شناسهٔ خبر: 52414 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

منفعلان قصه‌ها، انقلابی های تاریخ/ بازخوانی چگونگی شکل‌گیری طبقه‌ها و قشرهای تازه اجتماعی در روزگار پهلوی دوم

عوامل مختلفی در ایجاد چنین سطح به نسبت پایینی از فعالیت‌های انقلابی موثر بود. ترکیب نامتجانس کارگران که اجازه نمی‌داد آگاهی جمعی درون آنها تکامل یابد. و دیگر تمرکز کارگران در معدود شهرهای بزرگی مانند تهران و اصفهان که همین امر کنترل این طبقه را برای ساواک گوش به زنگ و همواره هشیار بیش از پیش سهل و آسان ساخته بود».

فرهنگ امروز/ نسیم خلیلی : «حضار محترم، رؤسا، معاونین، کارمندان، خدمتگزاران واقعی و ازجان‌گذشته! اولا از این‌که افتتاح این شب‌نشینی باشکوه به این‌جانب واگذار شده بی‌نهایت مفتخر و خوشحالم. چرا که در این مجلس علاوه بر بازنشستگان شهرداری، بازنشستگان محترم اداره فرهنگ، اداره کل دخانیات و انحصارات، اداره قند و شکر، اداره پست و تلگراف، اداره متوفیات، اداره ثبت اسناد و املاک، اداره دارایی و سایر اداره‌جات محترم کشوری نیز حضور دارند. و غرض از این شب‌نشینی قدردانی و اظهار تشکر از تمام آنهایی است که به افتخار بازنشستگی نایل آمده‌اند. هرچند که عده‌ای هم قبل از کسب افتخار و ابلاغ حکم، به سرای باقی شتافته، مجلس ما را از حضور خود بی‌بهره گذاشته‌اند». غلامحسین ساعدی، داستان کوتاه شب‌نشینی باشکوه خود را با این جملات آغاز می‌کند تا روایتی جان‌دار درباره زندگی اجتماعی کارمندان در دوره پهلوی دوم بپروراند. روایتی داستان‌وار اما زنده و معطوف به واقعیت که به طنز و تمثیل، به یکی از مسائل مهم تاریخ اجتماعی ایران پرداخته است: زندگی طبقات نوبنیاد اجتماعی که دستاورد مدرن‌سازی و دگرگونی‌های زندگی در تاریخ معاصر ایران به شمار می‌آیند. نویسنده، گویی آگاهانه در همین بند کوتاه آغازین یک روایت داستانی، نام‌های وزارتخانه‌ها و اداره‌جات را به فراوانی و گوناگونی برگزیده و در کنار هم قطار کرده است تا نشان دهد در این دوره اداره‌های نوبنیاد عریض و طویل در جامعه پدید آمده‌اند که خود پرورش‌دهنده و خواستار طبقه جذاب دوگانه در تاریخ اجتماعی معاصر بوده‌اند؛ کارمندان و کارگرانی که در این اداره‌ها به کار مشغول بوده‌اند؛ ساعدی درواقع می‌خواهد بگوید ما با داستانی روبه‌روییم که بازگوینده زیست سرشار از بروکراسی و زندگی اداری است؛ این داستان در نتیجه به روشنی شناساننده یک دوره تاریخی می‌تواند باشد که در آن شمار کارمندان و کارگران ناگهان افزایش می‌یابد و این طبقه اجتماعی را با همه دغدغه‌ها، سختی‌ها، مزیت‌ها، رنج‌ها و البته جهان‌بینی و معرفت‌شناسی خود به تاریخ اجتماعی و اقتصادی بازشناساند. احمد اشرف و علی بنوعزیزی در کتاب «طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران» به این دگرگونی‌های تاریخی در بافت اجتماعی جامعه پهلوی دوم با نگاهی ژرف‌تر اشاره کرده، تحلیل‌گرانه نوشته‌اند: «در دوران حکومت پهلوی در نتیجه برنامه‌ای عقیدتی و پیگیرانه که از بالا آغاز شد و هدایت می‌گردید، نهادهای اجتماعی، آموزشی و فرهنگی کشور سبک و سیاقی غربی به خود گرفته بودند. این دگرگونی‌ها و تغییراتی دیگر از این‌دست باعث یک دگرگونی اساسی در نظام طبقاتی ایران شد. [طبقات نوپدید، این دسته‌ها را دربرمی‌گرفتند] اقشار مسلط شامل متخصصان غرب‌گرا و کارمندان دولت و بورژواهای جدید روبه‌رشد، اقشار متوسط و متوسط پایین شهری که به صورت کارمند در بخش دولتی و خصوصی مشغول به کار بودند؛ طبقات متوسط و متوسط پایین سنتی که شامل اکثریت علما، تاجران خرد، کسبه و پیشه‌وران و شاگردان آنها بود. طبقه کارگر بسیار ناهمگون ازجمله کارگران ماهر و نیمه‌ماهر صنعتی، کارگران ساده، کارگران فصلی و افراد دیگری در مشاغل حاشیه‌ای؛ و طبقات مرتبط با زمین که از زمین‌داران خرد، دهقانان و برزگران خوش‌نشین ترکیب می‌یافت». کارمندان سطح بالای اداری بر پایه این روایت، در کنار طبقه‌هایی متنفذ همچون خاندان سلطنتی، زمین‌داران بزرگ، خان‌های عشایر و بازرگانان ثروتمند در جایگاه قشرهای مسلط جامعه جای می‌گرفته‌اند؛ همین مسأله تفاوت بزرگ و شکافی ژرف میان این گروه و طبقه متوسط کارمندان پدید می‌آورد. بازتابی روشن از آن را در همین روایت داستانی از غلامحسین ساعدی می‌توان بازیافت، به‌ویژه آن‌جا که یکی از آدم‌های قصه به نام محمدعلی لک‌پور که «کارمند سابق و خوشمزه اداره سابق متوفیات» شناسانده می‌شود، پشت تریبون رفته، خاطره‌های خود را از تعامل رئیس و مرئوس در محیط کارمندی این‌گونه بازمی‌گوید: «روزی از روزها رییسی برای اداره متوفیات تعیین شد. از آن روز به بعد من دیگر از تنهایی درآمدم اما برخلاف انتظار حقیر، ریاست محترم، از اول صبح تا آخر وقت اداری در خواب بودند. و بنده برای مراعات حال ایشان، سعی می‌کردم که هیچ سروصدایی بلند نشود، برخلاف گذشته، روی نوک پا راه می‌رفتم، در بخاری را آهسته می‌بستم، سوت نمی‌زدم، آواز نمی‌خواندم و روی در بیرونی نوشته بودم: مراجعین محترم لطفا بی‌سروصدا وارد شوید و آهسته صحبت کنید». همین رئیس خواب‌آلوده البته او را توبیخ کرده، گزارشی از او به مقامات بالا می‌فرستد، اما کارمند دون‌پایه همچنان با خواری از جایگاه رفیع و متعالی مقام ریاست سخن می‌گوید. این، هر اندازه هم زاییده خیال‌پردازی نویسنده و به اغراق و مطایبه آراسته باشد، اما در دل طنازی خود گوشه‌ای از واقعیت زیست اجتماعی کارمندان را به‌عنوان طبقه‌ای نسبتا نوپدید در دوره تاریخی پهلوی دوم نقش می‌بندد: «رؤسای محترم ادارات پدران روحانی و مهربان ما هستند، حق دارند ما را تنبیه کنند، هر رییسی حق دارد مرئوس خود را بزند اما گزارش، دیگر خیلی بی‌انصافی بود ...»!
آنچه بر پایه داده‌های این روایت داستانی و دیگر روایت‌های همسان در ادبیات داستانی دوره پهلوی دوم می‌توان دریافت، آن است که کارمندان زندگی، تکراری، سخت و تهی از پویایی و شکفتگی داشته‌اند. بهرام صادقی در روایت «سنگر و قمقمه‌های خالی» نمونه روشن این سبک زندگی را می‌نمایاند. نویسنده حتی درباره آینده زندگی کارمندی هم نومید است. او با اشاره به ارسطو، فرزند کوچک آقای کمبوجیه که در داستان کارمندی خسته و زبون نقش بسته است، درباره آینده‌اش می‌نویسد: «در ناصیه ارسطو آثار ذکاوت هویداست و به خوبی می‌توان دید که صفات برجسته پدر و مادرش را در خود جمع کرده است. متاسفانه هنوز خیلی زود است که آینده او را پیش‌بینی کنیم. آنچه اکنون وظیفه ماست این است که با او همدلی کنیم و در غم و رنجش شریک باشیم: غم و رنج در تنهایی فکر کردن، در تنهایی خوابیدن و در تنهایی جیغ زدن». صادقی، هر سه این کارها را پیشتر به کارمند منفعل قصه، آقای کمبوجیه نیز نسبت داده است. جلال آل‌احمد، محمد حجازی و نویسندگانی دیگر هم‌تراز آنها در کنار غلامحسین ساعدی، درباره زیست و زندگی این طبقه از جامعه زمان خود نوشته‌اند. چرایی این روی‌آوری و توجه را در گسترش شمار کسانی باید دانست که در دوره پهلوی دوم در این طبقه می‌گنجیده‌اند. بر پایه گزارش احمد اشرف و علی بنوعزیزی، در بررسی پیشینه اجتماعی با شاخص شغل پدر که از ٣٢٨ نفر از نخبگان سیاسی در میانه دهه ١٣٤٠ خورشیدی انجام گرفته است، ٤٠‌درصد از فرزندان کارکنان دولت، ٤٦‌درصد از زمین‌داران، ١٢‌درصد از بازرگانان، ٨‌درصد از رهبران مذهبی، ٨‌درصد از صاحبان مشاغل حرفه‌ای و ٦‌درصد از کارگران و دیگر گروه‌ها بوده‌اند و چنان که روشن می‌نماید شمار کارمندان نسبت به دوره‌های پیشین تاریخی که اکثریت با زمین‌داران، بازرگانان و رعیت‌ها بوده و جامعه بیشتر رویکرد دوقطبی «فقیر» و «غنی» داشته، بیشتر است.
جوزف آپتون در کتاب «نگرشی بر تاریخ ایران نوین» درباره اهمیت تاریخی سوژه‌های برگزیده داستان‌نویسان در دوره پهلوی دوم می‌نویسد: «قالب نویسندگی از ‌سال ١٣٢٥ به بعد بیشتر نثر بود که تعدادی از نویسندگان برای این منظور روزنه‌ای در روزنامه‌ها، مجلات و هفتگی‌های مصور پیدا کردند و نوشته‌هایشان را با نظریات سیاسی رنگ زدند. از ‌سال ١٣٢٥ تعداد بالنده‌ای از نثرنویسان به عرصه رسیدند که مضامین تاریخی، جامعه‌شناسی و یا روانشناسی را در قالب نوولهایی ارایه دادند. یکی از خصوصیات آنها به‌طورکلی علاقه شدیدشان به مسائل ملموس بود. قصه‌های آنها به غیر از حلاوت و جنبه سرگرمی‌شان به خاطر ارایه نکات جالبی از زندگی، برخورد و رفتارهای ایرانیان برای پژوهشگران خارجی نیز سودمند بود». روایت این نویسندگان اما چه اندازه با واقعیت زندگی روزمره همه کارمندان در آن دوره تاریخی هم‌خوان بوده است، به بررسی ژرف تاریخی نیاز دارد. به‌عنوان نمونه، بهرام صادقی داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» را به‌سال ١٣٣٧ خورشیدی نوشته است و شاید نومیدانه‌تر از واقعیتی نوشته شده باشد که در سیر زندگی طبقه کارمند در روزگار پهلوی دوم، در دهه‌های ٤٠ و ٥٠ خورشیدی رفته‌رفته رخ داد. نویسندگان کتاب «طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران» درباره این دگرگونی‌ها با رویکردی نسبتا مثبت می‌نویسند: «در پایان عصر پهلوی تغییرات مهمی چه از لحاظ اندازه و چه از لحاظ ترکیب طبقاتی در این اقشار صورت گرفت. این تغییرات مشتمل بود بر جایگزینی نخبگان متخصص و اداری جدید به جای سیاست‌مداران کهنه‌کار قدیمی که اغلب از زمین‌داران سنتی و روسای ایلات بودند. جایگزینی تدریجی سرمایه‌گذاران صنعتی و تجار جدید، پیمانکاران، مهندسان مشاور، صاحبان سرمایه‌های مالی و بانکداران به جای تجار مرفه و کاهش قدرت و موقعیت علما و زمین‌داران سنتی».
این تحلیل البته گوشه‌های پنهان زندگی شخصی کارمندان را نشان نمی‌دهد، اما دست‌کم تیرگی زندگی خشک، مکانیکی و دشوار کارمندان متعهد اما منفعل سال‌های پیش نیز در شخصیت و منش اجتماعی آنها کم‌کم رنگ باخت تا آن‌جا که حتی کارمندان را بازیگران میدان سیاست و انقلاب هم شناسانده‌اند.
 

نخبگان جدید اداری
اگر از داستان‌نویسان منتقد دوره پهلوی دوم اندکی دور شویم و واقع‌بینانه‌تر به داده‌های تاریخ اجتماعی بنگریم، به نظر می‌رسد افزون بر کارمندان بینوای شناسانده‌شده در قصه‌ها، رویارویی با دسته‌ای از کارمندان را نیز باید انتظار داشته باشیم که هرچند در اقلیت‌اند، اما زیست پویاتر و زنده‌تر اجتماعی، اقتصادی، حتی سیاسی دارند. چنانچه احمد اشرف و علی بنوعزیزی از زبان یک ناظر غربی کمتر از یک دهه پس از کودتای ١٢٩٩ خورشیدی، درباره نفوذ و اهمیت همین طبقه از کارمندان روایت کرده‌اند: «هرچند به لحاظ تعداد اندک هستند امروزه در همه ابعاد زندگی تفوق یافته‌اند. اعضای این طبقه یک الیگارشی را تشکیل می‌دهند که بر انتخابات نظارت دارند[،] مدیریت امور دولتی را به عهده دارند و در تعیین سیاست ملی چه با روش‌های قانونی و چه غیر از آن حرف آخر را می‌زنند». مقدمه‌های تاریخ‌نگاران اجتماعی معاصر درباره چرایی و چگونگی پیدایش این طبقه‌های تازه در جامعه نیز تا اندازه‌ای با گونه‌ای مثبت‌اندیشی همراه است؛ به‌عنوان نمونه به روایت احمد اشرف و علی بنوعزیزی می‌توان اشاره کرد: «رشد نظام اداری، نیاز روزافزون به تکنسین‌ها و مدیران در همه سطوح چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی و گسترش سریع سوادآموزی به سبک غرب منجر به پیدایش طبقه متوسط غیرسرمایه‌دار شد که شامل صاحبان حرفه‌های آزاد، کارمندان دولتی، پرسنل نظامی، کارمندان اداری و تکنسین‌های بخش خصوصی و روشنفکران بودند. اعضای این طبقه کنشگران اصلی در ایجاد و نوسازی حکومت در دوران پهلوی بودند».
همچنین با کاهش نفوذ و اهمیت گروه‌ها و طبقات پیشین متنفذ، جایگزینی گروه‌های تازه ضرورت می‌یافت. مثلا به نظر می‌رسد با اجرای برنامه اصلاحات ارضی، زمین‌داران که در دوره پهلوی اول، نفوذی گسترده بر جامعه داشتند، قدرت و نقش‌آفرینی اجتماعی گذشته خود را تا اندازه‌ای زیاد از دست دادند و نیاز بود گروه‌هایی دیگر این قدرت رها شده را میان خود بخش کنند. این، همان است که احمد اشرف، جابه‌جایی قدرت از اعیان قدیمی زمین‌دار به عنصرهای روبه‌رشد اداری و حرفه‌ای یاد می‌کند؛ با همین جابه‌جایی است که تقریبا سه‌چهارم نمایندگان در واپسین دوره مجلس شورای ملی در دوره پهلوی دوم، از میان قشرهای جدید کارگزاران دولتی، صاحبان مشاغل حرفه‌ای و کارفرمایان بودند. رویکرد حاکمیت در گذر زمان نسبت به این طبقه که کارگزاران اصلی نوسازی حکومت شناسانده شده‌اند، اما همواره نیز مثبت نبوده، چه‌بسا محتاطانه و گاه بازدارنده بوده است. محسن میلانی در کتاب «شکل‌گیری انقلاب اسلامی از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی» درباره این رویکرد حاکمیت در برابر طبقه‌ای که کارمندان را نیز دربرمی‌گرفته و جریان مدرن‌سازی، آن را پدید آورده است، می‌نویسد: «طبقه متوسط به‌طور عام و طبقه متوسط جدید به‌طور خاص، از سوی رژیم جدی‌ترین تهدید برای ثبات کشور تلقی می‌شدند». او جامعه روشنفکری را هسته اصلی این بخش می‌داند و بر آن است این طبقه‌های نوخاسته، افزون بر تاثیرهای اقتصادی، همچون روشنفکران پیشین یک رسالت ویژه داشته‌اند؛ تفسیر جهان برای اجتماعی که در آن می‌زیسته‌اند.

کارگران، ساواک و انفعال

درباره طبقه کارگر در تاریخ ایران معاصر، فراوان سخن گفته شده است. بیش از هر طیف و گروه، نویسندگان چپ‌گرا و نزدیک به گستره فکری کمونیسم و شوروی، کتاب‌هایی نوشته و در این زمینه تحلیل‌هایی ارایه داده‌اند که هرچند در بسیاری از موارد، صبغه شعارزدگی و آرمان‌گرایی افراطی دارد، اما جنبه‌ها و گوشه‌هایی از واقعیت زندگی اجتماعی و تاثیرگذاری سیاسی کارگران را در تاریخ پهلوی دوم بازتاب می‌دهند. از میان نوشتارهای جهت‌دار، کتاب پرآوازه «تاریخ نوین ایران» نوشته میخاییل سرگیویچ ایوانف را درباره تاریخ ایران معاصر می‌توان نام برد. او در این کتاب درباره اهمیت و تاثیرهای دراز دامن کارگران می‌نویسد: «طبقه کارگر ایران سرکردگی مبارزات مردم را به‌خاطر بهبود وضع زندگی توده‌های وسیع خلق به خاطر استقلال ملی و آزادی‌های دموکراسی برعهده داشت». ایوانف سپس به جنبش‌های سیاسی و اعتصاب‌های تاثیرگذار کارگران می‌پردازد: «در همان نخستین‌ سال تشکیل کنسرسیوم بین‌المللی نفت در اوت ١٩٥٥ کارگران تعدادی از موسسات صنایع نفت آبادان با خواست افزایش دستمزد اعتصاب کردند... حکومت [ناگزیر شد] تحت فشار کنسرسیوم برای اخلال‌گران در تأسیسات نفتی یعنی رهبران کارگران، مجازات اعدام مقرر کند». این مجازات سنگین، یک تحلیل مهم اجتماعی در خود می‌تواند داشته باشد؛ گستردگی، نفوذ جنبش‌های سیاسی طبقه کارگر را در دوره پهلوی دوم بازمی‌تاباند و نشان می‌دهد فراوانی، گستردگی و نفوذ و اثرگذاری اجتماعی وابستگان به این طبقه تا چه اندازه می‌توانسته باشد.
درباره چرایی و چگونگی پیدایی و گسترش طبقه کارگر نیز همان رویکردهای مثبت‌اندیشانه وجود دارد که درباره کارمندان روایت شد؛ چنانچه ایوانف نیز جامعه ایران را بر همین پایه این‌گونه تحلیل می‌کند: «تغییرات مهمی که در اقتصاد ایران روی داده و به‌ویژه پیدایش رشته‌های نوصنعتی و استفاده از ماشین‌ها و وسایل فنی و به کار بردن شیوه‌های مدرن در امور کشاورزی ایجاب می‌کند که تعداد زیادی کارشناس و کارگر متخصص پرورش داده شود، بیسوادی لغو گردد و سطح فرهنگ اهالی کشور بالا برده شود. کمبود کارشناس فنی و کارگر ماهر در جامعه امروزی ایران یکی از معضلات حاد به شمار می‌آید. در اواخر سال١٩٧٤ هویدا نخست‌وزیر ایران اظهار داشت که ایران ٧٠٠‌هزار تن کارشناس از قبیل پزشک و مهندس و تکنسین و معلم و کارگر ماهر کم دارد... نیاز کشور به کارشناس فنی متخصص و به‌طورکلی کارشناس[،] دولت ایران را ناگزیر کرد برای لغو بیسوادی همگانی[،] گسترش شبکه مدارس و تأسیس شبکه آموزشگاه‌های فنی، افزایش شماره دانشکده‌ها و پرورش کارشناسان و کارگزاران فنی اقداماتی انجام دهد».
با همه پوشش گسترده که گروه‌های کمونیستی درباره نقش تحریک‌کننده کارگران در مبارزه‌های ضدحاکمیتی داده‌اند، مورخان دیگر اما با آنان کاملا هم‌داستان نشده‌اند. محسن میلانی، رویکرد حاکمیت پهلوی دوم را در آستانه انقلاب اسلامی، در برابر کارگران چندان سلبی نمی‌داند و بر آن است آنان گروه نامتجانسی بودند که نمی‌توانستند یک گروه منسجم فکری بر ضدحکومت به‌شمار روند: «طبقه کارگران صنعتی، بزرگترین طبقه شهری در دهه ١٩٧٠ بود که تمامی شاغلان بخش‌های تولید، معدن و برق، آب و خدمات بهداشتی و درمانی را شامل می‌شد.... به‌رغم گستردگی طبقه کارگر، این طبقه در مجموع تهدید جدی برای رژیم شاه به حساب نیامد و غالبا به نوعی بی‌تفاوتی سیاسی دچار بود. عوامل مختلفی در ایجاد چنین سطح به نسبت پایینی از فعالیت‌های انقلابی موثر بود. ترکیب نامتجانس کارگران که اجازه نمی‌داد آگاهی جمعی درون آنها تکامل یابد. و دیگر تمرکز کارگران در معدود شهرهای بزرگی مانند تهران و اصفهان که همین امر کنترل این طبقه را برای ساواک گوش به زنگ و همواره هشیار بیش از پیش سهل و آسان ساخته بود».

منبع: شهروند

نظر شما