شناسهٔ خبر: 37092 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

شیخ ابوالحسن خرقانی ابرآگاه عرفان ایران

گویند شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود: «هر کس که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آنکس که به درگاه باری تعالی به جان ارزد. البته برخوان بوالحسن به نان ارزد.»

 

 

 

فرهنگ امروز / دکتر عبدالرفیع حقیقت (رفیع)؛

در صفحه سوم روزنامه اطلاعات روز یکشنبه ۱۱ مرداد سال جاری خواندم که جایزه ویژه‌ای به نام «شیخ ابوالحسن خرقانی» عارف بزرگ‌ قرن سوم و چهارم هجری از طرف «جشنواره خورشید» برای «بهترین فیلم با موضوع احترام به انسان» در نظر گرفته شده است که در دیماه سال جاری اهداء خواهد شد. نگارنده برای نخستین‌بار کتاب منحصر به فرد نور العلوم شیخ ابوالحسن خرقانی را در سال ۱۹۷۳ میلادی (۱۳۵۲ خورشیدی) از موزه بریتانیا به ایران آورده و تاکنون توسط انتشارات بهجت ۱۲ بار تجدید چاپ شده است.

همچنین بنا به درخواست بنده از هیأت دولت جمهوری اسلامی ایران متن نوشته سر در خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی ( هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش می‌پرسید؛ چه آنکس که به درگاه خدا به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد) در سال ۱۳۸۳ خورشیدی به سازمان ملل متحد فرستاده شده و در آنجا به عنوان افتخار آزاداندیشی و مردم‌گرایی بزرگان ایران به زبان فارسی و انگلیسی درج شده است. به همین مناسبت و در این مجال پیش‌آمده، مقاله شرح احوال این عارف کیهان‌گرا نیز که نگارنده در سال ۱۳۷۰ خورشیدی در دانشگاه یوسی‌ال ای کشور ایالات متحده آمریکا در لوس‌آنجلس زیر عنوان «پیام جهانی عرفان ایران یا تشریح ارزش‌های معنوی فرهنگ ایران» سخنرانی کرده و مورد توجه رساله‌های جهان قرار گرفته است، تقدیم می‌شود:

شیخ‌ابوالحسن علی‌بن‌جعفربن سلمان خرقانی «یا علی‌بن احمد» عارف بزرگ سده چهارم و پنجم از چهره‌های بسیار درخشان عرفان ایرانی است که در آزاداندیشی و مردم‌گرائی جهانی و وسعت نظر انسانی و تفکر والای عرفانی ممتاز و کم‌نظیر است. گفتار و کردار این عارف کیها‌ن‌گرای ایرانی که در نیمه دوم سده پنجم هجری در خرقان قومس «کومش» استان حالیه سمنان می‌زیسته است. در طی گذشت به یکهزار سال همواره مورد توجه و دقت و مطالعه و سرمشق عارفان و شاعران و متفکران و محققان بوده است.

وی در سال ۳۵۱ تا ۳۵۲ هجری در قصبه خرقان قومس از توابع بسطام۱ متولد شده و در روز سه‌شنبه دهم محرم (عاشورا) سال ۴۲۵ هجری در هفتاد و سه سالگی در همان قصبه خرقان جهان را بدرود گفته است. مشهور است که علاوه بر هم شهری وی یعنی بایزید بسطامی عارف بزرگوار و عالی مرتبه سده دوم و سوم هجری که شیخ و مقتدای حال جذبه و تفکر او بوده است مانند عارف معروف معاصر خود شیخ‌ابوسعید ابوالخیر خرقه ارشاد و طریقت از شیخ ابوالعباس احمد‌بن محمد عبدالکریم قصاب آملی داشته است.

در منقولات و حکایات باقی مانده است که شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف مشهور و ابوعلی سینا فیلسوف نامی و ناصرخسرو قبادیانی علوی، شاعر و متفکر ایرانی که معاصر شیخ‌ ابوالحسن خرقانی بوده‌اند به خرقان رفته و با وی صحبت داشته و مقام معنوی او را ستوده‌اند. و نیز گفته‌اند که سلطان محمود پادشاه مقتدر غزنوی به دیدار شیخ ابوالحسن خرقانی رفته و از وی کسب فیض کرده و نصیحت خواسته است.

از شاگردان ممتاز و مشهور شیخ‌ابوالحسن خرقانی خواجه عبدالله انصاری عارف سده پنجم هجری است که سال‌‌ها در خرقان زیسته و از انفاس پربرکت شیخ ابوالحسن خرقانی کسب فیض و معلومات کرده است. در مورد ارتباط معنوی بایزید بسطامی عارف سده دوم و سوم هجری با شیخ‌ابوالحسن خرقانی که از وفات بایزید(۲۳۴ هجری) تا تولد شیخ ابوالحسن ۳۵۱ تا ۳۵۲ هجری یکصد و هفده یا هجده سال فاصله است مطالب زیادی در آثار نویسندگان و محققان به ویژه عارفان سده‌های بعد آمده است که قابل توجه و تأمل می‌باشد.

بدیهی است اینگونه ارتباطات آشکار مؤید بقای روح و استمرار و انتقال هویت و معنویت پنهان از چشم ظاهربین بشری است که فهم ضعیف و محدود ما به ندرت قادر به درک جلوه‌هایی از آن می‌باشد. شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری عارف بزرگ سده ششم و هفتم هجری در این باره می‌نویسد:

نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت به زیارت دهستان شدی به سر ریگ که آنجا قبور شهداست، چون بر خرقان‌ گذر کردی به استادی و نفس برکشیدی، مریدان از وی سئوال کردند که شیخا ما هیچ نمی‌شنویم، گفت: آری که از این دیه دزدان بوی مردی می‌شنوم، مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن به درجه از من پیش بود، بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند۲٫

هم‌چنین در مورد توجه و ارتباط متقابل شیخ ابوالحسن خرقانی به بایزید بسطامی و مدد جستن از تربت او شیخ فریدالدین محمدعطار نیشابوری می‌نویسد:

نقل است که شیخ ابوالحسن در ابتدا دوازده سال در خرقان نماز خفتن به جماعت کردی و روی به خاک بایزید نهادی و به بسطام آمدی سه فرسنگ و به استادی و گفتی بار خدایا از آن خلعت که بایزید را داده‌ای ابوالحسن را بویی ده و آنگاه بازگشتی، وقت صبح را به خرقان بازآمدی و نماز بامداد به جماعت به خرقان دریافتی بر طهارت وضوی نماز خفتن.

نقل است که وقتی دزدی به سربازی شده بود تا پی او نتوانند دیدن و نتوانند برد. شیخ گفته بود من در طلب این حدیث کم از دزدی نتوانم بود تا بعد از آن از خاک بایزید به سرباز می‌شده بود و پشت برخاک او نمی‌کرد تا بعد از دوازده سال از تربت آواز آمد که: ای ابوالحسن گاه آن آمد که بنشینی. شیخ گفت: ای بایزید همی همتی بازدار که مردی‌امی‌ام و از شریعت چیزی نمی‌دانم و قرآن نیاموخته‌ام آوازی آمد: ای ابوالحسن آنچه مرا داده‌اند از برکات تو بود.

شیخ گفت: تو به صد و سی و اند سال پیش از من بودی. گفت: بلی و لیکن چون به خرقان گذر کرد می‌نوری دیدمی که از خرقان به آسمان بر می‌شدی و سی سال بود تا به خداوند به حاجتی درمانده بودم به سرم ندا کردند که: ای بایزید به حرمت، آن نور را به شفیع آر تا حاجتت برآید گفتم: خداوندا آن نور کیست؟ هاتفی آواز داد که آن نور بنده خاص است و او را ابوالحسن گویند، آن نور را شفیع آر تا حاجت تو برآید۳ شیخ گفت: چون به خرقان رسیدم در بیست و چهار روز، جمله قرآن بیاموختم و به روایتی دیگر است که بایزید گفت: فاتحه آغاز کن چون به خرقان رسیدم قرآن ختم کردم۴٫

گویند شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود: «هر کس که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید۵٫ چه آنکس که به درگاه باری تعالی به جان ارزد. البته برخوان بوالحسن به نان ارزد.»

نگارنده (رفیع) این مضمون والای انسانی را چنین به نظم درآورده است:

بر سر در خانقاه خرقان

شیخ خرقان به لطف عرفان

این نکته نوشته بود از مهر

مهر فلک است تالی آن

هر کس که در این سرا درآید

گر گرسنه بود یا که عطشان

مهمان بخوان عارفان است

گرگبر بود و یا مسلمان

از مهر بخدمتش بکوشید

زیرا که هم اوست پیک جانان

شایستة نان بوالحسن هست

آنکس که خدای داده‌اش جان

راستی با همة تلاش‌ها و کوشش‌های خیره‌کننده‌ای که بشر در راه کسب علوم و فنون کرده و پیشرفت‌هایی نیز به‌دست آورده است متأسفانه در راه معنویت و انسانیت واقعی با تأسیس و تشکیل سازمان‌های مختلف خیریه جهانی بعد از گذشت یک هزار سال حتی توفیق روش عالی انسانی خانقاه این عارف بزرگوار و کیهان جایگاه ایرانی را نداشته است و جلوه و جلال این خانقاه حاشیة کویر مرکزی ایران به شهرت و شعار همه آن مؤسسات پرزرق و برق و پرآوازة جهان پهلو می‌زند.

 

از دیگر سخنان والای شیخ ابوالحسن خرقانی که برگزیده‌ام اینهاست:

عالم بامداد برخیز طلب زیادی علم کند، و زاهد طلب زیادتی زهد کند و ابوالحسن دربند آن بود که سروری بدل برادری رساند.

اگر به ترکستان تا به در شام کسی را خاری در انگشت شود آن از آن من است همچنین از ترک تا شام کسی را قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلی است آن دل از آن من است.

کاشکی بدل همة‌ خلق، من بمردمی تا خلق را مرگ نبایستی دید… کاشکی حساب همه خلق بامن بکردی تا خلق را به قیامت حساب نبایستی دید.

کاشکی عقوبت همه خلق، مرا کردی تا ایشان را دوزخ نبایستی دید. بهترین چیزها دلیست که در وی هیچ بدی نباشد.

اگر سرودی بگوید و به آن حق را خواهد بهتر از آن بود که قرآن بخواند و بدان حق راه نخواهد. هرچه برای خدا کنی اخلاص است، و هر چه برای خلق کنی ریا. هر که عاشق شد خدای را یافت و هر که خدای را یافت خود را فراموش کرد.

او به راستی مرید و شاگرد روحانی سلطان‌العارفین بایزید بسطامی است که گفته است:

مرید من آنست که برکناره دوزخ بایستد و هرکه را خواهند به دوزخ برند دستش گیرد و به بهشت فرستد و خود به جای او به دوزخ رود۶٫

به هرحال شیخ ابوالحسن خرقانی از عارفان انگشت‌شماری است که اصل عشق نافذ را اعلام کردند و خدمت به بشریت نیازمند را هدف هستی خود می‌دانستند. برخی از سخنان او که در نورالعلوم آمده و همچنین شیخ فریدالدین محمدعطار نیشابوری در تذکرة‌الاولیاء آورده و دیگران در سده‌های بعد نقل کرده‌اند از بسیاری رسانه‌های گوناگون نظر گویاتر و پرمعنی‌تر است. خوانندگان می‌توانند برای آگاهی بیشتر به مجموعة کامل نورالعلوم که به اهتمام نگارنده تدوین و چاپ شده است مراجعه کنند.

جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی) عارف بزرگ سده هفتم هجری داستان ارتباط معنوی (مینوی) بایزید بسطامی و شیخ ابوالحسن خرقانی و پیش‌بینی مشهور بایزید درباره ظهور شیخ‌ابوالحسن خرقانی بعد از یکصد هفده سال، در دفتر چهارم کتاب مثنوی خود تحت عنوان «وحی دل» به نظم این طور آورده است:

آن شنیدی داستان بایزید

که زحال بوالحسن پیشین چه دید

روزی آن سلطان تقوی می‌گذشت

با مریدان جانب صحرا و دشت

بوی خوش آمد مر او را ناگهان

در سوادِ ری زسوی خارقان

هم بدانجا نالة مشتاق کرد

بوی را از باد اشتنشاق کرد

بوی خوش را عاشقانه می‌کشید

جان او از باد باده می‌چشید

کوزه‌ای کو از یخابه پر بود

چون عرق بر ظاهرش پیدا شود

آن ز سردی هوا آبی شدست

از درون کوزه نم بیرون بجست

باد بوی آور مراو را آب گشت

آب هم او را شراب ناب گشت

چون درو آثار مستی شد پدید

یک مرید او را از آن دم بر رسید

پس بپرسیدش که این احوال خوش

که برون است از حجاب پنج و شش۷

گاه سرخ و گاه زرد و گه سپید

می‌شود رویت چه حالست و نوید

می‌کشی بوی و به ظاهر نیست گُل

بی‌شک از غیبست و از گلزار گل

ای تو کام جان هر خود کامة

هردم از غیبت پیام و نامة

هردمی یعقوب وار از یوسفی

می‌رسد اندر مشام تو شفی

قطره‌ای بر ریز بر ما زآن سبو

شمه‌ای زآن گلستان با ما بگو

خو ندارم ای جمال مهتری

که لب ما خشک و تو تنها خوری

ای فلک پیمای چست چست خیز

زآنچ خوری جرعه‌ای بر ما بریز

میر مجلس نیست در دوران دگر

جز تو ای شه، در حریفان درنگر

کی توان نوشید این می‌زیردست

می یقین مر مرد را رسواگر است

بوی را پوشیده و مکنون کند

چشم مست خویشتن را چون کند

خود نه آن بویست این کاندر جهان

صد هزاران پرده‌اش دارد نهان

پرشد از تیزی او صحرا و دشت

دشت چه کز نه فلک هم درگذشت

این سر خم را به کهگل در مگیر

کین برهنه نیست خود پوشش پذیر

لطف کن ای رازدان رازگو

آنچ بازت صید کردش بازگو

گفت بوی بوالعجب آمد به من

همچنانکه مر نبی را از یمن۸

گفت: زین سو بوی یاری می‌رسد

کاندرین ده شهریاری می‌رسد

بعد چندین سال می‌زاید شهی

می‌زند بر آسمان‌ها خرگهی

رویش از گلزار حق گلگون بود

از من او اندر مقام افزون بود

چیست نامش؟ گفت: نامش بوالحسن

حلیه‌اش واگفت زابرو و ذقن

قد او و رنگ او و شکل او

یک به یک واگفت از گیسو و رو

حلیه‌های روح او را هم نمود

از صفات و از طریق و جا و بود

حلیة تن همچو تن عاریّتی است

دل بر آن کم نه که آن یک ساعتی است

حلیة روح طبیعی هم فناست

حلیة آن جان طلب کان بر سماست

جسم او همچون چراغی بر زمین

نور او بالای سقف هفتمین

آن شعاع آفتاب اندر وثاق

قرص او اندر چهارم چارطاق

نقش گل در زیربینی بهر لاغ

بوی گل بر سقف و ایوان دماغ

مرد خفته در عدن دیده فرق

عکس آن بر جسم افتاده عرق

پیرهن در مصر رهن یک حریص

پر شده کنعان زبوی آن قمیص

بر نبشتند آن زمان تاریخ را

از کباب آراستند آن سیخ را

چو رسید آن وقت و آن تاریخ راست

زاده شد آن شاه و نرد ملک باخت

از پس آن سال‌ها آمد پدید

بوالحسن بعد وفات بایزید

جمله خوبی‌‌های او زامساک وجود

آن چنان آمد که آن شه گفته بود

لوح محفوظست او را پیشوا

از چه محفوظ است محفوظ از خطا

نه نجومست و نه رمل است و نه خواب

وحی حق‌الله اعلم بالصواب

از پی رو پوش عامه در بیان

وحی دل گویند آن را صوفیان

وحی دل گیرش که منظرگاه اوست

چون خطا باشد؟ چون دل آگاه اوست

در جای دیگر همین دفتر، دفتر چهارم مولوی نظریه و گفتار شیخ ابوالحسن خرقانی را درباره پیش‌بینی جزئیات وجود و ظهور خود توسط بایزید بسطامی در یکصد و تقریباً بیست سال بعد چنین سروده است:

همچنان آمد که او فرموده بود

بوالحسن از مردمان آن را شنود

که: حسن باشد مرید و امتم

درس گیرد هر صباح از تربتم

گفت: من هم نیز خوابش دیده‌ام

وز روان شیخ این بشنیده‌ام

هر صباحی رو نهادی سوی گور

ایستادی تا ضحی اندر حضور

یا مثال شیخ پیشش آمدی

یا که بی‌گفتی شکالش حل شدی

تا یکی روزی بیامد با سعود

گورها را برف نو پوشیده بود

توی بر تو برف‌ها همچون علم

قبه قبه دید و شد جانش به غم

بانگش آمد از حظیره شیخ حی

ها انا ادعوک کی تسعی الی

هین بیا این سو، بر آوازم شتاب

عالم از برف است روی از من متاب

حال او زآن روز شد خوب و بدید

آن عجایب را که اول می‌شنید

 

ارمغان بسطام و خرقان

بر مزار پیر بسطام آمدم با صد نیاز

از شرار عشق او کردم به یکدم صد نماز

بی‌نیازم بعد از این از حشمت دنیای آز

خورده‌ام چون بادة شوقی از این دریای راز

 

در مکتب شیخ خرقان

بعد الهام از روان پیر عرفان بایزید

جان بیتابم ز مشتاقی سوی خرقان کشید

پایِ دل تا بر دیارِ شیخ خرقانی رسید

گوش جان این گفتة بس نغز و بی‌پروا شنید:

کای مریدان هر که آید این سرانانش دهید

دین و ایمانش(۹) مجوئید و غمش بر جان خرید

آنکه دارد ارزش جان نزد جانان ای مرید

ظلم باشد گر کنیش از لقمه نانی نااُمید

آفرین بادا بر این مکتب که بی‌شک قرن‌ها

چشم گیتی اینچنین اُلفت از این مردم ندید!

***

بعد عمری عاشقی با سوز جان همدم شدم

غرق دریای حقیقت گشتم و محرم شدم

غوطه‌ها خوردم به یم تا لایق آن دم شدم

چون نظر کردم به خود آشفته و درهم شدم

عاقبت اندر تلاش پرخروش زندگی

از نمود چون حباب(۱۰) خود خجل دریم شدم

خرقان هشتم مردادسال ۱۳۴۳ خورشیدی

آن روز که خویش را ندیدم

پرسید یکی ز شیخ خرقان

آن مظهر شوق و شور و عرفان

بر گو به کجا و کی تو دیدی

بی‌پرده فروغ ذات یزدان

گفتا به جوابش این سخن را

با شور بیان و صدق ایمان

آن روز که خویش را ندیدم

دیدم به عیان جمال جانان

 

پی‌نوشت:

۱ـ این قصبه در ۳ فرسنگی شمال بسطام واقع است و در حال حاضر از توابع شهرستان شاهرود در استان سمنان است.

۲ـ مجموعه کامل نورالعلوم شیخ ابوالحسن خرقانی به اهتمام عبدالرفیع حقیقت (رفیع) از انتشارات کتابخانة بهجت صفحه ۱۴۹ نقل از تذکرةالاولیاء شیخ عطار نیشابوری.

۳ـ بی‌تردید در اینجا اشاره به فلسفه اشراق و روشن‌دلی است چنانکه در ورق‌های پیش‌نوشته شد، بایزید و شیخ ابوالحسن هر دو از حاملان آن بوده‌اند.

۴-تذکرةالاولیاء شیخ عطار نیشابوری در شرح احوال شیخ ابوالحسن خرقانی.

۵ـ برخی گفته‌‌اند: نانش دهید و از نامش مپرسید.

۶ـ سلطان‌العارفین بایزید بسطامی تألیف عبدالرفیع

حقیقت(رفیع)صفحه۴۹۶٫

۷ـ یعنی از خارج پنج حس و حتی حس ششم.

۸ـ موضوع مربوط به ارتباط معنوی حضرت محمد پیغمبر اسلام و اویس قرنی است.

۹ـ شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود: «هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که به درگاه خدا به جان ارزد البّته بر خوان بوالحسن به نان ارزد» از سخنان شیخ ابوالحسن خرقانی نقل از نورالعلوم کتابی یکتا از عارف بی‌همتا به اهتمام «رفیع».

۱۰ـ حباب‌وار برای نظارة رخ دوست

سری کشیم و نمودی کنیم و آب شویم

«ادیب پیشاوری»

روزنامه اطلاعات

نظر شما