شناسهٔ خبر: 65633 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نقطۀ تلاقی فیلسوف، الهی‌دان و جامعه‌شناس

ویتگنشتاین مسئلۀ «معیارهای عقلانیت ‌باور» از افلاطون تا آکویناس و از آکویناس تا لاک و دکارت و از آنان تا معاصرانی چون چیزولم، ویتگنشتاین، پلنتینگا و دیگران، افت‌وخیز بسیار و درخور تأملی داشته است.

فرهنگ امروز: محمدسعید عبداللهی ، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق ، مسئلۀ «معیارهای عقلانیت ‌باور» از افلاطون تا آکویناس و از آکویناس تا لاک و دکارت و از آنان تا معاصرانی چون چیزولم، ویتگنشتاین، پلنتینگا و دیگران، افت‌وخیز بسیار و درخور تأملی داشته است. فیلسوفان زمانی که باوری را عقلانی می‌نامند، مراد و مقصودشان آن است که آن باور مجموعه‌ای از معیارهای مورد نظر آنان را برآورده کرده است. اما چه معیارهایی هستند که فیلسوف با دیدن آن‌ها باوری را عقلانی نام می‌نهد؟ آیا معیارهای فیلسوف برای هر باوری و از هر گونه‌ای ثابت است؟ آیا در هر باوری باید تمامی آن مجموعه از باورها محقق شوند و یا همان‌گونه که ویتگنشتاین می‌گفت، می‌توان این معیارها را « شباهت‌های خانوادگی» باورهای عقلانی دانست؟

در این نوشتار کوتاه با اندیشۀ هادسون 1 فیلسوف انگلیسی همراه می‌شویم و پس از بیان معیارهای عقلانیت از دیدگاه او، توجه می‌کنیم که او چگونه بحث خود در باب نظام عقلانی باورها را نقطه تلاقی فیلسوف، الهی‌دان و جامعه‌شناس می‌داند. وی سعی می‌کند نشان دهد چگونه الهی‌دان و جامعه‌شناس می‌توانند به کمک فیلسوف و به دلیل دل‌مشغولی مشترک آن‌ها در باب نظام عقلانی باورها، با یکدیگر همراه و هم‌داستان شوند. بنابراین، یک الهی‌دان می‌تواند با همراه‌کردن باورهای مسیحی خویش با باورهای گزاره‌ای مشخصی که مورد قبول عموم جامعه قرار دارد، آن باورهای مسیحی را معتبر و قابل پذیرش سازد. ازآنجایی‌که وظیفه اساسی جامعه‌شناس توضیح واقعیت‌های تجربی پیرامون محتوای نظام عقلانی است، الهی‌دان می‌تواند از همین رهگذر بداند که در مسیر تبیین و دفاع از باورهای مسیحی، باید این باورها را با چه چیزی همراه سازد. هادسون همچنین معتقد است که الهی‌دان و جامعه‌شناس به‌خودی‌خود نمی‌توانند تعاملی سازنده و مفید به‌ارمغان آورند و این وظیفه فیلسوف است که این همکاری را ثمربخش کند و آن‌ها را از خطاهای احتمالی در استدلال‌هایشان دور نگه دارد. بنابراین، در این امر به خدمات فلسفه نیاز داریم، چراکه این فیلسوفان‌اند که از یک طرف باید نشان دهند آورده‌های هر بخش از الهیات چقدر با نظام عقلانی سازگار است و از سوی دیگر داوری کنند که آیا تحول در الهیات، به قیمت تغییر در باور مسیحی، آن را با نظام عقلانی همراه و هم‌داستان می‌کند یا خیر؟

هادسون سه معیار را به‌عنوان معیارهای عقلانیت باورهای ما برمی‌شمرد.2 خودِ متناقض‌نبودن، شواهد کافی و مناسب برای تأیید و حمایت از آن باورها و آمادگی دفاع شخصِ دارای باور از باورهای خود. آوردن این سه معیار به‌هیچ‌رو به این معنا نیست که در هر باوری باید این سه معیار وجود داشته باشند، وی در اینجا از مفهوم شباهت‌های خانوادگی ویتگنشتاین وام می‌گیرد و این سه معیار را شباهت‌های خانوادگی باورهای عقلانی می‌نامد. ویتگنشتاین می‌گوید هنگامی‌که ما لفظی کلی را بر نمونه‌هایی مختلف اطلاق می‌کنیم، تمایل داریم این‌گونه فکر کنیم که ناگزیر چیز مشترکی میان این نمونه‌ها وجود داشته که ما قادر بوده‎ایم از یک لفظ برای اشاره به همه آن‎ها استفاده کنیم و ازاین‌رو سعی می‌کنیم ویژگی منحصری را برای آن مفهوم کلی بیابیم که در میان تمام نمونه‌ها نیز مشترک باشد. به گمان ویتگنشتاین، هریک از این نمونه‌ها ویژگی‌هایی دارند، هنگامی‌که این ویژگی‌ها را کنار یکدیگر می‌نهیم، در نقاطی شاهد هم‌پوشانی و تقاطع هستیم. او بیان خود را با واژۀ بازی روشن می‌سازد. به نظر ویتگنشتاین نمی‌توانیم ویژگی‌ای را بیابیم که در تمامی بازی‌ها مشترک باشد. با نگریستن در بازی‌ها تنها چیزی که می‌بینیم موارد بسیار زیادی از همانندی‌ها و پیوستگی‌هاست. به تعبیر آنتونی کنی در کتاب «ویتگنشتاین» :

«ویتگنشتاین انکار می‌کند که ویژگی‌ای وجود داشته باشد ازقبیل سرگرمی، رقابت، قاعده‌مداری و مهارت که شکل‌دهندة عنصر مشترک همة "بازی‎ها" باشد؛ درعوض شبکة پیچیده‎ای از تشابهات و ارتباطاتی هم‌پوشانی دارند. مفهوم بازی، همان‌طورکه به هنگام بافتن ریسمان رشته‌ای را روی رشته‎ای می‌تابانیم، گسترش می‌یابد.» (آنتونی کنی، 1392، 244)

اما معیار بازی زبانی چیست و مرز یک بازی زبانی از بازی زبانی دیگر کجا مشخص می‏شود؟ ویتگنشتاین طبق معمول تبیینی عام درباره چگونگی بازی زبانی ارائه نداده است. او معیار مشخصی برای تعیین یک بازی زبانی ارائه نمی‏دهد، بلکه صرفاً با ارائه مثال‏هایی از بازی‏های زبانی، مفهوم آن را روشنی می‏بخشد. کامل‏ترین لیست بازی‏ها در کتاب تحقیقات فلسفی آورده شده است که دربردارنده این موارد می‏شود: اطاعت‌کردن، دستوردادن، توصیف اندازه‏ها، ترسیم، گزارش، تأمل، آزمون فرضیه، ارائه نتایج آزمایش، خلق داستان، بازی در نمایش، خواندن آواز، حدس‌زدن جواب، لطیفه‌گفتن، حل مسئله، ترجمه، خواهش، تشکر، توهین‌کردن، خوشامدگفتن و دعاکردن. (Wittgenstein,1998 , 23)

بنابراین، ویتگنشتاین می‌گوید، نمی‌توان شرایط لازم و کافی برای کاربرد صحیح واژه کلی در هر وضعیتی برشماریم، بلکه تنها می‌توانیم شباهت‌های خانوادگی میان نحوه کاربرد آن در شرایط مختلف را مشخص کنیم. اکنون می‌توانیم بگوییم همان‌گونه که همه اعضای یک خانواده ممکن است تمامی شباهت‌های خانوادگی را به‌طورکامل نداشته باشند، درست به همین شکل، دو باور عقلانی نیز ممکن است تمامی معیارهای عقلانیت را یک‌جا نداشته باشند؛ برای نمونه، امکان دارد یکی خودسازگار و قابل دفاع باشد و دیگری شواهد مناسبی داشته باشد و قابل دفاع باشد؛ امکان دارد که دو عضو از یک خانواده برخی از شباهت‌ها را داشته باشند و درعین‌حال در هیچ‌یک از شباهت‌ها مشترک نباشند. هادسون معتقد است در کنار سه معیاری که پیش‌تر آمد، معیار دیگری نیز وجود دارد و آن هم‌نوایی با نظام عقلانی باورهاست؛ البته این بدان معنا نیست که امکان وجود معیارهای دیگر عقلانیت در کنار این سه معیار نفی شود.

اما «نظام عقلانی باورهای ما» به چه معناست؟ هادسون بر این عقیده است که این نظام عقلانی دربردارنده گزاره‌ها و اصولی معین است. این گزاره‌ها و اصول دو شاخصه اصلی دارند که به‌واسطه آن‌ها به نظام عقلانی باورها تعلق پیدا می‌کنند. شاخصه نخست آنکه، گزاره‌ها و اصول یادشده تنظیم‌کننده این مسئله‌اند که سخن‌گفتن از چه چیز و یا عمل‌کردن به چه کار معقول است و شاخصه دوم آن‌ها این است که در جامعه همگان آن را می‌پذیرند. زمانی که می‌گوییم باوری معین و مشخص عقلانی است، یکی از نکاتی که به ذهن می‌رسد هم‌نوایی آن باور با نظام عقلانی باورهاست که از همین گزاره‌ها و اصول تنظیم‌کننده و مورد پذیرش عمومی تشکیل شده است.

باورهای مورد قبول عمومی و تنظیم‌کننده در نظام عقلانی باورها به دو بخش تقسیم می‌شوند: گزاره‌ها (مواردی که به آنچه هست مربوط می‌شود) و اصول (در باب کارهایی که مناسب است انجام دهیم).

در باب «هست‌ها»، هادسون با ویتگنشتاین همراه می‌شود و می‌گوید: «گمان من این است که بهترین کار هم‌داستان‌شدن با عنوانی است که ویتگنشتاین در کتاب "در باب یقین" بیان کرده است. جرج ادوارد مور بر این عقیده بود که گزاره‌های معینی هستند که همه ما به‌طور یقینی آن‌ها را صادق می‌دانیم و این گزاره‌ها چیزی را در پی ‌دارد که مور آن را فهم و شعور متعارف ما از جهان می‌نامید. ویتگنشتاین اعتقاد داشت که مور در این سخن خود (ما می‌دانیم این گزاره‌ها صادق‌اند) دچار اشتباه شده است، چراکه مور عقیده‌اش را بر این واقعیت استوار می‌کرد که ما در این گزاره‌ها احساس یقیین می‌کنیم، حال‌آنکه بنا بر نظر ویتگنشتاین، این دو باهم تفاوت دارند. بااین‌همه، او دریافت که مور توجه ما را به‌گونه‌ای خاص از گزاره‌ها که نقش منطقی خاصی در اندیشه ما ایفا می‌کند جلب کرده است.»

هادسون با اشاره به نکاتی که ویتگنشتاین در باب آرای جی. ا. مور مطرح کرده است، می‌گوید: «ویتگنشتاین اعتقاد داشت که این نوع گزاره‌ها در همه پرسش‌ها و پاسخ‌های من آن‌قدر تثبیت شده است که نمی‌توانم به آن‌ها دست بزنم. ویتگنشتاین در پی آن بود که بداند چه چیزی را می‌توانیم یک پرسش معقول به‌حساب آوریم و چه چیزی را یک پاسخ معنادار.» وی نمونه‌هایی از گزاره‌هایی را که ویتگنشتاین از مور گرفته یا خود استنباط کرده بود در سه دسته تقسیم‌بندی می‌کند:

1.گزاره‌هایی که تأثیر آن‌ها در جهان‌بینی ما تا آن اندازه بنیادین است که نمی‌توانیم هیچ مفهومی را به‌عنوان شاهدی علیه یا حتی به سود آن‌ها بسازیم؛ برای نمونه، « اشیا هنگامی‌که کسی به آن‌ها نگاه نمی‌کند، ناپدید نمی‌شوند.»

2.فرضیه‌هایی هستند که بنیادی‌اند اما نه به‌صورت‌ کلی، بلکه تنها برای برخی رشته‌های خاص. ویتگنشتاین در کتاب در باب یقین به دو نمونه اشاره می‌کند: «طبیعت یکنواخت است» و «زمین زمان زیادی پیش از تولد ما وجود داشته است». نمونه نخست، فرضیه‌ای بنیادی برای علم فیزیک و نمونه دوم، فرضیه‌ای بنیادی برای تاریخ است. گزاره‌هایی که در رشته‌ها بنیادین‌اند نوعی از باورهای گزاره‌هایی در نظام عقلانی را به‌وجود می‌آورند. (گزاره‌ها در این دسته همان اصولی هستند که به آنچه مناسب است انجام شود، می‌پردازند. اصول عملی بسیاری هستند که مورد پذیرش عموم‌اند و در چهارچوب نظام عقلانی باورها می‌گنجند. زمانی که می‌گوییم باور خاصی در باب آنچه باید انجام شود عقلانی است، در بیشتر موارد منظورمان این است که آن عمل با یک یا چند اصل از این اصول سازگاری دارد. اما باید توجه داشت که میان اصول عملی و اصول منطقی تفاوت قائل شویم؛ ازاین‌رو باید میان قاعده‌ای مانند «قانون عدم تناقض» و پندی مانند «صداقت بهترین سیاست است» تمایز گذاشت.)

3.گزاره‌هایی وجود دارند که برخلاف دسته نخست، می‌توان به ضرر یا به سود آن‌ها شواهدی آورد؛ همچنین برخلاف دسته دوم، تنها برای رشته‌ای مشخص بنیادی نیستند. این گزاره‌های دسته سوم را جامعه به‌گونه‌ای وسیع و مستمر پذیرفته است. ویتگنشتاین در این زمینه چنین مثالی می‌آورد: «کسی روی ماه نبوده است.» هرچند امروزه دیگر این مثال صحیح نیست، اما در زمان ویتگنشتاین اگر کسی از دوست خود می‌پرسید «آخرین بار کِی به ماه رفته‌ای»، پرسشی غیرعقلانی طرح کرده بود.

هادسون پس از بیان این سه دسته که برگرفته از مثال‌های ویتگنشتاین است، می‌گوید: «بنا ندارم تا یکسره از نمونه‌های خاص ویتگنشتاین دفاع کنم، بلکه تنها می‌خواهم بگویم گزاره‌هایی از این سه دسته وجود دارند که به‌گونه‌ای وسیع و عمومی نقش تنظیم‌کننده را در جامعه ایفا می‌کنند و می‌توان اظهار یا باور به آن‌ها را عقلانی دانست.»

زمانی که در کتاب «در باب یقین» گزاره‌های بنیادی به بستر رودخانۀ اندیشه تشبیه می‌شوند، ویتگنشتاین سعی دارد مسئلۀ تغییر در نظام عقلانی باورها را پیش بکشد. ویتگنشتاین بیان می‌کند که بخشی از ساحل رودخانه صخره‌های سخت و تغییرناپذیر دارد و بخش دیگر آن، شن‌هایی‌ هستند که هر لحظه در جایی جمع می‌شوند. بنابراین امکان دارد که حتی بستر رودخانۀ اندیشه‌ها قدری جابه‌جا شود. وجود تغییرات در نظام عقلانی جای شک ندارد. خواه به باورهایی بیندیشیم در باب آنچه هست، مانند گزاره‌های بنیادی ویتگنشتاین، یا به اصولی فکر کنیم در باب آنچه انجامش مناسب است. این نکته اهمیت بسیار دارد که آنچه انسان‌ها از هر دو جهت قطعی می‌دانند، در هر دوره‌ای می‌تواند تغییر کند؛ برای نمونه، زمانی این باور مورد پذیرش عموم و تنظیم‌کننده جامعه بود که بهترین شیوه برخورد با فرزندان یا کارگران، مواجهۀ سرسختانه و خشن با آن‌هاست. این باور گرچه یک اصل عملی بود، مبتنی بر ادعایی در باب یک واقعیت بود؛ یعنی بهترین خروجی از جوان‌ها و کارگران در واقع با خشونت و سخت‌گیری به‌دست می‌آید نه رفتار مهربانانه. این ادعا در برابر معیار شواهد مناسب آسیب‌پذیر است. بیشتر مردم در جامعه ما به این نتیجه رسیدند که چنین نیست؛ ازاین‌رو دیگر این باور بخشی از نظام عقلانی باورهای ما به‌شمار نمی‌رود.

این مطلب نشان داد که چگونه ممکن است با استفاده از معیارهای دیگر عقلانیت در قبال عناصر درون نظام، آن نظام از درون تغییر می‌کند. هادسون عوامل تغییرساز در نظام عقلانی را دو بخش می‌کند: بخشی از این تغییرات را عوامل هنجاری ایجاد می‌کنند و بخشی دیگر تصادفی‌اند. در جایی که معیارهای عقلانیت این تغییرات را در پی داشته باشند، هنجاری‌اند و در مواردی که از آزادی انتخاب مردم برخاسته باشند، تصادفی‌اند. این عوامل هنجاری و تصادفی به پویایی نظام عقلانی کمک می‌کنند.

پیش‌تر گفته شد جامعه‌شناس، الهی‌دان و فیلسوف هریک به فراخور روش خود و شیوه‌ای متفاوت به بررسی در باب نظام عقلانی باورها می‌پردازند؛ بااین‌همه، این نظام را می‌توان نقطه تلاقی آن‌ها دانست. حال باید دید شیوه پیوند این سه چگونه است، فیلسوفان و جامعه‌شناسان به چه شکل می‌توانند الهی‌دانان را در این نظام عقلانی باورها توانمند کنند و فلسفه چگونه نقش میانجیگر خود را میان جامعه‌شناسی و الهیات به‌عهده می‌گیرد؟

به عقیده ویلیام هادسون، «هدف یک الهی‌دان تبیین و دفاع از باور دین (مسیحی) است. گرچه این دو هدف از جهت منطقی دو چیز هستند، اما در مقام عمل با یکدیگر همراه‌اند. الهی‌دان باید در فعالیت‌های خود همواره برخی از معیارهای عقلانیت را در نظر داشته باشد؛ برای نمونه، این ادعا را در نظر بگیرید که باور به مرگ مسیح برای ما در واقع بدین معنی است که حضرت مسیح با مرگ خودش کیفری پرداخت که ما باعث آن بوده‌ایم. این باور غیرعقلانی نیست. حال‌آنکه اگر فرض کنیم مسیح به ماه پر کشیده است، چنین نیست، چراکه پرداخت کیفری که ما دلیلش بودیم به‌عنوان تبیینی برای مرگ مسیح برای ما قابل درک است، یعنی معیارهای مشخصی از عقلانیت نظیر خودسازگاری و حمایت شواهد مناسب را برآورده می‌کند. مراد من از این نمونه‌ها نشان‌دادن این مطلب است که الهی‌دانان از معیارهای عقلانیت در تلاش‌های هرمنوتیکی و برهان‌شناختی خود بهره می‌گیرند.»

رویکردها در باب نحوه عقلانیت باورهای دینی بسیار است؛ برای نمونه، شخصی مانند ترتولیان معتقد است برخی از باورهای مسیحی گرچه از نظر منطقی غیرممکن‌اند، اما درست همین مسئله دلیل لزوم پذیرش آن‌هاست. ازآنجایی‌که ذات لایتناهی خداوند با هر چیز دیگری تفاوت دارد، باوری را که درباره خداوند منطقاً غیرممکن است به‌راحتی می‌توان پذیرفت. شکی نیست که ایرادهای بسیاری به این استدلال وارد است؛ اما نکته مهم این است که یک الهی‌دان حتی برای اثبات یک امر غیرمنطقی نیز استدلال می‌آورد و با معیارهای عقلانیت کار می‌کند.

از طرفی دیگر، شخصی مانند ویتگنشتاین در باب باورهای دینی و عقلانیت کاملاً متفاوت می‌اندیشید. ویتگنشتاین هرگونه تبیین عقلی و علمی‌ در باب ایمان را نمی‌پذیرفت و کسانی را که در پی آن‌اند تا ایمان دینی را به روش علمی ‌و یا با برهان و استدلال توجیه کنند، نقد می‌کرد. برای ویتگنشتاین، ایمان دینی نتیجۀ اعتماد و توکل است؛ از همین رو برای او ایمان دینی یک فرضیه نیست، بلکه چیزی نظیر تعهدی شورانگیز است؛ همچنین اعتقادات دینی نیز به یک اندازه از اثبات و ابطال در امان‌اند. در نتیجه، ایمان دینی نه‌تنها عقلانی نیست بلکه ادعای عقلانی‌بودن را هم ندارد. (Wittgenstein,1989,57) بنابراین، مؤمنان آن‌گونه که عالمان علوم، مورخان و دیگر دانشمندان در باب فرضیه‌ها و نظریه‌هایشان استدلال می‌کنند، عمل نمی‌کنند. همچنین کسانی‌که باور دینی را ازآن‌رو که به روش علمی ‌قابل اثبات نیست به هیچ می‌گیرند، این امر نامعقول را پیش‌فرض گرفته‌اند که مؤمنان در شرایطی که می‌بایست مانند عالمان عمل کنند دچار اشتباه‌های بزرگ و روشنی شده‌اند. (هادسون، 1378، 108)

یکی از مشکلاتی که انسان کافر با آن روبه‌روست، فهم باورهای مؤمنانه است. ایراد اساسی کافران بر مؤمنان بی‌دلیل‌بودن باورهای آنان است؛ به این معنا که بسیاری از اعتقادات آن‌ها مبانی عقلی درستی ندارد. درست همین‌جاست که ویتگنشتاین به میدان آمده و می‌گوید: «مشکل فهم، بی‌دلیلی باور ماست.» اما این به‌هیچ‌رو به معنای بی‌معنایی دین و اعتقادات دین‌دارانه نیست.  (Wittgenstein,1974,166)

برای ویتگنشتاین باور دینی نه عقلانی است و نه غیرعقلایی، بلکه ایمان مقدم بر عقل است. باور دینی یک آیین یا یک نظریه نیست، بلکه نگرش خاصی نسبت به زندگی است. باور دینی نمایانگر نگرش متفاوتی نسبت به عالم و زندگی است. از نظر تاریخی ممکن است دلیل‌ها، اظهارنظرها و گزارش‌های اناجیل به‌وضوح غلط باشد، باوجوداین، از ایمان و اعتقاد چیزی کاسته نمی‌شود؛ اما نه بدین‌جهت که ایمان با حقایق کلی عقلانی سروکار دارد، بلکه بدین‌جهت که سند و دلیل تاریخی، یا دلیل و بازی تاریخی هیچ نسبتی با ایمان ندارد. ((wittgenstine,1989,32 باید اذعان کرد که ایمان به وجود خدا کاملاً برخلاف یک فرضیه تاریخی یا یک فرضیه علمی ‌است، اما از این نتیجه گرفته نمی‌شود که ایمان به وجود هیچ است. هر انسان خردمند و فرهیخته‌ای به داستان خلقت در کتاب مقدس ایمان دارد، درحالی‌که دیگران آن را اشتباه و خطای مسلم به‌شمار می‌آورند. wittgenstine,1974,333 ))

بنا بر نظر هادسون، زمانی که یک مثال الهیاتی (مرگ مسیح برای گناهان ما) را مورد بررسی تاریخ قرار می‌دهیم، روشن می‌شود که معیار هم‌نوایی با نظام عقلانی باورها چه نقش تعیین‌کننده‌ای در کار الهی‌دانان دارد؛ ازاین‌رو، درمجموع نظام عقلانی باورها به دو دلیل با الهیات ارتباط دارد: یکی آنکه وظیفه الهی‌دان در تبیین و دفاع از باور مسیحی بدون مراجعه به این نظام امکان‌پذیر نیست و دوم آنکه الهیات نیاز دارد در تبیین خود از باورها با محتوای متغیر نظام عقلانی هم‌نوا باشد.

از طرفی، یکی از کارهای مهم جامعه‌شناسنان مطالعه روی رفتار گروه‌هاست. یکی از مهم‌ترین جنبه‌های رفتاری در گروه، باورهای آن‌ها و تغییرات آن باورها در گذر زمان است؛ ازاین‌رو توصیف نظام عقلانی باورها و تحقیق و بررسی در روند تحولاتی که اتفاق می‌افتد وظیفه جامعه‌شناس است. الهی‌دانان می‌توانند با نگاه به مطالعات و بررسی‌های صورت‌گرفته جامعه‌شناسان تا اندازه زیادی وظیفه خود را در این زمینه روشن سازند. هادسون در این زمینه اشاره‌ای نیز به مک‌اینتایر3 و مقاله چالش‌برانگیز او می‌کند و سعی دارد از مفاهیم آن مقاله به نفع ایده خود یعنی نظام عقلانی باورها استفاده کند. مک‌اینتایر ادعا دارد که مسیحیت عنصر معنابخش خود یعنی جایگاه و بافت اجتماعی‌اش را از دست داده است، بنابراین مسیحیت دیگر نه پذیرفتنی است و نه معتبر.

هادسون می‌گوید: « مک‌اینتایر بر این باور است که باورهایی وجود دارند که چه در میان مؤمنان و چه دیگر افراد غیرمؤمن در جامعه مورد پذیرش همگانی‌اند، اما مسیحیت با آن‌ها هم‌نوایی ندارد.» بنابراین، در این بخش مؤمنان به مشکل برمی‌خورند. حال باید دید آیا این پرسش تا چه اندازه صحیح است که امروزه نظام عقلانی در جامعه نسبت به مذهب موضعی خصمانه دارد؟ اینجا درست جایی است که جامعه‌شناس به یاری می‌آید و می‌تواند این واقعیت تجربی را مطالعه کند. جامعه‌شناس با روش‌های تجربی و غیرتجربی خود به بررسی نظام عقلانی می‌پردازد و و با این کار برای الهی‌دان مشخص می‌کند چگونه باید تبیین و دفاع خود را از باورهای دینی با نظام عقلانی همساز کند.

اما نقش فیلسوفان در این فرایند چیست؟ هادسون معتقد است به دو شکل فلسفه می‌تواند به الهیات یاری رساند: نخست آنکه می‌تواند نشان دهد در کجا نتایج هر بخش از الهیات در مقابل معیار هم‌نوایی با نظام عقلانی آسیب‌پذیر است و دیگر اینکه مشروعیت می‌تواند گام‌هایی را که در استدلال‌های الهیاتی برداشته می‌شود ارزیابی کند.

پی‌نوشت‌ها:

  1. ویلیام دونالد هادسون (1920-2003) وزیر و فیلسوف باپتیست انگلیسی بود. کتاب «لودویگ ویتگنشتاین، ربط فلسفه او به باور دینی» او را در ایران مصطفی ملکیان ترجمه کرده است.
  2. در این نوشتار برای مطالعه آرای هادسون و نقل سخنان وی به مقاله و کتاب هادسون به زبان انگلیسی مراجعه شده است. همچنین برای فهم هرچه بهتر مطلب ترجمه آقای ملکیان از کتاب هادسون و ترجمه مقاله او که در کتاب جامعه‌شناسی و الهیات توسط نشر ترجمان انتشار یافته است مورد توجه قرار گرفته است.
  3. IS UNDERSTANDING RELIGIONCOMPATIBLE WITH BELIEVING? BY. ALASDAIR MACINTYRE , 1964

منابع:

  1. کنی، آنتونی، 1392، معماری زبان و ذهن در فلسفه ویتگنشتاین، ترجمه محمدرضا اسمخانی، نشر ققنوس، تهران.
  2. دیوید مارتین و دیگران، 1394، جامعه‌شناسی و الهیات، ترجمه علی مرشدی‌زاد، نشر ترجمان، تهران.
  3. هادسون ،ویلیام دانالد، 1378، ویتگنشتاین، ترجمه ملکیان، گروس، تهران.
  4. ویتگنشتاین، لودیگ، 1379، در باب‌ یقین، ترجمه‌ مالک‌ حسینی، تهران، انتشارات‌ هرمس، تهران.
  5.  Hudson , Donald , The Rational System of Beliefs , in: Sociology and TheologyAlliance and Conflict , 2004
  6. Wittgenstein, L ,1989,Culture and Value , Trans. P. Winc , Basil Black Well.
  7. Wittgenstein, L , 1978, lectute and conversation on aesthetic , psychology and religion belief ,Blackwell.
  8. Wittgenstein, l , 1974 , on certainity,trans anscomb, black well.
  9. Wittgenstein, L, 1998, philosophical investigation ,Blackwell

نظر شما