شناسهٔ خبر: 63793 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نقش اقتصاد سیاسی انتقادی و پسا انتقادی در نظریه اجتماعی

کتاب «اقتصاد سیاسی انتقادی و پسا انتقادی» نوشته گری براونینگ و اندروکیلمیسر درباره اقتصاد سیاسی انتقادی و پساانتقادی است، و نقش آن‌ها را در نظریه اجتماعی بررسی می‌کند.

نقش اقتصاد سیاسی انتقادی و پسا انتقادی در نظریه اجتماعی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛  کتاب «اقتصاد سیاسی انتقادی و پسا انتقادی» تالیف گری براونینگ و اندروکیلمیسر است که به همت محمود عبدالله زاده ترجمه و توسط انتشارات فرهنگ جاوید در 320 صفحه، با شمارگان 500 نسخه و قیمت 79 هزار تومان منتشر شده است.

کتاب از ده فصل تشکیل شده است، فصل اول کتاب که درواقع مقدمه نویسندگان هم هست به کلیاتی درباره اقتصاد سیاسی و همچنین اقتصاد سیاسی انتقادی و چالش‌های آن و اقتصاد سیاسی پساانتقادی می‌پردازد. در این فصل نویسندگان به معرفی کتاب و همچنین فصول دیگر پرداخته‌اند. نویسندگان در ابتدای همین مقدمه اشاره می‌کنند: «ما در این کتاب مکتب‌هایی را که «اقتصاد سیاسی» و «اقتصاد سیاسی پسا انتقادی» می‌نامیم را با هم مقایسه می‌کنیم، و در این فصل می‌کوشیم ماهیت این مقایسه را در کلیات بیان کنیم.»

نویسندگان با ارائه تعاریفی از اقتصاد سیاسی و اقتصاد سیاسی انتقادی به چالش‌های اقتصاد سیاسی انتقادی می‌پردازند. آنها در همین زمینه آورده‌اند: «اقتصاد سیاسی انتقادی بر دو ستون مهم استوار است، ایجاد پیوندهایی بین اقتصاد سیاسی و سایر حوزه‌های زندگی اجتماعی و پذیرش لزوم مفهوم‌سازی دوباره امر اقتصادی هنگامی که آن پیوندها ایجاد شده‌اند. بنابراین دو چالش اصلی می‌توانند در برابر این مکتب فکری وجود داشته باشند، که از زمان تاسیس این مکتب در قرن نوزدهم تاثیرگذار بوده‌اند، ولی در سال‌های اخیر نیرویی خاص پیدا کرده‌اند. چالش اول این ادعاست که نه لازم است و نه ممکن که تفکر اقتصادی را در چارچوب مفهومی وسیع‌تر قرار داد. چالش دوم این است که می‌توان این کار را کرد ولی نیازی نیست در نظریه اقتصادی تغییری ایجاد کرد، بلکه فهم ما از دیگر جنبه‌های جامعه باید تغییر یابد تا بهتر با آن نظریه تطبیق کند. ما به هر دو دیدگاه به نوبت می‌پردازیم.»

در ادامه نیز آمده است: «می‌گوییم شکاف ایجاد شده در سال‌های اخیر بین اندیشه رادیکال و مطالعه اقتصاد شکل‌گیری رویکرد خاصی را به نظریه اجتماعی‌ای که آن را اقتصاد سیاسی پساانتقادی می‌نامیم امکان‌پذیر ساخته است. این رویکرد اقتصاد را به سایر جنبه‌های جامعه، و به گونه‌ای کاملا متفاوت از اقتصاد سیاسی انتقادی وصل می‌کند. در نتیجه این رویکرد مکتب هگل و مارکس را زیر سوال می‌برد ولی نه به طریقی یکسان یعنی به شکل روایت‌های فرهنگی محدودتر یا تحلیل‌هایی از جنبش‌های اجتماعی؛ با این حال، در مقاطعی خاص از این‌ها کمک می‌گیرد.»

نویسندگان در ادامه توضیح می‌دهند که در این کتاب تلاش نکرده‌اند که کار همه نویسندگانی که می‌توان آنها را به عنوان یک اقتصاددان سیاسی را در نظر گرفت را پوشش دهند. در عوض روی متفکران و تحلیل‌های خاص تمرکز کرده‌اند که از نظر آنها به‌ویژه از لحاظ بحث‌هایی که می‌خواهند به آن‌ها توجه شود مهم هستند. در بخشی از این مقدمه می‌خوانیم: «ما دو توجیه برای این کار داریم: اولا می‌خواهیم روایت‌های مختلفی را در نظر بگیریم و به تفصیل آن‌ها را بررسی و کاملا به پیچیدگی‌های درونی آن‌ها توجه کنیم. یکی از انتقادهایی که ما درباره موضوعی که از بیشتر نوشته‌های پساانتقادی نتیجه می‌شود مطرح می‌کنیم این است که تنش‌های درونی و تفاوت‌های ظریف در کار هگل و مارکس را نادیده می‌گیرد و نسبتا شتاب‌زده با آن‌ها برخورد می‌کند. در مواردی کار آن‌ها در کل براساس بحث‌هایی که حامل تاکید خاصی هستند، که ممکن است کاملا با سایر جنبه‌های نوشته آن‌ها نقض شود، رشد می‌شود. ما کوشیده‌ایم از این عمل در مورد نظریه‌پردازان پسا انتقادی مورد بحثمان اجتناب کنیم، ولی این امر مطالعه نکات مختلفی را به تفصیل و به ضرر سایر حوزه‌ها و نویسندگان ضروری ساخته است.

ثانیا، مسئله اصلی ما در این کتاب ارائه کردن روایتی کامل از همه جنبه‌های تفکر پساانتقادی نیست، بلکه دفاع کردن از انسجام مفهوم اقتصاد سیاسی پساانتقادی به عنوان یک موجودیت مشخص و توضیح دادن ویژگی‌های اصلی رابطه‌اش با اقتصاد سیاسی انتقادی است. تا زمانی که این کار انجام داده نشده باشد تلاش برای رسیدن به روایتی کاملا جامع از اندیشه پساانتقادی شتاب‌زده خواهد بود.»

مولفان در جایی دیگر دلیل اینکه به اندیشه‌های هابرماس پرداخته نشده است را چنین بیان می‌کنند: «دلیل اصلی ما برای نپرداختن مشروح و مبسوط به نوشته‌های هابرماس این است که، با بسط یافتن آثار او و دور شدن فزاینده این آثار از چارچوب ارائه شده توسط هگل و مارکس، او به اقتصاد سیاسی به معنای دقیق کلمه نیز کمتر پرداخته و بیشتر روی موضوع‌هایی درباره زبان، اخلاق و ارتباط تمرکز کرده است. به رغم امکان تحریف شدن چیزی که مجموعه مفاهیمی پیچیده و در حال بسط است، می‌گوییم که هابرماس در نخستین نوشته‌هایش در احیای اقتصاد سیاسی انتقادی از درون این مکتب شرکت دارد، ولی در نوشته‌های بعدتر او نه تنها از اقتصاد سیاسی انتقادی بلکه از کل اقتصاد سیاسی دور می‌شود.»

نویسندگان در جایی دیگر تلاش خود را اینگونه شرح می‌دهند: «در این کتاب می‌کوشیم در یک مسیر میانی بین پذیرش بی چون و چرا و رد قاطع ادعاهای پساانتقادی حرکت کنیم. ولی، این بدان معنی نیست که ما باور داریم عناصر اقتصاد سیاسی انتقادی و پساانتقادی را بتوان به سادگی از زمینه اصلی‌شان بیرون آورد و در یک آمیزه التقاطی جمع کرد. از این رو، کوشیده‌ایم رویکردی را مبتنی بر بررسی دقیق منطق اساسی بحث‌های پساانتقادی در این کتاب اختیار کنیم که پیامدهای آن بحث‌ها را برای فرایافت‌های نقد و انسجام درونی آن‌ها را برجسته کند. نتیجه‌گیری ما این است که اگرچه اندیشه پساانتقادی دیدگاه‎های مهمی ارائه می‌کند که می‌تواند برای اقتصادسیاسی انتقادی سودمند باشد، ولی استفاده از آن دیدگاه‌ها در بسیاری از موارد محتاج بازسازی ساختار مفهومی ارائه شده نظریه‌پردازان پساانتقادی است.»

فصل اول به هگل و فصل دوم به مارکس می‌پردازد. منظور از این فصل‌ها ارائه رئوس کلی اندیشه نویسندگان نیست بلکه توضیح دادن دیدگاه‌های آن‌ها درباره اقتصاد سیاسی و بررسی فرایافت‌هایی از نقدی است که آنان به کار می‌گیرند. پس از این توضیح درباره اقتصاد سیاسی انتقادی شش فصل بعدی رویکرد پساانتقادی را تحلیل می‌کنند، هر فصلی به یکی از متفکران منتخب می‌پردازد. فصل آخر ویژگی‌های مشترک اندیشه پساانتقادی را با تفصیل بیشتری بررسی می‌کند، تفاوت‌ها و شباهت‌های بین این اندیشه و مکتب نقد هگل و مارکس را تحلیل می‌کند و یک ارزیابی از مزیت‌های نسبی این دو رویکرد به دست می‌دهد.

در پشت جلد کتاب آمده است: «کتاب حاضر درباره اقتصاد سیاسی انتقادی و پساانتقادی است، و نقش آن‌ها را در نظریه اجتماعی بررسی می‌کند. مولفان این کتاب در دفاع از اقتصادی سیاسی انتقادی، که هگل و مارکس آن را بسط داده‌اند، ابتدا تحلیلی از اقتصاد سیاسی انتقادی ارائه می‌کنند و سپس به بررسی آثار شش نظریه‌پرداز اجتماعی می‌پردازند که با اقتصاد به گونه‌ای بسیار متفاوت نگریسته‌اند، از این رو اقتصاد سیاسی پساانتقادی نام گرفته است. این شش نظریه‌پرداز عبارتند از میشل فوکو، آندره گورتس، ژان بودریار، ژان-فرانسوا لیوتار، ننسی فریزی و آنتونیو نگری که معتقدند اگر چه اقتصاد سیاسی اقتصاد را در بستر وسیعی قرار می‌دهد، ولی رویکرد هگل و مارکس نیازمند تجدیدنظری بنیادین در مفاهیم اقتصاد متعارف است تا نحوه نگریستن ما را به مسائل مهم زندگی اجتماعی و سیاسی دگرگون کند.»

اما کاستی که در این کتاب دیده می‌شود این است که مترجم کتاب مقدمه یا پیشگفتاری را بر آن ننوشته و از سوی دیگر نویسندگان کتاب هم معرفی نشده‌اند، بنابراین خواننده در مواجهه با کتاب هیچ شناختی از نویسندگان بدست نمی‌آورد.

نظر شما