شناسهٔ خبر: 8098 - سرویس علم دینی
نسخه قابل چاپ

عبدالحسین خسروپناه؛

تبیین مدل‌های علم دینی

عبدالحسین خسروپناه رویکرد غرب‌گریزی رویکردی است که پژوهشگاه حوزه و دانشگاه را می‌توان به عنوان نمونه‌ی این رویکرد نام برد. آن‌ها پارادایمی مثل پارادایم اجتهادی دانش دینی را مطرح کرده‌اند و در این رابطه، جناب استاد عابدی شاهرودی نظریه‌ای دارد که از آن به علم دینی اجتهادی عام تعبیر می‌‌شود. شهید صدر را نیز می‌توان در این طبقه جای داد.

 

فرهنگ امروز: این سلسله جلسات شامل درس‌گفتارهای دکتر عبدالحسین خسروپناه در باب فلسفه‌ی علوم انسانی است که به لطف ایشان، جهت انتشار، در اختیار فرهنگ امروز قرار گرفته است. این سلسله دروس، شامل نقد و بررسی نظریه‌های مختلف در باب اسلامی‌سازی و بومی‌سازی علوم انسانی و بررسی نظریات شخصیت‌هایی نظیر اقبال لاهوری، نقیب العطاس، سید حسین نصر و آیت‌الله جوادی آملی است.

 

قسمت پیشین، در قالب مقدمه‌ی این سلسله جلسات، معطوف به ارائه‌ی تعاریفی در باب علم دینی گردید. در این جلسه، ضمن تبیین مراحل تحول علم در جهان اسلام، به نخستین نظریات در باب اسلامی‌سازی دانشگاه و تولید علم دینی پرداخته خواهد شد.

 

مراحل تحول علم در جهان اسلام

مرحله‌ی اول

مربوط به زماني است که اندیشه‌های یونانیان وارد جهان اسلام شد و موضع‌گيري‌هاي متفاوتي در مقابل اين روند صورت گرفت:

 

كندي: گزينش و بومي‌سازي

شخصيتي همچون کندی، فلسفه را از یونان گرفت و آن را بومی‌سازی کرد. بدين گونه كه اصطلاحات و واژه‌های بومی را به جای واژه‌های یونانی قرار داد. به عنوان مثال، به جای اصطلاح «هیولا» از «ماده» و به جای اصطلاح «فلسفه» از «حکمت» استفاده كرد. فلذا کندی دو کار در فلسفه‌ی یونان انجام داد؛ گزینش حرف‌های یونانیان و بومی‌سازی.

 

فارابي: نظام‌سازي فلسفه

فارابي از بومی‌سازی و گزینش کندی بهره برد، ولی با استفاده از میراث اسلامی، مخصوصاً شیعی، فلسفه را نظام‌سازی کرد. به عبارت ديگر، فارابي یک نظام فلسفی با رویکرد اسلامی و شیعی طراحي كرد.

فارابي از تئوری امامت شیعه در اندیشه‌ی سیاسی‌اش بهره برده است؛ یعنی عقل فعال را (که عقل منفصل است) از یونان گرفت و بعد تطبیق و تفسیر اسلامی و شیعی از آن کرد: «عقل فعال، جبرئیل نبی است؛ کسی که می‌تواند مراحل را تا عقل فعال طی کند و با عقل فعال ارتباط پیدا کند، انسان کاملی است که نبی نام دارد. بعد از نبی، حتماً باید جانشینی بیاید که آن امام است.»

 

ابوريحان بيروني: نظام‌سازي در علوم طبيعي

ابوریحان بیرونی بیشتر فعالیتش در حوزه‌ی علوم طبیعی بود. او هم تلاش کرد شبیه فارابی، که در حوزه‌ی فلسفه یک نظام فلسفه‌ی اسلامی را تدوین کرد، در حوزه‌ی علوم طبیعی، چنین کاری را انجام دهد. بعد جناب ابن‌سینا کار را عمیق‌تر کرد و سپس شخصیت‌های دیگری که از پی آن‌ها آمدند.

این مرحله‌ی اول بومی‌سازی و اسلامی‌سازی اندیشه‌های یونانیان است. این مرحله، از کندی تا حتی ملاصدرا و فیض کاشانی را هم شامل می‌شود؛ یعنی تمام هم‌وغم این شخصیت‌ها این بود که اندیشه‌هایی را که از یونان گرفتند، با استفاده از میراث اسلامی، به صورت یک نظام بسازند. این نظام را تعمیق کردند و توسعه دادند تا اینکه به حکمت متعالیه رسید.

البته معنایش این نیست که حکمت متعالیه یک فلسفه‌ی التقاطی از یونان و اسلام است و نه کاملاً مدلل، بلکه آن‌ها آنچه از یونان رسیده بود پذیرفتند. به عنوان مثال، نظریه‌ی بداهت و اصل استحاله‌ی اجتماع نقیضین را از متافیزیک و منطق ارسطو گرفتند، آن را پذیرفتند و تبیين کردند. اصل تناقض اصلی است که انکار آن هم مستلزم اثبات است و صدالبته تبیینی که ابوعلی سینا از اصل تناقض دارد، ارسطو هم ندارد. این نشان می‌دهد که مدلل پذیرفتند و بعد تبیین کردند و نظام فلسفه‌ی اسلامی را ساختند. لذا حتی حکمت متعالیه‌ی ملاصدرا ترکیبی از روش برهانی، قرآنی و عرفانی است. لذا نمی‌شود گفت حکمت متعالیه، یک حکمت التقاتی و ترکیبی از مشاء و کلام اسلامی است، بلكه یک نظام تأسیسی است، اما از آن‌ها هم بهره برده است.

البته از همان ابتدا که کندی کار خود را آغاز کرد، متکلمان با او درافتادند که این فلسفه اصلاً ربطی به دین ندارد و با اسلام هماهنگی ندارد و نمی‌شود این علوم را اسلامی کرد. آن‌ها حتی تعابیر تندوتیزی نسبت به کندی داشتند. او هم در این زمینه رساله‌هایی نوشت و درگیری‌هایی روان‌شناختی، غیر از درگیری‌های علمی هم بین آن‌ها وجود داشت. در پی کندی، ابن‌سینا، شیخ اشراق و ملاصدرا نیز تلاش کردند که بگویند اصلاً حکمت امکان ندارد با شریعت تناقض پیدا کند.

پس مرحله‌ی اول تطور علوم در جهان اسلام، اسلامی‌سازی اندیشه‌ی یونانیان بود؛ اما به این معنا که هم در انديشه‌هاي آنان تأمل كردند و هم نظام فلسفي نويني تأسیس نمودند و نشان دادند آنچه گزینشی از یونان گرفته‌اند، مدلل است و می‌توان از آن‌ها دفاع کرد. لذا از همه‌ی حرف‌های افلاطون یا ارسطو استفاده نکردند و در بخش حکمت عملی، کمتر از یونان بهره بردند. از آنجا که در اسلام، فقه و اخلاق به طور قوی، حضور و ظهور دارد، بیشتر سعی کردند مباحثی مثل طبیعيات، ریاضیات و بخش‌هایی از الهیات را از یونان بگیرند. در واقع می‌توان این طور گفت که در مرحله‌ی اول، فلاسفه یک کار تهذیبی و تأسیسی نسبت به یونان داشتند. تولید جدیدی افزودند و یک فلسفه‌ی اسلامی تولید کردند.

فیلسوفان اسلامی هر چه جلوتر می‌روند، دایره‌ی دغدغه‌شان کمتر می‌شود. قبلاً دغدغه‌ی طبیعیات، طب و ریاضیات و نجوم و علوم دیگر را هم در کنار الهیات داشتند؛ ولی به دلایل مختلفی، از جمله نقدهای غزالی در «تهافه الفلاسفه»، تنها به الهیات پرداختند. غزالی می‌گفت فیلسوفان بیست مسئله ابداع کرده‌اند که هفده عنوان آن‌ها بدعت و سه عنوان دیگر کفر است. در واقع بیشتر حملات او به بخش الهیات بود. لذا بعد از غزالی، شیخ اشراق و دیگران بیشتر در حوزه‌ی الهیات متمرکز شدند و دغدغه‌ی طبیعات نداشتند.

پس از آن‌ها، ملاصدرا حتی حرکت و زمان را، که یک بحث طبیعت‌شناختی بود، وارد فلسفه و الهیات کرد. حال اینکه این کار ملاصدرا در خدمت فلسفه و الهیات بود یا خیر، بحث مهمی است. البته من معتقد هستم کار مهمی کرد، ولی اینکه بگوییم حرکت و زمان باید از طبیعیات جدا شود، درست نیست. اینکه از حرکت و زمان باید تبیین فلسفی داشت، کار درستی است که ملاصدرا انجام داد، ولی معنایش این نیست که باید از طبیعیات جدا شود، چون هم تبیین علمی از حرکت و زمان لازم است و هم تبیین فلسفی. ملاصدرا این کار را در حوزه‌ی فلسفه انجام داد.

 

مرحله‌ی دوم: ورود دانش مدرن به جهان اسلام

در مرحله‌ی دوم، شاهد ورود علوم غربی به جهان اسلام هستیم؛ آنچه ما از آن تعبیر به دانش سکولار و دانش مدرن می‌کنیم؛ دانشی که با پیش‌فرض‌های خاص هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و انسان‌شناختی در غرب شکل گرفته است. در این یک قرن و نیم، این علوم وارد جهان اسلام شدند. اولین شخصیت‌هایی که با این علوم مواجه شدند و اظهارنظرهایی داشتند، افرادی مثل سید جمال‌الدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده و سر احمدخان هندی بودند. در دوره‌های بعد، افرادی مثل اقبال لاهوری و بعضی جریان‌های نوظهور اجتماعی، مثل اخوان‌المسلمین، نوسلفی‌گری‌ و جریان روشن‌فکری در جهان غرب، ایران، شبه‌قاره و ترکیه به این مسئله ورود پیدا کردند. در واقع در این مرحله، که مربوط به این 150 سال اخیر تا قبل از مرحله‌ی سوم است، متفکران اسلامی با این بحث مواجه شدند که با جریان مدرن (که دستاوردهایی مثل علم و تکنولوژی و صنعت داشته است) چه مواجهه‌ای باید داشته باشیم.

 

سيد جمال‌الدين اسدآبادي: بومي‌سازي علوم

افرادی مثل سید جمال‌الدین اسدآبادی گفتند که «ما هیچ مشکلی با علم مدرن نداریم، آن‌ها از آن بد استفاده کردند، ما باید درست استفاده کنیم و این علوم را باید از آن‌ها بگیریم.» البته او متوجه این مطلب بود که علم با فرهنگ آمیخته است و بنابراین مخالف اعزام دانشجویان به غرب و اروپا برای تحصيل بود. به همین خاطر، پیشنهاد داد که دارالفنون در تهران تشکیل شود و دانشجویان و معلمان اروپایی به اینجا بیایند و فنون را تدریس کنند.

دغدغه‌ی اصلی آن‌ها بیشتر فن بود تا علم؛ یعنی تکنولوژی برای آن‌ها مهم بود و طب، فنون، صنایع و علوم مهندسی برای آن‌ها اهمیت داشت؛ چون در آن زمان، جنگ‌هاي متعددي ميان ایران در مقابل روس به وقوع پیوسته و در يكي از آن جنگ‌ها ايران شکست خورده بود. به همین دلیل، برای آن‌ها مهم بود که این مشکل حل شود. به تعبیر دیگر، آن‌ها معتقد بودند که علت عقب‌افتادگی مسلمانان این است که از نظر علمی عقب افتاده‌اند. می‌گفتند غربی‌ها به دنبال همان علمی که اسلام تأکید می‌کند «اطلبوا العلم ولو بالسین» رفتند، ولی ما نرفتیم.

به دلالت التزامی از اندیشه‌ی سید جمال‌الدین اسدآبادی، مي‌توان این استفاده را کرد که ایشان معتقد به چیزی به نام علم دینی نبود. البته اين بحث در آن زمان مطرح نبوده است. ما الآن اجتهاد می‌کنیم. ایشان معتقد بود از همین علوم و فنون غربی می‌شود استفاده کرد، ولی باید با فرهنگ اسلامی عمل از آن‌ها بهره گرفت. به همین جهت، سید جمال‌الدین اسدآبادی بحثی به نام دینی‌سازی یا اسلامی‌سازی را مطرح نمی‌کند، اما معتقد به نوعی بومی‌سازی است؛ یعنی علومی که متناسب با نیاز جامعه‌ی ما باشد تا بتوانیم کشور را از عقب‌ماندگی نجات دهیم. البته این توضیح در مرحله‌ی دوم مربوط به سید جمال‌الدین اسدآبادی است.

 

سر احمدخان هندي: تغيير معرفت ديني بر مباني علوم جديد

افرادی مثل سر احمدخان هندی مسیر دیگری را رفتند. وي معتقد بود ما باید تلاش کنیم بر اساس علوم جدید، معرفت دینی را هم تغییر دهیم؛ یعنی نه تنها نباید به اسلامی‌سازی علوم و دینی‌سازی علوم بپردازیم، بلکه باید معرفت دینی را غربی‌سازی کنیم؛ یعنی معرفت دینی و تفسیر قرآن را مبتنی بر این علوم نماییم.

همان زمان كه در شبه‌قاره،‌ بحث‌هاي وي طرح گردید، نقدهای بسیاری بر آن وارد شد. او دانشگاهی هم در همین راستا راه انداخت که مخالفان و موافقان زیادی پیدا کرد. سید جمال‌الدین اسدآبادی هم در رساله‌ای در نقد احمدخان هندی، مطلبی نوشت.

سید جمال‌الدین اسدآبادی بحث اسلامی‌سازی علوم غربی را مطرح نکرد و دغدغه‌اش این نبود. او بیشتر دغدغه‌ی بومی‌سازی علوم را داشت که جامعه‌ای مثل ایران بتواند از این علوم، متناسب با نیاز خودش استفاده کند؛ ولی او با غربی‌سازی معرفت دینی موافق نبود و احمدخان هندی را هم نقد کرد.

البته کار سید جمال‌الدین اسدآبادی ادامه پیدا کرد و شیخ محمد عبده هم مانند سید جمال، این راه را رفت و بحث عقلانیت را مطرح کرد. سید جمال‌الدین اسد‌آبادی معتقد بود مهم‌ترین علت انحطاط و عقب‌ماندگی مسلمین بحث عقلانیت است. برای او و شیخ محمد عبده، عقلانیت خیلی اهمیت داشت و شخصیت‌هایی مثل امیرکبیر و دیگران هم از این موضوع استفاده کردند و دارالفنون در این مسیر شکل گرفت. بنابراین تئوری اولیه‌ی این کار از سید جمال‌الدین بود. عقلانیت دغدغه‌ی جدی او بود. لذا کار مهم سید جمال‌الدین اسدآبادی این بود که شروع به تدریس فلسفه‌ی اسلامی کرد. برای مثال، سید محمد عبده می‌گوید من در خواندن «اشارات» و برخی دیگر از آثار ابن‌سینا، از سید جمال‌الدین اسدآبادی استفاده کردم.

رشيد رضا، كه از شاگردان محمد عبده بود، از روش استادش عدول کرد و چهار پنج جلد اول تفسير «المنار» را بر مبنای نظرات استادش، سید محمد عبده، تدوین نمود؛ ولی بعد از آن، از این راه عدول کرد و مسیر دیگری را رفت. او معتقد بود علت عقب‌ماندگی ما این است که از سلف فاصله پیدا کردیم و به همین خاطر، نوسلفی‌گری را مطرح کرد که منشأ جریان‌هایی مثل اخوان‌المسلمین شد.

در دوره‌ی معاصر، به نوعی شاهد احیای شیخ محمد عبده در شكل و قالب عقلانیت نومعتزلی هستيم. افرادي مانند نصر حامد ابوزید و محمد عابد جابری، از جمله افرادی هستند که در این مسیر تأثیرگذار بوده‌اند. البته اگر در جریان نومعتزلی دقت کنیم، متوجه خواهیم شد که نومعتزلی هم دنبال اسلامی‌سازی علوم نیست، بلكه در پی غربی‌سازی معرفت دینی است.

خلاصه‌ی مطلب آنكه در مرحله‌ی دوم که جهان اسلام با علوم غربی آشنا شد، بیشتر دغدغه این بود که از این علوم به نحو بومی‌سازی استفاده کنند، همانند دارالفنون. در واقع در مرحله‌ی اول گامی برداشته شد و افرادی مثل کندی و فارابی و ابن‌سینا علوم را بومی‌سازی و اسلامی‌سازی کردند و فلسفه‌ی اسلامی را آن قدر توسعه دادند که اگر ارسطو برگردد، باید حتماً حکمت متعالیه را درس بگیرد تا بفهمد ملاصدرا چه گفته است. این در حالی است که در مرحله‌ی دوم، این قدم‌ها برداشته نشد و خیلی و این مرحله ضعیف‌تر و مقلدانه پیش رفت. البته شخصیت‌هایی مثل امیرکبیر و دیگران خدمات خوبی در این زمینه انجام دادند.

 

مرحله‌ی سوم: مطرح شدن اسلامي‌سازي علوم و دانشگاه‌ها

بعضی معتقد هستند برای اولین بار، این بحث توسط ابوالعلا مودودی در پاکستان مطرح شده است. آقای مودودی از علمای پاکستان بوده، ولی بیشتر در سطح مطبوعات، آثار خود را منتشر می‌کرده است. البته بعدها بعضی از آثار او به صورت کتاب هم منتشر شد. وي مسئله‌ی اسلامی‌سازی دانشگاه و علم را برای اولین بار مطرح کرد، اما هیچ راه‌حلی برای اسلامی شدن ارائه نداد.

1952: اسماعيل راجا فاروقي اولین کسی که طرح علمی و عملیاتی برای اسلامی‌سازی معرفت ارائه داد. وي شخصیت فلسطینی‌الاصل و ساکن آمریکا بود.

1968: سید محمد نقیب العطاس بحث علم دینی را مطرح کرد.

1969: شهيد سید محمدباقر صدر کتاب «اقتصادنا» را به رشته‌ی تحرير درآورد. وی یک تئوری در باب اسلامی‌سازی علوم به طور کلی ارائه نکرد، حتی در حوزه‌ی علوم انسانی نیز چنین کاری انجام نداد، بلکه کتابی درباره‌ی یک علم، یعنی اقتصاد، نوشت و نشان داد چطور اقتصاد می‌تواند اسلامی شود. او درباره‌ی جامعه‌ی اسلامی هم حرف‌های متفرقه‌ای دارد، اما عمرش کفاف نکرد و توفیق شهادت نصیبش شد. البته یکی از شاگردهای ایشان، به نام آقای سید منذر الحکیم، دو سال پیش، کتابی به نام «مجتمعنا» را از منظر شهید صدر نوشت. مجموعه‌ی اندیشه‌های ایشان در مورد جامعه‌شناسی و جامعه را می‌توان در این کتاب مشاهده کرد، ولی کتابی که به قلم خود شهید صدر باشد، کتاب «اقتصادنا» است. از این کتاب می‌توان مدلی برای اسلامی‌سازی علوم استخراج کرد.

1977: اولین کنگره‌ی آموزش‌وپرورش اسلامی در مکه.

1979: اولين همایش اقتصاد اسلامی در شهر جده.

1981: تأسيس مجمع جهاني تفكر اسلامي توسط اسماعیل راجا فاروقی در آمريكا. او توسط صهيونيست‌ها ترور شد؛ اما شاگرد وي، به نام طاها جابر العوانی، راه وي را ادامه داد و این مؤسسه را هدایت کرد.

1981: تأسيس دفتر فرهنگستان علوم اسلامی توسط سید منیرالدین هاشمی.

1984: تأسيس دفتر همکاری حوزه و دانشگاه توسط استاد مصباح یزدی.

1984: سيد حسين نصر اثر دانش و تقدس را تدوین کرد. البته نصر از قبل دغدغه‌ی این بحث‌ها را داشت.

1991: تأسيس مؤسسه‌ی «ایستک» توسط آقای عطاس. مؤسسه‌‌ی «ایستک» مؤسسه‌ای در کوآلالامپور است. آقای عطاس، به حمایت یکی از دوستانش، به نام آقای انور ابراهیم، که وزیر آموزش‌وپرورش وقت مالزی بوده است، این مؤسسه را تأسیس می‌کند. ایشان پیشنهاد می‌دهد و این مؤسسه تأسیس می‌شود. تمام هدف مؤسسه هم این بوده است که در راستای اسلامی‌سازی علوم پژوهش کند؛ چه علوم انسانی و چه غیرانسانی و حتی علوم پایه. آقای العطاس دغدغه‌اش اسلامی‌سازی همه‌ی علوم بود.

1992: تأسيس مؤسسه‌ی «المعهد العالمی للفکر الاسلامی» با ریاست ابوسلیمان در مالزی.

از اين تاريخ به بعد، شاهد فعالیت‌های شخصیت‌های دیگری در ایران هستیم، مثل آقای دکتر گلشنی که کتاب «از علم سکولار تا علم دینی» را می‌نویسد. او مقالات و گفت‌وگوهای دیگری نیز در این زمینه داشت و شاید برای همین دغدغه، رشته‌ی فلسفه‌ی علم را در دانشگاه شریف راه‌اندازی کرد. سپس شخصیت‌های دیگری مثل آیت‌الله جوادی آملی، که تقریباً چیزی حدود دو دهه است در این زمینه صحبت دارند، اولین بار در کتاب «شریعت در آینه‌‌ی معرفت»، به این بحث پرداختند. مفصل‌ترین کاری که ایشان در این زمینه داشتند کتابی بود که بعد از اینکه دوره‌ی درس خارج فلسفه‌ی ایشان تمام شد، دوستان آن جمع، از ایشان درخواست کردند که این بحث‌ها ادامه داشته باشد و در نهایت، به این نتیجه رسیدند که با موضوع علم و دین، عقل و دین و علم دینی این جلسات ادامه پیدا کند. حدود یک سال این جلسات برگزار شد و در نهایت، کتابی منتشر شد به نام «منزلت عقل در هندسه‌ی معرفت دینی» که در واقع حاصل آن یک سال بحث‌هایی است که ایشان مطرح کردند. شخصیت‌هایی مثل طاها جابر الوانی و ضیاءالدین سردار و... هم در همین حوزه فعالیت‌هایی انجام دادند.

به طور خلاصه می‌توان گفت اصطلاح اسلامی‌سازی و علم دینی، در این مرحله جایگاه خودش را می‌یابد و هر کسی تلاش می‌کند برای اسلامی‌سازی معرفت، پیشنهاد و مدلی را طرح کند. خود آقایان می‌فرمایند بین اسلامی‌سازی معرفت و علم دینی تفاوت‌هایی وجود دارد. در اسلامی‌سازی معرفت گویا معرفتی است که می‌خواهیم اسلامی‌اش کنیم، ولی در علم دینی، یک کار تأسیسی و در واقع، تولید است.

 

اظهار نظرات در باب علم دینی در جهان اسلام

موافقان و مخالفان در باب علم دینی در جهان اسلام و همچنین متفکران اسلامی دیدگاه‌های مختلفی را ذکر کرده‌اند. با توجه به اینکه این علوم از غرب آمده است، آن‌ها درباره‌ی این علوم مدرن اظهار نظر کرده‌اند (یا اظهار نظر تأییدی یا نقدی یا گفته‌های دیگری) و مجموعه‌ی این اظهار نظرات را می‌توان به چهار دسته تقسیم کرد:

  1. گروهی که رویکرد غرب‌گرایی دارند؛ یعنی کسانی که کامل به علوم غربی اعتقاد دارند و معتقد هستند اصلاً اسلامی‌سازی و دینی‌سازی معرفت نه ممکن و نه مطلوب است. این عده می‌گویند باید دستاوردهای علمی غربی را به همین شکل بپذیریم. حال اگر مسلمانی هم رفت تحقیقی کرد و به نظریه‌ی علمی‌ای رسید، ربطی به اسلام و مسلمان بودنش ندارد.

این دیدگاه غرب‌گرایی است که در بین بعضی آشنایان به علوم غربی، تقریباً دیدگاهی رایج است. آن‌ها معتقدند که این علوم اصلاً اسلامی و غیراسلامی یا دینی و غیردینی ندارند و از روش تجربی به دست آمده‌اند. طبیعتاً بعضی از روشن‌فکران ما در این زمینه مقاله نوشته‌اند و گفته‌اند که چیزی به نام علم دینی نداریم.

  1. طرفداران رویکرد غرب‌ستیزی که معتقدند آنچه به نام علم از غرب آمده است، یعنی علم مدرن، مثل فرهنگ مدرن، با اسلام سازگار نیست و در تعارض جدی با آن قرار دارد، ولو ما این تعارض را متوجه نشویم. اگر دقت کنیم، خواهیم فهمید که تعارض دارند و باید غرب را به طور یک‌پارچه طرد کنیم و از صفر شروع نماییم و به تولید علم دینی بپردازیم. در واقع در نقطه‌ی مقابل غرب‌گرایی، رویکرد غرب‌ستیزی قرار دارد که البته میان این‌ها هم گرایش‌های مختلفی هست.
  2. رویکرد غرب‌گریزی معتقد است ما اصلاً کاری نداریم به اینکه علم غربی یا مدرن خوب است یا بد، بلکه باید با روش‌هایی که پیشنهاد می‌دهیم، به تولید علم دینی بپردازیم. در واقع دیدگاه سوم، دیدگاه میانه‌ای است؛ از آن جهت که علم مدرن غرب را رد نمی‌کند. همان طور که علم سکولار وجود دارد و می‌توانیم در کنار آن، علم دینی هم داشته باشیم و خودمان آن را تولید کنیم. البته یقیناً این کار با روش‌شناسی خاصی باید انجام شود؛ یعنی باید روشی در مقابل روش‌های علم غربی پیشنهاد داد و مطابق آن روش، به تولید علم دینی پرداخت. رویکرد غرب‌گریز، نه با غرب در ستیز است و نه گرایش به غرب دارد.
  3. طرفداران دیدگاه غرب‌گزینی کسانی هستند که نگاه گزینشی به علم غربی دارند. اینکه چه بخش‌هایی از علوم غربی را گزینش کنیم و چه بخش‌هایی را گزینش نکنیم، بین رویکردهای مختلف، متفاوت است.

 

رویکرد غرب‌گرایی

رویکرد غرب‌گرایی معتقد است باید دستاوردهای علمی غرب را بپذیریم. آن‌ها دو گروه هستند؛ یک عده می‌گویند آنچه به عنوان علم در غرب مطرح است، اسلامی و غیراسلامی یا دینی و غیردینی ندارد. علم، علم است. اسلام هم یک علم نقلی است. آن‌ها معتقدند علم تجربی، اسلامی و غیراسلامی ندارد.

گروه دیگری معتقد هستند باید بین علم و تکنولوژی فرق گذاشت. علم، دینی و غیردینی بردار نیست؛ ولی تکنولوژی را می‌توان به دو دسته‌ی دینی و غیردینی تقسیم کرد. طبق این رویکرد، ما می‌توانیم از تکنولوژی دینی بحث کنیم، ولی از علم دینی نمی‌توانیم بحث کنیم، زیرا علم دینی یا سکولار نداریم. علوم پایه یک وجه علمی دارند و یک وجه تکنولوژیک که از وجه علمی تولید می‌شود. در علوم انسانی هم همین طور است؛ یعنی بخشی از آن وجه علمی و بخشی دیگر وجه تکنولوژیک دارد. مثلاً آنجایی را که جنبه‌ی کاربردی یا بالینی و درمان دارد می‌توان اسلامی و غیراسلامی دانست؛ ولی آنجایی را که رابطه‌‌ی عرضه و تقاضا مطرح می‌شود یا رابطه‌ی قدرت و آزادی مطرح می‌گردد نمی‌توان به دو بخش دینی و غیردینی تقسیم کرد و مثل علوم پایه است. همان طور که ریاضیات اسلامی و غیراسلامی نداریم، طبیعتاً علم سیاست اسلامی و غیراسلامی هم نداریم. اما بُعد کاربردی علوم انسانی، دینی و غیردینی دارد.

 

رویکرد غرب‌ستیزی

کسانی که معتقد به رویکرد غرب‌ستیزی هستند هم به چند گروه تقسیم می‌شوند. اول کسانی که اخباری‌مسلک هستند؛ یعنی با استفاده از ادله‌‌ی روایی می‌گویند علم فقط آن است که از قرآن و سنت به دست می‌آید و روش‌های دیگر غلط است. اگر کسی بخواهد با روش عقلی، علم تولید کند، اشتباه است. اگر قرآن و سنت برای بعضی از پرسش‌ها پاسخ ندارد؛ معلوم می‌شود نیاز ما نبوده است و نباید از طریق دیگری به سراغ حل آن پرسش‌ها برویم. مثلاً قرآن و سنت درباره‌ی عرضه و تقاضا چیزی نگفته است، ولی در مورد مصرف حرف‌هایی دارد. پس معلوم است نیازی به دانستن رابطه‌ی عرضه و تقاضا نداریم و لزومی هم ندارد که این نظریه را از جای دیگری اخذ کنیم.

دوم گروهی‌اند که معتقدند اصلاً علوم مدرن غربی، دربست باطل است. ما باید به تولید علم دینی بپردازیم، اما نه آن علم دینی که تماماً از قرآن و سنت باشد، بلکه از قرآن و سنت، فلسفه‌ای تولید شود و از آن فلسفه، باید به تولید علم دینی بپردازیم. در واقع علوم باید مبتنی بر آن فلسفه باشند.

 

رویکرد غرب‌گریزی

رویکرد غرب‌گریزی رویکردی است که پژوهشگاه حوزه و دانشگاه را می‌توان به عنوان نمونه‌ی این رویکرد نام برد. آن‌ها پارادایمی مثل پارادایم اجتهادی دانش دینی را مطرح کرده‌اند و در این رابطه، جناب استاد عابدی شاهرودی نظریه‌ای دارد که از آن به علم دینی اجتهادی عام تعبیر می‌‌شود. شهید صدر را نیز می‌توان در این طبقه جای داد؛ تحت عنوان علم دینی مبتنی بر جامعه‌ی دینی. البته این نظریه را از بحث‌های ایشان استخراج کرده‌ایم و خودشان چنین مطلبی را نفرموده‌اند.

 

رویکرد غرب‌گزینی

در رویکرد غرب‌گزینی چند نظریه مطرح است:

  • نظریه‌ی روش غربی و معارف اسلامی آقای دکتر فاروغی است. ایشان می‌گوید روش‌ها را باید از غرب و معارف را از اسلام بگیریم و بعد این دو را با هم ترکیب کنیم.
  • نظریه‌ی تهذیبی‌تأسیسی از آقای محمد نقیب العطاس که از فرآیند تهذیب شروع می‌کند تا به تأسیس برسد.
  • نظریه‌ی فرهنگ‌سازی علم قدسی که آقای دکتر نصر به آن معتقد است.
  • نظریه‌ی تأسیسی علم دینی که آقای دکتر خسرو باقری به آن معتقد است.
  • نظریه‌ی علم دینی حداکثری که آیت‌الله جوادی آملی به آن اعتقاد دارد.
  • نظریه‌ی علم دینی مبتنی بر مبانی و ارزش‌ها که استاد مصباح یزدی به این نظریه معتقد است.
  • خود من هم به الگویی اعتقاد دارم به نام الگوی اجتهادی که جزء همین رویکرد غرب‌گزینی قرار دارد.

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۲-۰۹-۱۸ ۰۰:۱۸رضا 0 0

    فاروقی درست است ظاهرا.باتشکر از مطالب خوب سایتتون
                                

نظر شما