای خاص به نام «ارزششناسی»7 شکل گرفت. این رشته که شاخهای از فلسفهی علمی است، به تبیین و بررسی حقیقت ارزش به طور کلی، انواع ارزش، تحلیل ارزشها، معانی، ویژگیها، سرچشمهها، ملاکها و معیارهای اندازهگیری، و جایگاه معرفتی آنها میپردازد.8 یکی از محققان غربی با مطالعهی حدود 4000 اثر منتشرشده در موضوع ارزش، حدود 140 تعریف در سخنان عالمان علوم مختلف برای «ارزش» یافته است.9
علیرغم کاربردهای متنوع این واژه، شاید بتوان وجه مشترک جامعی در موارد کاربرد یافت و آن را به عنوان هستهی اصلی معنایی این واژه معرفی کرد. به نظر میرسد در همهی کاربردها نوعی مطلوبیت، ملاک ارزشمند دانستن چیزی است، در نتیجه میتوان ارزش را معادل مطلوبیت دانست. البته امر واحد ممکن است از دو جهت مختلف مطلوب و نامطلوب باشد، چنانکه ممکن است درجهی مطلوبیت آن از جهات گوناگون متفاوت باشد یا یک مفهوم ارزشی در دو دانش متفاوت به دو لحاظ مختلف به کار رود. برای مثال، چه بسا نوعی فعالیت اقتصادی سودآور، از جهت اقتصادی مطلوب و ارزشمند باشد و با این حال مستلزم زیر پا گذاردن برخی قواعد اخلاقی نیز بوده باشد و از جهت اخلاقی نامطلوب و ضد ارزش تلقی شود. همچنین ممکن است ارزش هنری یک اثر باستانی، بیشتر از ارزش اقتصادی آن باشد. ارزش صدق به لحاظ منطقی به گزارهای قابل اطلاق است که با واقعیت مطابق باشد، در حالی که صدق اخلاقی وصف سخنی است که با اعتماد گویندهی آن سخن مطابق باشد.
بدین ترتیب، هنگامی که از تأثیر ارزشها در علوم انسانی سخن میگوییم، باید تعیین کنیم که مقصود ما کدام ارزش است. البته میتوان دربارهی تأثیر همهی انواع ارزش در این علوم سخن گفت، اما به نظر میرسد آنچه بیشتر شایستهی توجه و مورد نیاز است، ارزشهایی است که بیواسطه بر افعال اختیاری ما اطلاق میشوند، نه ارزشهایی همچون صدق و کذب منطقی که وصف گزارهها قرار میگیرند یا ارزشهای معرفتشناختی مانند یقین، ظن و شک که باورهای ما بدانها متصف میشوند. البته حوزهی افعال اختیاری بسیار وسیع است و بدین جهت، ارزشهای اخلاقی، حقوقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی همگی در این حوزه قرار میگیرند. میتوان ارزشهای اخلاقی را عامترین ارزشها در حوزهی امور اختیاری دانست؛ زیرا سایر ارزشها در این حوزه با اهداف خاص و محدود سنجیده میشوند، اما ارزشهای اخلاقی با توجه به عامترین هدفی که در زندگی برمیگزینیم، انتخاب میشوند. از این رو، همهی فعالیتهای حقوقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نهایتاً به لحاظ اخلاقی قابل ارزیابی هستند.
بنابراین، در این مقاله مقصود ما از «ارزش»، ارزش اخلاقی به معنای وسیع آن است که همهی رفتارهای اختیاری از جهت عامترین هدف مطلوب در زندگی را در بر میگیرد.
علوم انسانی
دربارهی «علوم انسانی»10 یا آنچه گاه معادل این علوم تلقی میشود مانند: فرهنگی،11 علوم رفتاری،12 علوم روحی،13 علم توصیف افکار،14 علوم دستوری و هنجاری،15 علوم اجتماعی16 و علم عقلی،17 تعاریف گوناگونی ارائه شده است. برخی آن را شاخهای از دانش میدانند که موضوع آن انسان و فرهنگ است. برخی آنها را مجموعهای از علومی دانستهاند که موضوع تحقیق آنها فعالیتهای مختلف بشر است، فعالیتهایی که شامل روابط افراد بشر با یکدیگر، روابط افراد با اشیا و نیز آثار و نهادها و مناسبات ناشی از این روابط میشود.18 بعضی دیگر در تعریف خود، علاوه بر موضوع این علوم به دیدگاه خود دربارهی روش تحقیق در این علوم نیز اشاره کرده، آنها را دانشهایی دانستهاند که با روشهای تحلیلی یا نقادانه به ارزشها یا «تجلیات انسانی»19 میپردازند. مقصود از تجلیات انسانی، گفتارها، رفتارها و سایر مظاهری است که از انسان بروز مییابند. علاوه بر تعاریف گوناگون، تلقی صاحبنظران دربارهی اینکه چه علومی را باید در زمرهی علوم انسانی محسوب کرد نیز متفاوت است و در طول تاریخ نیز، برداشت یکسانی از این علوم وجود نداشته است. برای پرهیز از تطویل بحث، در اینجا تنها مقصود خود را از علوم انسانی بیان میکنیم. بررسی تفصیلی تعاریف و مقایسهی مصطلحات رایج در این باره و مصادیق این علوم را به جای دیگر وا میگذاریم. در این مقاله، مقصود ما از «علوم انسانی»، علومی هستند که به مطالعه و بررسی مظاهر فردی یا اجتماعی انسان، از آن جهت که انسان است، میپردازند و هدف از تکوین آنها یافتن راه وصول به غایت مطلوب در زندگی است.
توضیح آنکه گرچه همهی دانشها و علوم گوناگون با هدف و انگیزهی عمومی کسب و گسترش آگاهی انسان از امور مختلف پدید میآیند، عموماً این شناخت مقدمهای است در خدمت اهدافی دیگر که مقصود نهایی انسان دستیابی به آنهاست. برای مثال، کسب قدرت، افتخار، رفاه، خدمت به دیگران و رضایت خداوند از اهداف و انگیزههایی هستند که ورای هدف و انگیزهی کسب دانش، بسیاری از دانشمندان و محققان را به تحقیق و تولید علم سوق میدهند. در واقع، مطلوبیت شناخت و آگاهی معمولاً وابسته به مطلوبیت اموری است مانند آنچه گفتیم. به هر حال، آنچه نهایتاً هدف و انگیزهی فرد از فعالیتهای مختلف و از جمله تحقیق، پژوهش و تولید علم است، غایت مطلوب اوست. این غایت مطلوب میتواند در گزینش رشتهها و شاخههایی خاص از علوم و موضوعاتی خاص برای تحقیق و در نتیجه، در نحوهی بسط و گسترش علوم گوناگون مؤثر باشد. این تأثیر، گاه تنها در همین حد است که کدام علوم یا چه بخشهایی از آنها تکوین یابند. برخی از علوم تکوینیافته به گونهای هستند که میتوان از آنها برای دستیابی به اهداف غایی گوناگون بهره برد. برای مثال، علوم طبیعی میتوانند برای همهی غایات پیشگفته، مفید باشند، اما خود این علوم نشان نمیدهند که چگونه میتوان از این علوم برای دستیابی به آن غایات استفاده کرد. در واقع، این علوم نسبت به غایات مزبور خنثی هستند و مقتضی یکی از آنها نیستند و بدین جهت، با همهی آنها سازگارند.
دستهی دوم علومی هستند که اساساً در پی شناخت راههای علمی وصول به غایات پیشگفته، هستند و به معنای خاص، علوم ارزشی و علمی نامیده میشوند. در اینجاست که با تعدد غایات، علوم علمی مزبور متعدد میشوند. اخلاق هنجاری از جملهی این علوم است که حاوی گزارههایی برای نشان دادن راههای مناسب وصول به غایت مورد نظر و توصیههایی عملی در این باره است.
دستهی سوم، علومی هستند که از جهتی به دستهی اول شبیهاند و از جهتی به دستهی دوم و در واقع، واسطهای میان این دو دسته از علوم محسوب میشوند. در این علوم، محققان به دنبال مطالعه و بررسی روابط و آثار انسانی انسانها هستند، اما هدف از این مطالعات، یافتن راه درست زندگی و توصیهی آن به انسان در حوزههای مختلف است. به عبارت دیگر، مقصود از تکوین این علوم، شناخت واقعیتهایی دربارهی انسان است که بتوان با کمک آنها به غایت مطلوب رسید. این علوم هم حاوی گزارههایی دربارهی توصیف پدیدههایی دربارهی انسان هستند و هم مشتمل بر گزارههایی تجویزی برای نشان دادن نحوهی استفاده از این واقعیتها برای تحقق غایت مطلوب هستند. مقصود ما از «علوم انسانی» در این نوشتار، دو دستهی اخیر از علوم است.
ممکن است کسی مدعی شود که علوم دستهی سوم، تنها واجد گزارههایی از نوع توصیفی هستند و هرچند این علوم با هدف و انگیزهی دستیابی به غایتی خاص تکوین یابند و مقتضی گزارههایی تجویزی و توصیهای نیز باشند، گزارههای تجویزی مزبور جزء علوم یادشده، نیستند و از این جهت، این علوم مانند علوم دستهی نخست میباشند که صرفاً بیانگر واقعیتهایی هستند و میتوان از آنها برای دستیابی به غایات مختلف استفاده کرد، اما حقیقت آن است که هرچند بکوشیم گزارههای تجویزی را از این علوم جدا کنیم، باید توجه کنیم که گزارههای توصیفی در این علوم رابطهی پدیدههای انسانی را با هدفی بیان میکنند و با این پیشفرض، مورد تحقیق قرار میگیرند که دستیابی به آن هدف، ارزشمند است.
بنابراین، تفاوت این علوم با دستهی نخست، آن است که در این علوم، داوریهای ارزشی فرد محقق دربارهی اهداف مطلوب انسانی، به خود این علوم جهت میدهد، و از این جهت، با علوم طبیعی متفاوت است. برای مثال، فیزیکدان در مطالعات فیزیکی خود، {به دنبال} ارزشگذاری برای روابط پدیدههای فیزیکی نیست. به همین جهت، رابطهی نیرو، جرم و شتاب جسم را بدون ارزشگذاری بررسی میکند، اما عالم اقتصاد، با این پیشفرض که کسب ثروت و توسعهی آن مطلوب و ارزشمند است، به تحقیق دربارهی نحوهی دستیابی به این هدف میپردازد و عوامل، موانع و روشهای آن را مطالعه و بررسی میکند. چنانچه این هدف، مطلوب و ارزشمند نبود، اساساً تولید علم اقتصاد دلیل و توجیهی نداشت.
بدین ترتیب، هرچند فیزیک و شیمی نیز به نوعی به انسان مربوط هستند، اما به اهدافی که برای انسان مطلوب و ارزشمند تلقی میشوند، اختصاص ندارند. به عبارت دیگر، به انسان از آن جهت که انسان است مربوط نمیشوند. دانشهایی مانند فیزیولوژی و پزشکی با شاخههای گوناگون آنها، که ارتباط نزدیکتری با انسان دارند، از آن جهت که به بررسی پدیدههای انسانی میپردازند، ممکن است جزء علوم انسانی محسوب کنیم، اما با توجه به اینکه ویژگیهای طبیعی انسان نیز همچون اجسام و اشیای مادی، قابل مطالعه و بررسی است و از این جهت، علوم مزبور به علوم طبیعی نزدیک هستند و ویژگیهای انسانی انسان مربوط به بُعد روحی اوست، عموماً آنها را از دایرهی علوم انسانی خارج میدانند. همچنین عموماً ادبیات و هنر را از آن جهت که بیانکنندهی فرهنگ انسانی هستند و تاریخ را از آن جهت که نمایانگر حوادث گذشته در زندگی انسان است، در زمرهی علوم انسانی میشمارند. ممکن است تصور شود که این علوم تنها توصیفی هستند، اما باید توجه داشت که ادبیات و هنر واجد محتوای ارزشی هستند و سبک و محتوای خود را ترویج میکنند و از این جهت، متضمن تجویز و توصیهاند. همچنین علم تاریخ، مقدمهای برای تحلیل تاریخ و ارزیابی حوادث تاریخی است و مقصود از آن، یافتن قدرت پیشبینی حوادث برای عبرتآموزی و پیشگیری از حوادث ناگوار و الگوبرداری از شخصیتهای تاریخی مثبت و ارزشمند است.
بنابراین، علوم مزبور نیز واجد یا مقتضی گزارههایی تجویزی هستند و نسبت به غایات مطلوب عالمان آنها خنثی نیستند. چنانکه اخلاق توصیفی نیز مقدمهای برای داوری، الگوبرداری و تربیت اخلاقی است و هرچند بتوان آن را علمی جداگانه و فاقد گزارههای تجویزی محسوب کرد، مقتضی تجویز و توصیه است و کسی که به این توصیف میپردازد، افزون بر شناخت نوعی واقعیت، هدفی تربیتی را دنبال میکند.
بدین ترتیب، میتوان گفت علوم انسانی در برابر علوم طبیعی قرار میگیرند و شامل دانشهایی همچون اخلاق، حقوق، سیاست، فلسفه، اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی، مدیریت، علوم تربیتی، تاریخ، ادبیات و هنر میشوند.
مهمترین دیدگاهها دربارهی رابطهی ارزشها و علوم انسانی
امیل دورکیم (1858-1917 م) جامعهشناس معروف بر آن بود که جامعهشناسی به عنوان یک علم، نباید خود را به قضاوتهای ارزشی آلوده کند.20 ماکس وبر (1864-1920 م) نیز بر تفکیک بیقید و شرط واقعیتهای تجربی از ارزیابی این واقعیتها تأکید داشت.21 در واقع، کسانی مانند دورکیم و وبر، با پذیرفتن امکان تأثیر و دخالت ارزشها در حوزهی علوم انسانی و امکان جلوگیری از این تأثیر و با نامطلوب دانستن آن، بر لزوم جلوگیری از دخالت ارزشداوریها در حوزهی این علوم تأکید میورزیدند.
در مقابل، برخی تفکیک میان ارزشها و واقعیات را از جهت تأثیرگذاری دستهی اول بر دستهی دوم را ناممکن میدانند. ایشان برای اثبات مدعای خود اشاره میکنند که عالمان علوم انسانی، کار خود را بر پایهی پذیرش ارزشمند بودن اموری همچون دانش و صداقت بنا نهادهاند. همچنین قضاوت دربارهی درست یا نادرست بودن روش یا نتیجهی تحقیق، خود قضاوتی ارزشی است که گریزی از آن نیست. ارزشهای پذیرفتهشدهی آنها، همچنین در انتخاب موضوع تحقیق، در بهکارگیری روش علمی برای تحقیق در بسیاری از موضوعات مربوط به روابط انسانی و در کافی یا ناکافی دانستن شواهدی که بر فرضیههای علمی خود مییابند، مؤثر است، چنانکه داوریهای ارزشی آنها در تفسیر و تبیین یافتههای علمی و نیز در انتشار نتایج تحقیقاتشان تأثیر میگذارد. همچنین دانشمندان این علوم، هنگامی که سرمایهگذاری مؤسسهای را در تحقیقات خود میپذیرند، ارزشهای حاکم بر آن مؤسسه و اولویتهای آن را قبول میکنند. بدین ترتیب، از دیدگاه این افراد، ارزشها در کار عالمان علوم انسانی به طور طبیعی تأثیر میگذارد و صرفنظر از آنکه این امر را مطلوب یا نامطلوب بدانیم، باید توجه داشته باشیم که این تأثیر امری واقعی و اجتنابناپذیر است. بنابراین، توصیه به اجتناب و پرهیز از آن، امری بیهوده است.
مدافعان امکان و لزوم تفکیک علوم انسانی از ارزشها، با تأکید بر انفکاک قلمرو واقعیتها از ارزشها و عدم ارتباط منطقی این دو حوزه، در برابر این گونه ایرادها پاسخ میدهند که این ارزشها پیشاعلمی و خارج از حوزهی خود علم هستند. منظور از عاری از ارزش بودن علوم انسانی، این گونه تأثیرات نیست. ایشان میپذیرند که برخی از دانشمندان با تخطی از قواعد اخلاقی، در تولید و نشر علوم دچار انحراف شده یا دیگران را به انحراف کشاندهاند و معتقدند کسی که استانداردهای اخلاق حرفهای را رعایت کند، نباید در تولید، استنتاج و انتشار دستاوردهای علمی از روش علم عدول کرده، قضاوتهای ارزشی خود را در آنها دخالت دهد. بدین ترتیب، عاری از ارزش بودن علوم انسانی، امری تجویزی است نه توصیفی. ایشان میپذیرند که در مواردی، ارزشها در علوم انسانی تأثیر گذاردهاند، اما چنان نیست که نتوان مانع این تأثیر شد و از آنجا که کار علم، کشف حقایق است نه ارزشگذاری آنها، این تأثیر نامطلوب است و باید از دخالت ارزشداوریها در کار علمی جلوگیری کرد.
رابطهی ارزش و واقع
پیش از آنکه دربارهی تأثیر ارزشها بر علوم انسانی قضاوتی داشته باشیم، مناسب است به رابطهی ارزشها با واقعیتها اشاره کنیم. برخی چنین میپندارند که حوزهی ارزشها و واقعیتها، دو حوزهی کاملاً جداگانه هستند و هیچ ارتباط منطقی میان این دو حوزه وجود ندارد. از دیدگاه ایشان، البته ممکن است کسانی به اشتباه این دو حوزه را با یکدیگر مخلوط کنند و از یکی به دیگری پل بزنند (برای مثال، از گزارهها و علوم ناظر به توصیف واقعیتها، گزارهها و علومی را که ناظر به بیان ارزشها و هنجارهاست و متضمن خوب و بد و باید و نباید است، نتیجه بگیرند)، اما از آنجا که این ارتباط منطقاً ناممکن است، این کار به لحاظ منطقی مغالطه است و باید از آن پرهیز کرد. اکنون اگر بپذیریم که علوم انسانی، علومی توصیفی و بیانگر واقعیتهایی دربارهی انسان هستند، از دیدگاه مزبور دربارهی عدم ارتباط منطقی میان ارزش و واقع، چنین نتیجه گرفته میشود که گرچه امکان تأثیر و دخالت ارزشها در علوم انسانی وجود دارد، این امر نوعی مغالطه است که باید برای دستیابی به نتایج علمی درست و معتبر از آن پرهیز کرد.
لازم به یادآوری است که صرفنظر از آنکه علوم انسانی را علومی صرفاً توصیفی بدانیم یا آنها را علومی دستوری و هنجاری به حساب آوریم، چنانکه در برخی تعاریف برای علوم انسانی به هنجاری بودن آنها تصریح شده و برخی اساساً به جای علوم انسانی از تعبیر علوم هنجاری استفاده میکنند، به نظر ما، همهی ارزشها بیارتباط با واقعیتها نیستند، بلکه بسیاری از ارزشها نوعی از واقعیتها هستند و با واقعیتهای دیگر نیز منطقاً ارتباط دارند. برای مثال، ارزشهای اخلاقی از رابطهی واقعی میان افعال اختیاری انسان با آرمان اخلاقی انسان انتزاع شده، آن را توصیف و حکایت میکنند و بر اساس آنکه این آرمان، مبتنی بر واقعیتهای مربوط به جهان و انسان به درستی انتخاب شده و افعال مزبور در دستیابی به آن آرمان تأثیر مثبت دارند یا خیر، قابل ارزیابی عینی هستند. از این رو، گزارههای اخلاقی از برخی گزارههای واقعنما به طور منطقی استنتاج میشوند و نیز از آنها میتوان در استنتاج برخی گزارههای واقعنمای دیگر استفاده کرد.
انواع تأثیرات قابل فرض برای ارزشها در علوم انسانی
با توجه به آنچه در دیدگاههای مربوط به تأثیر ارزشها در علوم انسانی بیان شد، به نظر میرسد برای تأثیر و دخالت ارزشها در کار دانشمندان علوم انسانی میتوان انحای گوناگونی را فرض کرد. برشماری انواع این تأثیرها، میتواند برای اظهارنظر در نزاع پیشگفته مفید باشد. در اینجا مهمترین موارد قابل فرض برای تأثیر و دخالت ارزشها در حوزهی علوم انسانی را برمیشماریم. در این مرحله، دربارهی پذیرش یا عدم پذیرش تأثیرهای یادشده اظهارنظر نمیکنیم. داوری در این باره را به مرحلهی بعد موکول میکنیم. گرچه شمارش انواع تأثیر ارزشها در علوم انسانی، مبتنی بر استقرا است و نمیتوان آنها را عقلاً در موارد زیر منحصر دانست، اما میتوان مهمترین موارد تأثیر مزبور را در پنج دستهی زیر خلاصه کرد:
- تأثیر ارزشها در اصل تولید یا انتشار علم یا بخشی از آن؛
- تأثیر ارزشها در فرایند فهم علم؛
- تأثیر ارزشها در داوری دربارهی علم؛
- تأثیر ارزشها در انتخاب اهداف و غایات علم؛
- تأثیر ارزشها در استنتاج اصول توصیهگر.
برای تأثیر نوع نخست میتوان به نمونههای زیر اشاره کرد:
- ارزشمند دانستن دانش و معرفت، موجب تولید علم میشود. پذیرفتن همین ارزش است که عالمان علوم مختلف، از جمله دانشمندان علوم انسانی را بر آن میدارد تا با فائق آمدن بر دشواریها و موانع به تولید علم بپردازند و دربارهی آن بحث کنند، مقاله و کتاب بنگارند و از انتقادها به منظور تکمیل و پیشرفت علم استقبال کنند.
- درجهی ارزشی که دانشمند برای معرفتهای مختلف میپذیرد، میتواند در کنار انگیزههای دیگر، او را به سوی ترجیح دادن و اولویت قائل شدن برای تحقیق در موضوعی خاص و تولید علم در آن موضوع سوق دهد.
- ارزشمند دانستن صداقت و پایبندی به نتایج حاصل از تحقیق، میتواند محققان را به پذیرفتن نتایج تحقیق و تسلیم شدن در برابر آنها وادار کند و به آنها این توان را ببخشد که در برابر انگیزههای مزاحم و پیشنهادهای وسوسهانگیز به زانو درنیایند و حقیقت را حتی به بهای آبروی خود نفروشند. چنانکه ترجیح دادن برخی ارزشهای دیگر، مانند مصالح اجتماعی و جلوگیری از سوءاستفادهی زرسالاران و زورمندان از نتایج علم، ممکن است دانشمند را از انتشار تحقیق خود منصرف سازد یا او را به انکار حقیقت وادار کند.
- ارزشهای مورد قبول فرد ممکن است وی را وادار کنند که از انجام دادن برخی تحقیقات چشم بپوشد؛ زیرا بررسی روابط انسانی ممکن است از دید وی همواره به لحاظ اخلاقی پسندیده نباشد. شاید محقق بدان جهت که تحقیق در برخی امور را از مصادیق اموری ناشایست همچون عیبجویی، تفتیش عقاید یا کشف اسرار دیگران بداند و از انجام دادن تحقیقات در آن حوزه منصرف شود.
برای تأثیر نوع دوم میتوان نمونههای زیر را برشمرد:
- تمایلات و دلبستگیهای دانشمند به ارزشهای مورد قبول وی و نیز نفرت و انزجار او از آنچه وی ضد ارزش تلقی میکند، میتواند در فهم و استنباط علمی او مؤثر باشد. شاید محقق علوم انسانی علیرغم آنکه روش علمی مؤید آن است که استفادهی بانوان از حجاب به سلامت روانی جامعه کمک میکند و از پیش، دیدگاهی منفی نسبت به حجاب اتخاذ کرده است، نخواهد آن را بپذیرد و آگاهانه یا ناخودآگاه وجود چنین رابطهای را انکار کند. ارزشهای مورد قبول دانشمند، همچنین میتوانند در کافی یا ناکافی دانستن شواهد برای تأیید یا تضعیف یک فرضیه تأثیر بگذارند؛ زیرا درجهی احتمالی که دانشمند برای صدق فرضیهی خود میدهد ممکن است تحت تأثیر عواملی روانی مانند خواستهها و تمایلات او قرار گیرد، ارزشهای مورد قبول فرد، به نوبهی خود در شکلگیری این عوامل روانی تأثیر دارند. شاید لنین22 (1870-1924 م) بدان جهت که جامعهی {بی}طبقه را جامعهای مطلوب و آرمانی میپنداشت، شواهد تاریخی موجود را برای تحقق قریبالوقوع آن کافی میدانست، چیزی که برای مخالفان وی حتی واجد کمترین درجهی اعتبار برای تأیید این نظریه نبود.
- هرمنوتیک فلسفی،23 مقتضی آن است که پیشساختارهای ذهنی، پیشدانستهها و پیشداوریهای صاحب معرفت در معرفت او تأثیری قهری داشته باشند. به عبارت دیگر از این منظر، پیشداوری یا پیشدانسته نه تنها مانع فهم نیست، بلکه برای حصول فهم ضروری است و افق ذهنی مفسر نقشی بنیادین در حصول فهم دارد. بدین ترتیب، هرچند دانشمند بخواهد فارغ از داوریهای ارزشی و صرفاً بر اساس قواعد منطقی و روششناسی علم پیش برود، نمیتواند خود را از تأثیر پیشداوریهای خود مصون بدارد و فهم او به طور طبیعی مقهور ارزشهای مورد قبول او خواهد بود. بنابراین، این تأثیر تنها مربوط به برداشت محقق از متون و فهم عبارات نیست، بلکه در فرایند فهم به طور کلی سریان دارد و تفسیر و تحلیل دانشمند از پدیدههای عینی و تجربی را نیز شامل میشود.
برای تأثیر نوع سوم میتوان به نمونههای زیر اشاره کرد:
- ممکن است محقق استفاده از برخی روشهای علمی را به لحاظ اخلاقی ناپسند بداند. این امر صرفنظر از آنکه خود او یا دیگری از این روش استفاده کند، نوعی داوری اخلاقی دربارهی روشهای بهکارگرفتهشده در تحقیقات علمی است.
- ممکن است محقق دربارهی نتایج حاصل از علم، داوری اخلاقی خاصی داشته باشد. این داوری ممکن است دربارهی نتایجی باشد که خود بدانها دست یافته یا دیگر دانشمندان آنها را با بررسیهای علمی یافتهاند و البته پس از پذیرش واقعی بودن آن نتایج است.
موارد زیر نیز تأثیر نوع چهارم را نشان میدهند:
- ارزشها به معنای موردنظر در این بحث، جهتدهنده به مجموع امور اختیاری و به تبع، تعیینکنندهی غایت موردنظر از علوم، از جمله علوم انسانی هستند؛ زیرا تحقیق، پژوهش و تولید علم از جمله رفتارهای اختیاری انسان هستند که برای نیل به هدفی در زندگی برگزیده میشوند. برای مثال، اینکه غایت علم اقتصاد، توسعهی ثروت باشد یا رفاه جامعه یا فراهم کردن زمینهی بهتر برای عبادت خدا و تقرب به او، وابسته به این است که آرمان اخلاقی عالم و محقق اقتصاد چیست.
- اهداف کلی، متوسط و قریب24 علوم، تابع غایت موردنظر از آن علم هستند. اگر غایت اقتصاد، توسعهی ثروت باشد، هدف یک بنگاه اقتصادی یا هدف اقتصادی در برنامههای کوتاهمدت و بلندمدت کشور نیز به هیچ ارزش دیگری مقید نخواهد بود. اگر غایت، اموری همچون رفاه همگانی یا زمینهسازی برای عبادت و تقرب به خداوند باشد، این قید در همهی اهداف کلی، متوسط و قریب نیز باید لحاظ شود.
در مثال زیر نمونهای از تأثیر نوع پنجم نشان داده شده است:
در علومی که توصیههای عملی دارند، اصول عملی بر اساس ارزشهای غایی تعیین میشوند. در هر اصل، محدودهی ارزش عمل بر اساس اهداف غایی، کلی، متوسط یا قریب تعیین میشود. برای مثال چنانچه غایت اقتصاد، توسعهی ثروت باشد، اصل حاکم بر اقتصاد، توسعهی ثروت است، هرچند به بهای پایمال کردن حقوق دیگران تمام شود یا خداوند به نحوهی تحصیل آن ثروت راضی نباشد. چنانچه غایت اقتصاد، رفاه جامعه باشد، اصل حاکم در تمام اقتصاد، اولویت دادن به تأمین رفاه جامعه است و چنانکه گفتیم با این نگاه، هدف کلی اقتصاد، توسعهی ثروت برای تأمین رفاه جامعه است و همهی اهداف توسعه و قریب نیز به این قید، مقید هستند. در نتیجه، اصولی در این اقتصاد معتبرند که با اولویت داشتن تأمین رفاه جامعه بر دیگر اهداف اقتصادی سازگار باشند. به همین ترتیب، با غایت دانستن تقرب به خداوند، اصل حاکم بر اقتصاد، قرب به خداوند و رضایت الهی خواهد بود و همهی اصول دیگر در اقتصاد در صورتی معتبرند که با این اصل حاکم سازگار باشند.
ارزیابی انواع تأثیر ارزشها در علوم انسانی
دربارهی نوع اول تأثیرهای یادشده، باید گفت که این تأثیرگذاری هم امکانپذیر است و هم به طور عادی این تأثیر صورت میگیرد. در بسیاری از ارزشها، مانند ارزش معرفت و صداقت، اولاً به طور معمول، ارزشی عام و مورد قبول همگان است و در نتیجه موجب اختلاف نمیشود و ثانیاً به علوم انسانی اختصاص ندارد. در این مورد، سخن کسانی که این تأثیر را پیشاعلمی و از موضوع بحث خارج دانستهاند به همین معنا قابل قبول است. برخی از ارزشها ممکن است مانع انجام برخی تحقیقات یا انتشار آنها باشند. این ارزشها ممکن است عمومی و همگانی نباشند و از این جهت، میان عالمان علوم دربارهی آنها اختلافنظر وجود داشته باشد. هرچند اینک در صدد داوری دربارهی این گونه ارزشها نیستیم، به نظر میرسد چنین تأثیری موجب اختلاف در علوم انسانی تولیدشده، نمیشود، بلکه موجب میشود برخی محققان و عالمان علوم انسانی در موضوعاتی خاص به تحقیق نپردازند یا برخی نتایج تحقیق خود را منتشر نکنند. البته عموماً هیچ محقق و عالمی در هیچ رشتهای عملاً به بررسی همهی موضوعات یا انتشار آنها نمیپردازد. این امر موجب تعدد علوم تولیدشده، نمیشود.
تأثیر نوع دوم، تأثیری معرفتی است و حوزهی بحث و بررسی آن، دانش معرفتشناسی میباشد. مقصود از «بررسی تأثیر تمایلات» پیشدانستهها، پیشفرضها و پیشداوریها در فرایند فهم و نیز بررسی دلایل دیدگاه هرمنوتیک فلسفی و نقد و بررسی آنها نیست. در اینجا تنها اشاره میکنیم که از دیدگاه معرفتشناسانهی مورد قبول ما گرچه امکان تأثیر امور مذکور در فرایند فهم وجود دارد و چه بسا در مواردی نیز این تأثیر منجر به تفاوت فهمها شود، این تأثیر، ضروری و اجتنابپذیر نیست، بلکه با توجه به اینکه میتواند مانع فهم واقعیتها به عنوان هدف از کسب معرفت باشد، تأثیری نامطلوب است و باید از آن اجتناب کرد. دیدگاه هرمنوتیک فلسفی نیز به نسبیت عام معرفت میانجامد و قابل قبول نیست. بدین ترتیب، در این نوع تأثیر نیز سخن کسانی که از لزوم عاری بودن علوم انسانی از داوریهای ارزشی دفاع کند، قابل قبول است.
تأثیر نوع سوم، تأثیر ممکن است؛ بدین معنا که ممکن است محقق دربارهی اجزای مختلف علم و از جمله دربارهی روشها و نتایج تحقیقات علمی، داوریهای ارزشی نیز داشته باشد. چنانکه گفتیم در این نوع تأثیر، مقصود، دخالت کردن داوریهای ارزشی در تغییر روشها و نتایج نیست، بلکه مقصود آن است که محقق صرفنظر از آنکه اجزای مختلف علم مانند روشها یا نتایج را به لحاظ علمی میپذیرد، به دلایل اخلاقی خاص، آنها را ناپسند میشمارد. روشن است که با این فرض، این داوریها، فارغ از آنکه درست یا نادرست باشند، تأثیری در تکوین علم ندارند و اختلاف در این داوریها نیز موجب اختلاف در علوم انسانی حاصل نخواهد بود. تنها میتوان گفت چنین داوریهایی، داوریهایی دربارهی علم هستند و بدین جهت، نباید آنها را بخشی از خود علم حاصل محسوب کرد. بدین معنا، سخن کسانی که معتقدند علوم انسانی نباید متأثر از ارزشها باشند، قابل قبول است.
دربارهی تأثیر نوع چهارم باید گفت: همهی علوم و از جمله علوم انسانی، حاصل تلاش انسانها هستند و نوعی فعالیت اختیاری محسوب میشوند. بدین جهت، دارای غایتی خاص هستند، هرچند خود محقق و صاحب معرفت بدان التفات و توجهی آگاهانه نداشته باشد و غایت مورد نظر وی، همان گونه که به سایر فعالیتهای او جهت میدهد، به علوم تولیدی و محقق نیز میتواند جهت ببخشد. کسی که هدف غایی او در زندگی لذت است از تولید علوم انسانی نیز نهایتاً همین هدف را مطلوب میداند. سایر اهداف، مانند شناخت واقعیتها، برای وی تنها وسیلهای برای دستیابی به لذتهای بیشتر محسوب میشوند. همچنین کسی که نهایتاً در صدد کسب رضایت خداوند است، با تولید علوم انسانی و گسترش و انتشار آن نیز نهایتاً این هدف را شایستهی پیگیری میداند.
البته تأثیر مزبور امکانپذیر است؛ بدین معنا که ممکن است محقق با توجه به غایت ارزشمندی که برای زندگی قائل است، به تولید علوم انسانی جهت ببخشد، چنانکه ممکن است بدون لحاظ آن غایت، به این کار بپردازد، اما صرف این تأثیر، توجیهکنندهی اختلاف در علوم تولیدشده نیست؛ زیرا ممکن است غایت مطلوب تولیدکنندگان برخی علوم در اهداف کلی، متوسط و قریب آن علوم تأثیری نداشته باشد. برای مثال، گرچه هدف غایی فیزیکدانان از پرداختن به علم فیزیک میتواند متفاوت باشد، این امر خودبهخود و صرفنظر از تأثیرات دیگری که برشمردیم، در دیگر اهداف علم فیزیک تأثیری ندارد. مدعای ما این است که هدف غایی در همهی اهداف علوم انسانی تأثیرگذار است. برای اثبات این مدعا، ابتدا علوم انسانی را تقسیمبندی میکنیم:
دستهی اول، علومی مانند علم اخلاق هستند که به معنای خاصی که از ارزش در نظر گرفتیم، ماهیتی دارند و دستهی دوم، علومی را شامل میشوند که چنین ماهیتی ندارند؛ مانند علوم تربیتی، اقتصاد، مدیریت، روانشناسی و جامعهشناسی.
درستی مدعای مزبور دربارهی دستهی نخست، روشن است؛ زیرا تمامی اهداف در علوم ارزشی متأثر از هدف غایی هستند. بنابراین، نیازی نیست ثابت شود که ارزشداوریهای اخلاقی عالمان اخلاق،25 در علم اخلاقی که تولید میکنند مؤثر است و با تفاوت اهداف غایی موردنظر آنها، علوم اخلاق تولیدشده، متفاوت خواهند بود.
دربارهی دستهی دوم از علوم انسانی، باید خاطر نشان کرد که با توجه به تعریف، این علوم نیز ناظر به حوزههایی از اعمال اختیاری انسان هستند و روابط طبیعی میان اجزای بدن انسان یا ارتباط طبیعی انسان با موجودات دیگر را بیان نمیکنند، به همین لحاظ، از علوم طبیعی مانند فیزیولوژیک و پزشکی متمایز میشوند. بدین ترتیب، هدف غایی موردنظر محقق و صاحب معرفت، در ترسیم هدف کلی و نیز اهداف متوسط و قریب اجزای این علوم مؤثر است؛ بدین معنا که مقتضای پذیرش هر غایت مطلوب، موجب میشود دستیابی به اهدافی خاص را در هر یک از این علوم، ارزشمند و مطلوب بدانیم. برای مثال، از آثار التزام به غایت شمردن ثروت، این است که هدف عام اقتصاد را توسعهی ثروت بدون هیچ گونه قید و شرطی بدانیم و غایت دانستن رفاه عمومی جامعه، مستلزم آن است که هدف اقتصاد را به رفاه عمومی مقید کنیم، چنانکه غایت دانستن قرب به خداوند، مستلزم آن است که هدف اقتصاد را به زمینهسازی برای تقرب به خداوند مقید کنیم.
در واقع، مقید شدن هدف عام این علوم برخلاف علوم طبیعی، به ماهیت عملی این علوم باز میگردد؛ زیرا در این علوم، هدف عام تنها شناخت نوعی واقعیت نیست، بلکه در هر یک هدف عام، شناخت بخشی از واقعیتهای انسانی برای وصول به غایتی خاص از راه عمل اختیاری است. روشن است که با تأثیر ارزشها در هدف عام علوم انسانی، اهداف متوسط و قریب نیز از ارزشها تأثیر میپذیرند. به عبارت دیگر، در اقتصادی که بر آرمان دانستن ثروت بنا نهاده شود، هدف از هر فعالیت اقتصادی خرد و کلان، صرفاً کسب ثروت است. در مقابل، در اقتصاد مبتنی بر آرمان دانستن رفاه عمومی، هدف از همهی فعالیتهای اقتصادی آن است که ثروتی برای توسعهی رفاه عمومی حاصل آید و در اقتصادی که غایت آن قرب الهی است، هدف غایی از همهی فعالیتهای اقتصادی تقرب جستن به خداوند متعالی است.
با توجه به آنچه گذشت، تأثیر نوع چهارم، نه تنها امکانپذیر است، بلکه باید گفت ارزشهای غایی مورد قبول محقق، آگاهانه یا ناآگاهانه در تعیین اهداف او در علوم انسانی تأثیر میگذارند. البته ممکن است محقق در عین ارزشمند دانستن غایتی خاص در علوم انسانی، اهداف را به غایاتی دیگر مقید کند، اما این امر، بیانگر عدم باور عمیق وی به ارزشهای مزبور و نوعی ناسازگاری در باور و اندیشهی محقق است، به طوری که ناآگاهانه ارزشهای مغایر را نیز پذیرفته است. برای مثال، ممکن است محقق در عین قبول ارزشهای اسلامی و غایت دانستن تقرب به خداوند، علوم انسانی غربی را که بر پایهی ارزشمندیِ غایی اموری همچون لذت و رفاه مادی شخصی یا جمعی مبتنی است، معتبر بداند. بدین ترتیب، توجه به تأثیر ارزشهای مورد قبول در اتخاذ اهداف علوم انسانی، ایجاب میکند که با اتخاذ هدف غایی درست، علوم انسانی موجود بر اساس آن ارزیابی شوند و در بسیاری موارد، چارهای جز بازسازی این علوم بر پایهی ارزشهای معتبر و درست نیست. از آنجا که اسلام دربارهی غایت زندگی انسان دیدگاهی مشخص دارد، یکی از جهات تفاوت علوم انسانی اسلامی با علوم انسانی غیراسلامی، از جهت تأثیر ارزشهای اسلامی در تعیین اهداف غایی، کلی، متوسط و قریب برای علوم انسانی اسلامی است.
آنچه دربارهی تأثیر نوع چهارم گفتیم، به تبع موجب تأثیر نوع پنجم در علوم انسانی نیز میشود؛ زیرا اصول توصیهگر، مربوط به عمل هستند و بار ارزشی دارند. بدین ترتیب، بسته به آنکه غایت و آرمان نهایی و اهداف عام، متوسط و قریب در هر یک از علوم انسانی چه باشند، اصول توصیهگر در این علوم نیز متفاوت خواهند بود. این اصل که برای توسعهی اقتصادی یا تعلیم و تربیت یا ادارهی سازمان و مانند آن، باید از چه عوامل و روشهایی استفاده کرد، مقید به ارزشهای عامتری دربارهی شیوههای عمل انسانی هستند که به لحاظ اخلاقی ارزشگذاری میشوند.
چنانکه در مبحث رابطهی ارزش و واقع اشاره شد، از دیدگاه مورد قبول ما، ارزشهای اخلاقی با واقعیتهای عینی ارتباط منطقی دارند. در واقع، ارزشهای اخلاقی خود بخشی از امور واقع هستنند و گزارههای اخلاقی بیانگر رابطهی ضرورت قیاس میان صفات و رفتارهای اختیاری انسان با غایت مطلوب در زندگی هستند. تعیین این غایت، خود مبتنی بر کمال واقعی انسان است. بدین ترتیب، ارزشهای اخلاقی با تعیین غایت مطلوب انسان و راهکارهای تحقق آن، جهت کلی علوم انسانی را تعیین میکنند. علاوه بر این، در استنتاج اهداف هر یک از علوم انسانی و اصول توصیهگر در این علوم تأثیر میگذارند.
با توجه به آنچه گذشت و با توجه به اینکه هدف غایی و ارزش ذاتی از دیدگاه اسلام، تقرب به خداوند متعالی است، برای اسلامیسازی علوم انسانی از جهت تأثیری که میبایست ارزشهای اسلامی بر این علوم بگذارند، باید پس از تعیین اهداف مشترک علوم انسانی اسلامی و اصول حاکم بر مجموع این علوم، اهداف عام، متوسط و قریب هر یک از این علوم و نیز اصول توصیهگر در این علوم، بر پایهی هدف غایی و با توجه به اهداف و اصول مشترک این علوم، تدوین شوند.
در پایان خاطر نشان میشود که ما در این مقاله، تنها تأثیر ارزشها بر علوم انسانی را بررسی کردیم. بررسی تأثیر علوم انسانی بر ارزشها نیازمند مجالی دیگر است. لازم به یادآوری است که ارزشهای اخلاقی، خود مبتنی بر مبانی گوناگونی مانند مبانی معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناختی هستند. از آنجا که علومی که این مبانی در آنها مورد بحث قرار میگیرند از علوم انسانی هستند، باید گفت ارزشها، علاوه بر تأثیری که در علوم انسانی دارند، از این علوم انسانی نیز تأثیر میپذیرند.
نتیجهگیری
بر اساس آنچه گفته شد، نتیجه میگیریم:
- ارزشها میتوانند در تولید یا انتشار علوم انسانی یا بخشهایی از آنها تأثیر داشته باشند، اما تأثیر این ارزشها –چه همگانی و عمومی باشند و چه مورد اختلاف– نه به علوم انسانی اختصاص دارد، نه موجب تعدد و تغایر علوم مزبور میشود.
- ارزشها گرچه ممکن است در فرایند فهم تأثیر داشته و در مواردی موجب تفاوت فهمها شوند، این تأثیر نه اختصاص به علوم انسانی دارد و نه اجتنابناپذیر است و با توجه به آنکه میتواند مانع فهم واقعیتها به عنوان هدف از کسب معرفت باشد، تأثیری نامطلوب است و باید از آن اجتناب کرد.
- تأثر ارزشها در داوری دربارهی روشها یا نتایج علوم انسانی با اینکه امکانپذیر است، تأثیری دربارهی علم است و علاوه بر آنکه به علوم انسانی اختصاص ندارد، تأثیری در تکوین علم شمرده نمیشود و اختلاف در این داوریها نیز موجب اختلاف در علوم حاصل نخواهد بود.
- ارزشها که تابع هدف غایی هستند، در علوم انسانی ارزشی، مانند اخلاق، تأثیری روشن دارند و در تعیین اهداف سایر علوم انسانی و اصول توصیهگر این علوم نیز تأثیر میگذارند، چنانکه اهداف و اصول مشترک علوم انسانی را نیز تحت تأثیر قرار میدهند. از این جهت، باید توجه داشت که علوم انسانی با مبانی ارزشی درست سازگار باشند و در بسیاری از موارد چارهای جز بازسازی علوم انسانی بر پایهی ارزشهای قابل قبول، نیست.
- از آنجا که هدف غایی و ارزش ذاتی از دیدگاه اسلام، تقرب به خداوند متعال است، یکی از کارهایی که برای اسلامیسازی علوم انسانی باید صورت گیرد، این است که پس از تعیین اهداف مشترک علوم انسانی اسلامی و اصول حاکم بر مجموع این علوم، اهداف عام، متوسط و قریب هر یک از این علوم و نیز اصول توصیهگر در این علوم، بر پایهی غایی و با توجه به اهداف و اصول مشترک این علوم، تدوین شوند.
پینوشتها:
- استادیار مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمت الله)
(1723-1790) smith Adam. 2
- ر. ک: شارل ژید و شارل ریست، تاریخ عقاید اقتصادی، ترجمهی کریم سنجابی، ج 1، ص 114- 123؛ لویی بدن، تاریخ عقاید اقتصادی، ترجمه هوشنگ نهاوندی، ص 86-89.
(1881-1817) lotze Hermann Rudolph. 4
Ritschl Albrecht. 5
(1900-1844) Nietzsche Friedrich. 6
William k. Frankena, "value and Valuation" , in: the encyclopedia of philosophy, en. Paul Edwards,.8, p.229.
Axiology. 8
See: Barry smith & Alan Thomas, " Axiology" , in: Routledge Encyclopedia of philosophy, Edward Craig v .1, p.608
10.ر. ک: ژان دث والینور اسکار بروگ، «چیستی ارزش» ترجمهی علیاصغر افتخاری، قبسات، ش 13، ص 114.
Human Sciences/ Humanities . 11
Culturl Sciences . 12
Behavioral Scienes . 13
- . 14
Normative Sciences . 15
Social Sciences . 16
Science noologique . 17
18. ر. ک: ژولین فروند، نظریههای مربوط به علوم انسانی، ترجمهی علیمحمد کاردان، ص 3.
Human Expressens . 19
See: Max Weber, the Methodology of the Social Sciences, ed. and trans. E. A. Shils and H. A. Finch,p.1-47
Valadimir llyich Lenin . 22
Philosophical Hermeneutics . 23
24. مقصود از هدف کلی یک علم، هدفی است که از آن علم به طور کلی –نه از بخشی از علم– منظور است. البته این هدف، هدف بیواسطهی خود علم است و میتواند با هدف غایی که همهی علوم و سایر رفتارهای اختیاری در آن مشترک هستند، متفاوت باشد. هدف قریب، هدف یک گزاره، قاعده یا قانون خاص در علم است، مانند هدف متوسط، اهدافی میان هدف قریب و هدف کلی در یک علم هستند، مانند هدف از وضع قوانین کیفری که ممکن است {موجب} کاهش وقوع جرم در جامعه باشد.
25. مقصود از علم اخلاق، اخلاق هنجاری است.
نظر شما