شناسهٔ خبر: 51407 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

بررسی انسان شناختی در زمینه تولید علم و چالش های علوم انسانی در ایران؛

کدام معیار؟

فاضلی زمانی جواهر لعل نهرو وزیر وقت هندوستان به ایران آمده بود و وی را به بازدید برخی صنایع برده بودند تا ایشان عقب ماندگی صنایع ابتدایی هند را بهتر درک کند. ایشان در موقعیتی مناسب گفته بود: آنچه می باید گفت این است که من کارخانه های معظمی دیدم اما صنعتی ندیدم. این سخن برای میزبانان گران آمد. امیدوارم امروز هم وجود دانشگاه های بزرگ و ارقام مربوط به رشد تولیدات علمی در رشته های غیر علوم انسانی ما را گمراه نکند.

فرهنگ امروز/ نعمت الله فاضلی:

مقدمه

این مقاله بررسی و تحلیلی از وضعیت علوم انسانی[۲] در ایران با تکیه بر بررسی مسئله میزان نشر مقاله در مجلات دانشگاهی در این رشته هاست. در بخش نخست مقاله به طرح یک مشکل مبنی بر این که آیا نشر مقاله در مجلات علمی بین المللی و خارجی معیار گویا و مناسبی برای سنجش وضعیت علوم انسانی و اجتماعی و همچنین سنجش میزان فعالیت های پژوهشی استادان این رشته ها هست یا خیر می پردازیم. طرح این مشکل بر مبنای مسائلی است که درباره بحرانی بودن وضعیت این علوم در ایران گفته می شود. در بخش دوم مقاله به بررسی جایگاه و مفهوم مقاله نویسی در رشته های انسانی و اجتماعی پرداخته ایم. نشان داده ایم که مقاله اعم از داخلی یا بین المللی اساساً واحد اصلی نشر علمی در رشته های انسانی و اجتماعی نیست اگرچه اهمیت بسیاری در زمینه انتقال و ارائه این دانش ها دارد. همچنین به بررسی این نکته پرداخته ایم که به دلیل موانع مختلف از جمله فراهم نبودن زیرساخت های بین المللی در آموزش عالی ایران و تفاوت های گفتمانی و اجتماعی در این علوم بین ایران و غرب، نمی توان نشر مقالات خارجی برای استادان این رشته ها را الزامی کرد یا معیار تولید علم در نظر گرفت.

از آنجا که نشر مقاله در مجلات بین المللی ارتباط مشتقیم با مقوله بین المللی شدن آموزش عالی و تولید علم دارد در بخش سوم مقاله از منظر جهانی شدن به بررسی ضرورت های بین المللی شدن آموزش عالی و دانشگاه ها پرداخته ایم و اتخاذ سیاست های همه جانبه برای گسترش همکاری های و پیوندهای بین المللی دانشگاه و دانشگاهیان را بررسی کرده ایم. در این بخش گفته ایم که نشر مقاله در مجلات علمی خارجی یکی از روش های ارائه نتایج تحقیقات و ایده های علمی و دانشگاهی است و امتیازات متعددی برای آن وجود دارد، اگرچه نمی توان آن را الزامی یا بهترین شکل برای ارائه ایده های علوم انسانی دانست. اما افزایش میزان مقالات علمی خارجی کشور مستلزم رشد تحقیقات و تحول آموزش در رشته های علوم انسانی و رشد میزان بین المللی شدن همه جانبه و ساختاری آموزش عالی است. با توجه به این نکات، بخش چهارم مقاله به تحلیل علل پایین بودن تولید علم و روش های افزایش آن در رشته های انسانی و اجتماعی اختصاص دارد. در این زمینه فهرست وار برخی از عوامل موثر بر تولید علم با تکیه به رشته های علوم انسانی و اجتماعی شرح داده ایم.

از نظر روش شناختی این بررسی یک "مطالعه توصیفی"[۳] است و بر مبنای تجزیه و تحلیل تجربه ها و دیدگاه های مختلف موجود درباره موضوع مورد بررسی انجام شده است. از آنجا که تاکنون بررسی های تجربی درباره نشریات علمی و به خصوص مجلات علوم انسانی ایران کم تر انجام گرفته یا درصورت انجام نتایج آنها کمتر منتشر شده است[۴]، دشوار می توان تمامی جوانب مسائل علوم انسانی در ایران را با تکیه بر نقش این نشریات و مسائل آن تجزیه و تحلیل کرد. با وجود این، سعی شده است با تکیه بر تجزیه و تحلیل های توصیفی و منطقی مبتنی بر آراء و دیدگاه های موجود، برای پرسش های طرح شده در این مطالعه یعنی چالش تولید علم در رشته های علوم انسانی و مسئله نسبت آن با غرب، دیدگاه و بینش تازه و روشنی ارائه کنیم. همچنین با توجه به این امر که نگارنده "تجربه زیسته"[۵] ناشی از تحصیل، تدریس و تحقیق و همچنین مدیریت و ویراستاری نشریات فرهنگی و دانشگاهی[۶] در زمینه های علوم انسانی در ایران داشته ام، این مطالعه از " منظر درونی"[۷] به مسائل علوم انسانی در ایران می نگرد. علاوه بر این، نگارنده بررسی جامع و گسترده "مردمنگارانه"[۸] ای در باره رشته انسانشناسی در ایران داشته ام ((Fazeli ۲۰۰۴. با توجه به اینکه انسان شناسی یکی از شاخه های اصلی علوم اجتماعی و انسانی است، مشترکات زیادی بین این رشته و رشته های دیگر همجوار آن وجود دارد. تلاش شده است تا برخی از نتایج مطالعه ام در زمینه انسان شناسی در بررسی حاضر برای تحلیل کل رشته های علوم انسانی و اجتماعی استفاده شود.

بحران در علوم انسانی و طرح یک مشکل

دانشگاه شانگهای چین در سال ۲۰۰۳ فهرست ۵۰۰ دانشگاه برتر جهان در آمریکا، اروپا، آسیا و اقیانوسیه را اعلام کرد. در این فهرست بلند در حالی که شش دانشگاه از کشور های ترکیه و اسرائیل دیده می شد نامی از هیچیک از دانشگاه های ایران نبود. یعنی دانشگاه های ایران هیچ رتبه ای از نظر تولید و اعتبار علمی در مقیاس جهانی نداشتند. گفته شد «گزارش دانشگاه شانگهای چین نتیجه دو سال کار مداوم برای جمع آوری داده ها و اطلاعات قابل مقایسه از دانشگاه های مختلف در سراسر جهان است. معیار های رتبه بندی دانشگاه ها، جایزه نوبل، تعداد محققان پراستناد، مقالات منتشر شده در مجلات نیچر[۹] و ساینس[۱۰]، تعداد مقالات چاپ شده در مجلات معتبر «ISI» و عملکرد تحقیقاتی هر محقق ملاک قرار گرفته شده است» (شهریاری ۱۳۸۳).

به نظر می رسید این بار دیگر نه تنها از قافله علم و تمدن اروپا و آمریکا به شدت عقب افتاده ایم، بلکه «همه از ایران سبقت گرفته اند». حتی در مقایسه با کشورهای هم قاره ای مان یعنی آسیایی ها نیز سخت پای آموزش عالی و مراکز تحقیقاتی کشورمان لنگیده است. رسانه ها با آه و ناله و حسرت نوشتند «رتبه های نخست و بیشترین تعداد دانشگاه های برتر در آسیا متعلق به کشور های آسیای جنوب شرقی و چشم بادامی ها است. برتری ۳۵ دانشگاه ژاپن، ۱۹ دانشگاه چین، ۷ دانشگاه کره جنوبی، ۳ دانشگاه هند و ۲ دانشگاه سنگاپور در فهرست دانشگاه های برتر آسیا حاکی از رشد موزون علم آن هم در تمامی سطوح آن در این کشور ها است. دانشگاه های عبری اورشلیم، انستیتو علمی ویزمن[۱۱]، تل آویو و بن گوریون[۱۲] در اسرائیل نیز از رتبه گذاری چینی ها بی نصیب نبوده و رتبه های ۹ تا ۱۷ را از بین دانشگاه های آسیایی از آن خود کرده اند

رسانه های کشور این امر را به منزله نوعی "رسوایی بزرگ" و شرم آور و در عین حال "هشدار بزرگ" برای آموزش عالی و دانشگاه های ایران منعکس کردند. بخشی که شرم آورتر می نمود خبر مربوط به علوم انسانی بود. در به یک نمونه از این گزارش ها توجه کنیم:

کشور مهد تمدن و ارزش های دینی ایران طی این سال ها برای حفظ، ترویج پیشینه و مذهب اش در رشته های علوم انسانی، هنر و علوم اجتماعی در مجلات ISI فقط ۱۸۵ مقاله را به چاپ برساند. از این تعداد بیشترین مقاله مربوط به رشته روانشناسی (با ۵۵ عنوان) بوده است و کمترین مقالات مربوط به رشته های باستان شناسی، مذهب، الهیات و علوم اجتماعی (هر کدام دو مقاله) بوده است. در رشته های هنر نمایشی، قانون، ارتباطات و مطالعات کلاسیک ایرانیان هیچ مقاله ای چاپ نشده است. این در حالی است که چهار دانشگاه اسرائیل به جد به جز توجه به یکی از مولفه های انتخاب برای دانشگاه برتر جهان تمامی مولفه های دیگر را مورد پیگیری قرار می دهند (شهریاری ۱۳۸۳).

مسئولان آموزش عالی کشور نیز بحران تولید علم که اکنون مطرح شده است را تأیید کرده و این هشدار بزرگ را جدی گرفته اند. رضا منصوری معاون پژوهشی «وزارت علوم، تحقیقات و فناوری» در چند مصاحبه متعدد با رسانه ها این مسئله را به صورت زیر بیان و تحلیل کرده است. انتخاب دانشگاه معتبر بر اساس سنجش معیار نشر یک مقاله در سال برای هر عضو هیأت علمی در مجلات علمی بین المللی است. بر اساس این معیار، ایران دارای ۳۰ هزار عضو هیأت علمی است، بنابر این در صورتی که ۳۰۰۰۰ مقاله به نام ایران و از دانشگاه های ایرانی در "موسسه اطلاعات علمی" ([۱۳]ISI) فهرست شود ایران از نظر تولید علم در نقطه مطلوبی قرار می گیرد و دانشگاه های کشور جزء دانشگاه های معتبر جهان شناخته می شوند. اما فاصله ایران با آن نقطه، فاصله بسیار طولانی و عمیقی است زیرا در بهترین سال یعنی ۲۰۰۳ تنها نزدیک به ۳۰۰۰ مقاله یعنی تنها ده درصد اعضاء هیأت علمی کشور مقاله در مجلات علمی بین المللی منتشر کرده اند. حتی دانشگاه صنعتی شریف که پیشرو و مولدترین دانشگاه کشور در علوم مهندسی و پایه است، تنها ۲۰۰ مقاله به نام خود ثبت کرده است و هنوز به اندازه تعداد استادانش مقاله منتشر شده ندارد. «وضع در زمینه علوم انسانی بر اساس معیار مذکور بسیار وخیم و بحرانی است زیرا ۹۸ درصد مقالات ایرانی در زمینه رشته های غیر علوم انسانی و اجتماعی بوده است. از نظر علوم انسانی در زمره عقب‌مانده‌ترین کشورهای جهان هستیم. در حالی که پیش از انقلاب این روند حالتی معکوس داشته و ما یکی از پیشرفته‌ترین کشورهای منطقه و در مقایسه با کشورهایی نظیر چین، مصر و ترکیه قرار داشتیم» (منصوری ۱۳۸۳).

این نکته که حتی نسبت به ۲۵ سال قبل نیز عقب تر رفته ایم در گزارش «هسته علم سنجی» «مرکز تحقیقات سیاست علمی» کشور، درباره میزان تولیدات علمی ایران نشان داده شده است. در این گزارش آمده است که در رشته های علوم انسانی نسبت به بیست و پنج سال پیش و همچنین نسبت به کشورهای عربستان، تایوان، ترکیه، مصر و کره جنوبی کاهش یافته است. این مطالعه بر اساس داده های "موسسه اطلاعات علمی" به دست آمده است. این بررسی نشان می دهد که طی دوره پنجساله ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۱ ایران ۳۷۲ مقاله در مجلات بین المللی علوم انسانی منتشر کرده است. این رقم معادل ۱۸ درصد تولیدات علمی ایران در آن زمان بوده است. اما کل تولیدات علمی کشور- در زمینه علوم انسانی- بر اساس شاخص فوق در دوره بیست ساله ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۱ تنها ۱۸۵ مقاله بوده است. این میزان معادل ۲۴/۲ درصد تولیدات علمی کشور در این دوره است[۱۴]. بنابر این تولیدات علوم انسانی کشور در ۲۰ سال اخیر برابر نصف تولیدات دوره پنج ساله قبل از ۱۳۸۱ گزارش شده است (اعتماد و همکاران ۱۳۸۳).

با توجه به این اطلاعات، آموزش عالی ایران در سال های اخیر درصدد برآمده است تا میزان نشر مقالات ایرانی در مجلات علمی بین المللی را افزایش دهد. برای این منظور اعضای هیأت علمی دانشگاه های کشور در حال حاضر ناگزیرند برای کسب امتیاز برای ارتقاء شغلی، در مجلات خارجی معتبر مقاله منتشر کنند. البته نشر مقاله در مجلات خارجی همواره یکی از چند محور امتیازات پژوهشی استادان برای ارتقاء شغلی بوده است اما در حال حاضر این امر به صورت اجباری در آمده است. یعنی اگر فردی تمام امتیازات لازم را به دست آورد اما بدون مقاله خارجی باشد ارتقاء نمی یابد. این امر وضعیت را با چالش تازه دیگری نیز مواجه کرده است زیرا برخی از دانشگاهیان اساساً چنین معیاری را نمی پذیرند و ارتقاء حرفه ای را منوط به نشر مقاله در مجلات خارجی کردن، نوعی "کاپیتولاسیون" یا امتیاز ویژه برای خارجی ها در نظر گرفتن می دانند. این گروه، نشر مقاله خارجی را شاخص مناسبی برای تولید علم در ایران نمی شناسند بلکه تحقیر دانشگاهیان ایران تلقی می کنند.

از اینرو، این پرسش وجود دارد که کدامیک از طرفین این چالش درست می گویند: استادان یا سیاسگذاران؟ یعنی آیا میزان فعالیت پژوهشی و علمی یک عضو هیأت علمی را می توان به کمک میزان نشر مقالات خارجی اش محک زد یا خیر؟ آیا افزایش مقالات ایرانی در مجلات علمی خارجی نشاندهنده رشد این علوم در ایران است؟ هر دو پرسش درباره جایگاه نشر مقاله خارجی است.

استدلال کسانی که نشر مقاله در مجلات خارجی را مبنای سنجش تولیدات علمی قرار داده اند "عرف بین الملل" است. با این پیشفرض که ایده ها، نوآوری ها و اختراعاتی به مثابه "محصول علمی" شناخته می شوند که مطابق معیارهای بین المللی سنجیده و پذیرفته شود. شاید مناسب باشد منظور از عرف بین الملل را کمی توضیح دهیم.

به منظور مشخص ساختن سهم و وضعیت هر یک از کشورهای جهان در زمینه توسعه علمی و فناوری، روش ها و "معیارهای بین المللی"[۱۵] مختلفی از نظر محاسبه میزان تولیدات علم و فناوری کشورها به وجود آمده است. این روش ها عمدتاً عبارتند از :

· تعداد حق امتیاز اختراعات به ازای هر یک میلیون نفر جمعیت

· سهم صادرات تکنولوژی پیشرفته از GDP

· تعداد مقالات چاپ شده در ISI (فهرست موسسه بین المللی ثبت مقالات علمی)

· "ضریب اثر گذاری" یعنی میزان "ارجاعات" به مقالات چاپ شده

· میزان کسب جوایز بین المللی مثل جایزه نوبل.

دو شاخص اول نشاندهنده میزان "توسعه فناوری" و شاخص های دیگر نشاندهنده میزان "توسعه علمی" است. براساس مطالعه ای که در دانشگاه هاروارد در سال ۲۰۰۱ درباره میزان و وضع توسعه یافتگی علمی و تکنولوژیکی کشورهای جهان انجام شده است، کشورهای جهان بر اساس شاخص توسعه تکنولوژیک به سه منطقه تکنولوژیکی "نوآوران"، "کاربران"، و "حذف شدگان تکنولوژیکی" تقسیم شده اند. نتایج این مطالعه نشان می دهد که ایران در میان گروه "حذف شدگان" یعنی کشورهایی که «در تولید و در جذب و مصرف تکنولوژی پیشرفته سهمی ندارند و یا سهم آنان ناچیز است،» قرار دارد (خوارزمی ۱۳۸۲) زیرا، برای مثال ایران در سال ۲۰۰۱ تنها یک "حق امتیاز" اختراع یا اکتشافی داشته است اما در مقابل آمریکا دارای۱۱۱۹۰۶ حق امتیاز در ۱۹۹۷ بوده است (همان).

از نظر "توسعه علمی" - البته اگر شاخص های کمّی میزان نشر مقاله را در نظر بگیریم - نسبت به "توسعه تکنولوژیک" وضعیت ایران به مراتب بهتر است. زیرا تعداد مقالات بین‌المللی ایران در سال ۲۰۰۱، هزار و چهار صد و چهل عنوان بوده است که تا سال ۲۰۰۳ این میزان، ۲ برابر شده است. اما همان طور که گفتیم ۹۸ درصد این مقالات در زمینه علوم غیر انسانی بوده و به تعبیر معاون پژوهشی وزارتخانه ای که متولی امر تولید علم در ایران است «رشد تولیدات علمی ایران در رشته‌های علوم انسانی بسیار عقب‌تر از عرف بین‌المللی است» (منصوری ۱۳۸۳).

با توجه به این وضعیت اکنون این پرسش وجود دارد که آیا به راستی وضعیت تولید علم و به خصوص در علوم انسانی در ایران چنان بحرانی و وخیم است که در ۲۵ سال اخیر علی رغم گسترش و چندین برابر شدن دانشگاه ها و مراکز آموزش و پژوهش کشور، عقب افتاده تر شده ایم؟ در این صورت کسانی که می گویند آموزش عالی کشور ما شبیه اتومبیلی است که به "حالت خلاص" می چرخد: یعنی سوخت مصرف می کند، آلودگی صوتی و هوا ایجاد می کند، گوشه ای از فضای عمومی تردد را اشغال می کند، اما کار مفیدی انجام نمی دهد، درست نمی گویند زیرا بر اساس معیار نشر مقالات خارجی، حداقل در زمینه علوم انسانی این موتور در حالت خلاص نیست بلکه با سرعت هرچه تمام "دنده عقب" می رود!

همان طور که دیدیم معیار اصلی بررسی تولید علم در تمام مواردی که ذکر شد میزان نشر مقاله در مجلات علمی بین المللی بوده است. آیا این معیار برای سنجش وضعیت این علوم در ایران کارآیی دارد؟ درصورتی که پاسخ این پرسش منفی باشد، لاجرم باید برای سنجش و همچنین بهبود وضعیت تولید علم در این رشته ها خط مشی ها و سیاست های دیگری دنبال کرد. در این مقاله نگارنده صرفاً به بررسی مسئله نشر مقالات خارجی به منزله یک معیار برای ارزیابی تولیدات علمی در رشته های علوم انسانی می پردازم، زیرا همان طور که گفتیم در این رشته ها اولاً گفته می شود وضعیت بسیار بحرانی تر از رشته های دیگر است، ثانیاً همان طور که خواهیم دید کاربرد این معیار در رشته های علوم انسانی دشوارتر و ناکارآمدتر از رشته های علوم طبیعی، و مهندسی و پزشکی است. علاوه بر این، نگارنده تجربه زیسته در زمینه این علوم دارم و می توانم بر اساس تجربه ها و مشاهدات عینی ام در این زمینه اظهار نظر کنم.

قبل از آنکه به بررسی موضوع بپردازیم لازم است مختصری این موضوع را توضیح دهیم که چرا باید مسئله نشر مقالات خارجی را جدی گرفت و آن را تحلیل و بررسی کرد. سنجش وضعیت تولید علم در رشته های علوم انسانی، و همچنین مسئله اعتبار و کارایی نشر مقالات خارجی به منزله معیار سنجش فعالیت علمی استادان این رشته ها، هر دو مستلزم بررسی و در ارتباط با مفهوم و کارکردهای علوم انسانی و اجتماعی در ایران، نوع رابطه علمی و دانشگاهی ایران و جهان غرب، و وضعیت آموزش و پژوهش رشته های علوم انسانی و اجتماعی در ایران، و همچنین بررسی کلیت نظام آموزش عالی کشور است. شاید در ابتدای امر، این موضوع چالشی ساده و امری مربوط به سیاستگذاری در آموزش عالی کشور به نظر برسد که با تغییر موادی از آیین نامه ارتقای استادان دانشگاه، مشکل برطرف می شود. اما این مسئله دارای ابعاد نظری عمیق تری است که حتی در صورت تغییر این آیین نامه باز همچنان مشکل به قوت خود باقی خواهند ماند. زیرا اولاً در نهایت ما نیازمند معیارهایی برای ارزشیابی و تحلیل وضعیت علوم انسانی و اجتماعی کشور و فعالیت های استادان این رشته ها هستیم، معیارهایی که بتواند هم در سطح بین المللی و هم از نظر داخلی قابل قبول باشد. ثانیاً مسئله نوع ارتباط بین این علوم در ایران و جهان خارج مسئله نظری و معرفت شناختی است که همواره لازم است مورد توجه جدی قرار گیرد. همچنین چاپ مقاله به زبان خارجی از این نظر که موضوع ارتباط با جهان خارج را به صورت عینی مطرح می کند مهم است، و نمی توان بسادگی از این ارتباط چشم پوشید زیرا نمی توان نسبت به عرف بین المللی در عرصه علم و آموزش عالی بی توجه بود. ثالثاً، فرض اگر آموزش عالی سیاست کنونی الزامی بودن نشر مقاله خارجی را ادامه دهد و ایران موفق شود در ده سال آینده هزاران مقاله در رشته های علوم انسانی در مجلات خارجی منتشر کند، همچنان این پرسش وجود دارد که آیا از نظر کیفی نیز در آن صورت ایران در زمینه علوم انسانی پیشرفت کرده است؟

بنابر این مسئله های اصلی که ورای جنبه های عملی این موضوع وجود دارد مباحث نظری زیر است:

· چگونه و بر پایه چه معیاری می توان پیشرفت در دانش های انسانی را ارزیابی کرد؟

· نسبت میان علوم انسانی در کشورهای غیرغربی و علوم انسانی غربی چیست؟ به تعبیر دیگر آیا علوم انسانی که خاستگاه آن اروپا و آمریکا بوده است جنبه جهانی دارد و علوم انسانی در دیگر کشورهای جهان لاجرم باید برپایه گفتمان ها و پارادایم های اروپایی و آمریکایی ارزیابی شوند؟

پاسخ این پرسش ها در یک سطح نظری کلان به نوع تلقی معرفت شناختی و روش شناختی از ماهیت این علوم بستگی دارد. حداقل دو پارادایم یا سرمشق شناخته شده در این زمینه وجود دارد. نخست پارادایمی که علوم انسانی را شاخه ای از دانش های تجربی که در جستجوی کشف قوانین عام و جهانشمول حاکم بر کنش ها، روابط و نظام های اجتماعی است می داند. در این پارادایم تفاوت روش شناختی و معرفت شناختی چندانی بین علوم طبیعی و علوم دیگر وجود ندارد و معتقد است که می توان علوم انسانی را بر برپایه علوم طبیعی تأسیس کرد. از دیدگاه این پارادایم، علوم انسانی مانند دیگر علوم خصلت جهانی دارند و محصولات آنها نیز می توانند و باید به کمک معیارهای جهانی سنجیده شوند. پارادایم دوم، انگاره ای است که این دانش های را "علوم فرهنگی" می داند که کار اصلی آن تفسیر و تأویل پدیده های اجتماعی و انسانی است نه تبیین و کشف قانون. این پارادایم بر تفاوت های میان پدیده های طبیعی و پدیده های انسانی و اجتماعی تأکید می کند و کار پژوهشگر این عرصه را بیشتر تحلیل و شناخت "دلایل" و نه "علل" رفتارها و پدیده های انسانی و اجتماعی می شناسد.[۱۶] از آنجا که زمینه و محیط اجتماعی، طبیعی و تاریخی گروه ها و جمعیت های انسانی متفاوت است در نتیجه نوع پدیده ها و شیوه تحلیل آنها و دانشی که از آنها به دست می آید نیز تفاوت می کند. تجزیه و تحلیل این موضوع از مباحث اصلی فلسفه علوم اجتماعی است و نگارنده درصدد مرور مباحث این حوزه نیستم، اما همان طور که خواهیم دید در این مطالعه از منظر پارادایم دوم به بررسی موضوع مورد نظر در این مطالعه پرداخته ایم.

همچنین در بررسی علل پایین بودن میزان تولیدات علمی ایران در علوم انسانی و اجتماعی با توجه به شاخص مقالات منتشر شده در مجلات علمی بین المللی علاوه بر در نظر گرفتن ملاحظات روش شناختی و فلسفی فوق، باید محدودیت های سیاسی، اجتماعی و دانشگاهی پژوهشگران ایران را نیز در نظر گرفت. در شرایطی که آموزش زبان های خارجی، و زیرساخت های بین المللی شدن در آموزش عالی کشور هنوز تحقق نیافته است نمی توان با تأکید صرف بر چاپ مقاله خارجی باعث افزایش تولید علمی کشور شد. با توجه به این ملاحظات، در زیر ابتدا استدلال خواهیم کرد که اگرچه ممکن است میزان تولیدات علمی رشته های علوم انسانی و اجتماعی پایین باشد، اما میزان مقالات درج شده در مجلات بین المللی شاخص مناسبی برای ارزیابی این موضوع نیست. در این زمینه ابتدا باید به شاخص هایی دست یافت که عملکرد این علوم و کنشگران آن را از نظر نوع کارکرد، میزان تاثیرگذاری و همچنین خلاقیت و نوآوری در بستر اجتماعی و گفتمان های فرهنگی داخل ایران بسنجد و میزان توانمندی این دانش ها در ارائه پاسخ های اساسی به پرسش ها و مسئله های اجتماعی و انسانی ایران را نشان دهد.

این نکته که توانمندی دانش های انسانی بیش از هر چیز در میزان کارآمدی آنها در پاسخگویی و تحلیل و شناخت مسائل اجتماعی جامعه ای است که به آن تعلق دارند به هیچ وجه نوعی نگرش محلی و تنگ نظرانه به این علوم نیست زیرا اگر نظریه، ایده و دانشی بتواند یک مسئله انسانی و اجتماعی در یک جامعه و محل معین را به درستی بشناساند یا به حل مشکلی کمک کند و در مسیر بهبود شرایط زیست انسان ها و تحقق ایده آل ها و خواسته های آنها کمک نماید، این دانش دارای اعتبار بین المللی نیز هست زیرا علم چیزی جز شناخت و ارائه طریق برای حل مسائل نیست. همان طور که گفتیم این امر تا حدود زیادی به تلقی ما از این علوم دارد. در نگرش انسانگرایانه و غیرتحصلی که ما از آن منظر به این علوم می نگریم، دانش های انسانی دارای چند کارکرد اصلی زیر هستند:

· شکل دادن گفتمان ها و گسترش گفت و گوی فرهنگی،

· ارائه بینش و دانش انتقادی،

· معنادار ساختن جهان زیست،

· کمک به حل مسائل اجتماعی،

از این منظر می توان هر مقاله، کتاب، فیلم و محصول دانشگاهی و فکری که دارای کارکردهای فوق است نوعی محصول علمی دانست. واقعیت تاریخ این علوم نیز نشان می دهد که افرادی که سهمی در پیشبرد اهداف فوق داشته اند بیشتر از دیگران در تمام سطوح محلی، ملی و بین المللی مورد توجه بوده اند. تمام چهره های شاخص این علوم از آگوست کنت، کارل مارکس، ماکس وبر، امیل دورکهیم تا سی رایت میلز، پارسونز، میشل فوکو و پیربوردیو، همه آنها موفقیت و جایگاه شان را مرهون نظریه ها و بینش های روشنگرانه و انتقادی هستند که بیش از هر چیز توانسته اند مسئله های ملی جامعه آنان را تحلیل کند و بشناساند. البته امروزه آراء آنها جنبه جهانی دارد اما گسترش جهانی اندیشه های آنها اولأ بیش از هر چیز مرهون بسط جهانی سلطه نظام سرمایه داری است تا ماهیت اندیشه های آنها. و ثانیأ اگر اندیشه آنها در جامعه و سرزمین خودشان تأثیرگذار نبود، این نظریه ها نیز در سطح جهانی محلی از اعراب نداشتند. در کشورهای در حال توسعه نیز آن دسته از اندیشه هایی که سهم بیشتری در مسائل ملی و محلی خود داشته اند، توجه و اعتبار بین المللی بیشتری به دست آورده اند. مروری بر ترجمه های اروپایی از آثار فارسی اندیشمندان ایرانی قرن بیستم به روشنی این واقعیت را نشان می دهد. بدون تردید آثار هیچ یک از جامعه شناسان و نظریه پردازان اجتماعی ایران به اندازه نوشته های علی شریعتی و جلال آل احمد به زبان های اروپایی ترجمه نشده و کمتر کتابی درباره مسائل اجتماعی ایران می توان یافت که نقل قول و نامی از نوشته های آنها نباشد. دلیل این امر چیزی جز سهم نوشته ها و ایده های این دو روشنفکر در تحولات اجتماعی ایران نیست.

نکته قابل توجه دیگر در این زمینه این است که زبان و خارجی بودن معیار دانش نیست. همان طور که گفتیم در حوزه دانش های فرهنگی معیار سنجش این دانش ها کارکرد این دانش ها در عرصه های کاربردی، انتقادی، گفتمان سازی و معنادار کردن جهان زیست است. از این منظر اگر متن و ایده ای بتواند به زبان خارجی چنین کارکردی را ایفا کند همان ارزشی را داراست که متنی به زبان بومی دارد. علاوه بر این، به دلایل زیر شاخص مقالات خارجی نمی تواند به تنهایی بیانگر وضعیت تولید اندیشه و فکر علمی در زمینه علوم انسانی و اجتماعی در ایران باشد.

· ”فرهنگ رشته ای“[۱۷] در رشته های علوم طبیعی و علوم انسانی متفاوت است. در حالیکه مقاله واحد اصلی نشر ایده ها در علوم طبیعی است، در علوم انسانی مونوگراف و کتاب این وظیفه را عهده دارند نه مقاله. در نتیجه مقاله علی رغم اهمیت انکار ناپذیر آن در اشاعه و انتقال ایده های علمی در علوم انسانی اما واحد اصلی نشر علم در علوم انسانی نیست.

· گفتمان ها و شرایط اجتماعی در کشورهای مختلف به خصوص کشورهای غیر غربی و کشورهای غربی متفاوت است و این تفاوت مانع مشارکت گسترده و واقعی کشورهای غیر غربی در ارائه تولیدات علمی خود در مجلات غربی می شود.

· فعالیت های تحقیقاتی در رشته های علوم انسانی و اجتماعی گونه های مختلفی دارد که برخی از آنها اساساً قابل نشر در مجلات بین المللی و مجلات دانشگاهی نیست.

در زیر به بررسی این دلایل می پردازیم. اگرچه همان طور که خواهیم دید، علی رغم دلایل فوق، با توجه به فرایندهای جهانی شدن تلاش برای افزایش مشارکت در تولید جهانی علم و نشر مقالات در مجلات بین المللی یک ضرورت است و می تواند به توسعه علمی در این رشته ها کمک نماید.

تفاوت های رشته ای، گفتمانی، و اجتماعی

این نکته که میزان نشر مقاله شاخص تولیدات علمی است، حتی اگر چنین باشد، در باره همه علوم و رشته های دانشگاهی به یک میزان صادق نیست. مقاله در رشته های علوم طبیعی، زیستی، پایه، پزشکی و مهندسی واحد اصلی نشر علمی شناخته می شود اما در رشته های علوم اجتماعی و انسانی مقاله چنین جایگاه و اهمیتی را ندارد، بلکه واحد اصلی نشر در این رشته ها رساله، کتاب و مونوگراف است. این امر ناشی از این واقعیت است که زبان علوم انسانی و اجتماعی هنوز به اندازه علوم دیگر استاندارد و فرموله نشده است. در حالیکه در رشته های دیگر می توان با استفاده از "معادلات" و "فرمول ها"ی نمادین زبان ریاضی و نمودار ها و تصاویر هندسی رفتارهای طبیعی را در یک یا چند عبارت و متن کوتاه بیان کرد، اما در علوم انسانی و اجتماعی برای توضیح و ارائه آنچه کلیفورد گیرتز "شرح قویم"[۱۸] از یک واقعیت انسانی و اجتماعی می داند، ما نیازمند قلمفرسایی های طولانی تری هستیم که اغلب در یک مقاله نمی گنجد.

در علوم انسانی و اجتماعی ما با پدیده های کیفی به نام انسان و رفتارها و پدیده های مرتبط با او سروکار داریم، پدیده های کیفی که به ندرت به صورت کامل در قالب اندازه گیری های کمی می گنجند. حتی در صورت اندازه گیری و سنجش کیفی، همچنان برای فهم همه جانبه آنها نیازمند تحلیل های کیفی هستیم. همچنین درک و تبیین پدیده های انسانی همواره مستلزم نوع باستان شناسی و تبارشناسی است. این امر باعث می شود شرح یک پدیده هیچگاه به خود آن پدیده محدود نشود و دامنه بحث را به عرصه های مکانی و زمانی می برد که شرح آن در یک مقاله قابل گنجاندن نیست. با این ملاحظات، آثار جدی علوم انسانی و اجتماعی کتاب ها و مونوگراف ها هستند نه مقالات. از اینرو، تاریخ علوم نشان می دهد در حالیکه اغلب ایده ها و نوآوری های بزرگ در دانش های طبیعی و زیستی در قالب مقاله بوده است، این امر در علوم انسانی و اجتماعی به صورت "رساله" و "مونوگراف" و کتاب است. با توجه به این تفاوت "فرهنگ رشته ای"، برای سنجش میزان تولیدات علمی در رشته های علوم انسانی و اجتماعی نمی توان تنها به میزان مقالات منتشر شده اکتفا کرد، بلکه باید تمام اشکال ارائه دانش مرسوم در این رشته ها شامل کتاب، رساله، مونوگراف و روش های مستند سازی مانند فیلم، عکس و طراحی و البته مقاله را در کنار هم در نظر گرفت.

البته این استدلال که مقاله واحد اصلی نشر در علوم انسانی نیست، همان طور که گفتیم به معنای نفی ارزش و اهمیت مقاله و مجله به منزله یک رسانه برای نشر و پخش تولیدات فکری در این علوم نیست، بلکه صرفاً تأکیدی بر پرهیز از یک اشتباه روش شناختی در مطالعه وضعیت علوم انسانی و اجتماعی در یک کشور است. همان طور که می دانیم هزاران مجله علمی در رشته های علوم انسانی و اجتماعی وجود دارد و نگارش و نشر مقاله در مجلات دانشگاهی اعم از محلی و ملی یا بین المللی پاره ای از فعالیت علمی دانشگاهیان است. از اینرو میزان نشر مقالات اگرچه واحد اصلی برای شناخت میزان توسعه این علوم نیست اما از نظر سنجش میزان فعالیت دانشگاهی اعضاء هیأت علمی دانشگاه ها و محققان یک کشور، شاخص کمی است که در تمام دانشگاه ها و مراکز علمی جهان پذیرفته شده است.

دلیل استفاده از میزان نشر مقاله در مجلات دانشگاهی به منزله یکی از شاخص ها محاسبه میزان فعالیت های علمی دانشگاهیان، نوع نظام ارزشیابی در این نوع مجلات است. از آنجا که مجلات دانشگاهی مبتنی بر ارزیابی داوران دانشگاهی است، و مقالات منتشر شده در این مجلات ها توسط افراد مستقل دانشگاهی از نظر علمی و فنی کنترل و گزینش شده است، معتبر شناخته می شوند. از اینرو در عرف دانشگاهی مقالات این مجلات را معمولاً "مقالان داوری شده"[۱۹] می گویند نه مقالات بین المللی یا خارجی. امروزه با توجه به گسترش جهانی آموزش عالی، همه کشوهای جهان دارای مجلات دانشگاهی برای انتشار مقالات علمی خود هستند و همه کشورها می توانند در صورت رعایت معیارهای پذیرفته شده دانشگاهی مجلات خود را طوری منتشر کنند که در فهرست ISI قرار بگیرند. از اینرو، عملاً افزایش تولیدات علمی مستلزم این است که از یک سو، میزان تحقیقات و پژوهش های دانشگاهی افزایش یابد، و از سوی دیگر ابزارها و رسانه های ارائه آن در سطح ملی یا بین المللی فراهم و در دسترس دانشگاهیان باشد. با توجه به این نکات، خط مشی مناسب برای افزایش تولید علم، افزایش تحقیقات و مطالعات، و همچنین افزایش امکانات نشر اعم از نشر کتاب و مجلات یا اشکال جدید "نشر الکترونیکی" یا "نشر دیجیتال" است.

مجلات علمی بین المللی علوم انسانی و اجتماعی عموماً به زبان های اروپایی و به ویژه زبان انگلیسی منتشر می شوند. این امر به معنای آن است که همه ناگزیرند برای ارائه تولیدات علمی خود مطابق اصول، ارزش ها و معیارهای این مجلات دانش خود را تولید کرده و سامان دهند. از آنجا که خاستگاه علوم انسانی و اجتماعی مدرن کشورهای اروپایی است، و این علوم طی دو سده اخیر در بستر اجتماعی و فرهنگی این کشورهای تکوین و تحول و تکامل یافته است، لاجرم "گفتمان های غالب" این علوم و هنجارها و آداب و رسوم مربوط به توزیع و نشر آنها نیز جنبه اروپایی و غربی دارد. این امر یکی از موانع اصلی در راه مشارکت محققان غیر غربی در مجلات غربی است. در زیر این نکته را به نحو مختصر تحلیل می کنیم.

"اجتماعات دانشگاهی" به تعبیر تونی بچر "اجتماعات گفتمانی"[۲۰]هستند(Becher۲۰۰۱). یعنی هر اجتماع دانشگاهی دارای زبان، سنن، آیین ها، رسوم و مرزهای نمادین خاص خود است. از این منظر به اعتقاد بچر رشته های مختلف دانشگاهی، اجتماعات متفاوتی هستند که هر کدام مانند یک قبیله "قلمروها و مرزهای" خاص خود را دارند. بچر چهار گروه دانش ها شامل "علوم محض"، "علوم تکنولوژیک"، "علوم انسانی" و "علوم اجتماعی کاربردی" را از یکدیگر تفکیک می کند. میزان قابلیت "جهانی بودن"، یعنی میزان امکان تعمیم دادن و بکاربستن نظریه ها و ایده ها در عرصه ای وسیع تر و جهانشمول تر از عرصه محلی و ملی، در این چهار گروه دانش ها یکسان نیست زیرا گفتمان های درونی این رشته ها یا علوم اقتضائات متفاوتی از نظر معرفت شناختی، روش شناختی و هستی شناختی دارند.[۲۱] علوم انسانی و اجتماعی کمتر قابلیت جهانی بودن را در مقایسه با دو دسته دیگر دارد. به عبارت دیگر در رشته های علوم انسانی، رنگ های ملی و محلی در این دانش ها بیشتر است.

به میزانی که قابلیت تعمیم پذیری جهانی رشته ها کمتر می شود، طبعاً میزان تولیدات علمی کشورهای مختلف که ارزش کاربردی در سطح بین المللی دارند در این رشته ها نیز کاهش پیدا می کند. به این دلیل سهم کشورهای غیرغربی در رشته های غیرعلوم انسانی نیز بیشتر و در رشته های علوم انسانی کمتر بوده است. در یک بررسی که توسط موسسه اطلاعات علمی تامسون [۲۲]در سال ۲۰۰۳ در باره سهم کشورهای خاورمیانه و جهان اسلام در تولید علم انجام شده است، میزان مقالات هر یک از کشورها از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۲ نشان داده شده است. جدول زیر نشان دهنده "زمینه های علمی"[۲۳] است که هر کشور در خلال سالهای ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۲ بیشترین تولید را در آن داشته است. ایران بیشترین حضور را در شیمی دارد. داروشناسی، ریاضیات و مهندسی زمینه های دیگری هستند که ایران در آن ها فعال بوده است. مصر علاوه بر حضور نسبتاً بالای خود در علوم مواد در رشته های شیمی، علوم کشاورزی و داروشناسی و عربستان سعودی در زمینه مهندسی در خلال پنج سال گذشته بالاترین میزان مقاله را داشته است، ضمن آنکه در رشته های پزشکی، بالینی، داروشناسی و علوم کامپیوتر نیز دارای مقاله بوده است.

جدول شماره ۱ – سهم کشورهای خاورمیانه در تولید علم بتفکیک رشته ها

درصد
مقالات ۱۹۹۸ تا۲۰۰۲
زمینه 
کشور

۷۸ صدم درصد
۱۰۶۷
علوم مواد 
مصر

۴۴ صدم درصد
۲۱۹۹
شیمی 
ایران

۳ صدم درصد
۷۹
مهندسی 
عراق 
۱۷ صدم درصد
۴۵۵
مهندسی 
اردن

۷ صدم درصد
۵۷۲
پزشکی بالینی 
لبنان

۸ صدم درصد
۶۹
علوم کشاورزی 
عمان

۴۶ صدم درصد
۱۲۲۱
مهندسی 
عربستان سعودی

۱۱ صدم درصد
۹۲
علوم کشاورزی 
سوریه

۸ صدم درصد
۷۱
محیط زیست 
امارات متحده عربی

جدول فوق نشان دهنده سهم حضور هر یک از کشورهای خاورمیانه در رشته های برتر آن است که بر مبنای شماره مقالاتی که در سالهای ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۲ توسط تامسون آی اس آی در هر رشته ثبت شده، تدوین شده است. [۲۴]

همان طور که مشاهده می شود هیچیک از کشورهای خاورمیانه در زمینه رشته های علوم انسانی نقش برتر نداشته اند. نه تنها از نظر میزان کمی، بلکه از نظر کیفی یعنی "ضریب تأثیرگذاری"- میزان ارجاعات - نیز کشورهای خاورمیانه تنها در زمینه رشته های غیر علوم انسانی موفقیت هایی داشته اند.

محدودیت جهانی بودن علوم انسانی و اجتماعی را علاوه بر "منطق گفتمانی" این رشته ها، می توان در تفاوت میان "شرایط اجتماعی"[۲۵] آنها نیز جستجو کرد. از آنجا که علوم انسانی و اجتماعی "دانش های وابسته به متن اجتماعی"[۲۶] خود هستند (( Flyvbjerg ۲۰۰۱، شرایط محل و جامعه ایی که این دانش ها در آن ها تولید می شوند در تمام ابعاد فرایند تولید، توزیع و مصرف این دانش ها تأثیر می گذارد. از این نظر با توجه به تفاوت هایی که بین جامعه ایران و جوامع غربی و به طور کلی جهان وجود دارد، تا حدود زیادی بین دانش اجتماعی و انسانی ایرانی و غیر ایرانی "ناهمزبانی" و "ناهمزمانی" را می توان انتظار داشت. این ناهمزبانی و ناهمزمانی باعث می شود بسیاری از پژوهشگران ایرانی آمادگی، انگیزه و توانایی لازم برای مشارکت همدلانه در فضای فکری و فرهنگی بین المللی یا کشورهای دیگر را نداشته باشند.

این تفاوت های گفتمانی و اجتماعی را به اشکال مختلف می توان دید. از یک منظر اساساً آنچه در ایران در زمینه دانش های انسانی و اجتماعی تولید شده است از جنس "علم" در معنایی که در اروپا و غرب تولید شده است نمی توان دانست. سید جواد طباطبایی کل دانش انسانی و اجتماعی تولید شده در ایران طی یک سده ی اخیر را اساساً از جنس علم نمی داند و آنها را "ایدئولوژی های جامعه شناسانه" می خواند که محصول شرایط "امتناع اندیشه" است، شرایطی که «تجدید تفکر در مبانی و از سوی دیگر بازگشت به سنت غیر ممکن شده است» (طباطبایی ۱۳۷۴: ۳۷). از این رویکرد، طباطبایی استدلال می کند «تا زمانی که تغییر موضعی اساسی در آگاهی صورت نگرفته باشد، خروج از وضعیت کنونی امکان ناپذیر است» (همان ۵۴). یعنی امکان تولید اندیشه علمی در ایران تا اطلاع ثانوی منتفی است.

بررسی های نگارنده در زمینه انسانشناسی ایران، نشان می دهد که این رشته به منزله یکی از شاحه های اصلی علوم اجتماعی در ایران بیش از آنکه معطوف به حل مسائل نظری و روش شناختی شناخته شده در انسانشناسی های غربی باشد (مانند مباحث تحول گرایی، اشاعه، ساختگرایی، کارکردگرایی، مباحث پسا مدرنیسم و مباحث مربوط به اعتبار روش های به کار رفته در این رشته)، معطوف به تبلور بخشیدن و بازنمودن فرهنگ ملی، فرهنگ دینی، و فرهنگ مدرن در ایران بوده است. به این معنا که انسانشناسان ایرانی بسته به نوع تعلقات سیاسی و ایدئولوژیک شان تلاش کرده اند یکی از سه فرهنگ مذکور را به منزله "فرهنگ اصیل" ایرانی ارائه کنند و در قالب ایدئولوزی های ناسیونالیسم، بومی گرایی و اسلام گرایی فعالیت های فکری خود را سامان دهند (Fazeli ۲۰۰۴). این نکته که انسانشناسی ایران در مقایسه با انسانشاسی آمریکایی، فرانسوی و بریتانیایی فاقد جهت گیری نظام مند نظری و روش شناختی است، یا جهت گیری های نظری و معرفت شناختی متفاوت از انسان شناسی غربی دارد، ویژگی عمومی انسانشناسی در تمام کشورهای غیر غربی است (Narayan ۱۹۹۳: ۶۷۷). از این منظر، انسان شناسان اروپایی نیز علی رغم تأکیدی که بر حفظ و ملاحظه ی شرایط "روح علمی" دارند، همچنان دغدغه های ملی خود را دنبال کرده اند. اگرچه این سخن به معنای آن نیست که اننسان شناسان این کشورها نیز مانند کشورهای غیرغربی به نحو علنی و تعمداً برای تبلیغ و تثبیت یک ایدئولوزی تلاش کرده اند. جورج استاکینگ، کسی که بیشترین تلاش را در زمینه شناخت تاریخ انسانشناسی کرده است، در این باره می نویسد «انسان شناسی بریتانیایی، فرانسوی و آلمانی هر یک به تربیت بر موضوعات اقتصاد سیاسی، آناتومی، و فولکلور به مثابه دغدغه های ملی تمرکز داشته اند» (۱۹۸۴: ۵ Stocking). مفهوم "دغدغه های ملی"[۲۷] اصطلاحی است که میشل فوکو در بحثش درباره ماهیت و ظهور همه دانش های انسانی به کار می برد (۱۹۷۰: ۲۵۰ Foucault).

اما این پرسش همچنان وجود دارد که اگر تفاوت های گفتمانی و اجتماعی بین علوم انسانی و اجتماعی مانع مشارکت بین المللی محققان ایرانی می شود، چرا بسیاری از کشورهای دیگر که کم و بیش شرایط مشابه ایران را دارند مانند ترکیه، مصر، و عربستان و مهمتر از آن برخی از محققان ایرانی توانسته اند مقالات خود را در مجلات بین المللی منتشر کنند؟ پاسخ این انتقاد را در چند نکته زیر می توان جست. نکته نخست اینکه استدلال ما این نیست که مجلات اروپایی و غربی به نحو سیستماتیک و عامداً از پذیرش مقالات کشورهای غیر غربی سرباز می زنند، اگرچه گاه استثناهایی در این زمینه نیز رخداده است، مانند ممنوعیتی که دولت آمریکا در سال ۲۰۰۳ برای نشر مقالات محققان ایرانی وضع کرده بود. بلکه نکته این است که تا آنجا که نوسندگان غیرغربی بتوانند خود را با گفتمان های غربی همسو و هماهنگ کنند، مقالات آنها امکان نشر پیدا می کند. ثانیاً، مقالات نویسندگان غیرغربی کمتر به خاطر ارزش های نظری و روش شناختی شان، بلکه به دلیل داده ها و به منزله "مورد مطالعاتی" یا "شاهد مثال" مورد استفاده و ارجاع قرار می گیرند. در این زمینه یک بررسی تجربی در زمینه مطالب انسانشناختی این موضوع را به نحو آشکار نشان داده است (Hau ۱۹۷۳). به تعبیر هایانو انسان شناسان بومی غیرغربی "اطلاع رسان های تحصیلکرده"[۲۸] برای غربی ها بوده اند ((Hayano ۲۰۰۱: ۳۲.

اما علی رغم آنچه گفتیم، در زمینه تفاوت های گفتمانی و اجتماعی نباید مبالغه کرد، چرا که این علوم در کشورهای غیر غربی چندان راه بومی شدن و استقلال را طی نکرده اند که پایین بودن مشارکت بین المللی انتشارات آنها را صرفاً به پای تفاوت های آنها بگذاریم. در حقیقت این علوم در کشورهای غیر غربی به نوعی کپی برداری ناقص از غرب بوده اند و تقلیدی یا اصیل نبودن مانع از آفرینشگری، ابداع و نوآوری در آنها بوده است. به تغبیر دیگر، علوم انسانی و اجتماعی در کشورهای غربی هم چوب بی شباهتی شان به علوم غربی را می خورند هم چوب شباهت هایشان را. درک این تناقض چندان دشواری نیست. مشکل تفاوت ها را توضیح دادیم، اکنون مختصر اشاره به مشکل شباهت ها می کنیم.

جورج ریتزر بعد از انتشار نظریه"مکدونالدی شدن"[۲۹] خود در کتاب «مکدونالدی شدن جامعه» (۱۹۹۳) که به فرایندهای عقلانی شدن و استاندار شدن سبک زندگی در جهان به روش آمریکایی اشاره داشت، این نظریه را در کتابی به نام "نظریه مکدونالدی شدن" (۱۹۹۸) به "مکدونالدی شدن اندیشه اجتماعی" و " مکدونالدی شدن جامعه شناسی" بسط داده است. ریتزر استدلال می کند که در دنیای امروز، دانشگاهیان نظریه ها، مفاهیم، و ایده های علم و نظریه اجتماعی غربی به خصوص آمریکایی را مانند غذای مکدونالد آمریکایی مصرف می کنند. او استدلال می کند که کتاب ها و مراجع درسی جامعه شناسی، رهیافت ها، نظریه ها، و تحقیقات جامعه شناسی آمریکایی به منزله استانداردهای علم اجتماعی درآمده اند. ابزاری که این امر را میسر و توجیه کرده است استاندارد شدن روش ها و فنون تحقیق است. همچنین این امر منافع مادی نیز برای کنشگران این رشته دارد. به اعتقاد ریتزر در وضعیت کنونی اگر یک جامعه شناس بخواهد در اجتماع جامعه شناسان به یک ستاره یا سوپر ستاره ای تبدیل شود که دانشگاه ها و مجامع علمی او را برای سخنرانی و مشارکت در علم دعوت کنند لاجرم باید روش ها، فنون و مآلاً نظریه ها و دیدگاه های استاندارد شده ای را که در آمریکا و اروپا تولید می شود بپذیرد. ریتزر خود از این امر ارزیابی انتقادی دارد و معتقد است که مکدونالدی شدن این علوم باعث از بین رفتن خلاقیت در این رشته ها می شود و تنها حاصلی که دارد افزایش کمی محصولات در "خط تولید دانشگاهی"[۳۰] است. در نهایت نیز این پرسش مطرح خواهد شد که متخصصان این علوم اگر خلاق نباشند چه ارزشی خواهند داشت (Ritzer ۱۹۹۸: ۳۵-۵۱).

پیش از ریتزر، یک جامعه شناس صاحب نام آلمانی خطر مکدونالدی شدن علوم اجتماعی را گوشزد کرده بود. ریچارد مانچ[۳۱] در دو مقاله (۱۹۹۱، ۱۹۹۳) به بررسی تأثیرات منفی گسترش جهانی علوم اجتماعی آمریکایی می پردازد. مانچ می نویسد "جامعه شناسی آمریکایی حرفه ای شده"[۳۲] بر جامعه شناسی اروپایی که جنبه هنری بیشتری دارد غلبه کرده و خلاقیت نظریه اجتماعی اروپایی را کاسته است. پیشنهاد مانچ مقاومت کردن در برابر نظریه اجتماعی آمریکایی و فرایندهای حرفه ای شدن آن که از طریق مجلات علمی آمریکایی اشاعه می شود است. مانچ به بررسی مجله بررسی های جامعه شناختی آمریکا[۳۳] می پردازد و توضیح می دهد که چگونه این مجلات گونه ای از "یکسان سازی" و همشکل کردن در ارائه و طرح مسائل اجتماعی می پردازند. به اعتقاد مانچ راه این مقاومت توسعه تعامل ها و پیوندهای بین کنشگران علوم اجتماعی در درون جامعه اروپا است. وقتی که اروپا این احساس را دارد که استاندارد شدن مانع رشد تولید فکر و علم در علوم اجتماعی آن می شود، این بحران را در کشورهای غیر اروپایی باید به نحو مضاعف حادتر دید زیرا مشترکات اجتماعی و فکری این جوامع با آمریکا بسیار کمتر از اروپا است.

از طرف دیگر چون در این کشورها، این علوم دارای خاستگاه ها و بنیان های معرفت شناختی کافی نیستند، حاصل کار آنها نیز خلق نظریه ها و روش های تازه ای نیست که بتواند مرزهای دانش را پیش ببرد و تعامل و دیالوگی انتقادی با دانش های غربی برقرار کند. از اینرو حتی کشورهایی که سهم بیشتری در زمینه تولید علمی دارند، سهم شان کمتر از اصالت و اعتبار نظری و روش شناختی ویژه برخوردار شده است. از اینرو ترکیه نیز که در بین کشورهای جهان اسلام بالاترین میزان مقالات بین المللی را دارد، جایگاه بین المللی از نظر دانش های انسانی و اجتماعی ندارد و در هیچیک از گفتمان ها و نحله های فکری علوم اجتماعی و انسانی جایی برای نحله های ترکیه دیده نمی شود.

اگر معیار موفقیت را صرفاً تعداد کمی مقالات منتشر شده در نظر بگیریم - همان چیزی که ریتزر "افزایش خط تولید دانشگاهی" می نامد- نه تولید نظریه یا خلق یک پارادایم نظری و روش شناختی اصیل، یا ارائه یک رویکرد انتقادی روشنگر در باره وضعیت اجتماعی جهان معاصر در سطح ملی یا بین المللی، در این صورت البته ترکیه و برخی کشورهای دیگر مانند هندوستان و آفریقای جنوبی حایگاه بهتری نسبت به ایران دارند. در عین حال این موفقیت نیز بیش از آنکه به پیشرفت دانش در این کشورها مربوط باشد به دو دلیل غیر مرتبط به نهاد علم و آموزش عالی در این کشورها مربوط است. دلیل نخست، رواج و گسترش بیشتر زبان انگلیسی و زبان های اروپایی در این کشورهاست؛ و دلیل دوم تعامل اجتماعی گسترده تر این کشورها با جوامع غربی در طول دو سده ی اخیر است. در نتیجه این کشورها درک و همزبانی بیشتری با غرب دارند. ترکیه کشوری نیمه اروپایی و خط آن لاتین است. هند، آفریقای جنوبی و بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیایی دیگر برای سال های طولانی مستقیماً مستعمره بریتانیا و کشورهای اروپایی بوده اند. در نتیجه همزیستی و همنشینی بلند مدت ناشی از حضور نیروهای استعمارگر اروپایی، این کشورها از نظر زبان و همچنین آشنایی با نظام های آموزشی، مسائل اجتماعی و فکری اروپا و غرب تجارب بیشتر و بسیار مهمی دارند. در واقع، این امر یکی از میراث های دوران استعمار است. بنابر این، مشکل عدم توسعه و رواج کافی زبان انگلیسی و آشنایی دانشگاهیان ایرانی با ذهن و زبان انگلیسی نقش مهمی در کاهش حضور کمی ایران در نشریات بین المللی دارد. اما این سخن به معنای آن نیست که در صورت گسترش زبان انگلیسی، دانشگاهیان ایرانی لزومأ موفق به کسب جایگاه واقعی بهتری در "اجتماع علمی" دانش های انسانی و اجتماعی می شوند. همچنانکه انتشار مقالات بیشتر قبل از انقلاب اسلامی ره آوردی برای اجتماع علمی ایران نداشته است.

جهانی و بین المللی شدن علم انسانی

همان طور که در ابتدای مقاله اشاره کردیم علی رغم تمامی انتقاداتی که به روش سنجش وضعیت علوم انسانی و اجتماعی بر پایه میزان مقالات منتشره در مجلات علمی خارجی وجود دارد، اما نمی توان ضرورت تلاش بیشتر برای افزایش مشارکت بین المللی در توسعه و تولید علم را نادیده گرفت. تأکید بر و سیاستگذاری برای حمایت از گسترش روابط بین المللی دانشگاهی در زمینه این علوم از هر راهی که باشد می تواند به رشد این علوم به دلایل که خواهیم گفت کمک کند، اما در این زمینه نباید نکات زیر را نادیده گرفت.

· همان طور که ریتزر و مانچ هشدار داده اند استاندارد شدن علوم اجتماعی باعث کاهش خلاقیت در این علوم می شود. از اینرو تلاش برای همسویی با روندهای جهانی تحقیق و پژوهش در زمینه انسانی و اجتماعی اگرچه بازده کمی تولید دانشگاهی ما را بالا می برد اما فی نفسه توسعه علمی به دنبال نخواهد داشت.

· به دلیل تفاوت فضاهای گفتمانی و اجتماعی همواره نوعی فاصله بین تولیدات علوم اجتماعی در کشورهای و حوزه های تمدنی مختلف وجود دارد. این فاصله باعث کاهش مشارکت کنشگران این علوم در سطح بین المللی می شود. بنابر این برای سنجش میزان واقعی تولید علم در رشته های علوم انسانی و اجتماعی بیش از هر چیز باید معیارهای محلی مبنای ارزیابی قرار گیرد نه معیارهای بین المللی. از اینرو همان طور که مانچ می گوید راه توسعه این علوم گسترش پیوندها و ارتباطات محلی بین کنشگران این رشته ها است. نباید ارزش مقالات منتشر شده در داخل یک کشور را کم اهمیت دانست، یا آنکه صرف رشد نشر مقاله به صورت بین المللی را معیار توسعه علمی قلمداد کرد.

ضرورت گسترش پیوندها و روابط بین المللی و فرامرزی و فرامحلی علوم اجتماعی دارای ابعاد مختلف معرفت شناختی و جامعه شناختی است.[۳۴] این ضرورت ها عبارت اند از مسائل زیر.

· ضرورت های ناشی از دست یافتن به نگرشی جهانی در عصری که جهان هر روز بهم پیوسته تر می شود و سرنوشت ملت ها در گرو دست یافتن به درکی روشن از روند های جهانی است.

· نه تنها اجتماع انسانی و نظام های معرفتی بلکه نهاد آموزش عالی نیز در حال گسترش دادن پیوند های جهانی خود است و دانشگاه به تدریج کارکردها و مفهوم تازه ای پیدا کرده است. نظریه پردازان پسا مدرن مانند ریدینگز و گرین بر اساس تحلیلی که از رشد فرهنگ جهانی و کاهش نقش دولت-ملت دارند، معتقدند دانشگاه دیگر «انسجام فرهنگی و ملی» خود را از دست داده است یا بزودی خواهد داد ((Green ۱۹۹۷: ۱۷۱. در این صورت، اگر بخواهیم علوم انسانی و اجتماعی را همچنان صرفاً در بسترهای ملی و محلی آن در نظر بگیریم، قادر به توسعه و تحول در اندازه های جهانی نخواهد بود.

· در نتیجه توسعه تکنولوژی های ارتباطی و اطلاعاتی هم زمینه های بسیار گسترده و مهمی برای توسعه ارتباطات بیشتر دانشگاه ها و دانشگاهیان فراهم شده است، و هم دانشگاه ها امروزه تمام برنامه ها، فعالیت ها و همچنین قوانین و اصول مدیریت و کار و کلیه ساختارها و شیوه های زیست دانشگاهی جنبه بین المللی پیدا کرده است. دانشگاه ها از طریق سیستم های مختلف الکترونیکی و چاپی فعالیت ها و دستاوردهای خود را به اطلاع همگان می رسانند؛ وب سایت ها و کاتولوگ ها نقش مهمی در ایجاد یک «ارتباط دو سویه و فعال» بین مردم، دانشجویان و دانشگاه ها در سراسر جهان برقرار می کنند. این امر باعث می شود که دانشگاه به نحو دموکراتیک تر اداره و در حضور مردم و مشتریانش پاسخگو تر باشند. از اینرو وضعیت «جهانی شده» جهان امروز، نظام ارتباطات و ماهیت رفتارها و تبعاً دستاوردها و تولیدات آن دانشگاهی را دگرگون کرده است (Scott ۱۹۹۸: ۱۲۲). اگر از این منظر به وضعیت دانشگاه و علم نگاه کنیم، در آن صورت اهمیت و ضرورت تلاش بیشتر برای به بین المللی کردن تمام فعالیت های دانشگاهی از جمله تولیدات علمی را می توان بهتر درک نمود.

بنابر این با توجه به آنچه گفتیم بین المللی شدن علم و آموزش عالی در جهان جهانی شده امروز یک ضرورت است و حمایت از نشر مقالات بین المللی هم یکی از راه های کمک به فرایند بین المللی شدن است. این نکته اهمیت دارد که مجدداً متذکر شویم که نشر مقالات بین المللی در رشته های علوم انسانی و اجتماعی می توانند از راه کمک به بین المللی شدن این علوم، به رشد این رشته ها کمک کند اما پایین بودن میزان نشر لزوماً به معنای عقب ماندگی این علوم در یک کشور نیست. اگر این استدلال را بپذیریم، اکنون به فهم تازه ای می رسیم. اینکه باید تلاش کنیم تا مقالات بیشتری در نشریات بین المللی منتشر کنیم اما نه برای نشان دادن آمار و ارقام بزرگتر از تولیدات علمی کشور، بلکه برای رسیدن به پارادایم یا فهم تازه تری از علم و نظریه اجتماعی.

حال با پذیرش این امر، پرسش این است که چگونه می توان در سطح بی المللی مشارکت بیشتری داشت تا در فرایند بین المللی شدن این علوم کمک بیشتری کرد و در عین حال تولیدات علمی را افزایش داد؟ همان طور که گفتیم آنچه در خال حاضر در ایران اعمال می شود سیاست الزام و اجبار اعضای هیأت علمی دانشگاه ها به چاپ مقاله در مجلات خارجی است. تحقق این سیاست مستلزم مجموعه شرایط و عواملی است که بدون آنها نمی توان از استادان دانشگاه انتظار نگارش مقاله به زبان های اروپایی را داشت. ضمن آنکه در فضایی که ساختار آموزش عالی کشور سیاست و تعریف مشخصی برای بین المللی شدن ندارد، اساساً به دلایل متعددی که تاکنون بررسی کردیم، این سیاست نتیجه ی چندان امیدبخشی نخواهد داشت.

همان طور که گفتیم چاپ مقاله در نشریات بین المللی یک حلقه از زنجیره پیوندهای نظام های ملی آموزش عالی در نظام جهانی علم یا اجتماع جهانی دانشگاه است. چاپ مقاله یک فعالیت مکانیکی، مجزا، و بریده از فضای علم و دانشگاه نیست. در صورتی که تمامی ساختارهای دانش و آموزش و پژوهش بر ارزش های محلی استوار باشد، و پیوند ارگانیک بین نهاد دانشگاه ملی با نهادهای بین المللی به نحو محکم و پیوسته ای برقرار نباشد، در این صورت سیاستگذاری برای نشر مقاله در کشورهای دیگر وصله ناچسب و فعالیت بی معنایی خواهد بود. به عبارت دیگر، چاپ مقاله در نشریات خارجی تابعی از نوع ساختار حاکم بر فرایندهای تولید دانش و نظام ارتباطات دانشگاه با جهان خارج است. متخصصان آموزش عالی معمولاٌ میزان جهانی بودن و ارتباطات دانشگاه را "بین المللی شدن"[۳۵] می نامند. «بین المللی شدن» به مجموعه فعالیت های مربوط به گسترش همکاری ها و ارتباطات علمی و دانشگاهی بین المللی گفته می شود که هدف آن فراهم ساختن محیط آموزشی و پژوهشی در دانشگاه هاست که به نحو واقعی در ارتباط و همبسته با چشم اندازها و پیشرفت های جهانی باشد (Kinght and de Wit ۱۹۹۷).

طی دو دهه گذشته ژاپن، هندوستان، کشورهای آسیای جنوبی شرقی و تمام کشورهای اروپایی و غربی بیشترین تلاش خود را صرف بین المللی کردن نظام آموزش عالی خود از راه جذب دانشجوی خارجی، اعزام دانشجو به کشورهای دیگر، بین اامللی کردن دروس، گسترش "پروژه های تحقیقاتی مشارکتی"، گسترش قراردادهای همکاری بین المللی و فعالیت های مشترک فرا ملیتی، چند فرهنگی کردن محیط و فضای داشگاه ها، بین المللی و چند زبان کردن دانشگاه ها کرده اند (Callan ۱۹۹۸). بر اساس این تجارب می توان گفت تنها با وضع قانون و ملزم کردن استادان به نشر مقاله نمی توان به هدف تولید علم در سطح بین المللی دست یافت، بلکه این امر مستلزم رشد پیوند ارگانیک دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی کشور با مراکز دیگر جهانی است. در این صورت تا حدودی تفاوت های گفتمانی بین فضای فکری رشته علوم انسانی و اجتماعی نیز کاسته می شود، اگرچه محو این تفاوت امر ناممکن و در عین حال نامطلوب است.

تا زمانی که سیاست های بین المللی شدن در زمینه علوم انسانی و اجتماعی تحقق نیافته است، و ارتباطات بسیار اندکی بین مراکز و محققان و استادان این رشته ها و مراکز و همتایان خارجی آنها وجود دارد، الزامی کردن چاپ مقاله در نشریات خارجی فشار مضاعفی بر روی این محققان ایجاد می کنند. از یک سو به دلیل تفاوت های گفتمانی و اجتماعی دانش خود را چندان مناسب عرضه به خارج نمی دانند، و از سوی دیگر عموماً توانایی های زبانی برای نگارش به زبان خارجی و همچنین شناخت های لازم از نشریات خارجی برای مراوده با آنها را ندارند. در این زمینه البته کسانی که در خارج کشور تحصیل یا برای مدت طولانی زندگی کرده اند آمادگی های بیشتری دارند. به همین دلیل است این گروه مقالات بیشتری در نشریات خارجی منتشر کرده اند. این که در قبل از انقلاب اسلامی میزان مقالات خارجی رشته های علوم انسانی و اجتماعی بیش از میزان فعلی بوده است به این دلیل است که قبل از انقلاب اسلامی اعزام دانشجو و تحصیل دانشجویان ایرانی در خارج به مراتب بیش از زمان حال بود. بنابر آمار رسمی یونسکو در سال ۱۹۷۹ ایران بیشترین دانشجوی خارجی جهان را داشته است (۱۹۸۷Cumming, ).

رشد تولید علم در علوم انسانی و اجتماعی

همان طور که گفتیم، این نکته که پایین بودن میزان مقالات بین المللی ایران شاخص وضعیت تولید علم در رشته های انسانی و اجتماعی نیست، به معنای این نیست که تولید علم در ایران بالاست. واقعیت این است که چه در سطح بین المللی و چه در سطح ملی ما هنوز نتوانسته ایم جایگاه مناسبی برای این علوم به دست آوریم. به شیوه های مختلف توسعه نایافتگی علوم انسانی در ایران را می توان توضیح داد. از حیث نظری فقدان نظریه پردازان و پارادایم سازان برجسته که بتوان آنها و نظریه ها یا رهیافت هایشان را بنیان گفتمان دانشگاهی بشناسیم، ملموس ترین شاخص این عقب ماندگی می توان دانست.

همچنین بخشی از این توسعه نایافتگی پایین بودن میزان نشر مقالات و کتاب های دانشگاهی تألیفی نوآورانه و خلاق در داخل کشور است. اگرچه مقاله واحد اصلی نشر ایده ها و داده های علمی نیست اما همان طور که گفتیم یکی از ارکان نشر علمی است و بخش مهمی از فعالیت های پژوهشی محققان این رشته ها در قالب مقاله ارائه می شود. نگارش مقاله در ایران از عمومیت و رشد کافی برخوردار نیست. در حال حاضر آماری از میزان مقالات منتشر شده اعضای هیأت علمی دانشگاه ها در اختیار نداریم اما برآورد این امر کار دشواری نیست، چرا که تعداد بسیار اندکی مجلات دانشگاهی معتبر در این رشته ها در کشور وجود دارد و این مجلات نیز اغلب به صورت "گاهنامه" هایی هستند کمتر منظم به صورت فصلی منتشر می شوند. برای مثال، تعداد نشریات علوم اجتماعی کشور از تعداد انگشتان دست کمتر است.[۳۶] به دلیل قلت، نشریات علوم احتماعی موجود نیز هنوز جنبه تخصصی پیدا نکرده اند و اغلب همچنان کشکول وار در تمام رشته ها و موضوعات مرتبط با مسائل انسانی و اجتماعی مطلب منتشر می کنند.

بنابر این بیش از نگرانی رشد میزان نشر مقالات بین المللی، باید ابتدا به بررسی علل و عوامل پایین بودن تولید علمی در داخل کشور بود. بررسی این موضوع به عوامل مختلفی مرتبط است که شرح تمام آنها در اینجا میسر نیست، چرا که در اصل به ضعف بنیه این علوم و مشکلات مربوط به ساختارهای اجتماعی و معرفتی و مسائل متعدد نهاد آموزش عالی و دانشگاه در ایران باز می گردد. اما رشد و توسعه کیفی علوم انسانی و اجتماعی، مانند هر رشته ی دیگری حداقل مستلزم تحقق مجموعه شرایطی است که برخی از آنها عبارت اند از:

· رشد و توسعه ارزش ها و هنجارهای مربوط به فرهنگ دانشگاهی و رشته ای از راه بهبود فرایند "جامعه پذیری دانشگاهی". در این زمینه ترویج اخلاق دانشگاهی با تأکید بر هویت و ارزش های آکادمیک در تمام سطوح دانشجویان و استادان ضرورت دارد. در ایران هنوز "اجتماع علمی" در این رشته ها شکل نگرفته است. علم نیز در درون اجتماع و گفتمان خاص خود همواره تولید و تکثیر می شود.

· جامعه پذیری دانشگاهی مفهوم عام و گسترده ای است که تمام ارزش ها و معانی و مهارت هایی را که یک فرد عضو اجتماع دانشگاهی باید بداند شامل می شود. در این زمینه بین رشته های مختلف تفاوت هایی نیز وجود دارد. یکی از این تفاوت ها که در مسیر تولید علمی آنها تأثیرگذار است، "سواد آموزی دانشگاهی"[۳۷] است. سواد آموزی دانشگاهی در رشته های علوم انسانی بر فراگیری زبان نگارش و مهارت های آن تکیه دارد، در حالیکه در رشته های مهندسی و پزشکی به مهارت های عملی آزمایش تجربی در آزمایشگاه یا طبیعت وابسته است. با توجه به این نکته، یکی از مهمترین کاستی های جامعه پذیری دانشگاهی در رشته های انسانی عدم توجه به آموزش کافی فنون نگارش و عرضه و تولید یک متن علمی است. نوشتن در دانش های موسوم به "علوم انسانی"[۳۸] (مانند ادبیات، فلسفه، هنرها و تاریخ) و "علوم اجتماعی" (مانند جامعه شناسی، انسان شناسی، اقتصاد، روان شناسی و حقوق) نقش اساسی دارد. این اهمیت ناشی از دو وجه ساختاری این علوم است. از یک سو این دانش ها، "علوم مفهومی"[۳۹] هستند. به این معنا که مهمترین فعالیت فکری که متخصصان این رشته ها انجام می دهند معطوف به معنی دار کردن "جهان زیست"[۴۰] ما - یعنی محیط طبیعی، محیط اجتماعی و بیکران هستی – است. فرایند معنی دار کردن جهان زیست نیز عموماً "فرایند تأویلی"[۴۱] است که از راه "تأویل" و "تحلیل"[۴۲] انجام می شود. در این فرایند تأویلی کار تحلیلگر شناخت، کشف و خلق "معانی فرهنگی" و ارائه آن از طریق "نمادهای بیانی"[۴۳] است. نمادهای بیانی که انسان به خدمت می گیرد کلامی (زبان و نوشتن)، تصویری (فیلم، نمایش، نقاشی) و تجسمی (مجسمه سازی، معماری و هنرهای مشابه) هستند.

اگرچه "مفهوم سازی"[۴۴] و تولید متن فرایندی پیچیده ای است که از درهم آمیزی مجموعه از عوامل و فعالیت های مختلف مانند به کارگیری فنون تحقیق، تسلط به گفتمان های رشته ای و زبان علم، خلاقیت و مهیا بودن شرایط اجتماعی ویژه است، اما برآیند نهایی این فعالیت ها و عوامل در نوشتن بروز و ظهور می یابد. از اینرو بخش مهمی از توسعه دانش های انسانی و اجتماعی به چگونگی یادگیری مهارت های مربوط به نوشتن متکی است. در نظام آموزش دانش انسانی و اجتماعی در دانشگاه های ایران اساساً جایگاهی برای آموزش مهارت های مربوط به نوشتن و تبیین اهمیت و جایگاه آن در تولید علم گنجانده نشده است. این سخن به معنای آن است که کارخانه تولید علم انسانی و اجتماعی در ایران فاقد راهبرد و نظامی برای ارائه محصولات خود به جامعه است. آنانکه نوشتن را می آموزند اغلب کسانی هستند که یا در کشورهای دیگر تحصیل کرده اند یا آنکه به "روش دیمی" یعنی "خودآموز" نوشتن را فراگرفته اند. دیمی کاران نیز اگرچه زحمت بسیاری برای خلق و تولید آثار خود متحمل می شوند و گاه نوشته های آنها از نظر محتوی و ایده و نوآوری نیز دارای ارزش علمی و دانشگاهی است، اما از آنجا که مطابق استانداردهای علمی بین المللی نوشته نشده اند، قابلیت نشر در مجلات و کتاب های علمی بین المللی را ندارند.

· گسترش "امنیت و استقلال دانشگاهی" و تأمین آزادی های لازم برای بیان اندیشه ها به نحوی که محقق خود را در بستری آزاد برای طرح مسائل، نقد کردن و ارائه ایده ها و یافته های خود بداند. از آنجا که دانش های انسانی با مسائل جامعه و فرهنگ سروکار دارند، طبعاً رشد و توسعه آنها بستگی به میزان تحمل و مدارای نظام سیاسی جامعه با آنها دارد. تجربه بشر نشان می دهد علم در جوامعی بیشتر و بهتر رشد کرده است که آزادتر و دموکراتیک تر بوده اند. این قاعده در باره علوم انسانی و اجتماعی بیش از علوم طبیعی صدق می کند زیرا کارکردهای اصلی این علوم دامن زدن به گفت و گوی فرهنگی، روشنگری انتقادی، کمک به فهم مسائل کلان و بنیادی مربوط به زندگی اجتماعی و سیاسی، و نهایتاً بهبود وضعیت زندگی اجتماعی انسان از راه ایجاد تغییرات مناسب است. تمام این کارکردها به گونه های مختلف با مقوله قدرت در ارتباط است. از اینرو در این رشته ها فضای باز و دموکراتیک بیش از امکانات مادی در رشد و توسعه آنها تأثیر گذار است.

نکته مهم در این زمینه این است که یک بررسی تجربی نشان می دهد که بالا بودن هزینه اجتماعی و سیاسی پژوهش در ایران بیش از هزینه های مالی و روانی آن بر روند فعالیت های تحقیقاتی دانشگاهیان و پژوهشگران تأثیر می گذارد. بر اساس این بررسی که در سال ۱۳۸۲ انجام شده است بیش از ۷۹ درصد کنشگران دانش تمایل به پرداخت هزینه مالی، نزدیک به ۲۰ درصد آمادگی پرداخت هزینه روانی و تنها ۲ تا ۳ درصد آمادگی پرداخت هزینه سیاسی و اجتماعی را دارند (مهاجری ۱۳۸۲). به عبارت دیگر در صورت کاهش هزینه های اجتماعی تحقیق، کنشگران دانش خود تا میزان قابل توجهی کمبود مالی در این زمینه را تحمل یا جبران می کنند.

· اصلاح و تغییر ساختار کنونی نظام گزینش و ورود به دانشگاه به نحوی که امکان ورود افراد تواناتر و مستعدتر به این رشته ها فراهم شود. این امر منوط به ارتقاء منزلت اجتماعی رشته های انسانی و اجتماعی است. در این زمینه اصلاح نگرش های موجود در جامعه نسبت به ماهیت و اهمیت این دانش ها می تواند تا حدی به حل مشکل کمک کند.

· گسترش زمینه های نشر علمی و دانشگاهی اعم مقاله و کتاب در داخل. در این زمینه همان طور که توضیح دادیم نظام آموزش عالی کشور با کاستی ها و مشکلات متعددی مواجه است. در علم، چرخه تولید و توزیع به یکدیگر پیوسته اند. یعنی به میزانی که مجاری و ابزارهای مناسب برای عرضه علم فراهم شود، تولید آن نیز افزایش می یابد.

· گسترش ارتباطات علمی و دانشگاهی در تمام سطوح محلی، ملی و بین المللی.

· گسترش نهادهای مستقل علمی مانند انجمن های علمی و دانشگاهی.

· اصلاح روش های آموزش دانشگاهی از روش های اقتدارگرایانه به روش های مشارکتی و دموکراتیک.

· تغییر روش های آموزش از وضعیت فراگیری نظری و حفظ و روش های منفعلانه، به روش های فعال مبتنی بر تجربه کردن، عمل کردن و مشارکت دانشجو در تولید ایده و دانش. یعنی تغییر موضع دانشجو از ناظر و تماشاچی به بازیگر عرصه علم و یادگیری. در روش های عرضه علم، لازم است که جایی نیز برای تجربه های شخصی و دانش حضوری و بیواسطه فرد در نظر گرفته شود. به عبارتی دیگر، فردیت کنشگران دانشگاهی اعم از دانشجو و استاد پذیرفته شود و امکان تبلور و حضور داشته باشند. فرایندهای یکنواخت سازی و فردیت زدایی حاکم بر نظام آموزش عالی کشور اجازه بروز و ظهور خلاقیت ها را نمی دهد. علوم انسانی که هم مرزترین شاخه های دانش با هنر هستند نمی توانند در چنین وضعیتی نوآوری و تولید علمی داشته باشند.

· اصلاح نظام مدیریت دانشگاهی به سوی مدیریت مشارکتی، دموکراتیک و عقلانی که در آن تمام اعضاء دانشگاهی بتوانند به تناسب پایگاه و نقش خود در تصمیم سازی و اجرای برنامه ها سهیم شوند.

· گسترش پیوندهای ارگانیک و کارکردی میان رشته های علمی و جامعه و دولت. در این زمینه از آنجا که علوم انسانی و اجتماعی خاستگاه اروپایی و غربی دارند، هنوز نتوانسته اند به صورت عنصر و جزئی از نظام فرهنگی ایران و متناسب نیازها، خواست ها و تعلقات ما در آیند. به تعبیر جامعه شناختی هنوز این علوم در درون نظام اجتماعی ما "نهادی" نشده اند. در نتیجه همچنان به گیاه پیوندی می مانند که در زیست بوم طبیعی خود نیست.

· علل و دلایل بسیاری برای نهادی نشدن یا بومی نشدن این علوم می توان ذکر کرد. به هر حال همه کنشگران این عرصه بنابر تجربه زیسته خود می دانند که این علوم در ایران همچنان بیش از هر چیز ماهیت ترجمه ای دارند نه تألیف و تولید. بومی و نهادی شدن این علوم در ایران مستلزم گسترش مباحث نظری و روش شناختی و ترویج مباحث مربوط به نقد و ارزیابی تحقیقات در این رشته هاست.[۴۵] در ایران مفهوم روش در علوم انسانی و اجتماعی اغلب و عملاً به تکنیک و فن گردآوری داده ها تقلیل داده می شود و در نتیجه بنیان های نظری مربوط ارزش و اعتبار پژوهش از نظر چگونگی سهم آن در خلق ایده ای نو یا نگرش تازه انتقادی کمتر منظور می شود. این امر باعث می شود که تحقیقات این حوزه از بنیان برای تولید علم انجام نگیرند و هرگز کاستی های آنها و میزان سهم شان در پیشبرد مرزهای دانش مشخص نشود. علم از راه ارزیابی انتقادی خود رشد می کند و راه خود را در جامعه می یابد.

· کسی که راه را گم کرده است هر چه بیشتر بدود بیشتر خود را از مقصد دور می کند. این نکته درباره همه چیز از جمله علوم صادق است. علوم انسانی در ایران بیش از هر چیز نیازمند دستیابی به تعریفی از خود به منزله شاخه ای از دانش است، تعریفی که بتواند به نهادی شدن این دانش در بافت و ساختار معرفتی و اجتماعی ایران کمک کند. بدون تردید راهی که تاکنون رفته ایم راه بی حاصلی نبوده و تجربه های بسیاری به دست آورده ایم. امروز آثار کلاسیک بسیاری از رشته های این علوم به فارسی ترجمه شده و امکان آشنایی ما با منابع غربی این رشته ها بسیار گسترده شده است. همچنین مباحث بومی سازی، اسلامی سازی، و جنبه های مختلف کاربرد این دانش ها در طرح های توسعه و نیازهای اداری را آزموده ایم. تألیفات در زمینه این علوم افزایش یافته و زبان فنی این دانش ها نسبت به گذشته رشد یافته است. مشکلی که در راه تجربه های انباشته ما وجود دارد ابهام در انتظار جامعه از این دانش هاست. برای دستیابی به تصویر و تعریفی روشن از این دانش ها و وظیفه و جایگاه آنها در کلیت نظام اجتماعی لازم است ارتباط بین مردم، دولت و کنشگران این رشته ها بسط یابد. بدون یک گفتگوی مستمر بین این سه گروه نمی توان به تعریف دانش انسانی مناسب بافت جامعه ایران دست یافت. گروهی که متولی این گفتگوست، جز کنشگران علوم انسانی نمی توانند باشند، زیرا مشکل این علوم در اساس مشکل حرفه ایی آنان است. کنشگران این علوم ناگزیر باید مسئله غایت، تعریف و تلقی های مختلف از این دانش ها را به بحث و گفتگو جمعی با جامعه و دولت بگذارند تا از دل این گفتگوها راه این علوم برای توسعه درونزا فراهم شود.

· یکی از روشن‌ترین درس‌های تاریخ آنست که مسائل را نمی‌توان در مرتبه‌ای پائین‌تر از مرتبه‌ای که از درون آن برخاسته‌اند پاسخ گفت. این سخن را آلبرت انیشتین به صورت دیگری این گونه مطرح می سازد که ما نمی توانیم با همان عقلی که مشکلات را به وجود آورده ایم آنها را حل کنیم. ما باید از زاویه دیگری به مشکلات نگاه کنیم. اگر دانش های انسانی در ایران با بحران مواجه شده اند، لازم است از زاویه ای دیگری، زاویه ای متفاوت از آنچه تاکنون با آنها برخورد و رفتار کرده ایم نگریسته شوند تا راهی برای برون شدن از بحران پیدا کنیم. اینکه این زاویه دید متفاوت چیست، پرسشی نیست که بتوان آن را در یک عبارت در اینجا تعریف کرد بلکه این زاویه دید باید از درون یک "گفتگوی جمعی" درباره این دانش ها حاصل شود. مسئله علوم انسانی در سال های نخست پس از انقلاب اسلامی برای مدتی مطرح شد اما بی آنکه مباحث راه به جایی ببرد رها شد و سال هاست که گفتگوی درباره این علوم به نحو جدی انجام نمی شود. مباحث مربوط به فلسفه علوم اجتماعی، جایگاه علوم انسانی در ایران، نسبت میان این علوم و علوم دیگر، انتظاراتی که از این علوم می توان داشت و پرسش هایی از این نوع باید در گفتگوی جمعی انتقادی مطرح شود تا راهی برای رسیدن به مرتبه بالاتر از آنچه در آن هستیم پیدا کرد.

· "ضعف روانی" در بین کنشگران رشته های علوم انسانی یکی از موانع جدی توسعه این علوم است. از آنجا که سیستم انتخاب دانشجو و ورود به دانشگاه بر مبنای انتخابی ارادی و بر پایه علاقه و استعدادهای واقعی دانشجویان نیست، و در مراحل بعد نیز کلاس های درس انگیزه و اشتیاق در بین دانشجویان ایجاد نمی کنند، در نتیجه کنشگران این علوم از سطوح مقدماتی تا سطوح بالا فاقد "انگیزه های درونی" برای فعالیت جدی در این رشته ها هستند. این که چگونه می توان این مشکل را برطرف ساخت، پرسشی است که متخصصان تعلیم و تربیت و بررسی های جامع و تخصصی باید به آن پاسخ دهند. اما اگر در اندیشه افزایش تولیدات علمی و توسعه علوم انسانی هستیم، باید به خاطر داشته باشیم که انگیزه تعلیم و تربیت و فعالیت دانشگاهی باید تا اندازه ای باشد که بتواند احساس خوبی را در دانشجویان و کنشگران رشته های دانشگاهی نسبت به خودشان ایجاد کند تا امکان انتقال و تولید دانش برای آنان فراهم آید. در حال حاضر تصویری از فرد فرودست، سرکوب شده و ناتوان از کنشگران علوم انسانی در جامعه وجود دارد.

· بخشی از مسئله "ضعف روانی" ناشی از فقدان یا ضعف نظام پاداش دهی به کمشگران و به خصوص نخبگان خلاق در دانش های انسانی است. دانیل بل می گوید «یافتن شیوه‌های مناسب برای پاداش دادن به مبتکران عرصه‌ی دانش و جبران زحمات آنان می‌بایست عنصر اصلی هر نظریه‌ی ارزش دانش باشد» (۱۳۸۳ بل).[۴۶] تحقق بخشیدن این نکته برای دانش های انسانی که مابه ازاء مادی دستاوردهای آنها به سادگی قابل اندازه گیری کمی نیست بسیار دشوارتر است. از این رو اغلب ساده ترین راه که نادیده گرفتن ارزش مادی نوآوری ها و تولیدات علمی دانش های انسانی است انتخاب می شود!

فهرست مذکور را می توان همچنان به موارد متعدد دیگر گسترش داد. به هر حال پرسشی که همواره در مقابل این نحوه ارائه پیشنهاد و تجویز کردن وجود دارد این است که چرا تاکنون سیستم آموزش عالی و نهاد علم در ایران به این موارد عمل نکرده است؟ بدون تردید این نکات و نکات مشابه آن، ایده هایی نیستند که به ذهن برنامه ریزان آموزش عالی خطور نکرده باشد زیرا اینها محصول تجربه جمعی است که همه کنشگران عرصه آموزش عالی کم و بیش با آن مواجه می شوند. بنابر این، پرسش اصلی این است چگونه می توان این ایده ها را جامه عمل پوشانید و تحقق بخشید؟ واقعیت این است که مسائل آموزش عالی و توسعه علم، مانند دیگر مسائل اجتماعی بسیار پیچیده اند و چون شبکه ای درهم تنیده با تمام ساختارهای دیگر جامعه در ارتباط است. توسعه و رشد علم در تمام زمینه ها و رشته های آن تابع جریان کلی توسعه کلان جامعه است زیرا علم خود یکی از خرده نظام های فرهنگی نظام اجتماعی کل است. غرض از بیان پیشنهادات مذکور نشان دادن این نکته است که با وجود مسائل فوق، نمی توان با اجباری کردن نوشتن و نشر مقاله به زبان خارجی مشکل واقعی علم را حل کرد، اگرچه بدون تردید با این سیاست میزان کمی نشر مقالات خارجی ایران کم و بیش بهبود نسبی می یابد و تا حدودی نیز ارتباطات بین المللی دانشگاهیان کشور را گسترش می دهد. و همچنین نمی توان منکر این واقعیت شد که هر خط مشی و سیاستگذاری می تواند جنبه های مثبت سازنده و جنبه های منفی را همزمان داشته باشد. مهم دستیابی به ارزیابی دقیق از نظر هزینه و فایده است. یعنی باید دید آیا راه های کم هزینه تر و موفق تری برای دستیابی به رشد تولیدات علمی کشور وجود ندارد و ما ناگزیر از اتخاذ روش هایی مثل پرداخت هزینه های سنگین برای چاپ یک مقاله خارجی هستیم؟ همچنین باید در نظر داشت که تولید علم یک مقوله فردی نیز هست، زیرا در نهایت دانش حاصل تفکر و اندیشه است و جایگاه این امر نیز مغز یک انسان است. در صورتی که تک تک دانشگاهیان به روش ها و خط مشی های اتخاذ شده باور و ایمان نداشته باشند، و بدتر از آن درصورتی که خط مشی اتخاذ شده را نوعی تحقیر خود بپندارند، مسلماً این خط مشی برای آنها انگیزه واقعی برای تلاش علمی و اندیشیدن بیشتر و سخت تر فراهم نمی کند.

سخن را با ذکر این نکته به پایان می برم که اگر در هر عرصه ای بتوان به تغییرات فرمالیستی، یعنی تغییرات در شکل و نه محتوای بتوان به رشد دست یافت، در عرصه علم و فناوری قطعاً نمی توان از چنین راهبردی بهره برد. وظیفه اصلی نظام آموزش عالی در زمینه تولید علم تنها هنگامی محقق می شود که خلاقیت و تولید فناوری های نوین و کارآمد در این سیستم رشد کند نه صرفاً انتشار مقالات علمی. چه بسیارند که حتی برخی از ابداعات و اختراعات مهم مراکز علمی و تحقیقاتی جهان برای مدت ها مکتوم می مانند، و چه بسیار آثار بزرگ علمی و فکری که سال ها پس از مرگ نویسندگان و خالقان شان منتشر می شوند.[۴۷] مهم آن است که آفرینش و خلاقیت رونق یابد و جای مونتاژ و ترجمه را بگیرد. در غیر این صورت همان وضعی را مبتلا خواهیم شد که روزگار طولانی است به آن کم و بیش مبتلا هستیم. حکایت داشتن کارخانجات بزرگ بدون صنعت، و دانشگاه های بزرگ بدون دانش را می گویم. همان که می گویند زمانی جواهر لعل نهرو وزیر وقت هندوستان به ایران آمده بود و وی را به بازدید برخی صنایع برده بودند تا ایشان عقب ماندگی صنایع ابتدایی هند را بهتر درک کند. ایشان در موقعیتی مناسب گفته بود: آنچه می باید گفت این است که من کارخانه های معظمی دیدم اما صنعتی ندیدم. این سخن برای میزبانان گران آمد.[۴۸] امیدوارم امروز هم وجود دانشگاه های بزرگ و ارقام مربوط به رشد تولیدات علمی در رشته های غیر علوم انسانی ما را گمراه نکند زیرا بررسی تجربی انجام شده درباره "ماشین علم" در این رشته ها که تازه به حرکت افتاده است نشان می دهد «چرخ های ماشین تخیلی علم ما، آن گونه که طراحی شده است و تا به حال از آن استفاده نمودیم، هر آن گاه بخواهیم از آن به سود تولید صنعتی کار بکشیم، به توقف خواهد رسید.» (اعتماد و دیگران ۱۳۸۳). حال ما خود باید حکایت مفصل بخوانیم از آن مجمل حادثه ای که در علوم انسانی ممکن است تحقق یابد.

این مقاله در فصلنامه علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی شماره ۳۱ منتشر شده است.

نظر شما