شناسهٔ خبر: 65021 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

بود و نبود زمینه و امکان زیست مومنانه در روزگار مدرن

زبان غالب بر همه زیست‌های مومنانه و تجربه‌های زیسته مؤمنان زبان زندگیست.مراد از زبان زندگی زبان زنده است. زبان گرم تجربه زیسته انسان مؤمن است. این زبان زندگی بر زبان استدلال غالب و چیره است.

فرهنگ امروز: حکمت‌اله ملاصالحی، از متفکران اثرگذار معاصر، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران، عضو هیأت امنای بنیاد ایرانشناسی و از نظریه پردازان دو حوزه «فلسفه باستان شناسی» و «باستان شناسی دین در ایران» مطلبی را با عنوان «بود و نبود زمینه و امکان زیست مومنانه در روزگار مدرن» در اختیار مهر قرار داده است.

ملاصالحی صاحب کتاب‌هایی چون «انسان تاریخی و تاریخ متعالی: تاملاتی در تاریخ‌مندی انسان»، «انسان، فرهنگ و سنت»، «درآمدی بر معرفت‌شناسی باستان‌شناسی»، «باستان‌شناسی دین: با فانوس نظر در جست‌وجوی آئین‌های گمشده»، «جلوه‌های کهن هنر آئینی»، «جستاری در فرهنگ، پدیده موزه و باستان‌شناسی» و «باستان‌شناسی در صافی جستارهای فلسفی» است.

مشروح این مطلب را در ادامه بخوانید:

زندگی در یک جامعه و جهان فوق پیچیده که پیچیدگی اغراق آمیز روان و رفتار انسان را بطرز بی سابقه بدنبال داشته و دامن زده است. در یک روزگار بغایت منقلب و متحول و زلزله خیز و متورم از انواع و اطوار کشمکش‌ها، چالش‌ها، تنش‌ها، تقابل‌ها، تضادها، تردیدها و انکارهای ریشه‌ای و تردید و انکار ریشه‌ها و فروپاشی پی به پی و بی امان و نفسگیر سنت‌های اعتقادی و نظام‌های ارزشی و اصول اخلاقی و فکری و فرهنگی و مواریث معنوی از متقدم‌ترین گرفته تا متأخرترین و دست و پنجه فشردن زیر آوار سهمگین ساختارها و نظام‌های فروریخته و فروپاشیده و فشار سنگین اشتغالات روزمره و سرگرمی‌های روزینه و روزینگی و بوزینگی و انبوه سازی و انبوه شدگی انسان و سروری زیباشناسی زشتی (the aesthetic category of ugly)و هلهله و همهمه و هیاهو و قدرت و قوّت و غرور و سور و سرور تصویرهای کابوسناک، اضطراب آور و هراسناک، هنوز زمینه‌ای جایی، مجالی، پنجره امید و افق روشنی بروی انسان برای زندگی و زیست مومنانه گشوده است؟ بجای مانده است؟ اگر بپذیریم و امید بورزیم که پنجره امیدی همچنان گشوده است و هنوز جایی و مجالی برای زیست مومنانه دیده می‌شود؛ جای انسان مؤمن در چنین جامعه و جهان کمیت زده تحت سیطره و سروری کمیت‌ها کجاست؟ چه نقشی را می‌تواند بر صحنه فرهنگ و زندگی انسان عالم مدرن بازی کند؟ ارمغانش برای انسان سرگشته و بیقرار روزگار مدرن چه خواهد بود؟ چه گره‌ی را می‌تواند از کار مردمان بگشاید؟ چه خاری را از سر راه آنها می‌تواند برکند و چه باری را از شانه آنها برگیرد؟

آیا زیست شاعرانه بر زمین داشته‌ایم؟

او خود چگونه انسانیست؟ چگونه انسانی می‌تواند باشد؟ در روزگاری این چنین طوفانی، متورم و منقلب، زیست مومنانه چگونه زیست و نحوه زندگی و بودن در جهان می‌تواند باشد؟ می‌توان هم مدرن بود هم مومنانه زیست؟ مناسبت میان زیست مومنانه و «زیست اخلاقی» و «زیست معنوی» در روزگار مدرن چگونه می‌تواند باشد؟ زیست مومنانه لزوماً زیست اخلاقی و زیست معنوی را هم شامل می‌شود؟ دربر می‌گیرد؟ به دیگر سخن انسان مؤمن لزوماً انسان اخلاقی و معنوی هم است؟ «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست»؟

طومار پرسش‌ها را که بگشاییم با شمار کثیری از مسئله‌های ریز و درشتی مواجه می‌شویم که هم با موضوع نوشتار و بحث انگیز اکنون ما ربط وثیق دارند هم واکاوی و مباحث تحلیلی و تفصیلی فراخ‌تر را می‌طلبند که متأسفانه در حیطه و حد و اندازه نوشتار کوتاه قامت اکنون ما درنمی‌گنجند.

دو قرن در حد و اندازه قامت عمر کوتاه بشری ما زمان بلندیست لیکن در قیاس با قامت بلند زمان تاریخ بشری ما زمان کوتاهی است. متأسفانه در همین زمان کوتاه دو سده متأخر تاریخی به مدد علوم و فنون پیچیده‌ای که در کف اقتدار داشته‌ایم؛ توانسته‌ایم چنان سنگین و سهمگین ستون فقرات جغرافیای طبیعی را درهم بشکنیم و آسیب‌های آن چنان گسترده و بی سابقه به حیات وحش وارد آوریم که اینک استمرار حیات تاریخی خود را هم در معرض خطر انقراض می‌بینیم و از پایان تاریخ و از خطر انقراضی دیگر سخن می‌گوئیم. در کمتر از دو سده هزاران گونه گیاهی و جانوری را به سمت انقراض و نابودی رانده و کشانده‌ایم و منقرض و نابودشان کرده‌ایم. انتشار بی امان گازهای گلخانه‌ای، بپا خاستن و وزش توفان ریزگردهای آلوده به درون و بیرون محیط زندگی ما کم آب و خشک شدن رودخانه‌ها، کاهش شتابناک منابع طبیعی و حیاتی و افزایش گرما و خشک و کویری‌تر شدن آب و هوا و بهم ریختگی و آشوبناک شدن نظم طبیعی فصول که اثرات و تبعات منفی بر رفتار طبیعی گیاهان و جانوران حیات وحش داشته است شانه به شانه رقابت‌های تسلیحاتی و کشف و اختراع انواع سلاح‌های کشتار جمعی اعم از هسته‌ای و میکروبی و شیمیایی و زنگ‌های خطر استفاده از آنها و صدها و صدها موارد و مصادیق دیگر مصیبت‌ها و معصیت‌های عظیم و بی سابقه ایست که گریبان همه ما را در مقیاسی فراگیر و انسانشمول و سیاره‌ای می‌فشارد.

بسیاری از شهرها و کلان شهرهای روزگار ما در جغرافیای مناطقی بنیاد پذیرفته‌اند که زمانی غنی از انواع گونه‌های گیاهی و جانوری و منابع طبیعی بوده‌اند. بر زمینشان رودبارها و جویبارها و چشمه سارهای بسیار جاری بودند؛ اینک زیر گام‌های شهروندان برج نشینشان کانال متعفن فاضلاب‌های مسموم چونان رودهای بزرگ بسوی سفره‌های آب‌های تحت الارضی و رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و دریاها جاریست. ابربازارهای (سوپرمارکت) تا خرخره پر از انواع فراورده‌های خوراکی و غیرخوراکی‌های دنیای مدرن چهره نازیبای دیگر هم دارند. چهره زباله‌دان‌های بَزک کرده و تصویری نازیبا از نحوه زندگی انسانی که جنون مصرف و ولع اسراف گریزگاه لحظه‌های فرّار آرامبخش اوست. جمعیت‌های عظیم انسانی که قاعده هرم زندگی را تشکیل می‌دهند چونان گوسفندان سر در آخُر مزرعه‌های سبز رفاه دارند و گرم و خوش و آسوده می‌چرند و از پشت پشک می‌ریزند و زباله‌ها و پسماندها و پساب‌های متعفن و مسموم در پشت از خود بجای می‌نهند. میراثی متعفن و مسموم و خطرناک و مرگبار برای نسل‌های پرشماری که در راهند.

طی هزاره‌های متمادی با دو دست و یک دهان از خوان طبیعت قوت و قوّت می‌ستاندیم. اینک به مدد اختراعات و اکتشافات و دستآوردهای عظیم علمی و فناوری‌های پیچیده و بروز و کارآمد می‌توانیم با هزاران دست و دهان هرچه پیش رو می‌یابیم طعمه ببینیم و طعمه کنیم و با ولع ببلعیم. کوره‌های افزون خواهی‌هایمان چنان داغ و شعله بیز است که دم به دم با هیزم اجساد خود ما داغ‌تر و شعله خیزتر و شعله بیزتر می‌شود.

در سنت‌های دینی خوانده و آموخته بودیم و باور داشتیم یک روز، روزِ خداست و روزهای دیگر روز زندگی. حرمت شنبه را هم چونان طایفه‌ای از یهود شکستیم و مسخ افزون خواهی‌ها و طمع ورزی‌های دنیوی خود شدیم و روزینگی و بوزینگی شد رسم زندگی، سهم طبیعت را قربانی افزون خواهی‌های یله و بی مهمیز و مهار خود کردیم و آب چشمه‌های طبیعت را بر ناقه الله دریغ کردیم و هر آنچه را نمی باید می‌کردیم؛ کردیم. چونان نیروهای اهریمنی اسطوره‌های عهد باستان به حریم آسمان و آسمانیان شورش و یورش بردیم و همه پرده‌های شرم را دریدیم و هرجا که گام نهادیم هوا و زمین و دریا را آلوده و مسموم کردیم.

تجاوز و تصرف و تسخیر و تخریب شد رسم زندگی. اینک که همه در مصیبت‌ها و معصیت‌های عظیم سهیم هستم و دست و دامنمان آلوده به انواع و اطوار معاصی صغیره و کبیره، دلیری آن را داریم چونان موسی چونان ابراهیم سفر خروج و هجرت آغاز کنیم و بیش از این مصیبت‌ها و معصیت‌ها را دامن نزنیم و همسو و همراه و همگام با معصیت کاران نشویم. برقی از همت و دلیری ایمان و امید در جان ما هست که آتش در مصر تاریخ و ناز و نخوت زیست متمدنانه افکنیم و از نیل زمان تاریخی ظفرمند بگذریم و بسوی سرزمین موعودی دیگر و افتتاح عهد و عصری دیگر عزیمت کنیم! به هر روی زیست مومنانه شروطی و قیودی و لوازمی دارد و اقتضائاتی را می‌طلبد. لقلقه زبان و بازی شوخناک که با الفاظ نیست. اتفاقاً امکان تحققش در یک جامعه و جهان متورم از انواع و اطوار تردیدها و اطوار انکارهای ریشه‌ای و تردید و انکار ریشه‌ها و بنیادها و برآمدن و بر صحنه آمدن مدعیان و حریفان تازه نفس پر قوّت مجهز به ارزش‌ها و عقلانیت و علوم و فنون جدید، آنقدر هم آسان نیست. اتفاقاً راه بغایت ناهموار است و گردنه‌ها پر پیج و نیل پیشارو بغایت موج خیز و سپاه فرعون بس نیرومند! عنان سخن را بسوی پرسش‌های کلیدی که طرحشان را در نقطه عزیمت نوشتار پیشارو درانداختیم باز می‌گردیم.

مسئله انسان مؤمن

انسان مؤمن چگونه انسانیست؟ زیست مومنانه چگونه نحوه بودن و رسم زندگیست؟ ارمغانش برای انسان روزگار ما چیست؟

نخست آنکه عقیده‌مندی و اعتقاد به سنت و آموزه این یا آن دین و مذهب لزوماً به معنای مؤمن بودن و بهره‌مندی از زیست مومنانه نیست. به بیان ساده و صریح و شفاف‌تر عقیده لزوماً ایمان نیست. پیروان معتقد به آموزه‌های این یا آن دین و مذهب پرشمارند. آنکه در جامعه مسیحیان زاده شده است غسل تعمیدش داده و مهر مسیحیت بر پیشانی‌اش زده شده است و با آموزه‌های مسیحیت بزرگ شده است. آنکه در جامعه مسلمان زاده شده است مُهر اسلام و مسلمانی را از همان نخستین دم تولد بر پیشانی‌اش زده‌اند و بر همین سیاق پیروان ادیان و مداهب دیگر با نوزادانشان چنین کرده‌اند و چنین می‌کنند. این معتقدان اتفاقاً طیف وسیعی از پیروان ادیان را دربر می‌گیرند. بسیار هم رنگارنگ هستند. از بسته و متصلب‌ترین به لحاظ فکری و متعصب‌ترین بلحاظ عاطفی که مو به مو و با دقت و مراقبت به شرایع و فرامین و فرایض دینی و مذهبی عمل می‌کنند و آماده‌اند هم خون خود و کافران به اعتقادات خود را بر زمین بریزند گرفته تا معتقدان نرم خوتر و انعطاف پذیرتر را می‌توان در میانشان یافت. اتفاقاً در قرآن که هم کتاب ایمان است هم عقیده به این تفاوت اشاره شده است:

«قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَإِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمَالِکُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ: اعراب گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاورده‌اید، بگویید که تسلیم شده‌ایم، و هنوز ایمان در دل‌هایتان داخل نشده است. و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از ثواب اعمال شما کاسته نمی‌شود، زیرا خدا آمرزنده و مهربان است. (سوره حجرات / ۱۴)»

در منابع و متون دینی و عرفانی در وصف ایمان و زندگی مومنانه سخن بسیار رفته است. زیست مومنانه بسیار رنگارنگ بر صحنه فرهنگ و زندگی آدمیان آشکار و بیان شده است. از موهبت فردی و سرشتین عیسی مسیح گرفته تا انواع مراتب نبوی و عرفانی و اشراقی و عاشقانه و ساده و صمیمی مردمی ایمان و زیست مومنانه. داستان موسی و شبان در مثنوی مولوی روایت نیکو از مراتب متفاوت زیست مومنانه است. یکی پیامبرانه و پر هیبت و خشیت و جلالت و آن دیگر ساده و صمیمی و عاشقانه. در قرآن قصه موسی و «خضر» نیز تفاوت میان دو مرتبه از زیست مومنانه که یکی آنچنان به درون گشوده است که می‌تواند به مدد اشراق و ایمان پر قوّت درون، در واقعیت‌های بیرونی تصرف کند. چنان تصرفی که با ذائقه و زیست پیامبرانه موسی سازگار و موافق نمی‌آید. سرانجام نیز دو زیست مومنانه که یکی خضرانه است و آن دیگر پیامبرانه و موسی منش از هم جدا می‌شوند و هرکدام به ره خود می‌روند و در مسیر خود ره می‌سپارند.

در اناجیل واژه یونانی «ای پیستی (Η Πι'στη)» که اسم مونث است و مونث بودنش بگمان دلالت بر قوّت و استعداد زایندگی که در ایمان و زیست مومنانه است می‌تواند داشته باشد؛ بر مسند عقیده هم نشسته است. از هم تفکیک نمی‌شوند در انجیل یوحنا عیسی مسیح در پاسخ به پرسش توماس حواری، حقیقت چیست؟ فرمود: طریقت و حقیقت و شریعت منم. راه و راستی و زندگی من هستم:

»Ε'γω' Ει'μαι η οδο'ς, η Αλη'θεια και η Ζωη' «(Ιωαννη ۱۴:۶).

در تجربه‌های اصیل مومنانه هر سه در اتحاد و اتفاق زیسته می‌شوند. سه واقعیت سه تجربه زیسته جدای از هم نیستند. در مراحل سپسین تاریخ است که عقیده راهش از ایمان جدا می‌شود و آن گرمی و یگانگی و یکدلی و همبودی (coexistance) و همزیستی (symbiosis) آغازین جایش را به جدایی و فاصله و فراق میان زیست معتقدانه و متشرعانه از زیست مومنانه می‌دهد. میان طریقت و حقیقت و شریعت جدایی افکنده می‌شود. به تعبیر قرآن: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ: گروهی از پیشینیان و اندکی از متأخران (سوره واقعه / ۱۳ و ۱۴)». زیست مومنانه و اصیل و گرم و صمیمی و شورمندانه مؤمنان پیشین جایش را به معتقدان سپسین می‌دهد و مؤمنان کم و کمیاب‌تر و معتقدان پرشمار و پرشمارتر می‌شوند. شواهد و قرائن فراوان تاریخی در دست است که ادیان به هر میزان نهادینه و تاریخی و دنیوی شده‌اند و در چنبره زمان تاریخی گرفتار آمده‌اند فریب وسوسه‌ها و طمع ورزی‌ها و افزون خواهی‌ها و خواهش‌های حدّ یقف ناپذیر و یله و بی مهار دنیوی شده‌اند و از زیست مومنانه گرم و شورمندانه و رهایی بخش اصیل آغازینشان بیشتر و بیشتر فاصله گرفته‌اند.

به تدریج بصورت کلاف درهم تنیده و سرگیجه آور و ملغمه‌ای اعتقادات متناقص و تفسیرهای ناسازوار اسطوره‌ای از کتاب و کلام آغازین و اجرای تکراری و بی روح و خشک احکام و فرایض و فرامین شرعی و مناسک تشریفاتی و صورت انگاری آئینی (Ritual formalism) متعصبانه و متصلب تهی از فروغی از ایمان و زیست مومنانه در آمده‌اند و بارهای سنگینی شده اند بر شانه پیروان و خارهای تیز و ستبر و گزنده و گزشناک بر سر راه آدمیان. بارهای بازدارنده و خارهای آزاردهنده که مصادیق خشن و خونبار و غم انگیز آن را در جوامع مسلمان معاصر که روزگار زوال تاریخی خود را از سر می‌گذرانند می‌بینیم. در تاریخ ادیان، متعقدان بی ایمان هماره بسیار بوده‌اند و همچنان بسیار هستند؛ چه بسا هچنان بسیار خواهند بود. در اوصاف و در نقد معتقدان متشرع متصلب متعصب بی ایمان سخن بسیار گفته‌اند و بسیار نوشته‌اند. کارنامه معتقدان و متشرعان بی ایمان در تاریخ نه تنها درخشان نیست که بسیار خونبار و گرانبار از قساوت و سنگدلی و «جهل مقدس» به تعبیر یوردانو برونو است. وقتی بر کرسی قدرت دین و دنیا تکیه زده و نشسته‌اند درنده‌تر و سنگدلانه‌تر از خداناباوران عمل کرده‌اند. در تعصب و تصلب و ستیزه جویی و بی رحمی و فریبکاری و ریاورزی شیخ و مفتی از مست و محتسب پیشی گرفته و گوی سبقت را از رقیبان ربوده‌اند. تعابیر گزنده طنزناک حافظ را ببینید:

مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

البته طنز رندانه حافظ نیک بما می‌گوید آنکه تزویر را زیر دلق و دستار پنهان کرده است کیست. اقشار متوسط اجتماعی علی الخصوص عوام الناس که قاعده هرم پیروان ادیان را شامل می‌شوند همیشه طعمه‌های در دسترس و لقمه‌های پر چرب و مغذی و مقوی بر خوان ضیافت و بر سفره معتقدان و متشرعان مدعی کلیددار خزانه و گنجیه حقیقت و رستگاری ابدی بوده‌اند. تاریخ ادیان گواه بر این واقعیت است که به هر میزان پرده‌های شریعت را ستبرتر و ضخیم‌تر تابیده و تافته و بافته‌ایم و بر قامت خانه دین آذین بسته‌ایم فضای خانه دین را تاریک‌تر کرده‌ایم و پنجره‌ها را به روی حقیقت مسدودتر کرده‌ایم. در تاریخ ادیان به هر میزان بازار معتقدان متشرع نامومن گرم‌تر و پر رونق‌تر شده است و فراورده‌های بنجل‌شان پر خریدارتر عرصه بر زمینه و مکان زیست مومنانه تنگ‌تر شده است.

دامن مقدمات را فرو می‌چینیم. بحث امکان و یا امتناع زیست مومنانه در روزگار مدرن پی می‌گیریم. چنین پرسشی در فرهنگ‌ها و جوامع به اصطلاح سنتی یا پیشامدرن مطرح نبوده است. امکان یا امتناع زیست مومنانه در میان آن جوامع به مفهوم نوین یا مدرن آن مسئله نبود. موضوعیت نداشت. حضور دین و زیست مومنانه شانه به شانه انواع و اطوارخداباوری و دین باوری‌های معتقدانه و متشرعانه بر صحنه فرهنگ و زندگی انسان‌ها بسیار پررنگ بود. و بسیار تأثیرگذار بر روان و رفتار و نحوه بودن آدمیان در جهان. اتفاقاً برغم تنگناها و موانع متعدد و دشواری‌های جدّی بر سر راه امکان زیست مومنانه در روزگار مدرن، گنجینه‌های غنی و ذخایر معنوی و میراث عظیم و بی پایانی که از نحوه زندگی و آداب و ادب و اخلاق و سلوک مومنانه از آن روزگاران بجای مانده است همچنان چراغ امید به امکان تحقق زیست مومنانه را در جان انسان فروزان نگاه می‌دارد.

زیست مومنانه چونان دیگر انواع تجربه‌های زیسته ما آدمیان یکدست و همگون نیست. بسیار رنگارنگ و کثیرالاضلاع بر صحنه فرهنگ و زندگی آدمیان پدیدار شده است. سطح و عمقشان، مرتبت و منزلتشان، درجه و دامنه و ژرفای تأثیرگذاری شأن در تاریخ بسیار متفاوت بوده است. دامنه و جغرافیای پرچین شکنشان نیز بسیار رنگارنگ و متفاوت از هم بوده و بغایت رازآمیز و رازانگیز بر پرده تاریخ و فرهنگ بشری ما پدیدار شده‌اند. اگر گفته شود این تجربه‌های ژرف بین و ژرفا زی مومنانه و زیست اقلیم و عالم مؤمنان از رازآمیز و غنی و پرمایه ترین تجربه‌های وجودی و حدی و مرزی انسان در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما بوده‌اند سخنی به گزاف و اغراق نگفته‌ایم. بویژه نوع متعالی و پیامبرانه و باطنی و انفسی و عارفانه و اشراقی شأن. این مواریث معنوی همچنان در زمره ذخایر پایان ناپذیر تجربه‌های ژرف و اصیل وجودی انسان در تاریخ محسوب می‌شوند و همچنان تأثیرگذار بر فرهنگ و زندگی و روان و رفتار آدمیان.

در وصف تجربه‌های ژرف و مرزی و شهودی و وجودی انواع زیست‌های مومنانه و احوال و اخلاق و آداب و ادب و اعجازها و کرامات مؤمنان سخن بسیار گفته‌اند. منابع و مستندات تاریخی فراوان نیز در دست است. در کتب مقدس در وصف و در ذکر نحوه برآمدن و خیزش و ریزش و گشودگی مرزی و رازآمیز عمیقاً وجودی و شهودی و سرچشمه ای این تجربه‌ها در «جان» انسان بسیار سخن رفته است. اتفاقاً برغم سرشت رازآمیزشان با صراحت و شفافیت هم سخن رفته است. در آیات دوم و سوم سوره بقره در قرآن بر سه شاخصه مهم تجربه و زیست مومنانه انگشت تاکید نهاده شده است:

«ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ: این است کتابی که در [حقانیت‌] آن هیچ تردیدی نیست؛ [و] مایه هدایت تقواپیشگان است. آنان که به غیب ایمان می‌آورند، و نماز را برپا می‌دارند، و از آنچه به ایشان روزی داده‌ایم انفاق می‌کنند. (سوره بقره / ۲ - ۳)»

ایمان به غیب گشودگی قلبی یعنی شهودی و اشراقیست که در هسته هستی انسان مؤمن اتفاق می‌افتد. قلب یا دل در مفهوم دینی و عرفانی استعاره‌ای از مروارید یا گوهر و مغز یا هسته هستی یا وجودی انسان و انسان بودن اوست. استعاره در استعاره‌ها را ببینید:

«مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ: مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی، و آن چراغ در شیشه‌ای است… (سوره نور/۳۵)»

ایمان به غیب در شهود و اشراق مومنانه یک وجهش گشوده شدن وجود از درون به بیرون به این سو است. پیامش این است که واقعیت این نیست که هست. این نیست که ملموس و محسوس در دسترس است. ذومراتب، کثیرالاضلاع، لایه به لایه توبرتو تراز صورت و شکل بیرونی و پدیداری محسوس حواس ما و در دسترس عقل و علم و خیال و فهم و وهم ماست. در پس پشت این صورت‌های پدیداری ناآرام و ناپاینده و ناپایدار «آفرینش» در مفهوم دینی حکمت و خرد و معنا و معرفت گوهرین تر نهان است. مسحور و فریفته و دلباخته شکل‌ها و صورت‌های بیرونی و ناپاینده و ناپایدار پدیداری واقعیت‌ها نمی‌باید شد.

صورت از بی‌صورتی آمد برون

باز شد که انا الیه راجعون

در وصف ماهیت ذومراتب و توبرتوی پدیدارها و واقعیت‌های هستی فیلسوفان و عالمان روزگار ما فراوان سخن گفته اند و بسیار هم نوشته اند. از طرحشان در نوشتار پیشارو چشم می‌پوشیم.

وجه دیگر گشودگی به غیب، گشودگی به آنسو به ملکوت به سرچشمه هستی، به «آرخه» به «لوگوس» سرمدی و یگانه و یکتا (احد و واحد) یا به بُن به خرد به معرفت و حقیقت سرمدی هستی، جهان، مرگ، زندگی یا هر پدیده و واقعیت یا مخلوقات آفریدگار در مفهوم دینیست. این گشودگی های ژرف وجودی و حدی و ذووجه شهودی و اشراقی زیست مومنانه به غیب به نهان به باطن به اصل به کنه به «آرخه» و «لوگوس» سرمدی هستی ارمغان و مژده اتصال «بی‌تکیّف و بی‌قیاس» و رازآمیز انسان مؤمن و زیست مومنانه را نیز بدنبال دارد. واژه هلنی اونگلیو (انجیل) یعنی مژده خوش. اتصالی که با هیچ اتصال دیگر قیاس پذیر نیست. سرشتی بی‌تکیّف و بی قیاس دارد. انسان مؤمن احساس می‌کند از شاهرگ حیات او به او نزدیک تر است: «َنحنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ». اتصالی که انسان مؤمن در تجربه و زیست مومنانه اش احساس می‌کند تمامیت هستی او وانهاده به آفریدگار و در اتصال مطلق با اوست. خود را در آینه او می‌یابد و می بیند.

اتصالی بی‌تکیّف بی‌قیاس

هست رب‌الناس را با جان ناس

این وانهادگی و سرسپاری مطلق به سرچشمه به مبدا و منتهای یگانه به آفریدگار هستی در مفهوم دینی، پر از جذوه و خشیت و خضوع و شرم حضور است و گرم و فروزان از نشاط روحانی و قیام و قعود. شکر آن مستی و سُکر وجودی را انسان مؤمن بر صحنه نیایش و پرستش و تقدیس بجای می‌آورد و بتماشا می نهد که شاخصه دوم زیست مومنانه است: «یُقیمونَ الصَّلاَه». بپاخاستن و دست نیایش گشودن و پای قیام پرستش بر زمین بسوی آسمان کوفتن و به جای آوردنِ شکر آن سُکرهای ملکوتی و غیبی و قدسی و متعالی.

شاخصه سوم زیست مومنانه سور و شور و شوق و اشتیاق دعوت و فراخواندن دیگران به خوان ضیافت آسمانی و ملکوتی که انسان مؤمن خود حظ و حلاوتش را چشیده و از آن کام گرفته است: «مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ». کشش و شوق و اشتیاق گرم و شورمندانه به فراخواندن و دعوت انسان‌ها به خوان ضیافت مائده ها و رزق‌های آسمانی که او خود طعم خوش و حظ و حلاوتشان را چشیده و کام گرفته است.

حس هدایت یافتگی در جان انسان حامل و مصداق چنین تجربه‌ای آنچنان شورمندانه و نیرومند است که شکر سُکرش را با حمد پاس می‌دارد و سپاس می‌گذارد:

«وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ: و می‌گویند: ستایش خدایی را که ما را بدین [راه‌] هدایت نمود، و اگر خدا ما را رهبری نمی‌کرد ما خود هدایت نمی‌یافتیم. (سوره اعراف/۴۳)»

زبان زندگی چیست؟

یادآور شدیم که در وصف رنگارنگی زیست‌های مومنانه و اوصاف و احوال مؤمنان هم منابع فراوان در دست است هم بسیار سخن گفته‌اند. اینک سخن این است وجوه اشتراکی هم میانشان می‌توان یافت و دید؟ سوالی که پاسخ ایجابی به آن هرچند سهل نیست اما ممتنع هم نیست.

نخست آنکه زبان غالب بر همه زیست‌های مومنانه و تجربه‌های زیسته مؤمنان زبان زندگیست. مراد از زبان زندگی زبان زنده است. زبان گرم تجربه زیسته انسان مؤمن است. این زبان زندگی بر زبان استدلال غالب و چیره است و سروری می‌کند. سرزندگی و دلدادگی و زیست مندانگی، خود گواه بر اصالت و راستی تجربه است. چونان یک اثر فاخر و بدیع هنری تأثیری که در جان ما برمی انگیزد و شور و وجد و سروری که در ما خیزش و ریزش می‌کند؛ گواهی بر اصالتش می‌دهند. بی زبان احتجاج و استدلال، بی زبان تعلیل و تدلیل ما را تسلیم اصالت خود می‌کند. یک اثر بدیع و فاخر و اصیل و مانای موسیقایی یا یک بنای یادمانی وقتی آن یک را می‌شنویم و این یک را می‌بینیم و تماس برقرار می‌کنیم ما را گرم در آغوش فضایشان می‌گیرند، گرم حس زیباشناختی ما را بتحرک و تموج در می‌آورند. جان ما را گرم حضور در فضایشان می‌کنند. زیبایی آن و والایی این (جمال و جلال) را در فضای وجود خود احساس می‌کنیم. نه تنها احساس می‌کنیم؛ به وجد می آییم و دست می‌افشانیم و پای می‌کوبیم و تحسین شأن می‌کنیم اینها همه مهر تائید بر اصالت شأن می نهند. مورد و مثال دیگر رویاست. ما وقتی رویاهایمان روایت می‌کنیم هیچ مخاطبی از ما نمی پرسد و نمی‌خواهد نخست برایش با زبان استدلال توضیح دهیم و ثابت کنیم اصلاً و اساساً در خواب، رویایی دیده ایم. چون نه من و نه او می‌توانست با تمسک به تعلیل و تدلیل و احتجاج دیگری را متقاعد کند که بپذیرد رویایی دیده است. زبان استدلال در اینجا اَلکن است. چون تجربه‌های رویایی و زبان رؤیا در سپهر زبان استدلال و احتجاج و صدق و کذب در نمی گنجند. به سخن ویتکنشتاین زبان قاعده بازیست و هر بازی زمین و قاعده بازی خود را دارد و می‌طلبد. از قاعده بازی خود تبیعت می‌کند. زبان رؤیا (the language of dreams) نیز در زمین رویایی خود بازی می‌کند و قاعده بازی و نحوه بیان خود را دارد. اتفاقاً از جمله ممیزات مهم ما آدمیان چندزبانی (polyglot) بودن است. زیست های مومنانه از این جنس و سنخ هستند. برغم رنگارنگی شأن هماره در آنها زبان زندگی بر زبان استدلال چیره است و سروری می‌کند.

دو دیگر آنکه نوعی احساس تیمّن، تبرک، میمنت و آرامش و امنیت پایدار نه عاریتی و قناعت و مناعت و سور و شور و سرور و سرود رهایی از وسوسه‌ها و خواهش‌ها و افسون‌ها و افسوس‌ها و افزون خواهی‌های معصیت زا و مصیبت خیز و غفلت انگیز و فریبناک و سرابناک دنیوی یا شیطانی به تعبیر دینی و حس عمیق خویشنودی و خرسندی دوسویه به تعبیر قرآن «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» و یا «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً…» و یا به تعبیر نغز و مغز سعدی:

بجهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

اینها همه به این یا آن نحو در زیست‌های مومنانه در اشکال و احوال سنتی شأن دیده می‌شود.

سه دیگر آنکه پاکیزگی و طهارت جان و بی آلایشی و سادگی و صمیمیت و یکرنگی و احساس شفقت و نیکخواهی و آشتی با سرنوشت با مرگ با رنج با زندگی همنشین و همراز شدن با کنه هستی را در همه زیست های مومنانه به این یا آن نحو می بینم.

چهارم نوعی اتصال به سرچشمه و کنه و پدیدارها و واقعیت‌های عالم.

پنجم آنکه طلوع و برآمدن خورشید نوعی بیداری یا آگاهی که در روشنگاه آن انسان حامل و مصداق زیست مومنانه حکمت و خرد و منطق و معنا و معرفت و راستی چیزها را می بیند. نه تنها می بیند با آن زندگی می‌کند. در آن حضور گرم دارد. تجربه زیست و زیست مومنانه اوست. در هردم زندگی در جان او حضورش احساس می‌شود. همیشه با اوست. در فروغ آن زندگی می‌کند.

ششم آنکه زیست های مومنانه غنی و گرم و فروزان از حس‌ها و حال‌ها و آناتِ حضور هستند. از سرِچشمه می‌نوشند. خانه وجود انسان مؤمن پاکیزه و مصقول و پالایش شده از طمع ورزی ها و افزون خواهی ها و خرت و پرت‌ها و اثاثیه‌های نامرغوب و بنجل نامنتاسب و متزاحم متاع غرور و فریب دنیویست. اینها همه به تعبیر دینی غفلت و در تعبیر عرفانی حجاب در انواع آن گفته می‌شود. زیست مومنانه مست میِ حس و حال حضور است. اتفاقاً غایت مناسک دینی در گذشته فراخواندن انسان بر صحنه حضور بود. از مفهوم یونانی وجد «اِنثوسیازموس (ενθουσιασμο'ς)» انباز شدن و درمان شدن در خدا افاده می شده است. در وصف حس‌ها وحال های گرم حضورهای مومنانه در ادبیات و منابع دینی و عرفانی آنقدر سخن رفته است و آنقدر با تعابیر نغز و مغز و دلنشین بیان شده اند که انسان با شنیدن و خواندشان بوجد می‌آید. وجوه و ویژگی‌های مشترک دیگر را در وصف زیست های مومنانه مثل رازورانگی و وانهادگی و قس علی هذا می‌توان برشمرد که مجال ذکر و وصف یک به یکشان در نوشتار اکنون نیست.

رشته سخن را بر مدار زمینه و امکان زیست مومنانه در جامعه و جهان مدرن پی می‌گیریم. در جامعه و جهانی که به دنیامداری و دنیاگستری شهره است و غایت القصوایش کام گرفتن بیشتر و بیشتر از مائده‌های زمینی و امکانات دنیوی به هر بهائیست. حتی به هزینه گران انقراض هزاران گونه حیاتی و نابودی همگانی! ممکن است گفته شود در روزگاری که سنگ آسیاب تمدنش بر مدار خدای تاریخ می‌گردد و می چرخد؛ می‌توان همچنان ایمان و امید به جهیدن برقی از «مکمن غیب» به تعبیر حضرت حافظ ورزید و امیدوار بر صحنه ماند؟

ناسوخته خرمنی از آن مواریث کهن اشراقات غیبی و قدسی و ملکوتی و متعالی بجای مانده است که بتوان امید به برق و فروزش فروغی از ملکوت و مکمن غیب ورزید؟

برق غیرت چو چنین می‌جهد از مکمن غیب

تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم

البته برای آن جمع و جماعت که همچنان از آبشخور سنت‌های دینی و از سفره‌های منابع غنی و مواریث عرفانی و اشراقی جانشان سیراب می‌شود و کام می‌گیرند و در آن روزگاران زندگی می‌کنند و هنوز در ارض تاریخ دوره جدید، در ارض تاریخ دنیای مدرن هبوط نکرده‌اند؛ مومنانه زیستن و نحوه زیست مومنانه در صورت و معنای سنتی آنکه در وصفش سخن گفته شد؛ ممکن و شدنیست لیکن مراد ما از زیست مومنانه در معنا و صورت یا در مفهوم و مصداق سنتی آن مدنظر و مورد بحث نیست.

مؤمنان در دنیای مدرن

غرض بود و نبود زمینه و امکان زیست مومنانه در دنیای مدرن در صورت و در معنای مدرن آن است. در صورت و معنای مدرن آن مدنظر است و موضوع بحث و مورد پرسش و توجه و تفطن. زیست مومنانه در ارض تاریخ عصری که بغایت زلزله خیز است و روی آوار معابد خدای زائران سنت‌های دینی و نظام‌های ارزشی و اخلاقی پیشین، موزه‌های خدای تاریخ انسان مدرن بنیاد پذیرفته اند. اتفاقاً خادمان و دیدارکنندگان موزه‌های خدای تاریخ از زائران معابد خدای سنت‌های دینی بسیار پرشمارتر است و بازارشان بسیار پر رمق و رونق تر و مشتریانشان نیز بسیار پرشمارتر و برآمده از هر گروه سنی و جنسی و تیره و تبار و هویت فرهنگی و مدنی و معنوی و پایگاه و جایگاه اجتماعی. درهای انواعشان اعم از باستانی و تاریخی و ملی و جهانی و موارد و مصادیق مشابه دیگر نیز گشوده بروی همگان است و جذاب و دلربا برای همگان. اتفاقاً پدیده موزه‌های عالم مدرن از جمله مصادیق آشکار تمدن عصریست که جهانی گام برمی گیرد. تمدنی که مرزهای میان فرهنگ‌ها و تمدن‌های بومی را در نوردیده است و حصارهای بلند و ستبر امت‌های اعتقادی را درهم شکسته است و از میان برچیده است و روی آوارشان موزه‌هایش را بنیاد نهاده است.

ممکن است پرسیده شود در کیهان شناسی افسون زدایی شده و بی آسمان عالم مدرن می‌توان همچنان دل به جهش و بارش و ریزش برقی و فروغی از مکمن غیب بست؟ گفته اند حضرت مولوی «بهنگام دیدار از بازار زرکوبان صدای تق تق چکش زرکوبان را حق حق می شنید». چقدر خدا نزدیک بود و چقدر الوهیت و امر قدسی گرم در جان انسان احساس و زیسته می‌شد و چقدر در عالم مدرن خدا غایب احساس می‌شود و چقدر دور از دسترس و چقدر به دور دست‌ها گریخته است!

سده‌های هجده و نوزده و بیست میلادی با نسل کشی‌ها و کشتارهای گسترده همنوعان بشری ما بسر شد. اینک دست ما به نسل کشی‌ها و قتل عام‌های گسترده از نوع دیگر آلوده و آغشته است. انقراض گسترده و پی به پی هزاران گونه گیاهی و جانوری و نابودی غم انگیز و فاجعه بار جغرافیای طبیعی و زیست بوم‌های بکر طبیعت و تبدیلشان به قتلگاه بزرگ، واقعیت هولناک و اضطراب آور عصریست که در غیبت خدا انسان خود خداوندی می‌کند. در کوره داغ و آتشناک و شعله بیز که ماده سوختشان معصیت کاری‌های بزرگ و بی سابقه است و مصیبت انگیزی های بزرگ جایگاه انسان مؤمن و زیست مومنانه کجاست؟ می‌توان در جامعه و جهانی که همه در مقیاسی انسانشمول و سیاره‌ای در نسل کشی‌های گسترده از هر نوع و طور سهیم هستند و دست و دامنشان آلوده به معصیت‌ها و مصیبت‌های بزرگ و بی سابقه است مومنانه زیست و مصون و ایمن از معصیت‌ها و مصیبت‌های بزرگ زیست. اصلاً زمینه و زمانه برای چنین زیستی مهیاست؟

زمینه و زمانه چنین زندگی و زیست مومنانه را انسان مؤمن خود مهیا می‌سازد. وقتی مهیا شد و رواق منظر چشم باطن بین و پاک نظر آشیانه جلوس و حضور خدای غایب شد آنگاه جای میزبان و میهمان عوض خواهد شد و تو می‌شوی میهمان خوان‌های ضیافت کرامتی که خدا برائت گسترده است. حافظ را ببینید:

رواق منظر چشم من آشیانه توست

کرم نما و فرود آی که خانه خانه توست

البته برآمدن و ظهور و گشوده شدن چنین زیستی چنین نحوه بودنی چنین تجربه‌ای چنین رستاخیز وجودی در جان هر کسی متناسب با ظرفیت و سعه وجودی او اتفاق می‌افتد. رنگ و لعاب زمینه و زمانه و فرهنگ و زندگی و مقتضیات زمانه‌ای را انسان حامل چنین تحول و تجربه‌ای در آن زیسته می‌پذیرد و بر چهره دارد. فی المثال در مناطق غرب آسیا و مشرق مدیترانه که خاستگاه ظهور ادیان نبوی غربیست در ذهنیت تاریخی مردمان این مناطق مفهوم نبوت و ادعای رسالت که صادقانه هم بود به رستاخیزهای نبوی منرلت، مشروعیت و مقبولیت می‌بخشید.

فرض کنید فعل امر «قل ها» را که بر پیشانی پاره‌ای از سوره‌ها و آیه‌های قرآن می‌بینیم نیامده بود و بی «قل» می باید می خواندیشمان، چیزی از اصالت و راستی کلام کاسته نمی‌شد.

غنچه‌های وجود انسان وقتی شکفته و گشوده و گشوده می‌شوند گرده‌های بارور و عطر و بوی خوششان را به هر سوی بادها می‌برند. هرجا زمین وجودها مستعدتر و زمینه مساعدتر و زمانه مهیا تر و شامه‌ها تندرست‌تر و تیزتر تأثیر خوششان بیشتر. انسان مؤمن هم، چونان سربازی هشیار و بیدار در کرانه دو عالم در دو ساحت ایستاده است هم در این سوی جغرافیای اتفاقات و تحولات تاریخی زمانه خود هم در ساحت ملکوتی که غایب است. اخلاق و ایمان او، ایمان و اخلاقِ شلاق، قساوتِ قصاص، طمع ثواب واداش نیست. دلبسته و دلباخته کیهان شناسی ها و انسان شناسی های اسطوره‌ای سنت‌های اعتقادی و نظام‌های دانایی گذشته نیست. می‌داند و می فهمد در چه عصر و ارض زلزله خیزی زندگی می‌کند. هم آوارها را می بیند هم شکاف‌ها و شقاق ها و ترک خوردگی‌های سنگین و سهمگینی که در بنیان‌های اعتقادی و سنت‌های دینی پدید آمده است. می بیند و می‌داند ومی فهمد کار بس دشوارتر از مرمت و ماله کشی و بازسازی این یا سنت اعتقادی و این یا آن امت اعتقادی که دورانشان پایان گرفته و بسر شده، است. او در میانه آوردگاه رویاروی انواع و اطوار تبعیض‌های عقیدتی و جنسیتی زیر لوای مشروعیت‌های دینی ایستاده است. او با دوپاره کردن جامعه بشری به دار مؤمنان و دار کافران، دار قوم برگزیده خداوند و دار اقوام خادم و نابرگزیده و با فروکاستین فضاحت بار و غم انگیز دین به ایدئولوژی‌های عصری و ابزارمطامع و افزون خواهی ها و طمع ورزی های یله و بی حد یقف دنیوی نه تنها موافق نیست که در نقد کژی‌های آن در صف مقدم ایستاده است. انواع حقوق طبیعی و بشری و شهروندی و مدنی و قس علی هذا برای او از جمله دستاوردهای عظیم بشریست. با انسان‌های بزرگ روزگار خود چونان «ویکتور فرانکل» روانشناس، «اروین د. یالوم و رولو می» روان درمانگر، «والتر استیس» فیلسوف، «اکهارت توله» نویسنده و آموزگار معنوی؛ «ادوارد آُ. ویلسون» طبیعت شناس و طبیعت دوست و دیگر عالمان و اندیشمندانی از این دست همصداست و همرزم لیکن با معتقدان بی ایمان مدعی هر سنت دینی غریبه است. آنکه بار مشقت و رنج از شانه دیگران برمی گیرد و خار از سر راه آدمیان برمی چیند او دوست می‌دارد و دوستش می‌دارند. و برترین خرسندی و نیک فرجامیست. کوتاه سخن آنکه «خوشبختی از آن کسیست که دیگران را خوشبخت کند» (اوستا، هات ۳۲، بند ۱).

ادامه دارد…

نظر شما