شناسهٔ خبر: 28655 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

نقد و بررسی «مفهوم‎پردازی واقعیت در جامعه‎شناسی تاریخی»؛

شکل‎گیری مالکین غایب و توسعه‎نیافتگی روستاها

نشست نقد کتاب ارباب غایب «شکل‎گیری مالکین غایب» و «بیرون بردن تولیدات کشاورزی از روستاها و بازنگرداندن آن‎ها به‌عنوان سرمایه‎گذاری» علت اصلی عقب‌افتادگی روستایی در ایران است. در تاریخ اروپا می‎بینید که فئودال‎ها بخشی از درآمد خود را در همان روستاها سرمایه‎گذاری و به بازتولید سرمایه کمک می‎کردند، درحالی‌که این اتفاق در روستاهای ایران نمی‎افتاد.

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: کتاب «مفهومپردازی واقعیت در جامعهشناسی تاریخی: نظام ارباب غایب در ایران» در پژوهشکده تاریخ اسلام با حضور نویسنده‌ی کتاب «حمید عبداللهیان»، «علیاصغر سعیدی»، «کاووس واضحی» و «داریوش رحمانیان» مورد نقد و بررسی قرار گرفت. این کتاب نوشته‌ی حمید عبداللهیان به انگلیسی است که توسط غلامرضا جمشیدیها و علیرضا صادقی ترجمه و چاپ شده است.

جامعه‌شناسی تاریخی مدت‌هاست که به‌عنوان بخشی از جامعهشناسی در نظر گرفته می‌شود. جامعهشناسی در مجموع به شیوه‌ای پوزیتیویستی به مطالعه‌ی موضوعات پژوهشی پرداخته است که در آن مفهوم واقعیت با مفاهیم مدرک و حضور پیوند یافته است؛ لذا یکی از مهم‌ترین مشکلات معرفتی زمانی پدید می‌آید که مطالعات تاریخی در جایی که گواه و مدرک اندکی وجود دارد و یا اصلاً ‌وجود ندارد به‌عنوان تاریخ طولانی‌ای از توسعه‌نیافتگی در نظر گرفته می‌شود.

 

عبداللهیان: نیاز امروز جامعه‎ی علمی ما رشته‎ی جامعه‎شناسی تاریخی به‌عنوان یک رشته‎ی مستقل است

یکی از مشکلاتی که در بحث تاریخ وجود دارد فاصله‎ی زمانی است و این کار در ابتدا رساله‌ی دکترای من بود که با اضافه شدن یک فصل به آن تبدیل به کتاب شد. در مورد تاریخ ایران روایت‎های گوناگونی نوشته شده است و سؤال من این بود که بالاخره علت توسعه‎نیافتگی ایران در بخش کشاورزی مورد بحث مارکسیست‎هاست، یا فروپاشی ساختارهایی است که لمتون مطرح کرده است یا علت آن وجود یک دولت مستبد است؟

در فصل اول کتاب بیان کرده‎ام که ما باید جامعه‎شناسی تاریخی را به‌عنوان یک رشتهی مستقل به خاطر آن نواقصی که تاریخ و جامعه‎شناسی دارند در ارتباط با موضوعات تاریخی داشته باشیم. مبنای تئوریک تاریخ با این جامعه‎شناسی تاریخی نقل روایت‎ها و متدولوژی آن خوانش روایت‎ها و بازاندیشی در خوانش موارد تاریخی می‎شود. بنابراین فصل اول کتاب ادعایش این است که باید جامعه‎شناسی تاریخی تأسیس شود؛ زیرا تمام این تبیین‎هایی که از تاریخ ایران می‎شود سبک و سیاق و سوگیری ایدئولوژیک دارد و هرکس می‎خواهد ادعای خودش را اثبات کند؛ لذا من تمام روایت‎ها را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم علت‎یابی کنم که علت توسعه‎نیافتگی ما چه بوده است.

ماحصل کار من در این پژوهش این است که یک روایت جدیدی مبتنی بر روایت‎هایی که از پیش نوشته شده بود را تولید کردم که نتیجه‎ی آن نیز این است که ادعاهای روایت قبلی را رد می‎کند. نظام تولید کشاورزی در ایران نظام طبقاتی مارکسیستی به معنایی که مارکسیست‎ها عنوان می‎کردند، نبود، دولت مستبدی هم در آن نبود، همچنان‌که ساختارهای تولید در ایران نیز ضعیف نبودند اگر هم ضعیف بودند علت آن به خود روستاها برنمی‎گشت، به رابطه‎ی شهر و روستا برمی‌گشت؛ یعنی ما تحول طبقاتی را برای تحلیل برداشتیم و جای آن رابطه‎ی بین شهر و روستا گذاشتیم، رابطه‎ی بین مالکین غایب و روستاهایی که باید تولید کشاورزی می‎‌داشتند.

بالاخره به این نتیجه رسیدیم که علت عقب‌افتادگی روستایی در ایران «شکل‎گیری مالکین غایب» و «بیرون بردن تولیدات کشاورزی از روستاها و بازنگرداندن آن‎ها برای اینکه سرمایه‎گذاری شود»، است. تاریخ اروپا را که بخوانید، می‎بینید که فئودال‎ها بخشی از درآمد خود را در همان روستاها سرمایه‎گذاری و به بازتولید سرمایه کمک می‎کردند، درحالی‌که در روستاهای ایران این اتفاق نمی‎افتاد. توجه داشته باشیم ۹۰ درصد جمعیت ایران در سال ۱۹۰۰ میلادی در روستاها زندگی می‎کردند یا بیش از ۶۰ درصد در سال ۱۳۴۲ شمسی، مع‎ذلک این جمعیت عظیم از ابتدایی‎ترین امکانات رفاهی محروم بودند و حتی چیزهایی که مربوط به تولید آن‎ها می‎شد مثل جاده و غیره را نداشتند، گویا تنها برای غارت روستاها برنامه‎ریزی شده بود.

 

کتاب ارباب غایب

 

کاووس واضحی: شاخص تفاوت ساختارهای ایران و اروپا انسجام و استحکام در ساخت تولید است

کتاب حاضر تحلیلی درباره‌ی توسعه‎نیافتگی ایران (توسعه‎نیافتگی روستاها) است؛ بنابراین دو هسته‎ی مرکزی دیگر در کتاب وجود دارد: اول، تشریح نحوه‎ی اخذ مازاد از روستا توسط اربابها، در واقع ارباب‎هایی که قبلاً تاجر بودند و ارباب شدند و درعین‌حال غایب و شهرنشین بودند و دوم، انتقال آن بر روی مبحث توسعه‎نیافتگی ایران است.

در نقد فئودالیسم در این کتاب برای من ابهاماتی وجود داشت؛ گفته‌شده که فئودالیسم بدون شناخت ویژگی‎هایی مثل مسئله‎ی شهرها و دیگر وجود طبقات تاجر و مسئله‌ی سرمایه‌ی تجاری در عرصه‌ی اقتصاد شبیه‎سازی شده است و پژوهشگر و طرف‌داران نظریه‌ی فئودالیسم در ایران چون شاخص‎هایی از فئودالیسم اروپا را در ذهن داشته‎اند آن‎ها را شبیه دانستند و حکم دادند در ایران فئودالیسم نیز وجود داشته است.

نقش سرمایه‎ی تجاری در فئودالیسم که مترادف است با ساختارهای پیشاسرمایه‎داری در ایران، چه در اروپا و چه در ایران همواره مطرح بوده است و این‎گونه نبوده که کسی به آن‎ها توجه نداشته باشد.

در پی تحقیقاتی که داشته‎ام احساس می‎کنم منشأ بی‌توجهی به سرمایه‎ی تجاری و گاهاً کم‌لطفی به آن، ریشه در صحبت دوگانه‌ی مارکس در ارتباط با سرمایه‌ی تجاری دارد. او با سرمایه‌ی تجاری به گونه‌ای درمی‌افتد و اساساً آن را چیزی مخل فرایند عادی سرمایه‌داری صنعتی و به‌عنوان پارازیت می‌داند؛ اما مارکس سرمایه‌ی تجاری را به این شکل تنها رها نمی‌کند. دو فکت (Fact) می‌آورم که همان‌قدر که از دید مارکس سرمایه‌ی تجاری بی‌اهمیت و مخل اعصاب سرمایه‌داری صنعتی و روند عادی تکامل صنعتی است، به شکلی سرمایه‌ی تجاری را هم مؤثر می‌داند. مارکس بعد از این نگاهی که به سرمایه‎داری دارد، می‎گوید تجارت نه تنها به مازاد تولید دست‎اندازی می‎کند، بلکه خود تولید را به‌تدریج بلعیده و تمام شعبه‌ی آن را به خود وابسته می‎سازد.

نکته‎ی دیگری که من در کتاب دکتر عبداللهیان دیدم و به آن کمتر پرداخته شده است این است که عوامل دیگری است که مارکس به آن تکیه زیادی دارد. او می‎گوید این بحث که سرمایه‌ی تجاری تا چه حدی در انحلال شیوه‌ی تولید کهنه مؤثر است در درجه‌ی اول به ثبات اعضای داخلی آن بستگی دارد. سرمایه‎ی تجاری به این شکل نیست که بود و نبودش فی‎نفسه اهمیت داشته باشد، بلکه بود و نبود آن بیشتر به این بستگی دارد که غلظت شیوه‌ی تولید چگونه باشد؛ در واقع تفاوتی را اینجا بین ساختار و غلظت شیوه‌ی تولید در ایران و اروپا می‎بینیم.

مارکس ادامه می‎دهد؛ مشخص نیست این پروسه به کجا می‎انجامد و چه شیوه‌ی تولیدی جایگزین شیوه‌ی تولید کهنه می‎گردد، که این امر به خود تجارت برنمی‎گردد، بلکه به خصلت خود تولید برمی‎گردد.

به نظر بنده این نکته بسیار مهم است و می‎تواند به لحاظ تاریخی هم‌تراز با نقش سرمایه‌ی تجاری در انحلال فئودالیسم باشد. اگر شیوه‌ی تولید ما در برابر سرمایه‎داری مقاوم باشد، به همین میزان می‎تواند در برابر سرمایه‌ی تجاری هم مقاومت کند.

آن چیزی که از این سخن برمی‎آید و ما می‎توانیم به‌عنوان شاخص تفاوت ساختارهای ایران و اروپا در نظر بگیریم -بر اساس مطالعاتی که داشتم- همین «انسجام و استحکام در ساخت تولید» است. کسانی مثل محمدرضا فشایی و پرویز پیران معتقد هستند که در ایران ساخت تولید از درون، یک استحکام و انسجام داشته است و اجازه نمی‎داده است که سرمایه از بیرون به آن نفوذ کند. حال اگر بخواهم بگوید این انسجام چه هست، باید بگویم انجام کار در کشاورزی در ایران مبتنی بر عوامل غیرخانوادگی است و عمدتاً اجتماعی بوده است، از جمله منابع آبی و غیره.

این ساخت به ایرانیان اجازه‌ی تسلیم در بخش کشاورزی نمی‎داده است که مبتنی بر نیازهای خانوادگی و حتی فردی و حتی بعدها مکانیسم اقتصاد آزاد کند. در حال حاضر نیز این استحکام و انسجام در روستاهای ما وجود دارد و می‎بینیم که شیوه‌ی تولید دهقانی همان ساخت را ادامه می‎دهد. امروز شیوه‌ی تولید دهقانی آن‎چنان غلیظ است که برخی برنامه‎ریزان معتقدند امکان‎پذیر نیست که ساختار سرمایه‎داری در آن نفوذ کند؛ بنابراین بهتر است که به همین شکل دهقانی بماند.

 

سعیدی: اعتبار روایت‎ها زمانی حاصل می‎شود که وفاق اتفاق بیفتد

موضوع کتاب به نظرم کار خوبی است که دکتر عبداللهیان انجام داده است و اگر در غرب بود بارها این کتاب مورد نقد و بررسی قرار می‎گرفت.

من صحبت خودم را با بحثی که هابرماس در مورد تحلیل روایی می‎کند، آغاز می‎کنم و سپس به سؤالم می‎پردازم. من نیز وقتی در حال بیان این سخنان هستم احساسم این است که من نیز در حال بیان یک روایت از تاریخ هستم؛ اما اینکه من یک روایت دیگر را نقد می‎کنم تا چه اندازه این نقد من می‎تواند در فروپاشی و زیر سؤال بردن روایت دیگر مؤثر باشد.

هابرماس کتابی دارد تحت عنوان « Knowledge and Human interest »، در این کتاب می‎گوید یکی از تعلقات انسانی هست که معرفت انسان را به وجود می‎آورد و سپس یکی از این تعلقات را ذکر می‎کند که به تحلیل روایی برخورد می‎کند. حال سؤال من این است که اگر دکتر عبداللهیان در کنار سایر روایت‎ها در حال روایتی از جامعه‎شناسی تاریخی است، این روایت با این تعلق شروع می‎شود که فهمی داشته باشد. مسئله اینجاست که هرکس می‎تواند متن خودش را بدهد؛ به طور مثال نکاتی که در کتاب آمده مهم است، ولی این نکات به آن روایت هیچ خدشهای نمی‎تواند وارد کند. روایت‎ها می‎توانند متفاوت باشند، اما اینکه روایی و اعتبار این روایت در پایان چگونه تعیین می‎شود، این برای من مسئله است.

بر اساس بحثی که هابرماس دارد با این وضعیت موجود بنده فکر می‎کنم که ما بایستی روایت‎های بسیار زیادی از نظام ارباب‎رعیتی داشته باشیم تا روایت مثلاً دکتر کاتوزیان زیر سؤال برود. روایت دکتر کاتوزیان بر اساس نظر هابرماس این است که چون وفاق بیشتری بر این نظریه هست، این نظریه باقی مانده است؛ تا زمانی که این روایت دکتر عبداللهیان بخواهد مطرح شود اعتبار خود را زمانی خواهد گرفت که بیشتر راجع ‎به آن بحث شود، چیزی که هابرماس می‎گوید یعنی وفاق روی آن حاصل شود.

سؤال دیگری که درباره‌ی کتاب دکتر عبداللهیان وجود دارد این است که ما بایستی یک نوع ایدئولوژیزدایی از روایات کنیم، حال چگونه مطمئن شویم که نظریه‌ی دکتر عبداللهیان آلوده به ایدئولوژی نیست؟

نظر شما