شناسهٔ خبر: 65589 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

منتقد لیبرالیسم و توتالیتاریسم

فوگلین نظریۀ قرارداد هابز را بسیاری سنگ‌بنای مدرنیسم سیاسی نامیده‌اند. اما نظریۀ لویاتان فقط یک نظریۀ سیاسی نیست، بلکه از جهات متعددی به حوزه‌های دیگر از جمله دین، انسان‌شناسی و تاریخ پیوند خورده است.

منتقد لیبرالیسم و توتالیتاریسم

فرهنگ امروز: به بهانۀ انتشار درسگفتارهای اندیشۀ سیاسی اریک فوگلین، محمد ایزدی ، در پرسشِ اصل نمایندگی (representation) در موضوع حاکمیت، نام هابز و کتاب «لویاتان» همواره مطرح بوده است؛ به‌ویژه وقتی نسبت جامعه و حاکمیت به میان می‌آید. در تمام نظریه‌های قرارداد، همواره نوعی گسست نظری و تمهیدی میان وضع مدنی و وضع طبیعی برقرار شده و آنچه به‌عنوان اصل نمایندگی نامیده می‌شود، در نهایت یک نظریۀ حقوقی خاص است. نظریۀ قرارداد هابز را بسیاری سنگ‌بنای مدرنیسم سیاسی نامیده‌اند. اما نظریۀ لویاتان فقط یک نظریۀ سیاسی نیست، بلکه از جهات متعددی به حوزه‌های دیگر از جمله دین، انسان‌شناسی و تاریخ پیوند خورده است. هابز نمایندۀ عصری است که در زبان‌های اروپایی و غربی از آن به‌عنوان «مدرنیته» (نوگری) یاد می‌شود. Modernity در غرب به سامانۀ فکری و ایدئولوژیکی اطلاق می‌شود که هم در گذشته ریشه داشت و هم از آن فاصله گرفت. فاصله‌گیری هابز از اسکولاستیسم و نیز «خدای وحیانی» و نظم الهیاتی پیشین و البته جایگزین کردن حاکمِ مسلط و نیز استعلا بخشیدن آن نسبت به جامعه، عواقب متناقضی داشت که به خود ماهیت مدرنیته بازمی‌گشت. ظهور حاکمان توتالیتر سکولار (از جمله نازیسم) بعد از هابز این اندیشه را تقویت کرد که پرسش «نظم سیاسی مطلوب» فقط با پیش کشیدنِ یک حاکم سکولارشدۀ مقتدر حل نشده است. این پرسمان فقط به سیاست محدود نمی‌شود، بلکه به تلقی کلی مدرن از انسان و نظم به‌معنای کلی ارتباط دارد. این‌گونه شد که مسئلۀ سیاست مدرن مورد توجه نظری دوباره قرار گرفت.

یکی از کسانی که به‌طور جدی به این مسئله پرداخت، فیلسوف آلمانی‌تبار آمریکایی، اریک فوگلین بود که با پیش کشیدن پرسش «نمایندگی» در سیاست، تلاش کرد به پرسش کلی‌تر «استعلا» و نیز «نفس و ذهن انسانی» پاسخ دهد. پاسخ فوگلین شامل مجموعۀ متنوعی از مفاهیم، از جمله نظم، گنوس، نفس، استعلا، چیستی واقعیت، سکولاریسم، نسبت دین و سیاست و وظیفۀ غایی فلسفه بود که در آثار پرشمارش می‌توان یافت. فوگلین با این رویکرد که «نمایندگیِ» حقوقی-سیاسی مدرن ریشه در بیماری کهنۀ «گنوسیسم» دارد، سعی کرد مخاطرات تمامیت‌خواهانۀ آن را نشان دهد. نقد فوگلین بیش از آنکه سیاسی باشد، به‌تعبیری «انسان‌شناختی»‌ است. نظریۀ حاکمیت هابز از نظر فوگلین، هرچند پیشرفتی نسبت به ایدئولوژی‌های حامل جنگ‌ ایدئولوژیک داشت، اما مهم‌ترین مخاطرۀ آن، جایگزینی یک «دین سیاسی» جدید به‌جای یک دین سیاسی کهنه بود. در واقع، لویاتان هرچند نماینده‌ای از افراد جامعۀ طبیعی در سطح سیاسی بود، اما این حاکم در غیاب خدای نظم‌دهنده‌، خرد یا نوس، می‌تواند به همان خدای بی‌رحمی بدل شود که افراد را به‌واسطۀ انحرافشان از ایدئولوژی، عذاب می‌کند. این معنا از نمایندگی، به‌زعم فوگلین، ریشه در «تحریف» معنای «استعلا» در نوافلاطونی‌گری کسانی چون پل قدیس و یهودیان مسیحی‌شدۀ نخستین داشت. با این تحریف معنای استعلا، ایدئولوژی‌زدگی به‌تدریج وارد ذهن انسان غربی شد؛ به‌گونه‌ای که به‌تدریج خدا بودن، معنایی جز مفارق بودن از جهان عینی و زمینی نداشت.

اما علت این تحریف که تا امروز نیز ادامه دارد، چه بود؟ فوگلین در دانش نوین سیاست و هم در «Science, Politics, and Gnosticism» (۱۹۵۹) و نیز در «The World of the Polis» (۱۹۵۷) به این پرسش پاسخ می‌دهد. او اعتقاد دارد که ریشۀ این تحریف در بیماری شناخت «نفس» یا خود به‌عنوان سنگ‌بنای شناخت واقعیت نهفته است. این بیماری را فوگلین گنوسیسم می‌نامد. گنوستیکوس در یونانی (γνωστικός) به ‌صاحب دانش اطلاق می‌شده و گنوسیسم به‌معنای افراط در یقین داشتن به این شناخت و مهار واقعیت عینی است. مهم‌ترین پیامد این رادیکالیسم در یقین پنداشتن دانش این است که هرگونه شری به‌معنای ناکامل بودن جهان است و انسان می‌تواند به‌واسطۀ شناخت جهان، بر شر ذاتی آن چیره شود. این پنداشت از انسان و توانایی شناخت او در کسب «امر مطلق» موجب غرور و طغیان فرد در برابر نظم می‌شود. چنین نظمی که فوگلین برگه‌های زیادی از آثارش را به آن اختصاص داده است، به عبارت ساده، چیزی جز هماهنگی نفس با واقعیت نیست. واقعیت اینجا نه ایده‌بارانه است آن‌گونه که مثلاً هگل می‌پنداشت، نه چیزی خارج از دسترس ما. واقعیت مکان یا چیزی‌ است که انسان در آن ساخته می‌شود؛ هم به آن مشروط است و هم می‌تواند از آن آزاد شود. بعداً فوگلین در دهۀ ۱۹۶۰ به مفهوم «متاکسی» یعنی «در-میان» پرداخت که در آثار افلاطون مطرح شده بود. او این مفهوم را که در الهیات یونانی معنایی میان عقل جهان (نوس) و سرچشمۀ جهان (آپیرون) داشت، به‌معنای وضعیتی میان جهان ماده و ذهن بشری به کار برد. فوگلین اعتقاد داشت هرگونه نادیده‌انگاری در این‌زمینه، منجر به تمامیت‌خواهی و شورش علیه نظم (چه کلی و چه سیاسی) می‌شود.

فوگلین اعتقاد داشت که هابز هرچند قصدی برای پایان بخشیدن به نزاع‌های گنوسیستی مطلق‌گرا داشت، اما به این نکته توجه نکرد که آنچه حاکمیت را مشروعیت می‌بخشد، «نمایندگی» صوری و انتزاعی منفک از «واقعیت» و اعطای اقتدار خداگونه به او نیست. هرچند فوگلین این جملۀ هابز را می‌ستود که حاکم «پادشاه فرزندان غرور است»، اما معتقد بود هابز در دستان حاکمی که در نهایت چیزی جز انسان نیست، چیزی را قرار داده است که در اندازۀ او نیست. اشارات فوگلین دربارۀ چرخش ناقص هابز در تعریف نمایندگی سیاسی، شامل بحث‌های الهیاتی دربارۀ «بدن مقدس» مسیح و شباهت‌هایی می‌شود که او در نظریۀ هابز یافت، اما به‌طور کلی می‌توان گفت او هابز را در استمرار خطای انسان‌شناختی گنوسیسم شریک می‌داند. به باور فوگلین، «نمایندگی» در جهان زمینی به‌معنای بازسازی رابطۀ انسان و خدا (آن‌طور که گنوسیسم می‌بینیم) نیست، بلکه به‌معنای فرایندی است که جامعۀ سیاسی خود را به‌عنوان یک فاعل در تاریخ تفسیر می‌کند (The New Science of Politics, 1952). ‌پیش از آنکه مابه‌ازای واقعی و سیاسی این نظریه را ببینیم، باید نخست فلسفۀ تاریخ فوگلین را بشناسیم.

فوگلین اعتقاد دارد هگل بیماری گنوسیسم را که معادل فراچنگ آوردن معنای جهان و غایت آن در ذهن بشر است، به اوج خود رساند. هگل مشابه برخی دیگر از مفسران تاریخ مدرن، به مشابهت وحی با تکامل ذهن بشر و خودآگاه شدن آن در طول تاریخ باور داشت و او نیز همانند هابز با ادامۀ گنوسیسم به ظهور بت‌های جدید کمک کرد. هگل همان راهی را رفت که پل قدیس با تجلی زمینی مسیح مصلوب آغاز کرده بود. فوگلین چندان به انسان خوش‌بین نیست. به همین دلیل، برخلاف سوفیست‌ها یا مدرن‌ها، معتقد نیست که انسان می‌تواند معیار همه‌چیز باشد. به همین دلیل، تاریخ لزوماً مسیری روبه‌رشد را طی نمی‌کند. در این نگاه، تاریخ صرفاً زمینه‌ای است که بشر خود را تجربه می‌کند و می‌شناسد و این ضرورت لزوماً مترادف با شناخت نیست، بلکه آن شناختی است که نفس برای کسب اروس به کار می‌بندد.

اما اگر مقصود فوگلین از نقد نظریۀ نمایندگی هابز، نقد حکومت‌های توتالیتر مدرن باشد، پیشنهاد بدیل او چیست؟ پیشنهادی که مبتنی بر تعریف او از نمایندگی است؟ آنچه با پوزیتیویسم حقوقیِ هابز تفاوت دارد؟ در واقع، پیشنهاد فوگلین نوعی تجدیدنظر محافظه‌کارانه در لیبرالیسم به‌عنوان انقلاب فکری-طبقاتی سده‌های پایانی میانۀ پانزده و شانزده است. فوگلین در انتقادهای صریحی که نسبت به نظام‌های لیبرال‌دموکراتیک دارد، بسیاری از جنبه‌های مهم دولت لیبرال را مورد انتقاد قرار می‌دهد. برای یک نمونه، جدایی دولت از کلیسا از مواردی است که فوگلین خواهان تجدیدنظر در آن است. فهمیدن این خواسته‌ مستلزم فهم دیدگاه پیچیدۀ او نسبت‌به تاریخ مسیحیت است که در آن نیز مهارت ویژه‌ای از خود نشان می‌دهد. باید به یاد بسپاریم فوگلین کسی‌ است که اعتقاد دارد به‌جز افلاطون و ارسطو و چند یونانی هم‌فکر آن‌ها و نیز آگوستین، تاریخ مسیحیت و تاریخ اندیشۀ غرب از گنوسیسم رنج می‌برده است. از موارد دیگری که فوگلین در نقد لیبرالیسم می‌گوید، باور ناقصی است که دولت‌های لیبرال نسبت‌به آزادی بیان دارند. او اعتقاد دارد که لیبرال‌دموکراسی‌های کنونی از ایدئولوژی‌هایی جهت سرکوب باورهای باستانی رنج می‌برند. او البته نقدهای تندتری نسبت به لیبرال‌دموکراسی‌ها دارد؛ از جمله مسئلۀ تفکیک ناقص قوا در دولت‌های مشروطۀ کنونی، فقدان هدف رفع فقر و یا شکست اقتصاد مطلق بازار که در لیبرالیسم کلاسیک مطرح بود. به‌طور کلی، فوگلین را می‌توان در ردیف محافظه‌کاران منتقد حکومت‌های دیکتاتوری و تمامیت‌خواه و نیز حکومت‌های مدرن لیبرال دانست. خوانش او از هابز را نیز در این چارچوب بهتر می‌توان فهمید؛ اینکه چطور باید از مخاطرات لویاتان هابز پرهیز کرد.

نظر شما