شناسهٔ خبر: 13771 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

محمد ضیمران؛

دغدغۀ مدرنیته چیست؟

محمد ضیمران پست مدرن‌ها مبانی اندیشگی خویش را برپایه نوشته‌های فریدریش نیچه، مارتین هایدگر، لودویگ ویتگنشتاین، جان دیویی و ژاک دریدا و ریچارد رورتی قرار داده‌اند و لذا به تأسی از آن‌ها این رهیاف مدرنیستی را که مدعی است نظریه آیینه تمام‌نمای حقیقت است مردود می‌شمارند. به نظر آن‌ها هرگونه امری انکشافی نبوده بلکه از ناحیه افراد و گروه‌ها وضع شده است و کلیه شئون معرفتی، خود معلول فرهنگ و زبان هستند.

 

فرهنگ امروز/محمد ضمیران: بعضی از پژوهندگان مدعی هستند که ما عصر مدرن را پشت سر نهاده و به دوران جدیدی موسوم به پست مدرن گام نهاده‌ایم. مدرنیته (Modernity) از کلمه لاتینی Modernus به معنای نو کردن برحسب معیار و قاعده‌ای خاص مشتق شده است. مدرنیته آن گونه که ماکس وبر و دیگر اندیشمندان معاصر گفته‌اند به دورانی اطلاق می‌شود که با به پایان رسیدن و فروپاشی سده‌های میانه و اندیشه مدرسی نمودار شد. از دیدگاه اقتصادی، مدرنیته با زوال فئودالیسم و ظهور فرهنگ بورژوایی پدیدار شد. بعضی چون مارشال برمن، مدرنیته را در تقابل با جوامع سنتی مورد بحث قرار می‌دهند و در زمره خصلت‌های اساسی این پدیده نوظهور به تحرک، پویایی، تغییر، نوآوری و توسعه اشاره می‌کنند. گفتمان نظری مدرنیته از دوران دکارت آغاز شد و در عصر روشنگری به اوج خود رسید. در نگاه روشنگری، عقل و خرد زمینی خاستگاه هرگونه دگرگونی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قلمداد شد. بعضی مبدأ ظهور مدرنیته را رنسانس و برخی آن را با ظهور فلسفه روشنگری مقارن می‌شمارند. اکثریت پژوهندگان تاریخ، اندیشه دکارت را پایه‌گذار فلسفه مدرنیته و کانت را طراح عرصه‌های مستقل اندیشه، عمل و ابداع معرفی کرده‌اند. رهبران سیاسی مدرنیته، عقل را سرچشمه ترقی اجتماعی قلمداد کرده و مدعی شدند در سایه عقلانیت است که می‌توان نظام اجتماعی عادلانه و برابری طلب را جانشین رژیم‌های استبدادی متقدم کرد. همین باور بود که زمینه انقلاب های دموکراتیک فرانسه و امریکا را فراهم آورد. بعضی گفته‌اند که جوهر مدرنیته را می‌توان در اعلامیه استقلال امریکا و نیز اعلامیه حقوق بشر فرانسه به وضوح ملاحظه کرد.


  بت وارگی کالا در سایه عقلانیت جدید
در زمره جنبش‌های اساسی و رویدادهای عمده مدرنیته می‌توان از دموکراسی، سرمایه‌داری، صنعتی شدن، پیشرفت علم و فناوری و شهرنشینی نام برد. ازجمله شعارهای مهم آن آزادی، استقلال و فردیت است. استیون بست و داگلاس کلنر در کتاب معروف خود نظریه پست مدرن، مدرنیزاسیون (Modernization) را به فرایندی تعریف کرده‌اند که طی آن فردیت، زمینی شدن، صنعتی شدن، تفکیک فرهنگی، بت‌وارگی کالا و شهرنشینی در مناسبتی نزدیک و همبسته قوام می‌یابد. مجموعه این پویه‌ها که در راستای عقلانیت جدید صورت می‌پذیرد، رفته رفته ماهیتی اداری و بوروکراتیک به خود می‌گیرد.
هر چندکه پست مدرنیست‌ها مدعی‌اند که مجلس ترحیم مدرنیته به پایان رسیده و دیگر نمی‌توان آن را فرایندی پویا و زنده محسوب کرد، اما بعضی از طرفداران پست مدرنیته برخوردی غیرتوصیفی و در پاره‌ای موارد تجویزی و انشایی با مدرنیته دارند. پژوهندگان مخالف مدرنیته، مدعی‌اند که رنج و بدبختی روستاییان تحت ستم شاهان و بعد استثمارگران در چارچوب نظام سرمایه‌سالاری صنعتی و حذف و طرد زنان از عرصه‌های اجتماعی و تبعید آنها به چهاردیواری خانه و استعمار اقوام شرقی و سرانجام تخریب و ویرانی فرهنگ‌های بومی، همگی ریشه در رشد و گسترش مدرنیته دارد. بعضی دیگر از منتقدان اجتماعی بر آنند که مدرنیته به عملکردها و نهادهایی منجر می‌شود که سلطه اقلیت قدرتمند بر اکثریت فرودستان را توجیه نموده و آن را مشروعیت می‌بخشد. کارل مارکس و زیگموند فروید و پیروان آنها، همواره اعتقاد به عقل مدرن جهت کشف حقیقت را مورد انتقاد قرار داده و مدعی هستند که نیروهایی مرموز در درون جامعه و نیز در ژرفای روان آدمی، شخصیت افراد و بافت فرهنگ را شکل می‌دهند. به همین جهت عقل مدرن هم خود معلول فرایندهایی است که ظاهراً در پرده‌ای از ابهام نهفته است.


  تاریخ تولد پست مدرنیته
طرفداران پست مدرنیته بر این باورند که حدود 40 سال است که ما در عصر پست مدرن زندگی می‌کنیم و بعضی از آنها تاریخ تولد پست مدرنیته را شورش‌های ماه مه 1968 می‌دانند. به زعم آنها با رشد و گسترش تکنولوژی جدید، نظام اجتماعی تازه‌ای ایجاد شده که فهم آن مستلزم طرح مفاهیم و نظریه‌های تازه‌ای است. بعضی دیگر پست مدرنیته را تداوم و گسترش مفاهیم مدرن انگاشته‌اند. برخی از نظریه‌پردازان هنر پست مدرن استدلال می‌کنند که وجهی گسست با مدرنیسم کلاسیک در عرصه هنر و فرهنگ پدیدار شده و به همین اعتبار حتی فرهنگ و ادبیات گذشته را از منظر پست مدرن مورد تحلیل قرار می‌دهند. برعکس، فلاسفه و اندیشمندانی چون هابرماس مدعی هستند که پروژه مدرنیته هنوز به غایت اصلی خود نائل نیامده و ارزش‌های سیاسی، اجتماعی و فلسفی مدرن از جمله آزادی، برابری و عدالت ناشی از روشنگری هنوز مجال تحقق کامل نیافته‌اند. به طور کلی مدرنیزاسیون متضمن منظومه‌ای متکثر از تحولات و دگرگونی‌های اجتماعی- اقتصادی است که خود معلول نوآوری‌های علمی و تکنولوژیک محسوب می‌شوند. به تعبیری مدرنیسم هم عبارت است از تجربه‌ای در جهت کشف حقیقت درونی یک وضع خاص. لذا در جریان مدرنیسم وجهی خودآگاهی و تأمل و اندیشه انعکاسی (Reflexive) شکل می‌گیرد. به تعبیری می‌توان مدرنیسم را فرهنگ مدرنیته به شمار آورد و به همین نحو پست مدرنیسم را فرهنگ پست مدرنیته.
در دایرئ‌المعارف مردم‌شناسی فرهنگی (1996) پست مدرنیسم به جنبشی التقاطی تعبیر شده که بدواً در معماری، زیباشناسی و فلسفه شکل گرفت. یکی از مهم‌ترین راه‌هایی که می‌توانیم از طریق آن به سرمنزل پست مدرنیته راه یابیم، جریان مدرنیسم در اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم است. اکثر پژوهندگان بر این باورند که پست مدرنیته از دل مدرنیسم سر برآورد و مدرنیسم خود دارای دو افق مرتبط است که از طریق فهم آنها می‌توان به عرصه پست مدرن قدم گذاشت. نخستین افق یا تعریف مدرنیسم از جنبش زیبایی‌شناختی و هنر سرچشمه می‌گیرد. این جنبش بیشتر در قلمرو هنر تکامل یافت. مدرنیسم در هنرهای تجسمی، موسیقی، ادبیات و هنرهای نمایشی به نفی معیارهای قدیمی ویکتوریایی همت گماشت و از سال‌های 1910 تا 1930 به اوج خود رسید. چهره‌های اصلی ادبیات مدرنیستی، تعریف شعر و داستان را مورد تجدیدنظر قرار دادند. شخصیت‌هایی چون جیمز جویس، الیوت، ازرا پاوند، مارسل پروست، مالارمه، فرانتس کافکا و ماریا ریلکه را می‌توان از مدرنیست‌های عمده در حوزه ادبیات قلمداد کرد. در هنرهای تجسمی با ظهور مدرنیسم زبان تازه‌ای متولد شد که به نفی ارزش‌های سنتی مبادرت جست. امپرسیونیسم (Imperssionism) و پست امپرسیونیسم  (Post Imperssionism) زمینه‌ساز ظهور مدرنیسم محسوب می‌شد. بعضی گفته‌اند فوویسم (Fauvism) را باید سرآغاز مدرنیسم به شمار آورد. اکسپرسیونیسم (Expressionism)، کوبیسم (Cubism) و جریان‌های گوناگون انتزاعی (آبستره) دادائیسم و سوررئالیسم را باید از جمله جلوه‌های دیگر مدرنیسم محسوب داشت. به نظر فردریک جیمسون، مدرنیسم و پست مدرنیسم عبارتند از تشکل‌های فرهنگی که مقارن مراحل خاصی از سرمایه‌داری تکوین یافته‌اند: سه پویه اساسی سرمایه‌داری که هر یک متضمن ظهور و رشد عملکردهای فرهنگی خاصی است. بدین معنا که در هر مرحله از رشد سرمایه‌داری وجوه هنری و ادبی متناسب با آن مرحله شکل گرفته است: در مرحله اول تکوین سرمایه‌داری که از قرن هجدهم آغاز و تا اواخر قرن نوزدهم در اروپا تداوم یا فت. تکنولوژی ماشین بخار مقارن شد با ظهور زیباشناسی خاصی که در دل واقع‌گرایی (رئالیسم) متبلور شد. در مرحله دوم که از اواخر قرن نوزدهم آغاز و تا اواسط قرن بیستم ادامه یافت (حدود جنگ جهانی دوم)، سرمایه‌داری انحصاری پدیدار شد. در این مرحله ماشین‌های برقی اختراع شد. در این پویه بود که مدرنیسم در عرصه هنر و ادبیات جلوه‌گر شد. در مرحله سوم یعنی بعد از جنگ جهانی تا زمان حال، سرمایه‌داری مصرفی جانشین سرمایه‌داری انحصاری شد و لذا تأکید اقتصاد بر بازاریابی، فروش و مصرف کالاهای مصرفی قرار گرفت. در این دوره بود که مصرف جانشین تولید شد.
در این دوره تکنولوژی هسته‌ای و الکترونیک گسترش یافت و ما از لحاظ فرهنگی با پست‌مدرنیسم روبه‌رو شدیم. بدیهی است که رویکرد فردریک جیمسون به مراحل رشد و تکامل مدرنیسم و پست‌مدرنیسم بیشتر بر پایه شیوه‌های تولید اقتصادی تکیه داشت، اما افق یا تعریف دوم بیشتر دارای چارچوبی جامعه‌شناختی و تاریخی است. این رویکرد پست‌مدرنیسم را به نام جریان اجتماعی خاصی تلقی می‌کند. در این چارچوب پست‌مدرنیته در تقابل با مدرنیته قرار می‌گیرد، اما پست‌مدرنیسم در تقابل با مدرنیسم قرار نمی‌گیرد. حال باید پرسید این به چه معنا است؟
مدرنیسم به طور کلی به جنبش‌های هنری زیبایی‌شناختی قرن بیستم اطلاق می‌شود و مدرنیته به مجموعه‌ای از مفاهیم و ایده‌های فلسفی، سیاسی و اخلاقی دلالت دارد. همین مفاهیم چارچوب زیبایی‌شناختی مدرنیست را فراهم می‌کند. مدرنیته دارای گذشته‌ای طولانی‌تر از مدرنیسم است. وصف «مدرن» اولین‌بار در قرن نوزدهم در جامعه‌شناسی به کار رفت و مراد، تمایز میان عصر حاضر در تقابل با گذشته بود. اندیشمندان در تاریخ تولد مدرنیته متفق‌القول نیستند، اما اکثر آنها مبدأ آن را ظهور جنبش روشنگری می‌شمارند، یعنی اواسط قرن هجدهم، اما بعضی نیز آن را به دوران رنسانس
مربوط می‌دانند.


  خصلت های اصلی مدرنیته
جین فلکس (Jane Flax) ضمن مقاله مفصلی، خصلت‌های اصلی مدرنیته را که ریشه در فلسفه روشنگری دارد، به شرح زیر برشمرده است:
1- در نگاه مدرن شخصیت فرد در قالب شخصیت دانا، پایدار و دانش‌اندوز تبلور می‌یابد. این شخصیت یا نفس، خودآگاه بوده و ضمن استقلال کامل، از عقلیت و خردورزی خویش پیروی می‌کند.
2- این خود یا نفس (Self) خویشتن و جهان اطراف خویش را در پرتو عقل خویش می‌شناسد و با توسل به معیارهای علمی به یقین عملی نائل می‌شود.
3- شیوه دانایی و معرفت فرد در سایه علم (Science) تکامل می‌یابد و به مدد همین علم به حقایق کلی در مورد جهان طبیعت و نیز جامعه دست می‌یابد.
4- متعلق معرفتی که به مدد علم جدید تحصیل می‌شود، «حقیقت» نام دارد و دارای خصلتی کلی و پایدار است.
5- معرفتی که در پرتو علم به دست می‌آید، همواره رو به سوی تکامل دارد. همه نهادهای انسانی و عملکردها را می‌توان به مدد علم جدید تحلیل کرد و بر کارایی آنها افزود.
6- عقل داور نهایی هر آن چیزی است که حقیقت دارد، بنابراین آنچه نیک و درست تلقی می‌شود، جملگی از دستاوردهای عقل آدمی است. قانون آنچه را که حق است، تعریف می‌کند و تعیین نیک و بد امور در عرصه اخلاق تحقق می‌یابد. آزادی عبارت است از تبعیت از قوانینی که مطابق معرفت ناشی از عقل وضع شده باشد.
7- در جهانی که همه چیز تابع عقل محسوب می‌شود میان حقیقت، حق و خیر، وحدت حاکمیت دارد. لذا میان حقیقت و حق هیچ‌گونه تعارض مفروض نیست.
8- علم جدید (Science) عبارت است از انگاره‌ای که بر تمامی صورت‌های مفید معرفت حاکمیت دارد. به همین جهت علم را باید عینی و فارغ از ارزش‌های فردی دانست. دانشمندان یعنی کسانی که تولید‌کننده علم هستند باید تنها از احکام عقل تبعیت جویند و به هیچ روی نباید در معرض گرایش‌های دیگری چون ثروت و قدرت قرار گیرند.
9- زبان یا شیوه بیانی که در تولید و گسترش معرفت علمی به کار می‌رود باید از اصول عقلی تبعیت کند. زبانی معقول محسوب می‌شود که از شفافیت برخوردار باشد و ابهام آن به حداقل برسد. از این زبان برای بیان واقعیت (جهان محسوس) باید بهره گرفت. از این‌رو باید پیوند و مناسبتی عینی میان متعلق ادراک و واژه‌هایی که برای نامیدن آنها به کار می‌رود، وجود داشته باشد. موارد فوق را می‌توان پیش‌فرض‌های اساسی مدرنیته و اومانیسم تلقی کرد. این پیش‌فرض‌ها برای توجیه و تبیین همه ساختارها و نهادهای اجتماعی از جمله دموکراسی، قانون، علم، اخلاق و زیباشناسی به کار می‌رود.


  «نظم و ساماندهی»؛ دغدغه اصلی مدرنیته
بنابر آنچه گفته شد مدرنیته به طور کلی دغدغه اصلی خود را نظم و سامانمندی قرار داده است. حتی عقلیت و عقلانیت نیز متضمن ایجاد نظم است. بدین معنا که وقتی چیزی را با معیارهای عقل تطبیق دادیم، در واقع نظمی در آن به وجود آورده‌ایم. هر چقدر امور جامعه را براساس عقل و منطق تنظیم نماییم از میزان هرج و مرج و آشفتگی کاسته خواهد شد.
بنابراین هر چقدر امور جامعه منظم‌تر باشد کارکرد آن نیز به همان نسبت سامانمند خواهد شد. می‌توان گفت مدرنیته چیزی نیست جز پی‌جویی مراتب عالی نظم. لذا جوامع مدرن همواره در پی مبارزه با هرگونه بی‌نظمی به تدوین و تصویب قوانین مناسب همت می‌گمارند و با تمامی اشکال بی‌نظمی به چالش برمی‌خیزند. به همین سبب است که در جوامع مدرن همواره میان نظم و بی‌نظمی وجهی تقابل وجود دارد. از این رو است که آنها آنچه را که مدرن است واجد نظم و آن‌ها را که از مدرنیته فاصله می‌گیرد موجد بی‌نظمی می‌شمارند. در فرهنگ‌های غربی این گونه بی‌نظمی به دیگری نسبت داده می‌شود.
از این رو است که در نگاه مدرن، کلیه فرهنگ‌های غیرمدرن حاصل وجهی بی‌سامانی و نظم گریزی هستند. لذا کسانی که در جوامع غربی به این برداشت «نظم مدرن» باور دارند هر گونه بی‌نظمی را در آن جوامع معلول حضور اقوام غیرغربی، رنگین پوست و به طور کلی اقلیت‌های غیرمدرن می‌شمارند و به همین سبب مناسب‌ترین شیوه مبارزه با این بی‌نظمی را که گاهی در قالب رواج تروریسم مطرح می‌کنند، جلوگیری از ورود و اقامت اقوام و گروه‌های غیرغربی و اخراج پناهندگان می‌دانند.
جالب است که در اینجا به نظریه فرانسوا لیوتار اندیشمند معاصر فرانسوی در مورد ایجاد و بسط نظم اشاره کنیم. به نظر او با ایجاد نظم زمینه حصول ثبات در ارکان جامعه فراهم می‌شود. لیوتار این ثبات را با مفهوم کلیت و تمامیت (Totality) مرتبط می‌داند. به تعبیری کلیت، ‌ثبات و نظم در جوامع مدرن غربی از طریق بسط و گسترش فراروایت‌ها یا روایت‌های کلان (Metanarrative) امکانپذیر می‌شود. روایت‌های مزبور عبارتند از حکایات و اساطیر و قصه‌هایی که در فرهنگی زبانزد عام و خاص بوده و اعتبار عملکردها، ارزش‌ها و اعتقادات را در ذهن سکنه آن جامعه تثبیت می‌کند.
 تبیین ایدئولوژی مدرنیته با فراروایت ها
هر نظام اعتقادی یا ایدئولوژی دارای فراروایت‌های خاص خویش است. لیوتار می‌گوید مارکسیسم برای مثال به طرفداران خود این روایت اعظم را تعلیم می‌دهد که سرمایه‌داری سرانجام فرو خواهد پاشید و جای آن را وجهی سوسیالیسم بشردوستانه خواهد گرفت. به تعبیری می‌توان گفت فراروایت، گونه‌ای فرانظریه (Metatheory) یا فرامسلک (Metaidiology) است که ایدئولوژی را تبیین می‌کند. به زبان ساده حکایتی که در توجیه و تبیین نظام عقیدتی حاکم گفته می‌شود فراروایت نام دارد. از این رو می‌توان فراروایت را حکایتی در توجیه و تبیین نظام رایج به شمار آورد.
لیوتار مدعی است که کلیه جنبه‌های مدرنیته از جمله علم جدید به عنوان صورت نخستین معرفت، خود متکی به وجهی فراروایت است. پست مدرنیسم را می‌توان نقدی بر فراروایت‌های مزبور محسوب داشت. به تعبیر دیگر پست مدرنیسم در پی آن است تا ثابت کند که روایت‌های مزبور به منظور پنهان نمودن تناقضات و کاستی‌های موجود در سازمان‌ها و عملکردهای اجتماعی تدوین شده‌اند. به دیگر سخن هر کوششی در جهت ایجاد «نظم» همواره متضمن ایجاد میزانی از بی‌نظمی است. بدیهی است که فراروایت‌ها ساختگی بودن این مقولات را از طریق توجیه این امر که بی‌نظمی پدیده‌ای نامیمون و مخرب و نظم متضمن وصول به غایات عقلی و موجه است کتمان می‌کند. پست مدرنیسم در طرد و نفی فراروایت‌ها همواره روایت‌های خرد و محدود را مورد تأکید قرار می‌دهد. در نگاه پست مدرن روایت‌های صغیر (Mininarrative) در پی حل معضلات و مسائل موضوعی، موقت و روزمره است و به هیچ وجه مدعی کلیت، حقیقت، عقلانیت و ثبات نیست.
یکی دیگر از جنبه‌های مهم روشنگری (هسته اصلی مدرنیته) این فرض است که زبان باید امری شفاف بوده و واژه‌ها نمودار اندیشه‌ها و پدیده‌های ذهنی و عینی بوده و کارکردی فراسوی چارچوب اخیر برای آن‌ها مفروض نیست. جوامع مدرن جملگی بر این باور تکیه دارند که دال‌ها همواره به مدلول‌ها دلالت دارند و به طور کلی واقعیت در درون مدلول استقرار دارد. در اندیشه پست مدرن، ما تنها با دال‌ها سروکار داریم لذا هر گونه واقعیت پایدار و همیشگی از میان رفته است. به دنبال انحلال واقعیت مدلول‌ها نیز ناپدید می‌شوند. در جوامع پست مدرن، ما تنها با سطوح و پدیدارها سرو کار داریم و لذا سخنی از ژرفا اصلاً به میان نمی‌آید. به همین اعتبار ما با دال سر و کار داریم.
به دیگر سخن به گفته ژان بودریار، در جوامع پست مدرن ما تنها با وانموده‌ها و گرته‌ها سر و کار داریم و بحث در اطراف اصل منتفی است. اگر برای مثال نقاشی یا پیکرتراشی را در نظر بگیرید همواره یک اصل (برای مثال از ونسان ونگوگ) وجود دارد و از روی اصل مزبور هزاران رو گرفت به صورت‌های گوناگون تکثیر شده است. اصل، واجد ارزش والایی است و روگرفت‌ها از ارزش نازل‌تری برخوردار است. اما اگر لوح فشرده و آثار ضبط شده روی نوارهای ویدئو را در نظر بگیرید، همه آنها دارای ارزش اقتصادی واحدی است و ما دیگر با اصل سر وکار نداریم. یکی دیگر از مصادیق وانمودگی، همان واقعیت مجازی است. در این واقعیت‌های مجازی هیچ‌گونه اصلی متصور نیست. بازی‌های رایانه‌ای و به طور کلی فضاهای رایانه‌ای، خود نمودهای اصلی واقعیت مجازی است.
پست مدرن‌ها مبانی اندیشگی خویش را برپایه نوشته‌های فریدریش نیچه، مارتین هایدگر، لودویگ ویتگنشتاین، جان دیویی و ژاک دریدا و ریچارد رورتی قرار داده‌اند و لذا به تأسی از آن‌ها این رهیاف مدرنیستی را که مدعی است نظریه آیینه تمام‌نمای حقیقت است مردود می‌شمارند. به نظر آن‌ها هرگونه امری انکشافی نبوده بلکه از ناحیه افراد و گروه‌ها وضع شده است و کلیه شئون معرفتی، خود معلول فرهنگ و زبان هستند. پست مدرنیست‌ها این برداشت را که فرد عبارت است از هستی معقول و وحدت یافته، مورد تردید قرار می‌دهند. آنها نظر سارتر را که می‌گفت فرد در مرکز عالم قرار دارد و لذا آزاد است طرح‌های خویش را جامه عمل بپوشاند، مردود می‌دانند و مدعی هستند که فرد، خود معلول کارکرد زبان، روابط اجتماعی و به طور کلی ساحت ناخودآگاه است. به همین اعتبار آن‌ها امکان تصرف در پویه‌ها و فرایندها را از ناحیه فرد منتفی می‌شمارند و لذا فاعلیت مورد تأکید اندیشمندان مدرن را به دیده تردید می‌نگرند.

 

منبع: مرکز دایره‎المعارف بزرگ اسلامی

نظر شما