به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ علیرغم وجود اسناد و مدارک معتبر و رسمی، به نظر میرسد که ترجمه و به ویژه ترجمه غیرمکتوب در ایران عمری بسیار طولانی دارد و از دوران شکوفایی ارتباطات بینالمللی از زمان امپراتوری هخامنشی به خصوص در حوزه سیاسی و روابط بین ملتها رواج داشته است. بنابراین نمیتوان با توجه به سابقه و جایگاه ترجمه، منکر این مهم در روند رشد فرهنگی شد.
بیشک حوزه ترجمه به واسطه نشر آثار و چگونگی مسائل مختلف نهفته در آن نیازمند بررسی در ابعاد مختلف است. چراکه ما این روزها با مسائل و موضوعات متعددی در این حوزه روبهرو هستیم که نیازمند بررسی و آسیبشناسی در ابعاد مختلف است. از جمله این موضوعات توجه به نام مترجم و ذکر آن توسط هنرمندان و فعالین رشته تئاتر در زمان اجرای آثار نمایشی است. بر این اساس گفتوگویی با جواد عاطفه مترجم آثار نمایشی داشتهایم که میخوانید:
چه اتفاقی سبب حذف نام مؤلف یا مترجم میشود؟
وقتی میگوییم نمایشنامه "پدر" نوشته آگوست استریندبرگ به کارگردانی آقای X، نمایشنامه"مرگ فروشنده" نوشته آرتور میلر به کارگردان آقای Y و یا نمایشنامه "در انتظار گودو" نوشته ساموئل بکت به کارگردانی آقای Z، یعنی اینکه آقایان استریندبرگ، بکت و میلر نمایشنامههایشان را به زبان فارسی نوشتهاند و کارگردان ایرانی متن فارسی نوشته شده این نویسندگان را اجرا کرده است. این سطحیترین برخورد با یک متن نمایشی به زبان دیگر است. در خارج از این مرزها اگر چنین اتفاقی روی دهد قانون و ارگانهای تئاتری چنان با این مسئله و شخص متخلف برخورد میکند که ادامه کار حرفهایاش مختل و به کلی نابود میشود. چون این مسئله کاملاً نادیده گرفتن حقوحقوق مترجم است.
مترجم میتواند در ازای ترجمهاش از یک گروه تئاتری پولی دریافت نکند، مترجم میتواند توافق کند مبلغ کمتری دریافت کند، ولی این حق یک مترجم است که نامش در پوستر نمایش گنجانده شود. مترجم میتواند طبق قانون مؤلفان و مصنفان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی این موضوع را پیگیری کند. حتی با وجود اینکه قانون کپیرایت به معنای واقعی خود در ایران وجود نداشته باشد! نکته عجیب این است که چطور ارگانی که مسئولیت تأیید اجراهای عمومی را بر عهده دارد به این مسئله توجه نمیکند. من پرسشی دارم: کسی که ادعا میکند مترجم است، چطور نام خود را روی اثر نمیگذارد؟ کتمان و انکار اسم خود به عنوان مترجم معانی بدی دارد، یعنی یا ایمانی به آن ترجمه وجود ندارد، یا اینکه مسائل پشت پردهای وجود دارد که ما از آنها بیخبریم!
عموماً چشممان را بر ترجمههای مترجمان معاصر که هنوز هم در قید حیاتاند میبندیم چه برسد به ترجمه قدیمیتر.
ترجمه یک امر ناتمام است! آثار کلاسیک شده را میتوان و باید بارها و بارها بنا بر اقتضای زمان و پیشرفت و زایش زبان، ترجمه کرد. و با توجه به حضور ترجمههای مختلف از یک نمایشنامه، باید مشخص باشد که ملاک اجرا کدام ترجمه است. ما نمیتوانیم بگوییم نمایشنامهای از هنریک ایبسن کارگردان جواد عاطفه. آیا جواد عاطفه نمایشنامهای از آقای ایبسن را که به فارسی نوشته اجرا کرده است؟! هذیان جایی به وجود میآید که متولیان تئاتر به این مسئله هیچ توجهی نمیکنند.
خانه تئاتر و کانون نمایشنامهنویسان تلاشهایی میکنند که حقوحقوق مؤلف و مترجم را پیگیری کنند، اما عملاً این مسئله فقط در حد حرف باقی مانده و هیچ اقدامی جدی و درخوری صورت نگرفته است. چون برای اجرایی شدن این مسئله باید تمام ارکان و ارگانهای تئاتری خود را ملزم به رعایت آن بکنند. فاجعه آنجا به اوج میرسد که میبینیم نویسندهای نمایشنامهای نوشته است و یک گروه شهرستانی آن را اجرا کردهاند و چون نویسنده مجوز اجرا نداده است به این گروه، کارگردان، با ادعای اینکه من این نمایش را کار کردهام و وقت و هزینه برایش گذاشتهام، اسم نمایشنامه را تغییر داده و نام خودش را به عنوان نویسنده گذاشته و جایزه نمایشنامهنویسی جشنواره استانی را هم دریافت کرده است!
البته هیچ اهرم فشاری هم نیست برای اینکه به عنوان مترجم بتوانید از منِ کارگردان شکایت کنید. چرا من به عنوان کارگردان باید به این نتیجه برسم که حضور مترجم یک امر بلااستفاده است و بودونبودش فرقی ندارد. به این نتیجه برسم که مترجم کار خودش را کرد و کتابش را منتشر کرده است. راحتترین مثالی که میشود دراینباره زد آن است که شما به عنوان مترجم ابتدای همه کتابهایی که منتشر میکنید قید میشود: هرگونه برداشت از این اثر پیگرد قانونی دارد. حتی گرفتن کپی و پرینت! ولی ما به عنوان گروه تئاتری هیچوقت همین بند ساده را هم رعایت نمیکنیم.
واقعیتی که وجود دارد این است که نه تنها اهرم فشاری وجود ندارد، بلکه به نظرم سازمانهای متولی؛ به عنوان یک جایگاه کلان و تصمیمگیرنده هم، آنطور که باید به حقوحقوق مؤلف و مترجم احترام نمیگذارند. چون اگر غیر از این بود و ابزار قانونی آن اجرایی بود، کار به اینجا نمیکشید. کار به جایی رسیده که شما شاهد پوسترهایی هستید که فقط نام نمایشنامه و نام کارگردان در آن ذکر شده است. یعنی نویسنده دیگر اهمیتی ندارد، مترجم که جای خود دارد. در دوران دانشجویی، قرار بود نمایشنامه "جایی در میان خوکها" را به عنوان کار دانشگاهی اجرا کنم. نویسنده این نمایشنامه آثول فوگارد و مترجم آن، زندهیاد هوشنگ حسامی بود. در آن زمان به دلیل بیماری آقای حسامی ما نتوانستیم او را ملاقات کنیم و راه حل دیگری که برایمان باقی ماند، گرفتن مجوز از ناشر نمایشنامه؛ آقای ملکی بود. مجوز به ما داده شد، اما در آن مجوز حتی قید شده بود این مجوز بابت یک نوبت اجرای دانشگاهی است. یعنی برای اجرای عموم باید مجدداً مجوز میگرفتیم. حالا کار به جایی رسیده که دانشجوی رشته کارگردانی برای دریافت مجوز مترجم به خودش هم زحمت نمیدهد و با واسطه با شما تماس میگیرد. او حتی شما را دعوت نمیکند اثری که به لحاظ حقوقی، متعلق به خودت هست را ببینی! اگر هم بروی و دعوت هم بشوی به خودش اجازه آمدن پیش شما را نمیدهد، انگار تو موظف بودی این ترجمه را انجام بدهی و به رایگان در اختیار همه بگذاری!
این نگاه بیماری است که متأسفانه در حوزه ترجمه و تألیف وجود دارد. البته قضیه ترجمه حادتر و بیماری مهلکتر و لاعلاجتر است! من معتقدم تئاتر معاصر ما همیشه مدیون مترجمها بوده است. خوب یا بد، ضعیف یا قوی، این مترجمین بودند که اصل یا سایه یک اثر را به زبان فارسی به ما شناساندند و باعث آشنایی اهالی تئاتر با تئاتر جهان و غرب شدند. باز هم تأکید میکنم که ترجمه یک امر ناتمام است و به همین دلیل، هرچند سال یکبار، باید یک ترجمه جدید از آثار کلاسیک به زبانهای مختلف انجام شود. مسئلهای پذیرفته شده و رعایت شده در غرب. چون زبان معیار مدام در حال تغییر است و قدرت تسلط به زبان مقصد مترجم بعدی شاید قویتر باشد. تأویلها، تفسیرها و برداشتها و سوءبرداشتها شاید تغییر کرده باشد. همه اینها قابل فهم است! ولی اینکه مترجم را نادیده بگیرند، مسئلهای است که طبق قوانین حق کپیرایت در تمام دنیا جرم محسوب میشود. متأسفانه از من به عنوان یک مترجم فارسیزبان در خارج از این مرزها احترام بیشتری گذاشته میشود تا در کشور خودم!
وقتی به دلیل کمبود فضای تئاتر حمایتشده ارکان کلان فرهنگی، و به دلیل کمبود امکانات، تماشاخانههای خصوصی به صورت سرطانی رشد میکنند، وقتی هیچ استانداردی برای تماشاخانهها وجود ندارد و هر کسی هر جا را به هر شکل و شمایلی تبدیل به مکان اجرا میکند و حداقل امکانات حتی برای جلوگیری از یک آتشسوزی کوچک وجود نداشته و ندارد، و تئاتر شهر ما با آن سابقه و جایگاه، به گفتهی مدیران تئاتری، بیمار و نیازمند کمک است، پول تمام مناسبات تئاتری را رقم میزند، شاید صحبت از حقوق مترجم و مؤلف بیهوده و پوچ به نظر برسد، اما ایمان دارم که باید از جزئیات مهم و اساسی شروع کرد، آنها را ترمیم و تعمیر کرد تا شاید تئاتر نحیف و نزار ما جانی بگیرد و پیش برود.
وقتی فکری به حال موارد به این مهمی و اساسی نمیشود، نهایتاً کار به اینجا میرسد که امروز نویسنده دیده نمیشود و فردا مترجم دیده نمیشود، و فرداها هم همه از کارای هم کپی میکنند و... تنها دلخوش به آمار و ارقام و بازی با اسامی خواهیم بود، همین فضای بیمار را هم پیش خواهد آورد.
ماجرا به نظرم فقط محدود به نادیده گرفتن مترجم نمیشود و موضوع کلانتری است. اتفاقی که آن است که در یک دوره به شدت سختگیری میشد و در زمانی دیگر این فضا ناگهان باز شد. ولی انگار بازهم دچار یک اشتباه شدیم و آنهم اینکه حالا شما به هر شکلی میتوانی هر نمایشی با هر سطحی را اجرا کنید. اینکه همه نمایشها تقریباً به اجرا میرسد اتفاق مبارکی است اما اینکه به هر قیمتی نمایش روی صحنه میرود مسئلهی نگرانکنندهای است.
من با ذات این مسئله مشکلی ندارم. بهتر است فضا باز باشد و باید هم باز باشد! چون تازه با این روش میرسیم به سایه برخورد جهانی با تئاتر و تئاتری! مشکل اینجا است که باز شدن فضا به معنای از بین رفتن حقوق مؤلف، مترجم، طراح صحنه، بازیگر و اینها نباید باشد. این باز شدن فضا گاهی اوقات باعث سوءاستفاده میشود. این حساسیت همیشه باید وجود داشته باشد. این حساسیت برای سانسور نیست، به معنای ممیزی نیست، حساسیت به معنای داشتن یک مرز استاندارد است. به طور مثال اگر ده نقد اصولی و علمی منتشر شده است که فلان ترجمه از نمایشنامهای ترجمه قابل قبولی نیست، چرا نباید مدیر یک سالن خصوصی این ترجمه را در لیست قرمز کارهایش قرار بدهد؟! چرا ما علاقه داریم سطحیترین و سخیفترینها را به نمایش بگذاریم. در تمام کشورهای صاحب و داعیهدار هنر تئاتر، حساسیت بر سر اجراهای در مکانها مهم تئاتری وجود دارد.
به این دلیل که اکثر مدیران سالنهای خصوصی عموماً شناختی از مقوله مدیریت تئاتر که شامل مدیریت فرهنگی و اقتصاد هنر میشود ندارند.
یکی دیگر از بیماریهای مهم و اساسی و بحرانی تئاتر ما، گرایش به وامگیری از سینما است! تئاتر ما به سمتی میرود که چهرههای سینمایی ضامن فروش نمایشها شدهاند، یعنی اینکه ما از جای دیگری وام میگیریم و در تئاتر تزریق میکنیم تا تئاتر ما سر پا باشد، نمیرد! یعنی در اصل تئاتر ما مرده است! ما خون امانتی داریم به آن تزریق میکنیم. تئاتر ما شکستخورده است، ورشکسته است، ما مجبوریم با هر روشی ریشه را حفظ کنیم و تبدیل شویم به ابزاری برای سرمایهداران. خیلی وقتها ابزار دستیم و خودمان بیخبریم. جالبتر اینکه در این سیکل معیوب اولین ضربه به اهالی شریف تئاتر میخورد، کسانی که دغدغه هنر تئاتر دارند.
این بدترین توجیه است که من بگویم در تئاتر پول نیست، پس حق مؤلف را نادیده بگیرم، حق بازیگر را نادیده بگیرم، حق مترجم را نادیده بگیرم. شما میتوانید با یک بازیگر توافق بکنید برایتان رایگان کار کند، اما نمیتوانید اسمش را، هویتش را نادیده بگیرید و انکارش کنید، نمیتوانید یک مترجم و کارش را انکار کنید. این بدترین برخوردی است که وجود دارد. من اعتقاد دارم با این شرایط رشد سالنهای بیکیفیت، رشد اجراهای بیکیفیت در فضای تئاتر ما، واقعاً در سالهای آینده هیچ ادعایی راجع به تئاتر به معنای هنر و تعریف اصیل و واقعی آن نخواهیم داشت.
متأسفانه هنوز تعریف کامل و درستی برای گروه و کمپانی نداریم و متوجه تفاوت آنها نیستیم. هنوز تعریف درستی از دراماتورژی به معنای واقعی آن نداریم. دراماتورژ یعنی چی؟! چرا دراماتورژ یک بار اسمش منشی صحنه است، یکبار مدیر صحنه؟! پس چرا همه دراماتورژ هستند؟! این چه علمی است که همه دارند؟! از کجا این علم را پیدا کردند؟! چرا واژهها را به خودمان الصاق میکنیم و با آنها بازی میکنیم؟! مثل واژه مهندس و دکتر، همه دکترند، مگر اینکه عکسش ثابت شود! با این منش و روش به کجا میرویم؟! چرا همه جای شهر پر شده از نمایشنامهخوانی! بر اساس کدام روش و منش منطقی و کارآمد، مدیر یک تماشاخانه، هر شب سه اجرا را بین سه گروه نمایشی تقسیم کرده است، بعد از طرفی نکته حیرتآور این است که هیچ استانداردی از لحاظ برخورد با متن و اجرا و بازیگر و مسئله ترجمه وجود ندارد. فقط مسئله پول است و بس! باز هم برمیگردم بر موضوع اصلی بحثمان، وقتی شما مترجم و کارش را انکار میکنید، جهان پشت اثر را انکار میکنید. چون مترجم به دلیل کار بر روی متن و پس متن، داناتر است به اثر نسبت به آدمی که به تازگی یک اثر را خوانده. فکر میکنیم هر متنی را که یک بار خواندیم، میتوانیم کارگردانی کنیم و روی صحنه ببریم! متأسفانه این اتفاق شاید فقط در شرایط عجیبوغریب فضای تئاتری ما اتفاق بیفتد، وقتی یک کارگردان برای به صحنه بردن اثری به صورت ویژه روی متن نویسندهای متمرکز میشود، باید تمام جهان متن آن نویسنده را بداند و جهان پشت اثر را درک کند و نگاه مترجم به متن را شناسایی کند. ایمان دارم که با انکار کار و نام مؤلف و مترجم، رسماً میخواهیم کمدانشی خودمان را انکار کنیم.
تصور میکنم این نکته از اینجا سرچشمه میگیرد که این روزها تعاریف و اصول رنگ باخته است. یعنی وقتی میگوییم که برای کارگردانی فرد ابتدا باید دستیاری و منشی صحنه بودن را تجربه کند و آرامآرام جلو بیاید و در فرهنگسراها و سالنهای کوچک کار کند و بعد بیاید در یکی از سالنهای اصلی نمایشی را اجرا کند اما زمانی که این نمودار برعکس میشود نتیجهاش را هم باید اینجا ببینیم. طبیعی است که به عنوان کارگردان این تفکر را داشته باشد که مترجم کاری نمیکند، ترجمه کلمات را از طریق اینترنت پیدا میکند و مینویسد. اصلاً به نظرم باید باز برگردیم به اینکه مفاهیم تغییر کردهاند حرمت کلمات از بین رفتهاند. قطعاً اینکه ما بیایم و مواد اولیه را کنار بازیگر بچینیم و بیاوریم بر صحنه و از دهن بازیگر صداها و آواهایی خارج بشود این اسمش تئاتر نیست.
چه طور ممکن است یک نفر میتواند دست به بازنویسی یک متن بزند. ساده نیست. این کار یک متخصص است. آنهم با اجازه مؤلف یا مترجم اثر. چطور ممکن است هرکسی اجازه بازنویسی نمایشنامه به خودش بدهد. نباید فراموش کنیم که شرایط تئاتر در ایران فقط مخصوص به خودش است. در خارج از این سرزمین، سالنها و گروها و فضاهای تئاتری زیادی را دیدهام، بارها راجع به این مسئله صحبت کردم که وقتی مردمی توان دیدن یک اجرای شش ساعته را دارند، این اتفاق یک شب روی نداده، حداقل سیصد سال حرکت مدام و مداوم جریان تئاتری پس پشت آن است. وقتی سالنهای تئاتری با قدمت سیصد سال وجود دارد، یعنی سیصد سال از عمر یک جریان و روند تئاتری میگذرد، از دوره کلاسیک تا دوره مدرن. چطور ممکن است که ما یک شب این ره صد ساله را برویم و واقعیت این ماجرا این است که در مغرب زمین هر اتفاقی به این سادگی رخ نمیدهد. آنها هر فکر نویی رو میپذیرند و برایشان جذاب است و حمایت میکنند. اما ذات حرکت در آنجا بر اساس مبارزه است. مبارزهای برای رسیدن به برترین و بهترین شیوه و منش و ... . و از دل این مبارزه است که کهنگی پس زده میشود، تغییر میکند و شکلهای جدید ظهور میکنند. حمایت از نوها به معنای حمایت از بیسوادی و کمسوادی نیست. متأسفانه سیستم، فضایی را ایجاد کرده که اتفاقاً آماتور بودن در آن تأیید میشود و حرفهای بودن باعث شکست و سرخوردگی میشود.
نگاه بیماری که وجود دارد این است که هر کس با هر توانی و از هر جای بیربطی میتواند کار تئاتر انجام دهد. این عجیبترین نگاه ممکن است. پرسش تکراری و نخنمای من این است که چرا یک مهندس ساختمان، پزشک، وکیل و... میتوانند به صحنه و اجرا و کار هنری فکر بکنند و وارد آن بشوند؟! اما چرا من تئاتری نمیتوانم حتی لحظهای دربارهی پزشکی، مهندسی و... فکر کنم. چرا من و ما اصلاً به خودمان اجازه نمیدهیم وارد این حوزهها بشویم. واقعیت این است که باید یک دانش عمیق درباره هر حرفه وجود داشته باشد تا کسی ادعای حرفهای بودن آن را داشته باشد. البته این به معنای دانشآموختگی تئاتر نیست! چون در دانشگاه و آموزش عالی هم با آسیبهای بسیاری روبهرو هستیم! فضاهای دانشگاهی ما برای این است که دانشجوی تئاتر خوشحال از این باشد که دانشجوی تئاتر است! من دانشجوی تئاتر بوده و هستم، با صدای بلند اقرار میکنم که در فضای دانشگاهی تئاتر، ما از هیچ به هیچ میرسیم. آنهم به دلیل نگاه واپسگرایی است که در پس ظاهر آکادمیک تئاتر نهفته است. اتفاقاً انکار اولیه از همین فضا به دانشجو سرایت میکند و دانشجویی که این فرهنگ انکار را از فضا و اساتید خود آموزش میبیند، وقتی وارد بازار کار تئاتر شود، همان رفتار آموختهاش را با همان نگاه انکارگر و بیمار ادامه میدهد و نتیجه همینی میشود که امروز شاهدش هستیم.
این نادیده گرفتن دورهها و اتفاقات مهم تاریخ تئاتر در فضای آکادمیک خودش منبع خیلی از نادیده گرفتنهای آینده و آموزگار حذف کردن به هر دلیل و بهانهای میتواند باشد
متأسفانه سیستم تئاتری ما قدرت عجیبی در از بین بردن استعدادهای تئاتری دارد. خیلیها خانه نشینند و در سکوت گم شدهاند. آنهایی هم که دههی ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ آنقدر درخشان کار میکردند، تبدیل شدهاند به چیز و کسی در ضدیت با خودِ گذشتهشان. بیشتر سیرک و شو اجرا میکنند تا تئاتر! وقتی فضایی شکل میگیرد که هر کس با هر دانشی با نام دراماتورژ یا بازنویس یا...، با نمایشنامه، هر طور که دوست دارد برخورد میکند، تخریبش میکند، اثر را از خودش تهی میکند و تأویلهای غلط را به آن الصاق میکند، این هذیان امروز به وجود میآید. مطمئن باشید تا ابزار قانونی قوی وجود نداشته باشد، وضعیت بر همین منوال است.
فکر میکنم همه ما در این شرایط مقصریم، اما هر کس به اندازه و میزان تأثیرگذاری خودش.
وظیفه اصلی دولتهاست که به هنر و هنرمند احترام بگذارند. وقتی شما گذشته را انکار کنید امروز و طبعاً فردا را هم از دست خواهید داد. یعنی اگر شما ندانی پیشینیان تئاتری ما چه کار کردهاند و اجازه ندهید که دربارهاش در دانشگاه صحبت بشود، معلوم است که به یک فضای برهوت میرسیم، بزرگترین مشکل و بزرگترین عیب این است که، آنهایی که تاریخ را نمیخوانند مجبورند دوباره تاریخ را از سر بگذرانند. وقتی اساتید و صاحبنامان تئاتری ما چیزی از قلههای درامنویسی جهان نخواندهاند، وقتی کمدانشیشان نسبت به شناخت تئاتر جهان را با اطلاعات غلط به دانشجو و فضای تئاتری تزریق میکنند، و...، همهی اینها باعث ایجاد توهمی میشود که "من تنها گل این خارستانم!" این محصول ندیدنها و نحواندنها است. وقتی فضاهای حرفهای را درک کنی، تازه میفهمی که چقدر فضای تئاتری و دانشگاهی ما به اشتباه رفته است. در کشورهای صاحب تئاتر، دولتها حامی اصلی تئاتر هستند نه سیاستگذار آن! اهالی تئاتر، صنوف مختلف تئاتری سیاستگذار تئاتر هستند و دولتها تنها و تنها حامی این سیاستها.
آقای عباس جوانمرد در مصاحبهای مثال جالبی میزدند، میگفتند که کلیساها در امریکا و کانادا موظفاند که بلیت چند نمایش را بخرند. برای اینکه حمایت کرده باشند از نمایش. خیلی راحت میتواند این اتفاق بیفتد.
تئاتر یک کودک نحیف است. وقتی اتحادیه اروپا قانونی را بررسی میکند که یک ساعت از وقت اداری کم شود، توجیهش این است که وقت بیشتری برای فرهنگ اختصاص داده شود، مثل تئاتر رفتن، سینما رفتن، خواندن داستان و ... . این برخورد در پیشرفت فرهنگی ملتها چقدر مهم و اساسی است. و همین پیشرفت فرهنگی است که باعث پیشرفت علمی و قدرت سیاسی در جهان میشود.
احسان حاجی پور
نظر شما