شناسهٔ خبر: 62328 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آلزایمرِ عشق/ نگاهی به فیلم «دوبار زندگی کن، یک‌بار عاشق شو» ساخته ماریا ریپول

فرهنگ امروز/ کامل حسینی

یک مشاور نامدار غربی که از قضا یک زن است در یکی از کتاب‌هایش چنین می‌نویسد: بسیاری از مواقع آقایان فکر می‌کنند که تقریبا هیچ زمانی نگذشته و خانم‌ها تصور می‌کنند که زمان زیاد گذشته است! همچنین نیز می‌گوید: به اعتقاد من، آقایان تمایل دارند که در حال زندگی کرده و در مورد آینده، بعدها تصمیم‌گری کنند. تو گویی در این فیلم که از قضا کارگردانش هم یک زن است، چنین درک روان‌شناختی از تفاوت ماهیت زمان احساس می‌شود که منجر به تفاوت‌هایی در تجربه‌ زمان عشق برای هر دو شخصیت فیلم یعنی «امیلیو»و «مارگاریتا» می‌شود. از یک طرف، شخصیت اصلی فیلم «امیلیو»چنان غرق در زمانِ حال و اکتشاف دنیای ریاضیات است که به‌طور ناخودآگاه و ناخواسته، زمان تجربه‌ به معنای واقعی «عشق» را به آینده‌ مبهم سپرده است. از طرفی دیگر معشوقه‌اش یعنی «مارگاریتا» نیز در این آینده‌ مبهم (لااقل برای شخص امیلیو) و زمان بسیار دور (از چشم‌انداز ادراک مارگاریتا از کندی زمان و شاید هم شتابزدگی‌اش) سرگردان است و سرانجام ناامیدانه امیلیو رها می‌شود و مارگاریتا تصمیم‌ به ازدواج با مردی دیگر می‌گیرد. سازنده‌ فیلم به گونه‌ای تکان‌دهنده چهره‌ای دردناک و لاعلاج از زندگی امروزین را به تصویر می‌کشد که نتیجه‌اش آسیب‌های جسمی، ذهنی و روحی و روانی مانند بیماری هولناک آلزایمر، احساس شدید تنهایی، بدخلقی و...است که دامنگیر حتی نوابغ هم خواهد شد و نبوغ آنها در این میان هیچ نقش فریادرسی نخواهد داشت. در واقع این فیلم به طرز ساده و روشنی از طریق دیالوگ‌ها و کشمکش‌های فراوان و با ریتمی آهسته سایر معضلات دنیای مدرن را بازگو می‌کند و برای هر کدام از آن معضلات، عنصر و شخصیتی ترسیم کرده است که جهت نمایش کارکردشان این معضلات در بافت روایت چیده شده‌اند. معضلاتی مانند آلودگی روزافزون کودکان به روابط ناسالم؛ توجه نماییم به حضور نوه امیلیو که هنوز دختربچه‌ای بیش نیست و چگونه درگیر یک رابطه‌ ناشناخته می‌شود. خیانت برخی مردان به همسر در حالی که زن همچنان مجبور به سکوت در برابر آن با هدف حفظ کیان خانواده‌اش می‌شود.) 
البته جدای از اینگونه کشمکش‌های فرعی و دیالوگ‌های فیلم سایر کشمکش‌های اصلی پیرنگ حول موضوع و رخدادهایی برگشت دارند به گونه‌ای که خرده پیرنگ‌های مربوط به دختربچه و حتی خیانت شوهر جولیا به محاق می‌روند؛ بدین‌ترتیب کشمکش‌های شخصیت‌ها میان دو اقلیم واقعیتِ عشق و رویای عشق همیشه به جولان در می‌آیند. اما شاید به جرأت بتوان گفت که قدرتمندترین نوع شخصیت‌پردازی که از قضا بخشی مهم از پیرنگ اصلی را هم به پیش می‌برد و به آن معنایی دراماتیک و همزمان نزدیک به واقعیت می‌بخشد حضور مداوم و فعال فرزند امیلیو یعنی جولیا است که یک فرزند دختر است نه پسر (شاید به دلیل پافشاری کارگردان به وفاداری فرزند دختر بیش از پسر دست به چنین انتخابی زده است) . در هر حال دنیای مدرن است و عشق مانند برخی پدیده‌های دیگر انسانی در حال دود شدن است و به هوا می‌رود؛ شاید در اینجا همچنان می‌ماند اما به ناگهان دچار آلزایمر می‌شود و راهِ عشقش را دیگر برای همیشه نمی‌شناسد.

روزنامه اعتماد

نظر شما