شناسهٔ خبر: 41884 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

علوم انسانی بدون افق تکاملی نافع نیست

هدف از خلقت انسان رسیدن به تکامل و سعادت است و علمی که انسان به آن دست می یابد باید در این راستا باشد، لذا علوم انسانی نافع علومی هستند که بتوانند مشکلات ما را تبیین و تفسیر کنند و این همه در راستای تکامل انسان باشند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شبستان؛ تاکنون نظرات و آرا متعددی حول مساله تحول علوم انسانی و همچنین اسلامی سازی علوم انسانی موجود در کشور ارایه شده است و اندیشمندان مختلفی در این حوزه دست به قلم شده اند. آنچه که مشخص است سیر رو به رشد مبانی نظری است. تاکنون گفت وگوهای علمی متعددی در این راستا انجام شده است که دستاوردهای مهمی را برای گستره علوم انسانی کشور به همراه داشته است اما شاید مهمترین مساله ای که در سیر این مباحث بتوان مطرح کرد همان نافع بودن این علوم است اینکه چگونه بتوانیم علوم انسانی را به شکلی کاربردی متناسب با نفع جامعه خودمان ارایه کنیم. در راستای بررسی بررسی مباحث یاد شده با حجت الاسلام والمسلمین قاسم ابراهیمی پور، عضو هیات علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) به گفت وگو نشسته ایم که حاصل آن را می خوانید:

به نظر شما علم نافع چه تعریفی دارد و در گستره علوم انسانی، چه زمانی می توانیم بگوییم تولیدات علمی ما در این حوزه برای جامعه مفید و منشاء خیر است؟

علم نافع در یک تعریف کوتاه و مختصر علمی است که منفعتی را برای انسان به همراه داشته باشد، منتهی از آنجایی که منافع انسان بسیار گسترده هستند و منافع دنیوی و اخروی را در بر می گیرند لذا علم نافع در این حیطه کلی قرار می گیرد. از سوی دیگر علم نافع علمی است که با سایر منافع انسان تضاد و تناقضی نداشته باشد بنابراین از کوچکترین سطوح منفعت های مادی و جزیی دنیوی تا منافع کلان و بلند مدت دنیوی و نهایتا منافع اخروی را شامل می شود و همچنین از سوی دیگر علم نافع علمی است که منافع فردی و اجتماعی را در کنار هم قرار دهد و برایشان پیش بینی داشته باشد.

لذا ممکن است یک علم برای یک فرد نفعی داشته باشد که برای اجتماع آن منفعت را ندارد. با توجه به این ویژگی های علم نافع، زمانی که به ویژه در حوزه علوم انسانی بررسی می کنیم علم نافع علمی تعریف می شود اولا کارآمد در زمینه حل مسایل انسانی و اجتماعی باشد و ثانیا همسو باشد با غایت انسان. هدف از خلقت انسان رسیدن به تکامل و سعادت است و علمی که انسان به آن دست می یابد باید در این راستا باشد، لذا علوم انسانی نافع علومی هستند که بتوانند مشکلات ما را تبیین و تفسیر کنند و این همه در راستای تکامل انسان باشند.

به عنوان یک پژوهشگر فکر می کنید آیا علوم انسانی فعلی که در اختیار داریم با توجه به داشته های ما و دستاوردهای علمی که تا به امروز داشته ایم، نیاز به تحول دارد؟ اگر پاسخ شما مثبت است این تحول باید در چه سیری باشد؟ به هر صورت بخشی قابل توجهی از علوم انسانی فعلی برآمده از غرب هستند؟

علوم انسانی موجود برون زا هستند یعنی از غرب وارد کشور ما شده اند و شکل گیری و تولیدشان در غرب بوده است، حال اینکه این علوم مبتنی بر مبادی معرفتی و غیر معرفتی فرهنگ غربی هستند و کارآمدی لازم را در سایر فرهنگ ها از جمله ای ایران را ندارند مساله ای است که تا حد بسیاری اتفاق نظر در موردش وجود دارد. حال اینکه از این به بعد باید با این علوم چه کرد اندیشمندان به چند دسته تقسیم می شوند و نظرات متفاوتی را بیان می کنند.

برخی می گویند با مشارکت در تولید علوم انسانی و قدم زدن در مرزهای دانش انسانی باید آن علوم را متناسب با فرهنگ خودمان متحول کنیم و اسم خاصی هم برایش نمی گذارند و می گویند این حرکت استمرار علم غربی است که در اینجا بازتولید شده است، برخی حرف از علوم انسانی ایرانی می زنند یعنی اصل نافع بودن علوم انسانی موجود را می پذیرند ولی می گویند برای این که کارآمد باشد باید ایرانی سازی صورت گیرد که البته شبیه این حرف و دیدگاه را قائلین به بومی سازی می زنند و از بومی سازی دانش غربی سخن می گویند.

در این میان اما عده ای بسیاری هم هستند که از اسلامی سازی سخن می گویند که در جهان اسلام فراوان اند. یعنی اندشمندان اهل مالزی، عراق، اندیشمندان ایرانی که از اسلامی سازی سخن می گویند، به نظر من اصل ایده یعنی تحول در علوم انسانی اصلا قابل انکار نیست و در صورت آن شکی نیست به این دلیل که علوم انسانی علاوه بر اینکه باید کارآمد باشند با سایر اهداف و بخش های سعادت دنیوی و اخروی انسان نیز باید هماهنگ باشند و این تنها از مسیر اسلامی سازی قابل تحقق است.

اکنون با گذشت سی و هفت سال از انقلاب اسلامی، به نظرتان در حوزه علوم انسانی در چه جایگاه و پله ای ایستاده ایم؟

نمی شود حکم داد چراکه تکامل علوم در جامعه ما به خصوص بعد از انقلاب اسلامی تکامل یک دستی نبوده است یعنی حکم کلی در مورد همه بخش ها نمی توانیم بدهیم، در برخی عرصه ها جایگاه خوبی داریم ولی در برخی عرصه ها چنین نیست و شاید یک بحث مهمی در این زمینه بتوانیم داشته باشیم و به آن اشاره کنیم که این بحث از این قرار است که اساسا علوم انسانی به طور کلی جایگاه مناسبی در جامعه ما پیدا نکرده است چه برسد به این که بحث غربی یا اسلامی و اسلامی سازی آن را مطرح کنیم.

برای مثال امور به دست متخصصیان سپرده نشده است و متولیان فرهنگی ما اصحاب علوم انسانی نیستند و مشاوران مسئولان رده بالای کشور ما از اصحاب علوم انسانی نیستند. تصمیم گیرنده های بخش های فرهنگی و اجتماعی غیر انسانی مثل صنعت و مثلا بحث ساختارها و بحث های سیاسی و اقتصادی معمولا از اصحاب علوم انسانی نیستند و یا این افراد را دخالت نمی دهند.

خوب توجه کنیم که تصمیمات اقتصادی به شدت در فرهنگ اثر دارد. این امر در مورد تصمیمات سیاسی نیز صدق می کند و تصمیمات سیاسی نیز به شدت بر فرهنگ اثر دارند. حتی ساخت و سازها و تکنولوژی و پیشرفت های شهرسازی و نوع آپارتمان سازی و معماری نیز پیامد های فرهنگی دارد ولی می بینم که در این پروژه ها به هیچ وجه متخصص فرهنگی وجود ندارد، برای اینکه یک پل زیرگذر تاسیس شود به ندرت پیش می آید نظر یک جامعه شناس را جویا شوند که آیا این پل تاثیری روی فرهنگ و اجتماع دارد یا خیر، بنابراین به طور کلی علوم انسانی جاگاه مناسبی ندارد اعم از اینکه قایل به اسلامی سازی باشیم یا نباشیم.

اما در بحث های نظری پیشرفت های بهتری داشته ایم. در مباحث نظری می بینم که گفت وگوهای خوبی صورت گرفته است و نحله های مختلف با هم ارتباط نظری دارند و در سطح دانشگاه فعال شده اند. همین امر ولو اگر منجر به اسلامی سازی، بومی سازی و ایرانی سازی نشود موجب پویایی علم خواهد شد و زمینه خلاقیت را فراهم می کند بنابراین به نظر می رسد که از جنله نظری فعال بوده ایم.

 

چه نقشی را می توانیم برای حوزه و دانشگاه در عرصه تحول قایل باشیم و تعامل این دو نهاد چه قدر می تواند در مسیر تحول علوم انسانی اثرگذار باشد؟

اگر بپذیریم که علوم مبتنی بر مبانی معرفتی هستند بنابراین علوم انسانی باید مبانی معرفتی خودشان را اعم از مبانی هستی شناسی و معرفت شناختی و انسان شناختی از جمله از علوم نظری مثل فلسفه، کلام، یا عرفان بگیرند، بنابراین حوزه علمیه می تواند نقش مهمی را در این عرصه ایفا کند.

اما دانشگاه که متولی بدنه علوم انسانی است و با خیل دانشجویان سر کار دارد نیز نقش مهمی دارد و به نظرم سرنوشت علوم انسانی و گسترش آن و تولید پویایی این علوم در دست دانشگاه است. کاری که دانشگاه باید انجام دهد آن است که باید به اجتماع و فرهنگ و بخش های مربوط به این دو وصل شود. همچنین پژوهش های دانشگاهی باید در راستای حل مشکلات اجتماع تدوین شوند نه به بحث های غیر بومی و بیگانه.

از طرف دیگر آنچه که فرهنگ را جهت می دهد متون و امور اغنایی در قالب متون خطابی و شعر و ادبیات و رسانه، فیلم و سریال و انیمیشن است که باید در ارتباط با این دو مرکز علمی یعنی حوزه و دانشگاه محقق شود. بنابراین در یک نتیجه کلی اگر بخواهیم این گسستها حل شود و علوم انسانی مبانی اش را از مبانی موجود معرفتی اخذ کند و آنها را در حل مسایل اجتماعی به کار گیرد باید نسبت به این رویکردها جدی تر باشیم.

نظر شما