شناسهٔ خبر: 31153 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

نگاهی به كتاب «حق آزادی: بنیان‌های اجتماعی زندگی دموكراتیك» اثر اکسل هونت؛

احیای فلسفه سیاسی هگل

هونت 2 شاید گیج‌کننده‌ترین وجه «حق آزادی» روش «بازساختن هنجاری» هونت باشد و اینکه نیروی انتقادی آن را چگونه باید درک کرد. چنان‌که هونت توضیح می‌دهد، او برای فرمول‌بندی نظریه‌ای در خصوص عدالت که بر تحلیل اجتماعی به روش بازسازی استوار باشد، بنا ندارد دفاعیه‌ای له جامعه موجود اقامه کند.

 

هانس آرنتشورست / ترجمه كاوه شكیب: یکی از اهداف اصلی آثار اکسل هونت تا به امروز این بوده که دریافت‌های‌ هگل را در خصوص اهمیت به‌رسمیت شناخته‌شدن در فرایند خودتحقق‌بخشی فرد در نظریه‌ اجتماعی انتقادی معاصر به کار بندد و به ثمر بنشاند. از آنجا که هگل این دریافت‌ها را بر اندیشه‌هایی متافیزیکی درباره تاریخ و طبیعت استوار کرده بود؛ اندیشه‌هایی که امروزه توجیه آنها دشوار می‌نماید، تلاش هونت این بوده تا نظریه‌ای در خصوص به‌رسمیت شناخته‌شدن بپروراند که بر بنیادی تجربی و پسامتافیزیکی استوار باشد. حاصل این تلاش در کتاب «نزاع بر سر به‌رسمیت شناخته‌شدن» (هونت، ۱۹۹۵) تبیینی عمدتا انسان‌شناختی است ناظر بر اینکه چرا افراد به اشکال مختلف به‌رسمیت شناخته‌شدن - از جمله عشق، احترام و عزت اجتماعی- نیاز دارند تا بتوانند نسبتی سالم با خود برقرار کنند. تا به این مقطع، هونت هنوز هم پایبند تفسیر هابرماس از هگل است؛ باور هابرماس بر این بود که هگل نظریه بین‌الاذهانی به‌رسمیت شناخته‌شدن را در دوره متقدم کار خود یعنی در دوره ینا پروراند، ولی بعد‌ها در «پدیدار‌شناسی روح» آن را کنار گذاشت و به جای آن نظریه‌ای تک‌گویانه ناظر بر خودپروری روح نشاند.

ولی هونت خیلی زود به این اعتقاد رسید که آثار متاخر هگل را نیز می‌توان به دید نظریه‌ای در خصوص به‌رسمیت شناخته‌شدن قرائت کرد. در نتیجه او به پیروی از ساختار کتاب «فلسفه حق» هگل نظریه خود را از نو فرمول‌بندی کرد؛ اول به‌طور آزمایشی در درسگفتارهای اسپینوزای خود (هونت، ۲۰۰۰) و بعد طی پروژه‌ای بلندپروازانه در کتاب اخیرش «حق آزادی» (۲۰۱۴). نظریه هونت برای قرارگرفتن در این مسیر جدید دست‌کم سه‌تحول مهم از سر گذرانده است: اول اینکه او رهیافت انسان‌شناختی خود را‌‌ رها کرده و در عوض رهیافتی جامعه‌شناختی‌تر و تاریخی‌تر در پیش گرفته است؛ دوم اینکه نقش نهاد‌ها به عنوان میانجی و واسط در تبیین او اهمیتی بیشتر یافته است؛ سوم و چه‌بسا جالب توجه‌تر از همه اینکه او اکنون فلسفه خود را نظریه‌ای در خصوص عدالت معرفی می‌کند؛ نظریه‌ای که مدعی است از نظریه‌های «ساختگرا»ی کانتی درخصوص عدالت که جان راولز طرح کرد، ثمربخش‌تر است.

هونت در مقدمه مختصر و موجز «حق آزادی» مقدمات روش‌شناختی نظریه «هگلی» خود در باب عدالت را طرح می‌کند. گام اول او این است که هرنظریه‌ای در باب عدالت را باید بر مبنای تحلیلی اجتماعی پروراند. به جای آنکه اصول اخلاقی مجردی بسازیم و سپس آنها را بر جامعه موجود به کار بندیم – چنان‌که در نظریه‌های کانتی عدالت متداول است - هونت استدلال می‌کند که یک جامعه فقط می‌تواند خود را از خلال ارزش‌ها و آرمان‌های مشترک بازتولید کند و لذا هر نظریه‌ای در خصوص عدالت باید کار خود را با تحلیل همین آرمان‌های مشترک موجود در جامعه آغاز کند؛ از جمله روال‌ها و نهادهایی که تحقق این آرمان‌ها را ممکن می‌کند. از آنجا که هونت متقاعد شده آزادی فردی به آرمانی محوری در جوامع مدرن بدل شده، پیشنهاد او عبارت است از «بازساختن هنجاری» این مهم که چگونه این آرمان در بازتولید جوامع مدرن ایفای نقش کرده است و در ضمن شناسایی آن روال‌ها، نهاد‌ها و تحولات اجتماعی که در تحقق این امر سهم داشته‌اند.

هونت در بخش اول کتاب به این واقعیت مساله‌دار اشاره می‌کند که در عصر مدرن هیچ اجماعی بر سر پیش‌شرط‌های اجتماعی- هستی‌شناختی آزادی فردی وجود نداشته است. او سه‌برداشت از آزادی را در روزگار مدرن تمییز می‌دهد: آزادی منفی، آزادی بازاندیشانه و آزادی اجتماعی. هریک از برداشت‌ها در این خصوص که جامعه عادلانه به چه نیاز دارد، تبیین خاص خود را دارد. «آزادی منفی» ناظر است بر غیاب قیود بیرونی و آزادبودن فرد در پیگیری علایق و منافع بازاندیشی‌نشده خود بی‌آنکه دیگران مانع وی شوند؛ هونت این برداشت از آزادی را در فلسفه سیاسی هابز و از متاخران، در اگزیستانسیالیسم سار‌تر و نظریه عدالت نوزیک برداشت محوری می‌داند. «آزادی بازاندیشانه» مستلزم آن است که افراد اهدافی مستقل و خودآیین را پیگیری کنند؛ این مهم مستلزم بازاندیشی در آمال و امیال فرد است. هونت نشان می‌دهد این آرمان در اصل ریشه در کار روسو دارد ولی بعد دوپاره شد و پاره‌ای از آن به قالب آرمان خودآیینی اخلاقی کانت درآمد و پاره‌ای دیگر به هیئت آرمان رمانتیک خودتحقق‌بخشی اصیل؛ امروزه نماینده این دوشعبه یک طرف، آن قسم نظریه‌های عدالت است که مدلی رویه‌محور برای خودتعین‌بخشی می‌پرورانند و در طرف دیگر نظریه‌هایی که به مفصل‌بندی پیش‌شرط‌های فرهنگی خودتحقق‌بخشی کمر بسته‌اند و بالاخره، «آزادی اجتماعی» ناظر است بر درک هگلی از آزادی به‌مثابه «بودن-با-خود-در-دیگری». درحالی که در دومدل آزادی منفی و آزادی بازاندیشانه واقعیت اجتماعی موجود بیرون از خود آرمان آزادی قرار دارد، روایت بین‌الاذهانی هگل از آزادی کیفیت مناسبات اجتماعی در روال‌ها و نهادهای موجود را به پیش‌شرط ذاتی تحقق آزادی بدل می‌کند. فقط زمانی آزادی فردی برای همگان امکان تحقق می‌یابد و می‌توان جامعه را عادلانه خواند که افراد بتوانند اشکال مختلف به‌رسمیت‌شناختن متقابل را در درون آن روال‌های محوری که برای بازتولید جامعه ضرورت دارند، محقق کنند – یعنی در خانواده، اقتصاد و سیاست دموکراتیک.

از نظر هونت هریک از این سه‌مدل آزادی به طریق خاص خود مشروعیت دارد. در بخش دوم کتاب، او استدلال می‌کند که آزادی منفی و آزادی بازاندیشانه - و نهادینه‌شدن آنها در روال‌های قانونی و اخلاقی- هم ضروری است و هم البته یکجانبه و محدود. این بدان معناست که این دوقسم آزادی پیش‌شرط‌های ضروری تحقق آزادی هستند، اما وقتی مطلق فرض شوند و کل آزادی به این دوصورت احاله شود، آنگاه انواع و اقسام بیماری‌های اجتماعی سر بر می‌آورد. دلیل این است که این دونوع آزادی «امکان‌های» آزادی هستند: این دوقالب به افراد آزادی می‌دهند تا از میدان روال‌های موجود بیرون بروند و بدین‌ترتیب یا به حوزه خصوصی تحت حمایت قانون عقب‌نشینی کنند یا بازاندیشانه مشروعیت اخلاقی روال‌های موجود را به پرسش بکشند؛ اما «تحقق» بالفعل آزادی وابسته است به کیفیت مناسبات بین‌الاذهانی در چارچوب خانواده، اقتصاد و سیاست دموکراتیک. بدین‌اعتبار، هونت در بخش سوم و اصلی کتاب به بازسازی تاریخی و اجتماعی این سه‌حوزه از آزادی اجتماعی کمر می‌بندد و می‌کوشد مشخص کند کدام روال‌های عملی، کدام نهاد‌ها و کدام تحولات اجتماعی در تحقق آزادی اجتماعی سهم داشته‌اند و کدام تحولات نامطلوب تیشه به ریشه آن زده‌اند. خاصه همین بخش سوم است که خواندن آن را به علاقه‌مندان هستی‌شناسی اجتماعیِ آزادی پیشنهاد می‌کنم، چون این بخش تصویری بدیع از پیش‌شرط‌های اجتماعی و نهادی آزادی فردی به دست می‌دهد.

شاید گیج‌کننده‌ترین وجه «حق آزادی» روش «بازساختن هنجاری» هونت باشد و اینکه نیروی انتقادی آن را چگونه باید درک کرد. چنان‌که هونت توضیح می‌دهد، او برای فرمول‌بندی نظریه‌ای در خصوص عدالت که بر تحلیل اجتماعی به روش بازسازی استوار باشد، بنا ندارد دفاعیه‌ای له جامعه موجود اقامه کند. بدین‌ترتیب، هونت راه خود را از نظریه‌های هرمنوتیکی عدالت (نظیر نظریه‌های والزر، میلر، مک‌اینتایر) جدا می‌کند؛ نظریه‌هایی که تنها مسئله‌شان این است که یک جامعه تا چه حد آرمان‌ها و ارزش‌های بنیادی خود را محقق کرده است. او به تأسی از روش هگلیان چپ‌ مأخوذ در کار «مکتب فرانکفورت» بنا دارد آرمان‌های موجود در جامعه را بازسازی کند ولی البته از طرف دیگر منظری اتخاذ می‌کند که به او امکان می‌دهد برای ارزیابی این امر که کدام تحولات اجتماعی رهایی‌بخش‌اند و کدام یک بیمارگون، از بافت و زمینه موجود جامعه فرا‌تر برود.

راست اینکه آنچه در «حق آزادی» از کار درنیامده و خوب پرورده نشده، تفصیل و توجیه همین منظری است که از بافت و زمینه موجود جامعه فرا‌تر می‌رود. به نظر می‌رسد هونت در بازساختن هنجاری حوزه‌های خانواده، اقتصاد و سیاست دموکراتیک اصول فردیت‌یابی و شمول اجتماعی (فریزر و هونت، ۲۰۰۳، صفحات ۱۸۴-۱۸۵) را راهنمای کار خود می‌گیرد. مثلاً هونت در کار بازسازی اقتصاد، تحولات مربوط به سازوکارهای گفتمانی و اصلاحات قانونی را راهنما می‌گیرد (هونت، ۲۰۱۴، صفحه ۱۹۸) که می‌توان آنها را دومکانیسم نهادی شمرد که فردیت‌یابی و شمول اجتماعی را تقویت می‌کند، ولی این امر هیچ‌گاه به صراحت تبیین یا توجیه نشده است. آنچه بر این سردرگمی می‌افزاید، این است که هونت رهیافت خود را با عنوان رهیافت «بازساخت‌گرا» بدیلی برای روش «ساخت‌گرای» راولز معرفی می‌کند، لذا چنین به نظر می‌رسد که گویی هونت اصلا هیچ دقیقه ساخت‌گرایانه‌ای در روش خود ندارد (کلاسن ۲۰۱۴). البته این حرف درستی است از این جهت که روش او عاری از هرگونه ساخت‌گرایی کانتی است، ولی با این‌حال در رهیافت هگلی چپ او دقیقه‌ای هست که از بافت موجود فرا می‌گذرد و بر درک خاصی از پیشرفت اخلاقی و نحوه عمل عقل در جامعه اتکا دارد (هونت، ۲۰۰۹). از آنجا که همین‌وجه تعیین‌کننده روش او را هم از ساخت‌گرایی «بیرونی» کانتی و هم از نقادی «درونی» هرمنوتیکی متمایز می‌کند، می‌بایست جایگاهی محوری‌تر در کتاب می‌داشت.

هونت در مقدمه کتاب هشدار می‌دهد که نظریه عدالت او هنوز ناقص است و برای آنکه این نظریه کاملا قابل قبول شود به شواهد تاریخی و اجتماعی بیشتر نیاز دارد، ولی تا به همین حد هم می‌توانیم بگوییم که «حق آزادی» اقدام معاصر بلندپروازانه‌ای در جهت احیای فلسفه سیاسی هگل است. ترجمه انگلیسی این کتاب می‌تواند انگیزه‌ای شود برای بحثی گسترده‌تر در فلسفه اجتماعی و سیاسی در این خصوص که نقادی امروز چه معنایی دارد.

منبع: Journal of  Social Ontology, ٢٠١٤, No. ٤٩

روزنامه شرق

نظر شما