به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا:
چوب معلم را از قدیم گفتهاند که زمزمه محبت است، گرچه بچهها هیچوقت با اینجور محبتها میانهای نداشتهاند و سالهاست بساط این شیوه محبتورزی برچیده شده است. تاریخ هم البته فقط عرصه جولان معلمهای چوببهدست نبوده و بودهاند معلمهایی که با پیشه خود فراتر از یک شغل عادی برخورد کردهاند و عاشقانه کوشیدهاند واقعاً چیزی به شاگردانشان بیاموزند.
معلمی همچنین شغلیست عجین با ادبیات معاصر ایران؛ خصوصاً ادبیات اجتماعیسیاسی دهههای ۴۰ و ۵۰ که معلم در آن به نماد روشنفکر آگاه، منتقد و معترض بدل شده بود. البته در همان دوره معلمهایی هم در آثار داستانی تصویر شدند که شمایلی دیگرگونه داشتند؛ درگیر روزمرهگی بودند و غرق محیطی که آنها را کارمندانی بیدغدغه میخواست. بهمناسبت روز معلم بد نیست سری بزنیم به ادبیات کلاسیک و معاصر ایران و رد معلمها را در بعضی متون کهن و معاصر ایرانی بگیریم، ببینیم هر یک چه خلقوخویی دارند و چهجور معلمی هستند.
گلستان سعدی: جور استاد به ز مهر پدر
در حکایت چهارم باب هفتم گلستان سعدی حرف از معلمیست بداخلاق و ترشروی که نمیگذارد بچهها نطق بکشند و از تنبیه بدنی هم کم نمیگذارد. کار به جایی میکشد که معلم را از مکتبخانه اخراج میکنند و معلمی خوشاخلاق و صبور و مهربان را جایش میآورند. بعد از چندی که گذار سعدی به همان مکتبخانه میافتد میبیند که بچهها کلاس را روی سرشان گذاشتهاند و بیاعتنا به درس، توی سروکله هم میزنند. بعد از چندی باز همان معلم بداخلاق اخموی آزارگر را برمیگردانند تا نظم دوباره در مکتبخانه برقرار شود. سعدی اول با دیدن بازگشت این معلم به مکتب، غمگین میشود اما پیری دنیادیده و نکتهسنج، از همانها که گاه و بیگاه در حکایتهای کهن سر و کلهشان پیدا میشود و نکتهای باریکتر از مو میگویند، سعدی را کنار میکشد و به او میگوید جور معلم برای دانشآموزجماعت از نان شب واجبتر است و با روی خوش سنگ روی سنگ بند نمیشود و بچهها را باید با چوب تر وادار به درسخواندن کرد.
خلاصه اینکه حکایت، یکجورهایی به سود معلم خشن بداخلاق تمام میشود، گرچه سعدی خود قضاوت واضحی نمیکند و فقط آنچه را که دیده نقل میکند.
مثنوی معنوی: معلم دچار به وهم بیماری
از دیگر معلمهای ادبیات کهن فارسی، یکی هم آن معلم بداخلاق حکایت دفتر سوم مثنویست که بچهها، تا چند روزی از دستش خلاص شوند، به نیروی تلقین مریضش میکنند و به خانهاش میفرستند. هی میگویند: «استاد رنگ و رویتان چه زرد شده، چیزی شده استاد؟» و هی تکرار میکنند و شلوغش میکنند تا اینکه استاد را وهم برمیدارد که واقعاً چیزیش شده و مریض است؛ پس میرود خانه و خود را به بستر بیماری میاندازد.
این حکایت مثنوی یکی از درخشانترین طنزهای ادبی در ادبیات کلاسیک است.
مدیر مدرسه: معلم مسئول
میرسیم به ادبیات معاصر ایران. با «مدیر مدرسه» آلاحمد شروع کنیم که یک معلم جوشی متعهد و عصبی از اوضاع ناساز را به تاریخ ادبیات داستانی ایران هدیه داده است. راوی «مدیر مدرسه» معلمیست که تصمیم گرفته مدیر شود، بلکه قدری بیاساید و مجبور نباشد هی سر کلاس با دانشآموزان سروکله بزند. این اما خیالی باطل بیش نیست و نشستن بر مسند مدیریت تازه اول دردسر برای آقای مدیر است؛ خصوصاً که او از آنهایی نیست که آرام بگیرد و ماستش را بخورد و کاری به چیزی نداشته باشد. مسئول است و دغدغهمند و میکوشد اوضاع مدرسه نابسامانی را که مدیرش شده است بسامان کند اما هیچیک از اهل مدرسه با او همراه نیستند و مدیر هر روز با دردسری تازه مواجه میشود و سیستم آموزشی معیوب هر دم وجهی از روی ناخوش خود را به او مینمایاند. البته آلاحمد حواسش به این هم هست که شعار توی دهان مدیر نگذارد و از او شخصیتی واقعی بسازد؛ شخصیتی با همه ضعفها و قوتهای یک آدم عادی که با خودش در کلنجار است و حتی جاهایی هم میکوشد سخت نگیرد اما نمیتواند یکسره بیتفاوت باشد. درنهایت اما وقتی مدیر میخواهد در واکنش به ماجرایی در مدرسه استعفا بدهد با عمق فاجعه روبهرو میشود؛ اینکه فاجعه اصلاً به چشم اولیای امور، فاجعه نمینماید. بهقول شمیم بهار: «سرانجام آدمی که میخواسته بجنگد در درون مدیر پیروز شده. میخواهد بجنگد – حریفی اما در کار نیست و یا اگر هست به جنگ او نمیآید. شکست این است.»
از خم چمبر: معلم ملول
اگر معلم مدیرشده «مدیر مدرسه» آلاحمد برای بهبود امور حرصوجوش میخورد و به جایی هم نمیرسد، درعوض معلمی که محمود دولتآبادی در داستان بلند و گیرای «از خم چمبر» پایش را به عالم ادبیات داستانی باز میکند، چندان دربند این چیزها نیست. روزگاری البته آرزوهایی در سر داشته و تلاشهایی برای بسامانکردن اوضاع میکرده، اما حالا دیگر غرق روزمرهگی و تفریحات مرسوم معلمهای روستاها در زمانهایست که داستان در آن نوشته شده، یعنی در دهه ۴۰ خورشیدی. معلم داستان «از خم چمبر» اوقات پوچی دارد، مجلات و کتابهای زرد میخواند، دنبال این است که از طریق ازدواج با دختر کسی که خرش میرود به مقام و منصبی برسد، و البته در عین حال با وجدان خودش هم در جنگ است و زندگیای از نوع دیگر هم وسوسهاش میکند. او منفعل است و دچار ملال و سرگشتگی.
در داستان بلند «از خم چمبر» که در مجموعه «کارنامه سپنج» دولتآبادی منتشر شده، از آن شمایل آشناتر معلم روشنفکر آرمانخواه خبری نیست. معلم این داستان اگر هم روزگاری دغدغههایی ورای روزمرهگی داشته، حالا دیگر غرق روزمرهگی است. آنچه اما عذابش میدهد نظاره خود از بیرون است و اینکه میبیند چه میکند و چه بر سرش میآید و خود چه بر سر دیگران میآورد.
جزیره: معلم تنها
اما معلمی که غزاله علیزاده در داستان کوتاه «جزیره»، منتشرشده در مجموعه «دو منظره و داستانهای دیگر»، میسازد و به او جان میدهد عین همان معلمهای آشنای آرمانخواه دلسوز و دغدغهمند است. هنر غزاله علیزاده اما این است که در شخصیتپردازی این معلم، تنها به همین وجه آشنای او بسنده نمیکند و پیچیدگیها و تناقضهای درونی این شخصیت را هم میبیند و به نمایش میگذارد.
معلم «جزیره» غزاله علیزاده معلم یک جزیره کوچک است؛ معلمی عاشق کار خود که میکوشد مدرسهای متروک و دورافتاده را آباد کند، برای این مدرسه کتاب جمع کند و آن را به یک کانون فرهنگی هرچند کوچک تبدیل کند. او اما در عین حال، سخت تنهاست. جزیرهایست در دل یک جزیره. غریبهایست که هرچند میکوشد مدرسه را به کانونی برای عرض اندام و تثبیت خود در جایی که در آن غریبه است بدل کند، اما غم غربت و تنهایی در او لانه کرده و با جانش آمیخته است.
علیزاده در قصه «جزیره» وجوهی ناآشنا از شمایلی آشنا از معلم را میکاود و یکی از معلمهای ماندگار را وارد تاریخ ادبیات داستانی میکند.
مثل ماه شب چهارده: معلم کاریکاتوریست
تابستان است و در محله برای بچهها کلاس کاریکاتور گذاشتهاند. معلم کاریکاتور به بچهها یاد میدهد چگونه در جهان و آدمها باریک شوند و ناسازیها را بهقدرت طنز ببینند و در هیئت کاریکاتور ترسیم کنند. هوشنگ مرادی کرمانی در داستان «مثل ماه شب چهارده» چالش میان طنزاندیش رند و جامعهای را که طنز را برنمیتابد ترسیم میکند و قدرت طنز را به زبانی ساده و شیرین به بچهها نشان میدهد.
«مثل ماه شب چهارده» داستانی در ستایش طنز نقادانه است و درباب اینکه نگاه طنزاندیش چگونه میتواند به حقایقی تلخ و ناخوشایند راه یابد که از چشم آدمهای عادی پنهان میمانند.
نظر شما