ترجمه: مهدی شهبازی/ مجید سلیمانی
«ادوارد سعيد»1 كتاب معروفش «شرقشناسی»2 را در سال 1978 منتشر كرد. كتاب شرقشناسي، مسئلهی پويايي قدرت ميان شرق و غرب و ارتباطش با موضوع بازنمايي را بررسي میکند (Said, 1978). عدم تلاش ادوارد سعيد در پذيرش افراد شرقي در ساخت هويتشان يكي از انتقادها به كتاب شرقشناسی است (Sax, 1998). مقالهی حاضر اذعان میکند كه با پيدايش جهان چندقطبي كه اشاره به ظهور كشورهای شرقي (نظير هند و چين) دارد، قدرت و نفوذ سياسي، اقتصادي و اجتماعي و نيز توانايي ساخت هويت خود افزايش مییابد. به دليل تغيير روابط قدرت ميان كشورهاي شرقي و غربي، مباحث ادوارد سعيد پس از 31 سال در زمينهی اينكه چگونه كشورهاي غربي تصورشان از «ديگري» شرقي را میسازند، همچنان از جايگاه مناسبي برخوردار است و مستلزم بازنگري كاربردي مفاهيم وي هستيم. دانشمندان تعاريف نسبتاً مختلفي از شرقشناسي ارائه میکنند. مطابق نظر ادوارد سعيد (1985)، شرقشناسي به سه چيز اشاره میکند:
1) روابط در حال تغيير بين آسيا و اروپا در زمينهی تاريخ و فرهنگ؛
2) تصور و تخيل ايدئولوژيك دربارهی جهاني به نام شرق؛
3) رشتهی علمي در كشورهاي غربي كه به مطالعه و بررسي فرهنگها و سنتهای شرقي (انسانشناسي) میپردازد.
شاه (2005) شرقشناسي را به عنوان ساختار پيچيدهی دانشپژوهشي غربي نسبت به كشورهاي شرقي در نظر میگیرد كه از سوي منافع قدرت تغيير يافته و فارغ از هر گرايش فكري مطلق به عنوان يك دانش وجود دارد. عارف ديرليك (1996) بر اين باور است كه شرقشناسي با سبك غربي سلطه بر شرقیها تناسب دارد كه در حقيقت با منع بازنمايي، آنها را سركوب میکند. در نهايت، وانگ نينگ (1997) بر اين باور است كه شرقیها –در ديدگاه غربیها- در حاشيهی جهان قرار دارند، آنها تابع قدرت مركز (كشورهاي غربي) ساخت مییابند. گرچه اين تعاريف اشاره به تفاوت ناچيزي میکند، با اين حال كنترل و سلطهی غربي و نيز فرودستي شرقي، شاخصهاي است كه در همهی تعاريف قابل مشاهده است. اساساً ادوارد سعيد در تعريف چندبعدي خود، اهميت زيادي برای دانشمندان ارتباطات اجتماعي علاقهمند به فهم روابط بازنمايي، قائل است. معمولاً بحث دربارهی شرقشناسی مستلزم اين است كه كشورهاي غربي و شرقي به عنوان مقولات تغييرناپذير و در قطب مخالف يكديگر در نظر گرفته شوند. ادوارد سعيد (1985) بر عليه اين جريان بحث میکند تا اين دو مقوله را به ماهيت سنتي، سياسي، فرهنگي و اقتصاد نزول دهد. بهطوريكه وي در مقدمهی كتاب شرقشناسی بيان میکند: «مفهوم شرقي و مفهوم غربي ثبات هستيشناختي ندارند.» به عبارت ديگر، كشورهاي شرقي (شرق) و غربي (آمريكا و اروپا) در حال تغيير هستند.
بنابراين، تأكيد بر ویژگیهای غربیها يا شرقیها، امكان تغيير ادراك اين مناطق را رد میکند. علاوه بر تغيير ادراك، روابط قدرت نيز بين شرق و غرب تغيير يافته است. اسپيواك (1988) «طبقهی اجتماعي پايين»3 را مطالعه میکند، طبقهای كه فاقد ابزار دستيابي به قدرت هستند. بنابراين، طبقهی اجتماعي پايين در مواجهه با رقيب غربي خاموش میماند (1998Yegenoglu). اين خاموشي در چند شيوه جلوهگري میکند، مشخصاً زماني كه نظاميان انگليسي در هند از قانون پادشاهي به منظور حكمراني بر فضاي عمومي استفاده میکنند (Dirks, 1997). با اين حال ايدهی طبقهی اجتماعي پايين خاموش اهميت تاريخي دارد، ولي امروزه اين واقعیت مبرهن است كه «طبقهی اجتماعي پايين میتواند صحبت كند»، شواهدي از شكوفايي صنعت فيلم چين و بركناري ستارههای آمريكايي از «شهر ممنوعه»4 گواه بر اين واقعيت دارد.
تغيير در توانايي طبقهی اجتماعي پايين در بازنمايي خود، بررسي مجدد شرقشناسی به ويژه براي دانشمندان ارتباطات جمعي اهميت پيدا میکند. تغيير قدرت بين كشورهاي شرقي و غربي و نيز توانايي طبقهی اجتماعي پايين در «صحبت كردن»، مفاهيم جديد مرتبط با تعريف اوليهی ادوارد سعيد است. مقالهی حاضر دربارهی نمونههایی از خودشرقشناسی، شرقشناسی درونيشده و شرقشناسی تطبيقيافته بحث میکند و شکلهای عامتری از شرقشناسی را ارائه میکند كه از سوي دانشمندان مورد مداقه قرار گرفته است. با اين حال، بدين معنا نيست كه نمونههاي ديگري از شرقشناسی وجود ندارد. هر يك از اين مفاهيم ابعاد خاصي از شرقشناسی را توصيف میکنند، با اين حال هر يك از آنها نواقصي دارند. هدف مقالهی حاضر تشريح سه شكل شرقشناسی است تا اهميت درك شرقشناسی در قرن 21 را براي دانشمندان ارتباطات اجتماعي روشن سازد. همچنين مقالهی حاضر خواننده را به چالش میکشد تا به اين سؤال عام توجه كند:
«چگونه جهانی شدن و رسانههاي جديد بر توليد، محتوا و توزيع مطالب شرقشناس تأثير میگذارند؟»
اهميت شرقشناسي در ارتباطات جمعي
ميشل كين (2005) اذعان میکند كه نگاه غربي به يك نگاه جهاني تبديل شده است و طبق رويكرد سلطه، چنين نگاهي نقش مهمي در رسانهايسازي تجربيات افراد دارد. به همين موجب، اكنون رسانهها قابليت انتقال ادراك شرقشناس به مخاطبين جديد را دارند. رسانهها در هند اجازه دارند تا تصورات نامتعارف نسبت به هند را زنده نگه دارند، هرچند با اين كار پيوند مادي و اجتماعي ميان هند و ايالت متحد را از بين میبرند (Maira, 2002). بنابراين رسانهها بدون در نظر گرفتن واقعيت تاريخي، اجتماعي، فرهنگي و مادي، يك تصور تكبعدي از هند ساخت میدهند و از اين تصور تكبعدي دربارهی هند، تصورات نادرستي نسبت به شرق پديدار میشود و از طريق گفتمان فرهنگي و گفتمان متفاوت باقي میمانند.
با اين حال ممكن است اين تصورات غلط در سراسر رسانههاي جهاني منتشر شود، اما هنوز يك شرق واقعي با يك جايگاه تاريخي، فرهنگي و جغرافيايي غيرتصنعي وجود دارد. با اين حال رسانهها از گذشته مانع گفتوگوي مردم دربارهی شرقیها میشدند. اين بدين معنا نيست كه رسانهها مانع همهی افراد از بازنمايي خودشان و شرقیها میشوند. کتابهای معروف ادوارد سعيد به سادگي اين موضوع را رد میکند و اشاره به اين دارد كه رسانه به عنوان يك ابزار ايدئولوژيكي در راستاي گفتمان نخبگان عمل میکند و دیگریها را به حاشيه میراند (Fiske, 1987). در واقع شرقشناسی ديدگاههاي افراد مستقر در كشورهاي شرقي را از بين میبرد.
پاراگراف قبل از مفهوم «صحبت كردن» استفاده شد كه نبايد معناي آن مجهول باقي بماند، «صحبت كردن» به طور دقيق اشاره به توانايي گروه براي بازنمايي خود دارد. توانايي بازنمايي خود (صحبت كردن) ممكن است به عنوان تابعي از قدرت اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي فرد قلمداد شود. كساني كه توانايي گفتوگو دارند جايگاه غالب و برتري دارند و كساني كه توانايي گفتوگو ندارند جايگاه فرودستی دارند (Mora, 2009). اين ايدهی برتري و فرودستي در تعامل ميان كشورهاي غربي (برتر و غالب) و كشورهاي شرقي (فرودست و مغلوب)، و نيز در روابط بيناخلاقي گروههای يك كشور (مثل نخبگان در برابر كارگران) وجود دارد.
رسانه، قدرت تأثیرگذاری گروه غالب بر توده را تضمين و قدرت بازنمايي گروههای فرودست را انكار میکند. نخبگان بر تودهها غلبه دارند، اين توانايي نخبگان از تبديل رويههاي ايدئولوژيك به هنجارهاي فرهنگي مورد اجماع ناشي میشود (Mora, 2009). نخبگان با كمك قدرت و نفوذشان، سلسله مراتب اجتماعي ايجاد میکنند، بر محتواي اطلاعات عمومي نظارت میکنند، مباحث و گفتوگوها را سانسور میکنند و گفتمانها را تعيين میکنند و همچنين گروههای اجتماعي را اقناع میکنند تا جهان را مطابق عقايدشان تصور و توصيف كنند. به منظور تغيير ادراك غربیها نسبت به شرقیها، بايد پرده از منافع گروههای غالب برداريم، فرهنگ طبقهی اجتماعي پايين را به سبكي خاص تعريف كنيم و افراد را الزام به شناخت ايدئولوژي فرهنگ رايج كنيم. گفتوگوي طبقهی اجتماعي پايين با رسانههاي جمعي، آنها را قادر میسازد تا ايدئولوژي غالب را با ايجاد گفتمان چندصدايي به چالش بكشند و احتمالاً رشد تضادها را در گفتمان غالب تسريع كنند (Prakash, 2000). همچنين گفتوگوي طبقهی اجتماعي پايين با رسانههای اجتماعي، آنها را قادر میسازد تا ساختار قدرت گفتمان فرهنگ جهاني را به چالش بكشند.
به دلايل مذكور، فهم كاربردهاي مختلف شرقشناسی براي دانشمندان رسانههاي جمعي امكان فهم گسترهی ماهيت شرقشناسی در جهان را فراهم میسازد. همچنين دانشمندان رسانههاي جمعي را قادر میسازد تا نمونههاي شرقشناسی را شناسايي كنند و بسياري از مظاهر و نمودهاي سلطهی كشورهاي غربي بر شرق را درك كنند. فهم الگوهاي مختلف شرقشناسی كمك میکند تا ظرفیتهای اين رشتهی علمي براي تقويت گروههای خاموش آشكار شود. اين واقعيت مبرهن است كه طبقهی اجتماعي پايين يك صدا (ديدگاه) دارد، اين صدا (ديدگاه) به عنوان ابزاري است براي درك اينكه چگونه طبقهی اجتماعي پايين صدايش (ديدگاه) را میسازد و اينكه چگونه به فهم معاني دربارهی مسائل هويت و اعتبار فرهنگي دست مییازد.
شرقشناسی و انسانشناسی
موضوع بازنمايي «دیگری غربی» در قرن 19 با ظهور انسانشناسی توسعه یافت. در قرن نوزدهم، قدرتهای اروپایی اهمیت فهم آداب و رسوم مستعمرهنشینان به منظور حكمراني بهتر را دريافتند (Dirks, 1997) . اين موضوع مستلزم تثبيت انسانشناسي بود. انسانشناسی در واقع به مثابهی ابزاري عيني براي كنترل مستعمرهنشينان است كه دانش مستعمرهنشينان را به كشور استعمارگر انتقال دهد. بسياري از مطالعات انسانشناسان از ايدهی مفهومسازي «ديگري»5 و «بيگانه»6 براي مستعمرهنشينان حمايت میکنند. علاوه بر اين، بسياري از مطالعات انسانشناسان ساختار قدرت ميان استعمارشده و استعمارگر را حفظ میکنند تا با استفاده از دانش گردآوريشده دربارهی مستعمرهنشينان فعالیتهای آنها را كنترل كنند.
مراسم «هوكسوينگينگ»7 نمونهی خوبي است كه از دانش انسانشناختي به عنوان ابزاري براي كنترل استعمارشدگان استفاده میکند. مقامات انگليسي مراسم هوكسوينگينگ را يك فعاليت مذهبي میپندارند و تأكيد میکنند كه اين مراسم صرفاً براي يك كشيش «معبدشيفته» سود دارد (Dirks, 2004). تحت اين پيشداوریها، مراسم هوكسوينگينگ در هند مطابق قانون حكومتي انگليس ممنوع اعلام میشود. در اين شرايط، انگلیسیها استعمارشدگان را به عنوان قربانيان شعاير هولناك قلمداد میکنند كه بايد به وسيلهی استعمارگر انگليسي متمدن نجات يابند. همچنين، انگلیسیها حس ميانجيگري به هندیهای بومي منتقل كردند و از رشتهی انسانشناسی براي تعريف بزهکاری و بربريت استفاده كردند. اين نمونهاي از كاربرد علم انسانشناسي به منظور حكمراني بهتر بر استعمارشوندگان توسط استعمارگران است كه در بسياري از كشورها استفاده میکردند.
با اين حال بعضیها به انسانشناسي به خاطر ساختار مختلفش، يعني به عنوان ابزاري براي حكمراني انتقاد و بعضي ديگر به خاطر اين رشتهی علمي حمايت میکنند. براي مثال ويليام ساكس (1998) میگوید كه انسانشناسي الزاماً به «تحقیر دیگران» نمیپردازد، انسانشناسی با بررسی و ساخت تمایزات ارتباط عمیقی دارد (Sax, 1998, p.294). ساکس در تأييد اين گفته، به چندين نويسنده استناد میکند. كساني كه ابعاد مختلف فرهنگهای غيرغربي را میستایند. وي با استناد به نگرشهای مبهم و پيچيدهی انسانشناسان نسبت به اين موضوع، كامل میکند. ساكس اين ابهام و پيچيدگي را به عنوان «سالن آینهها» تعریف میکند که «خود و دیگری را نمیتوان از هم باز شناخت». مسلماً، ممكن است «سالن آینهها» به صراحت نشان دهد که چگونه غربیها تفاوتها را تجربه میکنند. غربیها ابعاد تفاوت را تأیید و همزمان تحسين و تمجيد میکنند، كاري كه رسانههاي جمعي (مثل اينترنت) انجام میدهد.
هيچ بازنمايي بدون هدفي وجود ندارد، به بيان دقیقتر ما بايد آمادهی پذيرش اين واقعيت باشيم كه يك بازنمايي علاوه بر «واقعيت» با بسیاری از چيزهاي ديگر كامل میشود، واقعيتي كه خودش يك بازنمايي است، آنها معنا میکنند براي فهم ساختار، واقعيت اهميت دارد و فهم معناي كسي كه از مفهوم شرقشناسی استفاده میکند نيز ضروري است.
تعابير جنسيتي از شرقشناسی
شرقشناسی با غلبهی تصورات غربي دربارهی كشورهاي شرقي تداوم مییابد؛ زیرا غرب خود را از طريق تفاوت بازآفريني میكند (Maira 2002). بنابراين، شرقشناسی الگوي منعطفي از تفكر میشود كه میتوان آن را براي فهم افراد مختلف در مکانها و زمانهای مختلف استفاده كرد. عليرغم بسياري از دوبارهگوييها و الگوهاي در حال تغيير، شرقشناسی اساساً متكي بر ساختار خود و ديگري است و بنابراين اين دو گروه به مثابهی بازنمايي از ویژگیهای خاص و ثابت است. اين ابعاد شرقشناسی با تعابير جنسيتي متفاوت است.
مردان غربي معمولاً شرقیها را به مثابهی يك ماهيت زنانه ساخت میدهند، ديدگاهي كه به بهترين شكل ممكن به ساخت رسانهی حجاب كمك كرده است. حجاب زن مسلمان به عنوان مانعي در برابر نگاه نافذ و قدرتمند مرد غربي میباشد (Yegenoglu, 1998). اين مانع مرد غربي را ملزم میسازد تا شرق را به مثابهی يك شيء ساخت دهد به همين دليل مجدداً بر دانش و ذهنيتش تأكيد میکند. در نگاه غربي، حجاب نماد زن اسطورهای میشود كه به مثابهی استعارهاي براي يك سرزمين افسانهاي است. طبق نظر يگنگلو (1998) تداعي زن محجبهی شرقي در ناخودآگاه ذهن سوژه باقي میماند كه منجر به تداعي متداوم زن با شرق و برعكس میشود. همچنين اين موضوع منجر به گرايش متداوم در ميان مردان غربي میشود كه دوباره نگاه نافذشان از طريق كشفحجاب زن مسلمان مرسوم كنند (,Yegenoglu1998).
دليل منطقي حضور نظاميان انگليسي در خاورميانه پس از 11 سپتامبر به عنوان يك نمونه از ساختار جنسيتي شرقشناسی قلمداد میشود که تمركز بر تصوير زن محجبه دارد (Macdonald, 2006) که رسانههاي غربي را ملزم میکنند تا حجاب به عنوان نماد و نشانهی سركوب و انكار تنوع پوشش بازنمايي كنند (Khiabany& Williamson, 2008). حجاب به عنوان نشانهی سركوب زنان مسلمان، كاركرد توجیه حضور نظاميان غربي در خاورميانه به منظور آزادسازي زنان از شرايط ظالمانه مثل پوشش را انجام میدهد. براي مثال، شوكي كه بعد از ليبرالسازي كابل در ميان رسانههاي انگليسي و سياستمداران به وجود آمد اين بود كه زنان مسلمان به سرعت بيحجاب نشدند.
بنابراين، رسانههاي غربي موفقیتهای نظاميان غربي را با روند بيحجابي پنهان زنان خاورميانه و بازسازي نگاه نافذ مردان غربي برابر میانگارد (Macdonad, 2006). ساخت رسانه از حجاب موجب ارتقای سیاستهای اجتماعي يكپارچه چندين كشور اروپايي (مثل آلمان و هلند) شد و همین موضوع دلیل عقلانی حضور نظامیان ایالت متحده در خاورمیانه را توجیه کرد (Khiabany& Williamson, 2008). خياباني و ويليامسون (2008) میگویند كه قبل از 11 سپتامبر، بازنمايي رسانههای چاپي انگليسي از حجاب با ايدهی قرباني {کردن} زنان مسلمان، سازگار و منطبق بود، ولي پس از 11 سپتامبر، رسانههاي چاپي انگليسي حجاب را با رد فرهنگ اصلي جامعه همگام میکند. اين نشان میدهد كه رسانههاي چاپي (به ويژه مجلهی جنجالي سان8)، انگليس را آسيبپذير از حكومت استبداد اقليت مسلمانان قلمداد میکند به طوري كه رسانههاي چاپي سبك زندگیاش را به همهی انگلیسیها تحميل میکنند (Khiabany& , Williamson, (2008. تصاوير مجلهی سان از حجاب، حجاب را با موضوعاتي نظير خطرناك و تهديد تروريستي پيوند میزند.
زنان غربي يك نگاه خاصي نسبت شرق دارند كه اين قلمرو را مردانه میکند، ولي مردان غربي نگاه شرقشناسانه دارند كه شرق را زنانه میکند. داستانهای شيخ به عنوان بهترين نمونهی مردانه شدن شرقیها است (2007Taylor,). داستانهای شیخ معمولاً در موقعیتهای تخيلي در قلمرو شرق آفريقا، هند و خاورميانه اتفاق میافتد. ويژگي مردان در اين داستانها قومي، نژادي بيگانه و جنسي رمزگذاری میشود. داستانهای شيخ تحت يك ايدئولوژي شرقشناسی عمل میکند؛ زیرا ارزشهای جنسي و بيگانهگرايي را در ميان مردان شرقي تشخيص میدهد و به طوري كه اين نوشتهها (ترجمهی داستانها) دربارهی شرقیها صرفاً با هدف مخاطب غربي و بدون هيچ معناي زيباشناختي است.
عبارات مذكور دربارهی شرقشناسی چند ويژگي دارد. شرقشناسی به مثابهی كانالي براي معاني غربي از خود غربي و ديگري غيرغربي میباشد كه ايدههاي برتري غربي را تقويت میکند. شرقشناسی همچنين به مثابهی ابزاري براي خاموشسازي «ديگري غربي»9 است كه به واسطهی آن مانع بازنمايي شرقیها میشود. قدرت شرقشناسی تحت قدرت ديگري از توانايي غربیها در ساخت مداوم گرایشهای مختلفي ناشي میشود كه تحت آن اعمال نفوذ میکند. اين سلطه بر مردان و زنان شرقي گسترش مییابد كه كليتي از سلطهی كشورهاي غربي را نشان میدهد. با اين حال عبارات مذكور ظاهراً تعاريف گستردهای از شرقشناسی ارائه میکنند. سه اظهار نظر خاص دربارهی شرقشناسی وجود دارد، فهم كامل آنها مستلزم تشريح و تبيين است.
الگوهاي مختلف شرقشناسی
همان طور كه در مقدمه گفته شد، مفاهيم شرقیها و غربیها مقولات ثابتي نيستند كه ماهيت گروهها را در ماهيت سياسي، اقتصادي و اجتماعي آنها جستوجو كرد. مقالهی حاضر به جاي اين نگاه ايستا به روابط ميان گروههای مختلف و روابط پويايي ميان كشورهاي شرقي و غربي توجه دارد. نمونهای از پويايي در فيلم «امپراتوري كبير 10» چين ديده میشود، يك فيلم هاليوودي كه سيطرهی فرهنگي چين را نشان میدهد و فيلمسازان بینالمللی را (براي ساخت فیلمهای هاليوودي در زمينهی طبقات پايين كارگري چين) به منطقه جذب میکند (Wong, 2010, P.1). تعاريف چندبعدي از شرقشناسی و روشهای مختلفي براي توصيف آنها وجود دارد. كشورهاي غربي درصدد ساخت ديگري شرقي هستند. در ادامه، تعاريف مختلفي از شرقيشناسی خود، درونيشده و تطبیقیافته ارائه میشود.
خودشرقشناسی
اصطلاح «خودشرقشناسی» يكي از تعاريف سياسي از شرقشناسی است. خودشرقشناسی شبيه عيني شدن خود است كه فرد خود را از ديدگاه ديگري میبیند. در اين شرقشناسی، فرد هنگام بررسي پديدهی نژادي، قوميتي و ميراث ملي، زمينههاي فكري شرقي را از ديدگاههاي غربي (يعني ديگري) اخذ میکند. در اين شرقشناسی «شناخت دشمن سختتر است»؛ زيرا خودشرقشناسی معاني توليد و انگیزهها را براي ايجاد تصورات خاص كامل میکند (Yiu‐Wai,2008, P.186 ).
يك شكل عمومي خودشرقشناسی را میتوان از طريق فرهنگ هندي، چيني آشكار ساخت. سونيانا مايرا (2002) فرهنگ هندي، چيني را به عنوان حافظ ايدهی ايستايي جامعهی هندي و به عنوان مكان فرهنگي و معنوی براي مخاطب غربي تعريف میکند.
آنيس شيواني (2006) تجلي و پيدايش خودشرقشناسی را با داستان مشهور انگليسي، هندي توصيف میکند. وي در اين داستانها بازنمايي كوچكي از فعالیتهای بیاهمیت هندیها را آشكار میسازد و نيز تفاوتهای فرهنگي كوچك را گردآوري میکند تا بر بيگانگي مردم شبهقارهی هند تأكيد كند. وي توصيف میکند كه اين داستانها، هندیها را به مثابهی افرادي ايستا تصور میکند «كساني كه درگير شروع، ميانه يا پايان نيستند». حذف اين ویژگیها از يك دورهی زماني خاص، هندیها را از هر حس تاريخي كنار میگذارد. اين موضوع نقش مهمي در ساخت داستان دارد به طوري كه در آن هر چيزي كه ممكن است موجب طرد مخاطب غربي (مثل سرمايهداري انگليس) شود را بيزيان جلوه میدهد و تصور منطقي از ديگري شرقی دربارهی گروهش را غيرقابل باور میسازد (Shivani, 2006).
مثال ادبيات هندي، انگليسي نشان میدهد كه چگونه يك شخص از مناطق مختلف جغرافيايي ممكن است افراد يك گروه را شرقي كند، همچنين خودشرقشناسی ممكن است به گروهي از مردم بپردازد كه نگرش ملي، قومي و نژادي مشابه دارند و در منطقهی جغرافيايي مشابه زندگي میکنند. سان سنگ اُوي (2001) اين پديده را در مباحثش دربارهی فرهنگ ساختهشده در سنگاپور به بهترين شيوه نشان میدهد كه در راستاي تشويق توريسم غربي كار میکند. اُوي بر اين باور است كه تشويق توریستها به منظور بازديد سنگاپور در نتيجهی توليد صنعتي فرهنگ بدلي و صنايع فرهنگي است.
بهترين مثال توليد صنعتي در فرهنگ بدلي است. كمپين «سنگاپور، آسياي نو» ايدهی سنگاپور مدرن را تجاريسازي میکند. شوراي توريسم سنگاپور، كشور سنگاپور را با دو نقش –ظاهراً متضاد- يعني كشوري با اقتصاد بازار آزاد و حامي جشنوارهها و نشستهای فرهنگي در ذهن مخاطب غربي بازنمايي میکند. اساساً نشستهای دولتي شهرت زيادي را فراهم میآورد «محلیها اين نشستها را بخشي از جامعهی سنگاپور ميدانند»...( (Ooi,2001, 631
بنابراين، نه تنها شوراي توريسم سنگاپور عناصر فرهنگي سنگاپور را میسازند تا گردشگران خارجي را جذب كنند، بلكه بومیهای سنگاپور نيز از اين نشستها استقبال میکنند و آنها را با فرهنگشان يكي میکنند كه اين موضوع معناي اصالت فرهنگي را تكميل میکند.
بر طبق نظرِ يان و سانتوس بعضي از وسايل گردشگري چين نمونههایی از خودشرقشناسی است. يافتههاي يان و سانتوس نشان میدهد كه محتواي ويدئوهاي گردشگران اساساً چینیهای قومگرا را (به جز هان) تصويرهاي طبيعي و حس نوستالژي را مطيع نشان میدهد و آنها را لايق به مشاركت در مدرنسازي چين نمیبینند. همچنين مطالعات آنها نشان میدهد كه محتواي ويدئوهاي گردشگران، زنان هميشه به عنوان افراد نوستالژيك يا افراد مدرن غربيشده تصور میکند (2009 Yan & Santos,). اين به طور موفقيتآميزي زنان را ناتوان در مشاركت در مدرنيته يا صرفاً مشاركت در شكل غيرچيني مدرنيته ترسيم میکند. اين مثال گروه قدرتمندي را (مثل چینیهای هان، مردان) نشان میدهد كه اقلیتها را با بازنمايي بصري ملزم میکند.
به طور خلاصه خودشرقشناسی اشاره به گروه قدرتمند دارد كه تصوراتي دربارهی گروههاي ضعيف براي مخاطب غربي میسازند. اين اصل اغلب بر طرد گروههاي فرودست از يك ماهيت پيشرفت اشاره دارد و آنها را به طور مؤثري به عنوان گروه ايستا بازنمايي میکند. كساني كه گروه غالب را تشكيل میدهند احتمالاً درون منطقهی مشابهي همانند گروههای ضعيف زندگي میکنند و تنها در زمينههاي نژادي، قومي يا ملي اشتراك دارند.
شرقشناسی درونيشده
خودشرقشناسی شامل ساخت زيركانهی هويت فرهنگي براي مصرف غربي است، با اين حال شرقشناسی درونيشده به ديگريسازي لويسا شين ( 1997، Schien), گروههاي اقليت شرقي از سوي نخبگان و ايجاد جايگزين شرقي به عنوان مصرفكننده ارتباط دارد (1997Schien,). لویسا شین اين پديده را در مقالهاي با عنوان شرقشناسی جنسيتي و درونيشده در چین به طور گسترده شرح میدهد. تعريف شين اشاره به سلطه و غلبهی سياسي و فرهنگي درونقوميِ نخبگان جامعه بر گروههاي اقليت –به ويژه زنان- در چين دارد. نخبگان چيني معمولاً زنان كشاورز را به ویژگیهایی نظير جواني، طبيعي، دسترسي جنسي و جدايي از فضاي سياسي و تاريخي پيوند میدهند (Gladney,1994).
نخبگان اغلب زنان را چون گنجينهاي فرهنگي تلقي میکنند؛ زيرا آنها به طور همزمان گرايش به مدرنيته و نوستالژي به گذشته را نشان میدهند. گلادني (1994) از مفهوم «نگاه شرقي» كميل پاگلي برای توصيف مخالفسازي زنان اقليت به وسيله چینیهای هان مدد میجوید كه به طور خاص با اميال جنسي ارتباط دارد. گروه هان (گروه اكثريت در چين) توانايي ساخت تصور زنان اكثريت قومي مطابق با ايدئولوژي اجتماعیشان را دارند. براي مثال، هانِ چيني از جنسيسازي زنان اقليت، با نمايش برهنهی آنها در عکسها و شبكهی عمومي حمايت میکند. جنسيسازي زنان اقليت در رسانه منجر به افزايش گردشگري جنسي در مناطق اقليتنشين چيني میشود. گلادني (1994) همچنين بر اين باور است كه افزايش گردشگریهای جنسي در مناطق اقليتنشين منجر میشود تا زنان اقليت بعضي از فعالیتهای سنتيشان را نظير استحمام در بيرون خانه را كنار بگذارند. بنابراين گروه قدرتمند در چين (مثل گروه هان چيني) يك ايدئولوژي اجتماعي در راستاي غرايزشان میسازند هرچند كه برداشتهای منفي در زندگي زنان چيني قوميتي دارد.
مثالهای مذكور بر نقش شيءشدگي زنان در مفهوم شرقشناسی درونيشده اشاره دارد، اين بدين معنا نيست كه مردان اقليت از شيءشدگي به وسيلهی نخبگان چيني رنج نمیبرند. در فرايند شرقشناسی درونيشده، مردان اقليت به عنوان ابزار براي تغيير جهت «نگاه مصرفكننده به بدن زن اقليت» {میباشند} (Schien, 1997, 87). نخبگان چيني روابط بين زنان و مردان اقليت را تخريب میکنند. زنان اقليت خادم فرهنگ هستند، درحالیکه مردان اقليت، وارث هيچ معناي فرهنگي نيستند. ديويد جانسون (2003) از وجود شرقشناسی درونيشده در ايالت متحده با ساخت كشورهاي جنوبي (آمريكاي جنوبي) به عنوان ديگريِ درونی بحث میکند. بنابراين كشورهاي جنوب با شاخصهای منفي اجتماعي، سياسي و اقتصادي در ايالت متحده همراه شده است كه به غيرجنوبي ها اجازه میدهد تا خودشان را در مقابل جنوب تعريف كنند. اين نمونه به بحث گلدني دربارهی تربيت جنسي زنان چيني اقليت شباهت دارد. دولت چين از رسانهاي شدن تصوير زنان اقليت حمايت میکند؛ زيرا اميال جنسي زنان شهواني را كنترل میکند.
در مورد ايالتمتحده، جانسون (2003) بر اين باور است كه شرقشناسی درونيشده موجب مطيعسازي و همگنسازي كشورهاي جنوبي میشود كه امكان ترويج تفكر جنوب به فراتر از مرزهاي جغرافيايي و زماني را فراهم میسازد. شرقشناسی درونيشده در متن اجتماعي غرب وجود دارد، شرقشناسی درونیشده مرزهاي جغرافيايي اين مفهوم نشان میدهد و اينكه آن به عنوان يك پديده به وسيله گروه قدرتمند بر عليه همتاهاي حاشیهای رواج يافته است.
بنابراين، شرقشناسی درونيشده را میتوان به عنوان ساخت ویژگیهای اصيل گروههاي مطيع توسط گروههاي غالب تعريف كرد و اينكه شرقشناسی درونيشده چگونه با خودشرقشناسی متفاوت است، به مخاطب ارتباط دارد، شرقشناسی درونيشده در خدمت نخبگان است نه ديگران. علاوه بر اين، شرقشناسی درونيشده به دو دليل وجود دارد: 1) نوستالژي به گذشته؛ 2) روشي براي گروه نخبگان كه خودشان را در مقابل گروه مطيع تعريف میکنند.
شرقشناسی تطبيقيافته
شرقشناسی تطبيقيافته مبادلهی فرهنگي ميان شرق و غرب را توصيف میکند كه در سطح مادي رخ میدهد (2002 Maira). براي مثال، در بازاريابي جمعي كالاهاي هندي، چيني، نابرابري اقتصادي، تفاوت نژادي و مليگرايي در نظر گرفته میشود تا فرايندهاي خريد كنار گذاشته شود؛ زيرا خريداران اين كالاها بر اين باورند كه اين كالاها براي همه در دسترس میباشد. شرقشناسی هند به واسطهی محصولات هندي، چيني از تخيلات غربي دربارهی شبهقارهی هند ناشي میشود. ويجي پارشاد عنوان میکند كه غرب، شرق را برحسب لغو احكام معنوي و مذهبي ساخت میدهد؛ زيرا غربیها رستگاري مذهبي را با جریانهای مصرفگرايي جابهجا میکنند.
مدونا در سال 1998، در برنامهی MTV در آهنگش «منجمد»، با دستهای حنايي رنگ، حركات رقص شبه بهاراتانيام اجرا میکرد و اين برنامه مملو از انواع مد، بازيگران زن، زنان مدل با پاهاي حنايي بسيار زيبا بود. (Maira, 2002) اين برنامهها، زن بيگانه كه حركات شهواني و جنسي را مجسم میکند، مفاهيم و معاني ايدئولوژي فمنيستي سرمايهدار دربارهی زنان شرقي را تقويت میکند و حاشيه شدن نژاد هندي در جايي مثل بريتانياي كبير را پنهان میسازد. در اين مثال، شرقشناسی تطبيقيافته با استفاده از محصولات مادي هند (در اين نمونه حنا) عملي میشود. نمونههایی از شرقشناسی تطبيقيافته در تبليغات محصولات نيز ديده میشود. براي مثال، الي لست (1992) بحث میکند كه «كشورهاي موزي»11 رنگينپوستان را با انقياد آنها به گذشته به عنوان متمايز ساخت میدهد و در يك محيط بياهميت بازنمايي میکند –كساني به وسيلهی توليدكنندگان تبليغات ساخت یافتهاند-. اين انطباق بعدي اين افراد به شمار میآید كه به عنوان ابزاري براي كشورهاي موزي است كه نه تنها محصولات، بلكه سبك زندگي خود را عرضه میکنند (Lester,1992). اين مثالها توانايي شرقشناسی را براي ساخت تمايز و تفاوت نشان میدهد كه از طريق افراد غيرغربي و غيرسفيد كه درصدد عرضهی محصولات به گروههاي غالب (يعني غربیها) هستند را بازنمايي میکند.
بنابراين شرقشناسی انطباقيافته ممكن است به عنوان ساخت تصور يك فرد از گروه حاشیهای در يك سطح مادي تعريف شود. شرقشناسی انطباقيافته ممكن است با كاربرد محصولات خاص گروه حاشيهاي از سوي گروه غالب يا از طريق روشهای عرضهی محصولات به گروه غالب با دستکاری تصور افراد حاشيهاي تعريف شود. شرقشناسی انطباقيافته همچنين افراد حاشیهای را از هر ماهيت تاريخي يا توسعهی زماني كنار میگذارد.
جهاني شدن و شرقشناسی
موضوع بازنمايي مستلزم توجه به زمينهی اجتماعي دنياي جهانيشده، است. ظهور جهاني شدن، چگونگي ارتباط مردم مناطق مختلف جهان با مناطق ديگر با انتقال جهاني اطلاعات تغيير يافته است، جهاني اطلاعاتي كه گفتمان فرهنگي گستردهای را ايجاد كرده است. در حالي كه سرمايهداري جهاني كشورها را به ارتباط با يكديگر تشويق میکند، همچنين بر افزايش استحكام مالكيت و قدرت الگوهاي توليد را استحكام (مثل صنعت رسانهای) تأکید میکند (Scholete, 1997). گروههاي غالب محتواي گفتمانهای فرهنگي را تعيين میکنند، سپس رسانه عاديسازي، نهادينه و تأييد میکند (Chun, 1996; Mora, 2009). استحکام قدرت در گروه خاص امکان گفتمان فرهنگی با گروههای مشابه را افزايش میدهد و در اين صورت غرب به عنوان خود متمدن و مناطقي از جهان نظير آفريقا، چين و هند و به عنوان مستعمره ساخت مییابد.
ارتباطات جمعي و جهاني شدن حداقل دو قابليت را آشكار میسازد:
1) جهاني شدن، مردم خاموش را براي بازنمايي خودشان توانا میکند؛
2) بازنماییهای كليشهاي احتمالاً مخاطب وسيعي دارد و از تكنولوژي بهتر استفاده میکند.
گروههاي حاشيهاي در فرايند توليد تصور ممكن است تأثیرات رهبران فرهنگي يكپارچه را كاهش دهد، اين نقش بلندگوي ايدئولوژي غربي را با ارائهی نمايندگي به افراد ايفا میکند. ارائهی نمايندگي گفتوگو به طبقهی پايين اجتماعي براي بازنمايي خودشان چندصدايي ايجاد میکند و گفتمانهای فرهنگي را تمركززدايي میکند. ارائهی نمايندگي گفتوگو به طبقهی پايين اجتماعي مانع نفوذ اين مسئله میشود كه فرهنگ كشور قدرتمند را پويا و فرهنگ كشورهاي ضعيف را ايستا ببينيم (Spivak, 2006).
نتيجهگيري
اين مقاله سه الگوي شرقشناسی را نشان میدهد. اين الگوها به ساختار فهم ما از چگونگي ساخت بازنمايي ديگري كمك میکند. توليد تصور شامل چندين موضوع است:
1) چه كسي تصور را میسازد؛
2) شرايط و موقعيت توليدكننده در فرايند توليد؛
3) موضوع بازنمايي؛
4) مخاطب بازنمايي.
اين موضوعات با توجه به موضوع جهاني شدن و رسانههاي جمعي پيچيدهتر میشود. با اين حال رسانههاي جمعي اين قابليت را دارند كه به گروههاي حاشيهاي نمايندگي گفتوگو دهند و جهاني شدن اين قابليت را دارند تا اين پیامهای جديد را در گسترهی جهاني منتشر كنند، اين بدين معنا نيست كه شرقشناسی موضوعي براي گذشته است. در سراسر اين مقاله اشاره شده است كه پژوهش دانشمندان علاقهمند به بازنمايي پيچيدهتر شده است؛ زيرا نمونههایی از شرقشناسی مستلزم پژوهش و فهم عمیقتری است كه مستلزم پاسخ به پرسشهایی در حيطهی الگوهاي توليد، مخاطب آگاه و نيز پرسشهایی در حوزهی گروههاي بازنمايي شده است.
یادداشتها:
1. Edward Said
2. Orientalism
:Subaltern .3 يك مفهوم پسااستعماري است و اشاره به گروهها و طبقات اجتماعي پاييني میکند كه بيرون از سلطهی فرهنگي و استعمار قرار دارند.
4 . Forbidden City
5. Otherness
6. Exoticness
.7 يك مراسم سنتي در هند كه افراد از ميلهاي بلند آويزان میشوند.
8. sun
9. The Occident's Other
10. Empires of the Deep
.11 براي توهين به يك كشور از واژهیBanana Republic کشور موزی استفاده میکنند.
نظر شما