شناسهٔ خبر: 40712 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

ابعاد متنوع رابطه ی علم و نقد در گفتگو با علی پایا (۱)؛

از علم کاشف تا تناقض ممکن

علی پایا معرفت، تنها از رهگذر نقادی رشد می کند. و چون در شناخت واقعیت -واقعیتی که مستمرا در حال تطور است و جنبه ها و جلوه های تازه ای از ظرفیت های خود را آشکار می سازد- "رشد معرفت" است که حائز اهمیت است، نقادی اهمیتی محوری پیدا می کند. تفاوتی که نقادی، به توضیحی که عقل گرایان نقاد در باره آن می دهند، با نقادی، آن گونه که در رویکرد های دیگر در خصوص علم و معرفت مورد استفاده است، دارد، به تفاوتی باز می گردد که این مدل های مختلف در توضیح و تبیین پدیدار "معرفت" با یکدیگر دارند.

فرهنگ امروز: علم کاشف از واقع و مطابق با خارج است. درحالی که اصل عدم تناقض بدیهی نیست اما هنوز برای ما معتبر است؛ زیرا تاکنون ابطال نشده است. نسبت دادن سلطه به علم بدفهمی علم است چراکه علم اگر علم است کشف واقع است. این موارد نمونه ای از دیدگاه های دکتر پایا است که تفاو تهای بارز او را با دیگر کسانی که در فضای علم شناسی سخن می‌گویند نشان می دهد. دکتر پایا کسانی را که علم را ایدئولوژی می دانند علم ناشناس می خواند .مواردی از این دست ترغیب می کند تا متن مفصَل زیر را برای آشنایی با دیدگاه ایشان در نسبت علم و نقد مطالعه کنیم؛ چراکه امروزه کم تر کسی که با علم شناسی آشنا باشد، چنین شجاعتی دارد که علم را کاشف از واقع و مطابق با خارج بداند، سهل است که دیگر دیر زمانی است کم تر » واقع« را از علم متمایز می دانند.

 

بجای مقدمه:

 

نشریه سوره، که ظاهرا به قصد اقتراحی در خصوص رابطه میان علم و نقد، شمار قابل ملاحظه ای پرسش را با نگارنده در میان گذارده است. هرچند نشریه نگارنده را در پاسخ به همه یا برخی از پرسش ها مختار ساخته بود، نگارنده به اعتبار اهمیت جنبه های مختلف و متنوعی که در پرسش ها مطرح شده اند، و از آن رو که به نظر می رسد این پرسش ها یا مشابه آنها برای بسیاری دیگر از دانشوران مطرح است، تصمیم گرفت به همه آنها پاسخ دهد. اما پاسخ ها عموما برای مخاطبانی تحریر شده اند که با مباحث فلسفی مربوط به علم فی الجمله آشنایی دارند. خواننده ای که با آراء نگارنده آن گونه که در مقالات و مکتوبات و آثار دیگر وی ارائه شده اند آشنایی نداشته باشد، احیانا ممکن است در فهم بعضی از استدلال ها، که به نیت پرهیز از زیاد شدن حجم مکتوب کنونی در تنظیم و ارائه آنها جنبه اختصار رعایت شده، با مشکل روبرو شود. بدین جهت نگارنده اولا به خوانندگان احتمالی این متن توصیه می کند در مطالعه متن دقتی بیش از حد معمول مبذول دارند و ثانیا برای درک بهتر استدلال ها به مقالات دیگر نگارنده که در آنها به موضوعاتی مشابه  پرداخته شده است نظری بیندازند. پاسخ ها به سبک و سیاق گفت و گویی با مخاطبی ناآشنا، که در این متن با عنوان "پرسشگر" از وی یاد می شود، تنظیم شده اند.  در مواردی برای توضیح بیشتر آنچه در متن مورد بحث قرار گرفته است پانوشت های افزوده شده، اما شمار این موارد چندان نیست که خواننده را از مطالعه منابع دیگر بی نیاز سازد. نگارنده امیدوار است توضیحاتی که در پاسخ پرسش ها آورده است باب گفت و گویی سازنده در خصوص موقعیت علوم انسانی و اجتماعی در ایران و نیز رویکرد به علم جدید را هموار کند. "و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العلمین".

 

۱- سنخیت علم و نقد

 

آیا اساساً علم با نقد میانه‌ای دارد و یا علم همواره مبتنی بر تثبیت دریافت از امور است و نقد ابتداءاً با امکان بازاندیشی درباره‌ی امور همراه است؟

 

پرسش از نسبت علم و نقد، مستقیما با نوع برداشتی که پاسخ دهنده از علم دارد ارتباط پیدا می کند. داور محترم یکی از نشریات آکادمیک در ایران در نقدی که بر مقاله ارائه شده نگارنده به نشریه تحریر کرده، مطلب خود را با این اعتراض آغاز کرده است که "این مقاله رویکرد علمی ندارد زیرا بحث خود را از تعریف موضوع شروع نکرده است". البته در این نوع نگاه به علم، اگر احیانا پای نقد و نقادی هم به میان بیاید، از محدوده بحث های زبانی و مباحثی که عمدتا حول فقه اللغه و شکافت معنای واژگان متمرکز است فراتر نمی رود. این رویکرد به علم در نقطه مقابل رویکرد عقلانیت نقاد قرار دارد. از منظر عقلانیت نقاد، معرفت (در معنای کلی این اصطلاح در مقابل واژه انگلیسی knowledge، که علم تجربی science  را نیز در بر می گیرد) صرفا از رهگذر نقادی بسط می باید. عقل گرایان نقاد توضیح می دهند که آنچه معرفت در باره جنبه های مختلف واقعیت می نامیم محصول مستقیم نقادی گمانه هایی است که برای فراچنگ آوردن واقعیت مورد نظر برساخته ایم. در این تکاپوی نقادانه (که به مدد ابزار های تجربی و نظری/تحلیلی صورت می گیرد) اگر نقص ها و کاستی های گمانه مورد نظر آشکار شد، در آن صورت معرفتی سلبی برایمان حاصل می شود. یعنی در می یابیم که واقعیت مورد نظر هرگونه که هست، چنان نیست که گمانه های ابطال شده مان آن را باز می نمودند[۱]. اما اگر گمانه های پیشنهادی از محک نقد (موقتا) سربلند بیرون آمدند، تا زمانی که ابطال نشده باقی بمانند (هرچند که علی الاصول ابطال پذیرند)، معرفتی ایجابی در باره واقعیت مورد نظر در اختیارمان می گذارند.

توجه کنید که از منظر عقلانیت نقاد، ابطال پذیری اساسا مساوق و مساوی نقد پذیری (تجربی و/یا نظری/تحلیلی) است. در دستیابی به معرفت در خصوص جنبه های مختلف واقعیت نیز آنچه حائز اهمیت است "رشد معرفت" است. رشد معرفت نیز به مدد حذف خطا های گمانه هایی که برساخته ایم حاصل می شود. غرض از "معرفت" نیز آن نوع آگاهی و شناخت از واقعیت است که در حیطه عمومی قابل ارزیابی نقادانه باشد. به عبارت دیگر، مقصود از معرفت، معرفت عینی است و نه معرفت ذهنی که تنها فاعل شناسایی بدان دسترسی دارد. از منظر عقلانیت نقاد، آن نوع تلقی از علم که در سودای دستیابی به " تثبیت دریافت از امور " است بر مسیر ناصواب سیر می کند.

هیچ نوع دعوی معرفتی در باره واقعیت را نمی توان "قطعا و مطلقا" "تثبیت کرد. قوت قوی ترین برهان ها به میزان قوت مقدمات آنهاست. اما هیچ مقدمه قطعی و مطلق در عالم انسانها، که سروکارشان صرفا با گمانه هایی است که خود برساخته اند، قابل حصول نیست. آنچه که پیشینیان "امور بدیهی" تلقی می کردند، امروزه غیر بدیهی بودنشان آشکار شده است. حتی مستحکم ترین اصل منطقی، یعنی اصل عدم تناقض نیز چیزی بیش از گمانه ای برساخته آدمیان نیست و همچون هر گمانه دیگری علی الاصول می تواند نقد شود. وجود منطق های پاراکانسیستنت[۲] که در آن ها اصل عدم تناقض کنار گذارده می شود، به معنای آن است که این اصل فاقد "بداهت" است.[۳] در عین حال، این که تکاپو های مختلف نظری برای بی اعتبار کردن اصل عدم تناقض قرین موفقیت نبوده است، حکایت از آن دارد که گمانه ای که در این خصوص برساخته ایم تا به اینجا از محک نقد سربلند بیرون آمده است و "تقویت" شده است. از اینجا می توانیم گمانه زنانه نتیجه بگیریم که مدلی که در باره اصل عدم تناقض ارائه داده ایم در مسیر صواب قرار دارد. فراموش نکنیم که هر آنچه در عالم انسانی یافت شود، بالضروره محدودیت های این عالم را به خود می گیرد، ولو آن که خودْ در اصل بی نقص و فاقد محدودیت باشد. ما در باره هر جنبه از جنبه های متنوع واقعیت صرفا به مدد مدل هایی که از واقعیت (و جنبه مورد نظر) بر می سازیم، می توانیم در حیطه عمومی به داد و ستد معرفتی بپردازیم. و این مدل ها همگی نشان از محدودیت های ما را به همراه دارند. این که معرفت ما یکسره محصول گمانه زنی های ما و مدل هایی است که از واقعیت بر می سازیم، کوچکترین خدشه ای به تکاپو های معرفتی ما وارد نمی سازد، سهل است، سلاحی قدرتمند در اختیارمان قرار می دهد که به مدد آن از تعریض شکاک مطلق در امان می مانیم و با استواری در راه دستیابی به روایتی حقیقی از واقعیت گام بر می داریم.

 

آیا علم به میزانی که به سمت نقد پیش برود از علم فاصله نگرفته و به فلسفه نزدیک نشده است؟ شناخت و فکر چه انواعی دارد که می‌توانند به‌جای نقد، صورت غالب تفکر باشند؟ آیا می‌توان تصور کرد که صورت غالب بر علم به جای «نقد» یکی از موارد تعریف، تصور، تقسیم، تجزیه، تجرید، ترکیب، معنایابی، باطن‌فهمی و... باشد؟ آنگاه علم چه خصوصیات متفاوتی خواهد داشت؟

 

با توضیحی که در پاسخ به پرسش نخست داده شد روشن می شود که پرسش اخیر ناصواب است. البته اگر شخص مدل های دیگری برای فهم علم در اختیار داشته باشد، مثلا مدلی که علم را مجموعه امور یقینی به شمار می آورد، در آن صورت برای چنین شخصی میان نقادی و علم تباینی اساسی برقرار است. اما عقل گرایان نقاد توضیح می دهند که اساسا "یقین" به حوزه معرفت تعلق ندارد بلکه متعلق به قلمرو روانشناسی شخصی است. به همین ترتیب مدل های دیگری از علم که علم را با تعریف یا تصور یکی می گیرند، با نقد و نقادی مشکل پیدا می کنند. زیرا در این مدل ها، علم نهایتا یا با بداهت مساوق می گردد و اما بداهت چنان که گذشت، "عنقای مغرب" است و در حیطه عمومی شکار آدمیان نمی شود. یا آن که کار را به نوعی قرارداد گرایی[۴] می کشاند که در آن صورت جایی برای مفهوم صدق و تقریب به حقیقت و دستیابی به شناختی مطابق با واقع باقی نمی ماند. مدلی که علم را با باطن فهمی یکسان می گیرد نیز از یکسو به اعتبار مرتبط ساختن مفهوم اخیر با "یقین"، و از سوی دیگر به دلیل محدود ساختن علم در حوزه امور ذهنی و سوبژکتیو که تنها برای خود فاعل شناسایی قابل دسترس است و دیگران را راهی بدان نیست، با نقد و نقادی میانه نتواند داشت. عقل گرایان نقاد توضیح می دهند، که باطن فهمی، به جهان ۲، یعنی جهان خصوص و شخصی و ذهنی فاعل شناسایی تعلق دارد. این جهان نقش موثری در رشد معرفت ایفا می کند. اما معرفت، به تعبیری که در پاسخ به سوال نخست توضیح داده شد، متعلق به جهان ۳ است که جهانی عینی است و قابل دسترس همگان. باطن فهمی، حتی اگر برای فاعل شناسا، "معرفت" محسوب شود، برای حیطه عمومی چنین شانی نخواهد داشت زیرا اساسا و "علی التعریف"، حیطه عمومی بدان دسترسی نمی تواند داشت.

شناخت، آن گونه که در پاسخ به پرسش نخست توضیح داده شد، چیزی نیست جز نزدیک شدن به تصویری حقیقی از واقعیت از رهگذر حذف خطای گمانه هایی که برای فراچنگ آوردن واقعیت برساخته ایم. این نوع نزدیک شدن صرفا از رهگذر نقادی، به توضیحی که گذشت امکان پذیر می گردد.

 

آیا اینکه علوم جدید بر اساس نقد شکل گرفته است، این دلالت را دارد که ما نیز برای دست‌یابی به علم باید روش انتقادی در پیش گیریم؟ آیا روش انتقادی به این معنا است که به نقد علوم و نظریات بپردازیم؟

 

توضیحاتی که پیشتر ذکر شد، پاسخی روشن برای پرسش اخیر فراهم می آورد. معرفت، تنها از رهگذر نقادی رشد می کند. و چون در شناخت واقعیت -واقعیتی که مستمرا در حال تطور است و جنبه ها و جلوه های تازه ای از ظرفیت های خود را آشکار می سازد- "رشد معرفت" است که حائز اهمیت است، نقادی اهمیتی محوری پیدا می کند. تفاوتی که نقادی، به توضیحی که عقل گرایان نقاد در باره آن می دهند، با نقادی، آن گونه که در رویکرد های دیگر در خصوص علم و معرفت مورد استفاده است، دارد، به تفاوتی باز می گردد که این مدل های مختلف در توضیح و تبیین پدیدار "معرفت" با یکدیگر دارند. به عنوان مثال هرمنیوتیست ها، شناخت را یکسره به فهم[۵] "معانی" فرو می کاهند، و پدیدار شناسان متاثر از هوسرل، شناخت را در گرو دستیابی به "ذات" پدیدار مورد بررسی می دانند و پوزیتیویست ها معرفت را نهایتا در هیئت "قضایای پروتکل" توصیف می کنند. ابزارگرایان نیز، همچون دیگر ضد-رئالیست ها، اساسا علم و معرفت را به تکنولوژی و ابزار تقلیل می دهند. نکته حائز اهمیت در این میان آن است که در هیچ یک از مدل هایی که بدان ها اشاره شد، مدل هایی که هر یک طرفداران فراوان در میان اصحاب نظر دارد، جایی برای اساسی ترین عنصر نظری در بحث از شناخت، یعنی "صدق تطابقی" وجود ندارد. در رویکرد هرمنیوتیستی این امکان وجود دارد که قصرهای هوش ربا از معانی برساخت که هیچ ارتباطی با واقع نداشته باشد. پدیدار شناسان هوسرلی می توانند همه عمر را صرف یافتن "ذوات" پدیدار هایی کنند که از اساس فاقد ذاتند، پوزیتیویست ها، چنان که کارنپ و نویرات به ناگزیر اذعان کردند، به ورطه سولیپسیسم در می غلتند و ابزار گرایان نیز سودا را یکسره می کنند و معرفت را منکر می شوند و شعاری را که به واسطه رویکرد اصحاب مکتب کپنهاگ در میان فیزیکدانان رواج یافته بود، یعنی این که "چون وچرای نظری را کنار بگذار و همتت را مصروف انجام محاسبات و حل مسائل عملی (مهندسی) کن[۶]"، راهنمای خود قرار می دهند. نقادی به توضیحی که در پاسخ به پرسش نخست گذشت صرفا با پای بندی به صدق تطابقی و قبول این نکته که راه دسترسی عینی (قابل دسترس در حیطه عمومی) به واقعیت از رهگذر برساختن گمانه هاست، امکان پذیر می شود.

 

نقد به معنای ارزیابی و سنجش آراء و دیدگاه‌ها همواره وجود داشته است، پس ویژگی نقادی که به بنیاد علوم جدید نسبت داده می‌شود چیست؟

نقد به‌عنوان ویژگی ذاتی علم چه تفاوتی با نقد به‌عنوان یک روش، که در هر جایی برای سنجش استفاده می‌شود، دارد؟ آیا علوم مدرن در انتقادی بودن تفاوتی با علوم غیرمدرن دارند؟

 

توجه کنید که اگر قرار باشد برای علم "ذاتی" در نظر بگیریم، تنها همان "واقع نمایی" است که مکرر بر آن تاکید کردم. علم، خواه مدرن و خواه کلاسیک و خواه کهن، اگر علم باشد، قطعا و حتما "واقع نماست". نقد، چنان که در پاسخ به پرسش های پیشین توضیح داده ام و در پاسخ به پرسش های بعدی نیز بیشتر در خصوص آن شرح و بسط داده ام، فعالییتی است که در تراز مرتبه دوم، یعنی علم به علم، صورت می گیرد. هدف نقادی، آن گونه که عقل گرایان نقاد بر آن تاکید می ورزند، آشکار ساختن کاستی ها و نقص های گمانه هایی است که در باره واقعیت بر ساخته ایم. نقادی چنان که اشاره کرده اید در گذشته نیز وجود داشته است. اما همچنان که در بالا توضیح دادم بسته به این که کدام مدل از علم مد نظر بوده است، هدف نقادی نیز متناسب با آن تفاوت می کند. آن که به دنبال دستیابی به "ذوات" است، دیدگاه حریف را از این منظر که در یافتن "ذوات" ناکام مانده است نقد می کند. و آن که فی المثل به اعتبار پای بندی به تئوری توطئه، در پس هر ادعایی به دنبال دست های پنهانی می گردد که امور را کارگردانی می کنند،  اگر به چنین جنبه ای در مدعای رقیب برنخورد آن را مستحق "نقد" شدن به شمار می آورد. و قس علی هذا.

علم مدرن با علم کهن در همان "ذات" مشترکی که متذکر شدم، یعنی "واقع نمایی" اشتراک دارد. نقادی، صفت علم نیست. صفت رویکردی است که کنشگران (مثلا عالمان) در قبال دعاوی علمی و معرفتی اتخاذ می کنند. در این خصوص در پاسخ به پرسش های بعدی بیشتر توضیح داده ام. تفاوت معرفت جدید با معرفت کهن  در این است که در زمانه جدید اهمیت نگاه های نقادانه مرتبه دومی، برای رشد معرفت های مرتبه اولی، بخوبی شناخته شده است. کاوشگران در زمانه جدید به شیوه ای که یادآور این سخن منصور حلاج است که می گفت "اُقتلونی یا ثقاتی انّ فی قتلی حیاتی" دائما می کوشند نقایص نظریه ها را آشکار سازند (یعنی به یک معنی نظریه ها را از پای در آورند) و به این شیوه و از رهگذر یاد گیری از خطا ها، امکان بیشتری برای رشد معرفت فراهم آورند. اما این امر چنان که توضیح دادم تنها در یک جامعه باز، بازده حداکثری کسب می کند.

 

 انتقادی بودن فلسفه کانت به چه معنی است در حالی که می‌دانیم کانت آراء دیگران را در نقد عقل نقد نکرده است؟ نقادی کانت چگونه به پوزیتویسم می‌انجامد؟ آیا سنخیتی میان پوزیتویسم و نقادی وجود دارد؟

آیا می‌توان نقد عام را نقدی برای تشخیص حقیقت و تمیز درست و غلط دانست و نقد مدرن را نقد در فضای منتفی شدن حقیقت و منحل شدن تمایز درست و غلط دانست؟ آنگاه استمرار هر یک از این دو نقد، در علم چیست؟

 

کانت در نقد عقل محض، به امکان دستیابی به معرفت در باره واقعیت صرفا با بهره گیری از ظرفیت های عقل نظری و بدون استعانت از تجربه نظر دارد. مدل کانتی از معرفت، با مدل مورد تاکید عقل گرایان نقاد یکی نیست. کانت هنوز دل در گرو معرفت یقینی دارد و به موجه سازی پای بند است. عقل گرایان نقاد هیچ یک از این دو جنبه را برنمی تابند. با این حال به مصداق "عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی" باید بر این نکته نیز تاکید کرد جنبه های مختلفی از پروژه کانتی را می توان در نظام فکری  متکی به عقلانیت نقاد بازسازی و باز-تفسیر کرد و از آن بهره گرفت. در واقع نیز عقل گرایان نقاد خود را میراث بر اندیشه های کانت و فلسفه نقدی او به شمار می آورند. و کانت به توضیحی که اندکی بعدتر ذکر خواهم کرد به یک اعتبار دقیق، پدر معنوی و فکری عقل گرایی نقاد است.

نکته مورد نظر کانت در نقد عقل محض آن بود که با توجه به آن که همه متافیزیک های سنتی یکسره توتولوژیک و مبتنی بر همانگویی و قضایای تحلیلی هستند، چگونه می توان متافیزیکی پدید آورد که به منزله پشتوانه علم جدید (برای کانت علم جدید مساوی با مکانیک نیوتنی بود) بتواند شناختی حقیقی، یعنی مطابق با واقع، از واقعیت ارائه دهد. کانت به این نکته، بر خلاف آنچه شما مرقوم داشته اید که " می‌دانیم کانت آراء دیگران را در نقد عقل نقد نکرده است " از رهگذر نقادی جانانه متافیزیک های پیشینیان، از جمله نظام متافیزیکی لایب نیتس و کریستیان وولف و نیز توجه به نقد های گزنده دیوید هیوم و کوشش برای پاسخگویی نقادانه به آنها، تفطن یافت. فراگذری کانت از دو رویکرد سنتی راسیونالیسم و امپیریسیم محصول نقادی همه جانبه او از ضعف های این دو نظام فکری مسلط در قرن هجدهم است. علاوه بر این کانت با تسلط به تاریخ فلسفه، دیگر متافیزیک های سنتی را نیز از نقد خوب بی نصیب نمی گذارد. راه حل کانت، که محصول درک عمیق او از محدودیت های رویکرد های سنتی به متافیزیک و نیز خطر جدی رویکرد بنیان برافکن هیوم برای رشد معرفت بود، آن بود که طرحی نو در اندازد و متافیزیکی متناسب با ظرفیت های علم جدید را پی ریزد. متافیزیک نقادانه ای که او بدان توجه یافت، بر خلاف متافیزیک های سنتی، نظامی درخود بسته و تهی از معرفت نسبت به واقعیت نبود. این متافیزیک در عین حال در برابر حمله سهمگین هیوم که گفته بود اگر گذارتان به کتابخانه ای افتاد که در کتاب های آن نه معرفتی در خصوص واقعیت و نه اطلاعی در باره نظام های ریاضی و منطقی یافت می شد، کتابهایش را در آتش بسوزانید، واجد گزاره هایی است که در عین پیشینی بودن، تالیفی و غیر تحلیلی اند. به عبارت دیگر، گزاره های این متافیزیک نقادانه، همچون گزاره های علم تجربی، در خود بسته نیستند و از جهان واقعی بیرونی گزارش می کنند.

توجه کنید که نقادی کانتی بالضروره به پوزیتیویسم منجر نمی شود. پوزیتیویست ها، بر خلاف کانت به قضایای پیشینی تالیفی تعلق خاطر نداشتند و همچون تجربه گرایان سنتی نظیر هیوم قضایا را صرفا دو دسته می دانستند: پیشینی و تحلیلی، پسینی و تالیفی. نتیجه پوزیتیویستی زمانی  از رویکرد کانتی اخذ می شود که اولا نومن کانتی را با محدوده امور غیرقابل مشاهده در عالم طبیعت یکی بگیریم. و ثانیا آن را یکسره از دسترس تکاپو های معرفتی دور بدانیم و ثالثا رابطه متافیزیک و فیزیک را نیز منکر شویم. نومن کانتی اما شامل بخش غیر مشاهدتی طبیعت نمی شود و به قلمرویی ورای طبیعت نظر دارد. ثانیا، خود کانت در نقد سوم خود (که اتکای زیادی به نقد های اول و دوم دارد) کوشید راهی برای "شناخت" نومن ارائه دهد. پوزیتیویست ها نه به نومن کانتی (آنچه که با تور تجربه و مشاهده حسی نتوان شکارش کرد) قائل بودند و نه به متافیزیک.

از دیدگاه پوزیتیویست ها نقادی، صرفا برای تشخیص دعاوی "علمی" (با تلقی خود آنان از علم) از دعاوی "شبه علمی" یا "غیر علمی" صورت می گرفت و ملاک آنان برای نقادی نیز ملاکی معناشناسانه بود. آنان گزاره هایی را که قابل آزمون تجربی نبودند "بی معنی[۷]" و بعضا "مهمل[۸]" به شمار می آوردند. اخلاق و ریاضیات و منطق به گروه اول تعلق داشتند و فلسفه و دین به گروه دوم.

نقد، چنان که توضیح دادم، صرفا در ارتباط با مفهوم محوری "صدق تطابقی" امکان پذیر می شود. پست مدرن ها که به چنین مفهومی قائل نیستند و نسبی گرایی را شعار خود قرار داده اند، نمی توانند از سلاح نقادی، آن گونه که عقل گرایان نقاد توضیح می دهند، بهره بگیرند. به همین ترتیب سنتی هایی که کاوش هایشان عمدتا زبان شکافانه است و واحد معرفت، برایشان "تصورات" است و نه "تصدیقات"، و حد اعلای معرفت در نظرشان، دستیابی به "یقین" است، نیز قادر به بهره گیری از سلاح نقد، آن گونه که مد نظر عقل گرایان نقاد است، نیستند.

پیشتر اشاره کردم که کانت را می توان پدر معنوی عقل گرایی نقاد به شمار آورد. این نکته را در تقابل اندیشه کانت با اندیشه پوزیتیویست ها بهتر می توان دریافت. پوزتیویست ها، که به اصالت تجربه قائل بودند، می پنداشتند می توانند مستقیما (از راه تجربی حسی مستقیم) به واقعیت مرتبط شوند. اما کانت با بصیرت و دقت هر چه تمامتر توضیح داده بود که در عرصه معرفتی که قابل دسترس در حیطه عمومی است، هیچ راهی جز از طریق همکاری میان"مقولات فاهمه" (که به فاعل شناسایی تعلق دارد) و داده های حسی (که به پدیدار متعلق است) برای شناخت واقعیت وجود ندارد. دو نکته عمیقی که کانت در اینجا مطرح ساخته است در قالب مدلی که عقل گرایان نقاد برای معرفت ارائه می دهند (با توجه به تفاوت های میان رویکرد قرن هجدهمی کانت و رویکرد مدرن عقل گرایان نقاد) مورد استفاده قرار گرفته است. عقل گرایان نقاد نیز تاکید دارند که معرفت (به معنای دانشی که در حیطه عمومی قابل دسترس است) صرفا از طریق گمانه هایی که مدل هایی که برای فراچنگ آوردن واقعیت بر می سازیم، قابل انتقال است و این مدل ها و گمانه ها تنها راه ارتباط ما با واقعیت در جهان ۳ (درحیطه عمومی) است. دیگر این که گمانه ها و مدل هایی که برای شناخت واقعیت برمی سازیم، از جهان ۲ فاعلان شناسایی و از ظرفیت های ادراکی بالقوه ای که در جهان ۲ آنان مندرج است، در مواجهه با چالش هایی که واقعیت پیش رویشان قرار می دهد (به توضیحی که پیشتر گذشت) پدید می آیند. کار واقعیت تصحیح این گمانه ها و مدل هاست که بیانگر انتظار ما از واقعیتند. واقعیت به این اعتبار "داور" (به معنای تصحیح گر) نهایی دعاوی معرفتی ما محسوب می شود[۹].

 

 چه ارتباطی میان خصوصیت انتقادی بودن علوم و خصوصیت خلق و ایجاد علم وجود دارد؟ چه رابطه‌ای میان انتقادی بودن و کاربردی بودن علوم مدرن وجود دارد؟ چگونه نقد با کاربرد متناسب است؟ آیا می‌توان رویکرد نقادی را در مقابل توصیف یا تجویز دید؟ آیا علوم انتقادی را می‌توان در مقابل علوم شناختی قرار داد؟

 

خلق علم در گرو دو فعالییت است که به دو قلمرو متفاوت اما مکمل تعلق دارند. فعالییت نخست تولید و برساختن گمانه هاست. تولید گمانه ها به ظرف و زمینه اکتشاف مربوط است[۱۰]. برساخته شدن (یا اکتشاف) گمانه در پاسخ به چالش هایی که واقعیت پیش روی ما قرار می دهد صورت می گیرد. اما هیچ نوع دستورالعمل و آلگوریتمی برای برساختن گمانه ها وجود ندارد. گمانه ها و پاسخ ها در جهان ۲ کسانی که به نحو مستمر و نظام مند با مسائل و چالش های معین دست و پنجه نرم می کنند واز سطح معینی معرفت مرتبط با حوزه مسائل مورد نظر برخوردارند،  امکان ظهور دارد. اما البته ضرورتی بر این امر مترتب نیست.

پس از این که گمانه ای تولید شد، نوبت به نقادی آن می رسد. این امر به ظرف و زمینه نقادی مربوط است[۱۱]. غرض از نقادی آشکار ساختن ضعف ها و کاستی های گمانه های برساخته شده است. نقادی به توضیحی که در پاسخ به پرسش نخست گذشت با دو ابزار تجربی و نظری/تحلیلی صورت می گیرد.

"علوم کاربردی" تعبیر دقیقی نیست و غلط انداز است. کاربرد به حوزه تکنولوژی و مهندسی ارتباط دارد. کار "علم" ارائه تبین و توضیح است و مشخص ساختن مرز هایی که فراگذری از آن در حوزه عمل و کاربرد امکان پذیر نیست. مثلا قانون دوم ترمودینامیک امکان ساختن دستگاههایی را که با بازده صد در صد کار کنند منتفی می سازد و اصل بقای انرژی سودای ساخت دستگاههایی را که بتوانند بدون نیاز به انرژی کار کنند، باطل می سازد. اگر کسی اصطلاح"علم کاربردی" را به کار می برد باید توجه داشته باشد که در اینجا مقصود نوعی "علم" نیست بلکه فعالییتی تکنولوژیک-مهندسی مد نظر است[۱۲].

رویکرد نقادانه به علم را با خود علم نباید خلط کرد. علم صرفا واجد جنبه های توصیفی و تبیینی است. تجویز در دو سطح، در ارتباط با علم، صورت می گیرد: در تراز متدولوژی و در تراز متد ها. اما این دو تجویز از دو سنخ متفاوتند. تجویز در سطح متدولوژی، از سنخ تجویز های معرفت شناسانه است. تجویز در سطح متد، از سنخ دستورالعمل برای کاربرد روش ها و ابزار هاست. متد ها ابزار هایی برای جمع آوری داده ها و اطلاعتند. تجویز ها در تراز متد ها ناظر به این نکته است که چگونه با استفاده از یک ابزار یا روش معین داده های معینی جمع آوری شود. مثلا در به کار گیری میکروسکوپ، به کاربر تجویز می شود که روش صحیح به کاربستن این ابزار چیست.

علوم شناختی، شاخه ای از علم است. تعبیر "علوم انتقادی"، تعبیر دقیقی نیست. رویکرد به علم، چنان که توضیح داده شد، می تواند نقادانه باشد.

 

 میان انتقادی بودن علم و سلطه‌گرایی آن چه ارتباطی هست؟ چه ارتباطی میان انتقادی بودن علوم موجود و تصرف‌گرا بودن این علوم وجود دارد؟ چه ارتباطی میان انتقادی بودن علوم موجود و نقد گذشته وجود دارد؟ چه ارتباطی میان انتقادی بودن و تاریخی بودن علوم انسانی وجود دارد؟ اگر گفته شود علوم غیرمدرن غایت نداشته‌اند، آنگاه چه ارتباطی میان غایت‌مندی علم مدرن و نقادی آن وجود دارد؟

 

تعبیر "انتقادی بودن علم" تعبیر دقیقی نیست. کاربرد این قبیل اصطلاحات حکایت از آن دارد که مدل دقیقی از علم مورد استفاده قرار نگرفته است. علم باید واقع نما باشد. بنابراین اگر قرار است صفتی به علم اضافه شود همین "واقع نما بودن" است. انتقادی بودن شان رویکردی که است باید در قبال دعاوی معرفتی اتخاذ کرد. یعنی با اتخاذ این رویکرد می توان میان دعاوی معرفتی تمییز گذارد و سره و را از ناسره جدا کرد.

نسبت دادن "سلطه گرایی" به علم نیز بینه دیگری است بر بدفهمی کامل از آنچه که "علم" نام دارد. علم مجموعه ای از گزاره های توصیفی/تبیین گر در باره واقعیت است. سلطه گری، شان نهاد هایی است که از "علم" و یا "دعاوی معرفتی" برای مقاصدی غیر معرفتی بهره می گیرند. این نهاد ها ممکن است بعضا با "نهاد علم" همپوشانی داشته باشند. "نهاد علم" را نباید با "علم" خلط کرد. "نهاد علم" یک تکنولوژی است که مشتمل بر بخش های مختلف و متنوع از جمله دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی، نشریات علمی، نظام داوری، سازمان های اعطا کننده بودجه های تحقیقاتی، فعالییت هایی نظیر برگزاری کنفرانس و سمینار ها، و ... است.

بقیه پرسش هایی که در این بند مطرح شده اند نیز یکسره بر مبنای فهمی غیر دقیق از علم استوارند. علم نه انتقادی است نه تصرف گرا. علم، اگر علم است، صرفا واقع نماست. تصرف گرایی و رویکرد انتقادی ناظر به رفتار کسانی است که احیانا از علم بهره می گیرند.

اصطلاح "تاریخی بودن علوم انسانی" نیز باید بدرستی تعبیر شود و به کار گرفته شود.  علوم انسانی و اجتماعی (احیانا به استثنای فلسفه)، چنان که در مقالات دیگری به تفصیل توضیح داده ام، از وجهی علم به شمار می آیند و از وجهی تکنولوژی[۱۳]. قوانینی که در  علوم انسانی و اجتماعی مورد استفاده قرار دارند، از سنخ قوانینی اند که آنها را "پدیدار شناسانه یا تکنولوژیک" می نامند. این قوانین بر خلاف قوانین بنیادین در ظرف و زمینه های خاص اثر خود را ظاهر می سازند و با تغییر ظرف و زمینه، در شرایط اولیه و مرزی کاربرد آنها و در نتیجه در نحوه صورتبندی آنها و آثاری که ظاهر می سازند نیز تا اندازه ای تغییر پدید می آید. "تاریخی بودن" به همین معنای وابستگی به ظرف و زمینه خاص کاربرد است. این قانون کلی که "الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم" در ظرف و زمینه های مختلف اثر خود را به گونه های متفاوت ظاهر می سازد.

وابستگی قوانین پدیدار شناسانه یا تکنولوژیک به ظرف و زمینه، لزوم اتخاذ رویکرد نقادانه را بیش از پیش تقویت می کند. 

این سخن که علوم غیر مدرن غایت نداشته اند بکلی نادرست است. علوم غیر مدرن همگی غایت-مدار بوده اند. علت غایی ارسطویی مهم ترین علت در میان علل چهارگانه پارادایم ارسطویی به شمار می آمد. غایت در همه ارکان عالم، خواه از حیث متافیزیکی و خواه از حیث معرفتی جایگاهی عمده داشت. در علوم جدید، و بخصوص در قرون هفده تا اواسط قرن بیستم، دو علت فاعلی و غایی در مدل هایی که برای شناخت طبیعت پیشنهاد می شد، تا حد زیادی کنار گذارده شد.

رویکرد نقادانه به علم جدید، بخصوص از نیمه قرن دوم به اینسو، منجر به مطرح شدن مدل های بدیل در برابر پارادایم مکانیکی-دترمینیستی غالب شده است و راه برای سخن گفتن از امکان ارائه رویکرد های غایت انگارانه و عرضه گمانه ها در باره وجود سیستم های هدفمند در طبیعت هموار تر شده است.

 

آیا می‌توان علم را به مثابه نقد جهان در نظر گرفت؟

 

این پرسش نمونه خوبی از خطای خلط مقوله  است. نقادی فعالییتی معرفتی و درجه دومی است  ناظر به دعاوی معرفتی. کار علم چنان که توضیح دادم ارائه تصویری واقع نما از واقعیت (که جهان بخشی از آن به شمار می آید) است. علم معرفتی مرتبه اول است. نقادی فعالییتی است که در تراز معرفتی مرتبه دوم صورت می گیرد.

 

۲- نقدِ علم

 

آیا علم می‌تواند خود را نقد کند؟ نقد علوم چیست و با چه هدفی انجام می‌شود؟ نقد نظریه به چه معنا است؟ به معنای ارزیابی بر اساس مبانی؛ مانند مبانی فلسفی یا دینی و یا به معنای ارزیابی بر اساس روش؟ آیا نقد و ارزیابی علم صرفاً از دریچه‌ی روش، یا مبانی یا سایر مؤلفه‌ها و عناصر علم‌شناسی می‌تواند راه‌گشا باشد و یا علم‌شناسی و نقد علم باید از دریچه‌ی آنچه علم با واقعیات و موضوعاتش می‌کند، صورت بگیرد؟ (یعنی در نقد خود علم باید نقد علمیِ واقعیات و موضوعاتی که علم بازشناسی و ارزیابی می‌کند، ملحوظ باشد). ارزیابی و نقد علم بدون تمرکز بر نتیجه و حاصل علم و بدون در نظر گرفتن اینکه علم در جامعه و بر موضوعات خود چه می‌کند، چه صورت و نتیجه‌ای دارد و مصادیق این نوع مواجهه در نقد علم چه سرانجامی داشته‌اند؟انواع رویکردها در نقد علم چیست؟

 

در پاسخ به نخستین پرسش توضیح دادم که رشد معرفت از رهگذر نقادی دعاوی معرفتی صورت می گیرد. علم (معرفت) نیز مجموعه ای از دعاوی در باره واقعیت است. عالمان، از یکسو می کوشند از طریق ارائه گمانه های تازه در باره چالش های جدیدی که با آن ها روبرو می شوند، معرفت افزایی کنند. و از سوی دیگر با نقادی دعاوی معرفتی عالمان دیگر به نیت آشکار ساختن نقاط قوت و ضعف آن، راه رشد معرفت را هموار می کنند.

نقد علوم، عبارتست از ارزیابی دعاویی علوم در قبال واقعیت با بهره گیری از دو ابزار تجربی و نظری/تحلیلی. به عنوان مثال، اینشتاین، در چارچوب نظریه نسبیت خود، اعلام داشته بود که نور در گذار از کنار اجرام سنگین سماوی دچار خمش می شود. این یک دعوی معرفتی در باره جنبه ای از جنبه های واقعیت است. آرتور ادینگتن، فیزیکدان انگلیسی،  با استفاده از کسوف کلی که در سال ۱۹۱۹ رخ داد، این دعوی را مورد آزمون تجربی قرار داد. مدعای اینشتاین از بوته این آزمایش سربلند بیرون آمد و "تقویت" گردید.

نقد نظریه به معنای نقد دعاوی معرفتی مختلف آن است. این دعاوی می تواند مشتمل بر مفروضات، مبانی، استدلالات و نتایج حاصل از نظریه باشد. نقد دعاوی معرفتی، چنان که توضیح دادم فعالییتی است که در تراز معرفتی مرتبه دوم صورت می گیرد. نقد دعاوی معرفتی و نقد علم را نباید با خود علم خلط کرد. علم، معرفتی است مرتبه اولی در باره واقعیت. نقد، معرفتی است مرتبه دومی در باره معرفتی مرتبه اولی. به عنوان مثال، در همان نظریه اینشتاین، یکی از اصول اساسی آن است که سرعت نور، حد سرعت های فیزیکی است. در ارزیابی نقادانه نظریه اینشتاین این اصل نیز مورد ارزیابی نقادانه قرار گرفته است. از جمله نتایجی که از نظریه نسبیت به دست می آید آن است که هر چه سرعت یک سیستم فیزیکی به سرعت نور نزدیک تر شود، سیر زمان برای آن کندتر می شود و بر جرم آن افزوده می گردد. در ارزیابی نظریه اینشتاین، این نتایج نیز مورد بررسی تجربی و نظری قرار گرفته است. بررسی این نتایج، فعالییتی است که در مرتبه دوم (یعنی معرفت در باره معرفت) صورت می گیرد. اما برای آن که این نکته مورد بد فهمی قرار نگیرد توجه کنید که همچنان که پیشتر توضیح دادم، دعاوی علمی، به دو شیوه تجربی و نظری/تحلیلی ارزیابی می شوند. یک شیوه نظری، که مکمل شیوه تحلیلی است ارائه تبیینی مناسب تر از تبیین و نظریه ای است که مورد نقادی قرار گرفته است. نظریه نسبیت اینشتاین به این معنی نقدی نظری بر نظریه غیر نسبی نیوتن است. ارائه یک نظریه علمی، به این معنی، دو شان متفاوت دارد که آن دو را نباید خلط کرد. از یکسو، این نظریه علمی فعالییتی مرتبه اولی است، یعنی ارائه مدلی در باره واقعیت طبیعی یا برساخته اجتماعی (یعنی جهان ۱). از سوی دیگر ارائه این نظریه، به معنای نقد برخی یا همه جنبه های نظریه رقیب (یعنی مفروضات، مبانی، استدلالات و نتایج این نظریه)  است. این شان دوم، ناظر به طبیعت نیست بلکه ناظر به جنبه های مختلف یک نظریه در باره طبیعت است و به این اعتبار این شان دوم شانی مرتبه دومی است.

 

ادامه دارد...

 

ارجاعات:

 


[۱] . بازنمودن به معنای representation ، represent کردن.

[۲] . para-consistent

[۳] . در خصوص غیر بدیهی بودن و علی الاصول ابطال پذیر بودن اصل عدم تناقض بنگرید به

دیوید میلر، "غلبه بر اعتیاد به موجه سازی"، پژوهشهاي فلسفي، سال اول، شمارة اول، بهار و تابستان ۸۷، ص ۱-۱۶.

اصل عدم تناقض به اعتبار بشر ساخته بودن آن، گمانه ای بیش نیست. اما این گمانه علیرغم کوشش های بسیار که برای رد آن صورت گرفته است تاکنون "تقویت شده corroborated" باقی مانده است. معنای این امر آن است که از این گمانه می توان، تا زمانی که ابطال نشده باشد، در تکاپوهای معرفتی بهره جست.

[۴] . conventionalism

[۵] . understanding هرمنیوتیست ها میان "فهم" و "تبیین explanation" و میان "تفسیر interpretation" و تبیین تفاوت بنیادی قائل می شوند. اما این تلقی  نادرست است و ناشی از عدم آشنایی با مدل های متنوع تبیین و درک ناصحیحی از است. در این خصوص بنگرید به کتاب نگارنده با عنوان فلسفه تحلیلی از منظر عقلانیت نقاد، تهران: طرح نقد ۱۳۹۴.

[۶] . آنچه در متن آمده تعبیر محترمانه تری از شعار آمیخته با طنز طرفداران رویکرد کپنهاگی است. اصل شعار چنین بود:

Shut up and calculate!

[۷] .meaningless

[۸] . nonsense

[۹] . یکی از دوستان در گفت و گویی به نگارنده متذکر شده بود که: "این که می گویی 'واقعیت داور نهایی دعاوی معرفتی ماست' نادرست است زیرا 'داور' موجودی است صاحب حیث التفاتی، در حالی که برای واقعیت نمی توان چنین شانی قائل شد". در آن گفت و گو فرصت پیش نیامد تا پاسخی به آن دوست عرضه کنم، اینجا به اختصار باید توضیح دهم، اولا این که واقعیت را فاقد حیث التفاتی بدانیم محل تامل است. اگر واقعیت را با خدای ادیان ابراهیمی یکی بگیریم، حتما واجد حیث التفاتی است. در تراز واقعیت های نازل تر، نظیر واقعیت های فیزیکی هم چنان که عرفا معتقدند:

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم                   با شما نامحرمان ما ناخوشیم

احیانا می توان حیث التفاتی برای واقعیت در نظر گرفت. اما از این نکته که بگذریم، غرض از داوری واقعیت، نقش تصحیح گری آن  در مورد خطا هایمان است. این تصحیح گری نیازمند حیث التفاتی در "تصحیح گر" نیست. بلکه تنها "تصحیح شونده" می باید واجد آن باشد. "تصحیح گری واقعیت" یعنی ابطال انتظار ما از آنچه در واقعیت (از آن حیث که ما بدان نظر داریم) جریان دارد. کامپیوتری که اوراق کنکور را "تصحیح" می کند و شمار آزمون هایی را که به درستی پاسخ داده شده اند و آنها را که به نحو نادرست گزین شده اند مشخص می سازد، نوعی وظیفه داوری را انجام می دهد: در مورد هر ورقه انتظار نادرست صاحب ورقه را از پاسخ هایش "تصحیح" می کند. روباتی که در خط تولید یک محصول، مثلا کفش های ماشینی، نمونه های نامرغوب را از خط تولید بیرون می کند، نیز به نوعی وظیفه داوری را به انجام می رساند: تلقی نادرست سازندگان را از مرغوب بودن کالای ساخته شده "تصحیح" می کند. اشعه خورشید که بال های بومی ایکاروس را ذوب کرد، خطای این شخصیت در داستان های اسطوره ای یونان را به نحوی دردناک "تصحیح" کرد[۹].

بخشی قابل ملاحظه ای از خطا ها از طریق گفت و گو تصحیح می شود. اما حتی این بخش هم نهایتا به آنچه واقعیت با گمانه ها و انتظارات ما (از واقعیت) انجام می دهد ارتباط پیدا می کند.

 

[۱۰] . context of discovery

[۱۱] . context of assessment

[۱۲] . در این خصوص بنگرید به مقاله ذیل از نگارنده:

" در قوت ها و ضعف های مهندسی و تاثیر آن در علوم انسانی و اجتماعی"، فصلنامه دانشگاه اسلامی، سال ۱۸، شماره ۳، پائیز ۱۳۹۳، صص- ۳۶۳-۳۸۸.

[۱۳] . در این خصوص و در خصوص بسیاری دیگر از نکاتی که در پاسخ به پرسش های این متن مطرح شده است بنگرید به:

علی پایا، فلسفه تحلیلی از منظر عقلانیت نقاد، تهران: طرح نقد، ۱۳۹۴.

 

منبع: ماهنامه سوره اندیشه، شماره مهر و آبان ۹۴

نظر شما