شناسهٔ خبر: 61472 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گفت‌وگو با فرزانه فرشیدنیک مولف کتاب «حکمت ایرانی در معماری اسلامی»: شیخ بهایی پل میان فلسفه و معماری در دوران صفوی بود

فرشیدنیک می‌گوید: در حوزه نظری (با مطرح کردن مبحث رابطه کل و جزء در زیباشناسی و نقد معماری) و حوزه عملی (ساخت بناهایی ماندگار) است که همچون پلی میان فلسفه و معماری، ارتباطی قوی میان این دو حوزه برقرار نمود.

شیخ بهایی پل میان فلسفه و معماری در دوران صفوی بود

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ پرداختن به تاثیر فلسفه و حکمت بر حوزه‌هایی نظیر معماری سوژه‌ای جذاب برای تحقیق است اما چنان‌که فرزانه فرشیدنیک در همین گفت‌وگو بیان می‌کند این موضوع تاکنون در حوزه اندیشه ایرانی و اسلامی چندان مورد توجه واقع نشده است. فرشیدنیک که عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات است، در کتاب اخیر خود «حکمت ایرانی در معماری اسلامی» تلاش کرده است به تاثیر نگرش‌های فلسفی بر سبک‌های معماری در ایران بپردازد. با او درباره این کتاب گفت‌وگو کرده‌ایم:

موضوع کتاب شما در نگاه اول بسیار خاص و ویژه به‌نظر می‌رسد. پیش از این درباره بازتاب اندیشه‌های فلسفی بر ساختارهای شهرسازی و معماری چه کارهایی صورت گرفته است. در ایران و جهان؟
تاکنون پژوهش‌های مختلفی درباره تأثیر اندیشه‌های معنوی و فلسفی بر معماری صورت گرفته است. در مورد معماری غرب، می‌توان نتایج این مطالعات را در تألیفاتی که در زمینه‌ی فلسفه هنر انجام گرفته مشاهده نمود. در این آثار تأثیر اندیشه و فلسفه‌ هر دوره از تفکر غرب بر هنرهای مختلف از جمله معماری قابل بررسی است. این درحالی است که متأسفانه مبحثی تحت عنوان فلسفه هنر اسلامی به صورت مدون وجود ندارد. اگرچه مباحث اجمالی و پراکنده‌ای درباره شعر، موسیقی، هنر و آثار و ابزار هنری در آثار فلاسفه‌ مختلفی نظیر فارابی، اخوان‌الصفا، ابن‌سینا، ابن‌هیثم و .... ارائه شده است، مبحثی مستقل تحت عنوان فلسفه هنر اسلامی به گونه‌ای که در غرب مشاهده می‌شود، در عالم اسلام به طور منظم و منسجم وجود ندارد. در چنین شرایطی از میان گفته‌ها و اشارات فلاسفه‌ اسلامی و از طریق شناخت الگوی فکری و نحوه نگرش ایشان، و ازسوی دیگر مباحثی همچون وجودشناسی، انسان‌شناسی، معرفت‌شناسی و سایر مباحث نظری مطرح شده در آثار و آرای فیلسوفان اسلامی، می‌توان نسبت به استخراج مباحث زیباشناسی هنر و تدوین حکمت هنر اسلامی اقدام نمود و سپس تأثیر آن را بر معماری و شهرسازی مطالعه کرد. بر همین اساس، نویسندگانی همچون تیتوس بورکهارت، سیدحسین نصر، نادر اردلان و...، در زمینه ارتباط میان اندیشه و معماری اسلامی، به مباحث زیبایی‌شناسی مختلفی مانند فضا، پرسپکتیو، رنگ و غیره در هنر و معماری اسلامی پرداخته‌ و به معنا و رموز نهفته در معماری ایران (به ویژه در دوره اسلامی) اشاره کرده‌اند؛ برای مثال بورکهارت، معتقد است که معماری اسلامی همواره دارای مفهومی باطنی بوده که نشان‌دهنده‌ حقیقتِ هستی در عالم است. به عقیده سیدحسین نصر، در معماری ایران، همواره ردپای اندیشه‌های معنوی و فلسفی قابل مشاهده است و از این‌رو منشأ آن فراتر از انسان بوده و از طریق آن، انکشاف حقیقت صورت می‌پذیرد. اعوانی نیز، معماری سنتی را آمیزه‌ای از صورت و معنا می‌داند که با اینکه از ظاهری‌ترین مرتبه وجود (ساحت ماده) ساخته شده، لیکن با باطنی‌ترین جنبه وجود در ارتباط دارد. شاید یکی از شناخته شده‌ترینِ این آثار، کتاب «حس وحدت» اثر نادر اردلان باشد. اردلان در این کتاب، بینش نمادین معماری ایرانی را بیانگر حس عمیق معانی ازلی تعالی معنوی و «وحدت» کلِ موجودات عالم دانسته است. اما نکته اصلی اینجاست که این پژوهش‌ها، غالباً اشتراکات و کلیات زیبایی‌شناسی و تزیین در هنر اسلامی، به ویژه اصل «وحدت در کثرت» را مورد بررسی قرارداده و غالباً مدعی وحدت معنایی در سنت بصری اسلامی در گستره وسیع زمانی و مکانی بوده و در نتیجه به نشان دادن اشتراکات این زبان زیباشناختی اکتفا کرده و اغلب تمایزات و تفاوت‌های تاریخی و منطقه‌ای هنر اسلامی را نادیده گرفته‌اند. این در حالی است که هنر اسلامی در دوره‌های مختلف، زبان و بیان‌ هنریِ متفاوتی را برگزیده که به شکل‌گیری دستگاه‌های بصری یا قواعد زیباشناسی کاملاً متفاوتی منجر شده است و هر یک از این دوره‌ها، دارای ویژگی‌های زیبایی‌شناسی متفاوت و منحصر به فردی بوده که لزوماً در تکمیل و تداوم دوره پیشین نبوده و گاه به خلق زبان تازه‌ای متفاوت از دوره ماقبل خود پرداخته است. در این کتاب تلاش شده تا با تمرکز بر تنوع و تکثر الگوهای زیباشناسی در دوره‌های مختلف تاریخ هنر و معماری ایران در دوره اسلامی، ریشه و عللِ پیدایش این تمایزات، در ارتباط با جریان اندیشه و فلسفه و تفکر حاکم بر این دوره‌ها تبیین شود.

از اساس برای چنین تحقیقی چه میزان آشنایی تکنیکی با مباحث معماری و شهرسازی لازم است؟
من از وادی معماری به عرصه این تحقیق وارد شده‌ام. من دانش‌آموخته رشته معماری در مقطع کارشناسی هستم که به دلیل علاقه به مباحث نظری به ویژه فلسفه هنر، در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری، در رشته پژوهش هنر به تحصیل ادامه دادم. اما شخصاً معتقدم که لزوماً نباید دانش آموخته معماری بود تا به چنین پژوهش‌هایی پرداخت. اما به منظور دوری از خطا در نظریه‌پردازی در چنین حوزه‌ای، آشنایی کافی به مباحثِ تکنیکی و اصول معماری و شهرسازی ضروری است.
 
در بخش اول کتاب به تاثیر نگرش اندیشه مشاء و معتزله و از سوی دیگر آئین اشعری در معماری اسلامی توجه داشته‌اید. گذار از تفکرات مبتنی بر عقل فلسفی به سوی تفکرات نقل‌گرا چه تاثیری بر معماری اسلامی داشته است؟
چنانکه در کتاب اشاره شده، معتزله که اغلب تباری ایرانی داشتند و افکارشان از جهات گوناگون با مذهب شیعی ایران همانند بود، پیشگامان بررسی توأم با نقد اندیشه فلاسفه یونان بودند. در این دوره، نظام خردگرایی اسلامی و زمینه پیدایش مکتب مشا و ظهور فیلسوف - دانشمندان مشایی شکل گرفت. قرون سوم و چهارم هجری، در قلمرو حکومت‌های آل‌بویه و سامانیان (که به احیای فرهنگ ایران باستان علاقمند بودند)، دوره رواج علوم عقلی و فلسفه مشائی در ایران است. بیشتر فیلسوفان این مکتب، در حقیقت دانشمندان بزرگی هستند که در بسیاری از علوم از سرآمدان روزگار بودند. اغلب ایشان گرایش به شیعه یا معتزله داشته و درصدد ایجاد توافق میان دین و فلسفه بودند. از ویژگی‌های معماری این دوره، غیر از نقشمایه‌ها و طراحی متأثر از دوران ساسانی (که ناشی از علاقه حکومت‌های آل بویه و سامانیان به احیای فرهنگ ایران باستان بود) می‌توان به قدرت در سازه و ساختار، فرم نیرومند، سازه‌های بلند و پیشرفته، سادگی و گیرایی، درآمیختن سازه با تزیینات، نماهای قدرتمند، نسبت‌های هماهنگ و دقیقاً مطالعه شده، حجم ساده و آرایش قوی و ابتکاری اشاره نمود.

اما از قرن پنجم به بعد و در دوره سلجوقیان و غزنویان، با حمایت از آیین اشعری، سرکوب آزاداندیشی و مخالفت با معتزله و شیعیان آغاز شد. در این دوره، علمای سنی و اشعریان، با قائل شدن به تمایز میان علوم مختلف، علومی نظیر ریاضیات و منطق را از نظر دین بی‌زیان شمردند و علومی نظیر فلسفه و مابعدالطبیعه را شامل بدعت و زیان‌بار دانستند و در نتیجه در این دوره، شاهد افول فلسفه هستیم. در دوره غزنویان نیز مقابله با علوم عقلی و سرکوب معتزله، سببِ تسلط کلام اشعری، شدت یافتن قشریت و ظاهرگرایی مذهبی و سوء استفاده از ظاهرِ دین در جهت سرکوب مخالفان شد. در این دوران بیشترین آثار و کتاب‌ها در زمینه علوم نقلی نوشته شده و کمترین تألیفات در زمینه دانش ریاضیات، فلسفه و حکمت بود. تسلط کلام اشعری که به ظاهر روایات و احادیث و دین توجه می‌کرد و پرداختن به معنی و باطن امور و استدلالات عقلی را رد می‌نمود، موجب رواج ظاهرگرایی و تعصب دینی شد. در معماری این دوره نیز شاهد رواج نوعی ظاهرگرایی هستیم بدین معنی که بناهای این دوره اغلب دارای تزیینات پرکار و فراوان است و شاهد تزیین و آرایش مسرفانه بناها هستیم. در واقع می‌توان گفت در گذار از تفکرات مبتنی بر عقل فلسفی به سوی تفکرات نقل‌گرا، سادگیِ محض بناهای دوران رواج اندیشه مشاء همچون گنبد قابوس که مبتنی بر هماهنگی منظم و متناسب بود، با تمایل به زرق و برق ظاهری، تزئینات مفرط و تأکید بر ظاهرگرایی جایگزین شد.

بخشی از کتاب شما نیز به مقوله تاثیر مکتب فلسفی اصفهان بر معماری دوره صفوی می‌پردازد. کمی درباره مکتب فلسفی اصفهان توضیح دهید.
عبارت مکتب اصفهان، اصطلاحی عام برای اندیشه‌ای است که در زمان صفویان در اصفهان رایج شد. در قرن دهم هجری که سلسله صفویه تأسیس شد، انتخاب مذهب تشیع به عنوان مذهب رسمی، سبب شد که حیات عقلی شیعه به اوج خود برسد و هنگامی که صفویان پایتخت خود را به اصفهان انتقال دادند، این شهر به مرکز جدید جهان تشیع مبدل شد و زمینه‌ای مساعد برای تأسیس مکتب اصفهان فراهم ‌شد. در این زمان، در بستر گرایشِ عقلانیِ شیعی، شکل‌گیری مکتب اصفهان امکان‌پذیر گشت. دستاورد اصلی مکتب اصفهان، تلفیق جریان‌های متنوع فکری و ایجاد هماهنگی میان دین، فلسفه و عرفان است و از آنجا که تشیع، شرع را متمم عقل می‌داند و هر دو را دارای یک معنای واحد فلسفی می‌داند، این مهم تنها در چارچوب باور به تشیع و در عصر رواج و رونق این مذهب می‌توانست محقق گردد. مکتب فلسفی اصفهان موفق به پیوند فلسفه و شریعت و ادغام منسجم جریان‌های مختلف کلام، برهان و عرفان شد یا به عبارت دیگر: تلفیق و ترکیب همه طریقه-های عقلانی و سپس گنجانیدن همه آن‌ها تحت تعالیم مذهب شیعه. هدف نهایی فیلسوفان مکتب اصفهان این بود که هماهنگی میان این شاخه‌ها را اثبات کنند و در این راه از اندیشه فلسفی ابن‌سینا، غزالی، سهروردی و ابن‌عربی بهره بردند. چهره‌های اصلی مکتب اصفهان، عبارتند ازمیرداماد، شیخ بهاءالدین عاملی، میرفندرسکی و ملاصدرا و جوهره مکتب اصفهان، هماهنگ ساختن جریان‌های متنوع و متضادِ تاریخ عقلانی اسلام در وحدتی برخوردار از هماهنگی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی و شرح مفاهیمی چون وحدت وجود، اصالت وجود، حرکت جوهری و اتحاد عاقل و معقول است. برجسته‌ترین فیلسوف این مکتب، ملاصدرا است و حکمت متعالیه او، اوج نظری این تلفیق است.
 
هنگامی که از تاثیر یک نوع نگرش فلسفی در معماری یک دوره خاص حرف می‌زنیم آیا منظور این است که تمامی معماری آن دوره تحت تاثیر آن اندیشه است یا آن اندیشه در ساختمان‌هایی خاص متجلی می‌شود؟ به عنوان نمونه در دوره صفوی آیا همه ابنیه باقی‌مانده تحت تاثیر اندیشه مکتب فلسفی اصفهان است؟
ابتدا نکته‌ای را به طور کلی توضیح می‌دهم و سپس به شکل خاص به دوره صفوی اشاره خواهم کرد؛ به طور کلی، زمانی که از تأثیر اندیشه بر هنر می‌گوییم، به هیچ وجه به این معنا نیست که تمامی آثارِ هنری در یک دوره، تحت تأثیر آن نگرش است. بلکه منظور آن است که عمده‌ آثار شاخص هنریِ آن دوره، متأثر از چارچوب فکری و اندیشه‌ایِ رایج است که تحت عنوان سبک‌ها یا مکاتب مختلف شناسایی می‌شوند. هنرِ معماری نیز از این قاعده مستثنی نیست. نکته دیگر اینکه زمانی که از هنرِ معماری می‌گوییم مشخصاً منظور بناهای عادی و کلیه بناهای ساخته شده در یک شهر نیست. بلکه به بناهای شاخص و خاصی اشاره می‌شود که واجد ارزش‌های هنری است. تفاوت معماری با دیگر هنرها در این است که ساخت بناهایی که واجد ارزش‌های هنری باشند، به دلیل مخارج بالا، نیاز به حمایتِ حکومت‌های وقت داشته و لذا بیشتر شاهد نمود و ظهور این ویژگی‌ها در بناهای حکومتی به ویژه بناهای مذهبی (همچون کلیساها و مساجد و ...) و یا کاخ‌ها هستیم. اما این نکته در مورد کلیه بناهای یک دوره صدق نمی‌کند.



در مورد معماریِ مکتب اصفهان و به طور خاص، معماریِ اصفهانِ عصر صفوی که در این کتاب بررسی شده، نکته‌ی جالبی که حائز اهمیت است این است که  در این دوره، غیر از کاخ‌ها و بناهای مذهبی، سایر ابنیه‌ دولتی نظیر پل‌ها، راه‌ها، کاروانسراها نیز واجد اهمیتی ویژه می‌شوند و در یک کلِ هماهنگ در مجموعه شهری، واجد مفاهیمی نمادین می‌شوند. (هریک از این بناها جداگانه و به صورت مشروح در کتاب مورد بررسی قرارگرفته است). در واقع در عصر صفوی، علاوه بر آن‌که هر یک از بناها به فراخور کارکرد، تجلی بخش یکی از مفاهیم عرفانی گشته، در یک کل معنادار نیز از ارتباطی منسجم و هدفمند برخوردار گشته‌اند و این ویژگیِ بی‌نظیر، معماری و شهرسازی این دوره را متمایز ساخته است. در هیچ یک از دوره‌های معماری، قبل از عصر صفوی، این پیوستگی شهر و بنا و نیز مفاهیم نمادین در مجموعه عظیم شهری قابل مشاهده نیست. سیر تحولات شهرسازی تا پیش از عصر صفوی، شامل تغییراتی در شکل، فرم و کارکرد شهر و نحوه ارتباطات ساختاری آن  است و نگرش به شهر به مثابه کلی واجد معانی و برتر از اجزا، صرفاً در چارچوب مکتب شهرسازی اصفهان مشاهده می‌شود. اما همچنان یادآوری می‌کنم که این موضوع بدین معنا نیست که کلیه «ابنیه» باقی مانده از دوره صفوی تحت تأثیر مکتب اصفهان بوده است.

آیا آنچه که در کتاب شما حکمت ایرانی نامیده شده تنها در معماری اسلامی واقع در سرزمین ایران تاثیر داشته است؟
در اصل آنچه تحت عنوان «فلسفه اسلامی» شناخته می‌شود عمدتاً وامدار فیلسوفان ایرانی است و بزرگترین فیلسوفان در حوزه مشاء، اشراق و عرفان در سرزمین ایران حضور داشته‌اند و تعداد اندکی همچون ابن عربی یا ابن رشد، خارج از محدوده‌ سرزمین ایران بوده‌اند. اما آنچه در این کتاب مورد بررسی قرارگرفته است، صرفاً تأثیر حکمت ایرانی بر معماری ایران در دوره اسلامی و به ویژه عصر صفوی بوده است.

از منظر تاریخی نحوه ارتباط میان اهل اندیشه و حکمت با معماران و شهرسازان چگونه بوده است که به عنوان نمونه در مورد مکتب فلسفی اصفهان، تاثیر اندیشه‌های این مکتب بر ساختار معماری و شهرسازی اصفهان به این میزان زود خود را متجلی می‌سازد؟
به طور کلی از آنجا که معماری از سویی، صلب‌ترین شکل هنری است و از سوی دیگر، ساخت بناهای ماندگار، نیازمند هزینه‌هایی گزاف و حمایت‌های دولتی بوده است، به طور معمول دیرتر از سایر هنرها تجلی بخش اندیشه و فلسفه می‌شود اما در طول تاریخ، حکومت‌های قدرتمند با حمایت‌های مالی توانسته‌اند نمونه‌های شاخصی از ارتباط فلسفه و معماری را رقم بزنند.  اما در مورد مکتب فلسفی اصفهان و تأثیر آن بر معماری این دوره، دو نکته دیگر نیز حائز اهمیت است. در عصر صفوی، در کنار کوشش‌های بسیاری از فلاسفه مانند میرداماد، میرفندرسکی و ملاصدرا که به شکل‌گیری مکتب فلسفیِ اصفهان منجر شد، تلاش‌های هنرمندان نقاش، خوشنویس، خطاط، موسیقی دان و ... و مراودات نزدیک ایشان با اهالی فلسفه، مجموعاً مکتبِ هنری اصفهان را پدید آورد. نکته دوم، توجه به جایگاه رفیع شیخ بهایی به عنوان فیلسوفی سرشناس و معماری ورزیده و تأثیر قابل توجه او بر معماری و شهرسازی صفوی، در حوزه نظری (با مطرح کردن مبحث رابطه کل و جزء در زیباشناسی و نقد معماری) و حوزه عملی (ساخت بناهایی ماندگار) است که همچون پلی میان فلسفه و معماری، ارتباطی قوی میان این دو حوزه برقرار نمود و به تجلی برخی از آموزه‌های مهم و دستاوردهای اصلی فکری این مکتب به شکلی هوشمندانه و از طریق شیوه‌های متفاوتی در معماری و شهرسازی این عصر یاری رساند.
 
از اساس چه شد که توجه شما به چنین تحقیقی جلب شد و روند انجام آن چگونه بود؟
همانطور که پیشتر اشاره کردم، من در مقطع کارشناسی در رشته معماری تحصیل کردم. مباحث نظری در زمینه زیبایی‌شناسی هنر اسلامی بسیار اندک است و فقدان تألیفاتی که مبانی زیباشناسانه در معماری اسلامیِ ایران را در سیری تاریخی و متأثر از شرایط اندیشه‌ای بررسی کند مشکلی محسوس و در خور تأمل است. اغلب تألیفات در این عرصه، به نشان دادن اشتراکات این زبان زیباشناختی محدود مانده و از پرداختن به تمایزات و تفاوت‌های آن غافل مانده است. این در حالی است که بررسی هنر و معماری ایرانی در دوره پس از اسلام، نشان‌گر آن است که این هنر، ضمن برخورداری از برخی اصول زیباشناسیِ وحدت‌بخش، نظیر گرایش به ریاضیات، هندسه و عدد، ارزش نمادین نور، حس سلسله مراتب، نمادگرایی و ... که زمینه وحدت بصریِ این هنر را ایجاد می‌کند، از تنوع، تکثر، تفاوت و تمایزات آشکاری برخوردار است که به هیچ وجه نمی‌توان آن را یک کل یکپارچه و با قواعد و اصول زیباشناسی مشترک شناخت. این تمایزات در اغلب تألیفات این حوزه، مغفول مانده و نادیده گرفته شده است. لذا نگارش رساله دکتری، فرصت و عرصه‌ای را برایم فراهم آورد که بتوانم درباره علل پیدایش این تمایزات مطالعه کنم و در ادامه مطالعات خود در این کتاب، تلاش کردم تا ریشه پیدایش این تفاوت‌ها را در ارتباط با شیوه تفکر و جریان اندیشه‌ حاکم بر این دوره‌ها جستجو نمایم. همچنین علی‌رغم آنکه تاکنون کتب و مقالات بسیار ارشمندی درباره معماری عصر صفوی تألیف شده است، به نظرم همچنان ناگفته‌های بسیاری در مورد این دوره از معماری ایران وجود دارد که جادارد پژوهشگران علاقمند به این حوزه، در صدد کشف و بیان آن باشند.

در حال حاضر متخصصین و عامه مردم همواره از نوعی بی‌نظمی در ساختارهای معماری ایران گله‌مند هستند. اگر در ادامه ایده کتابتان بخواهید درباره روند موجود معماری ایرانی سخن بگویید وضع کنونی را تحت تاثیر چه ساخت اندیشه‌ای می‌دانید؟ آیا از اساس می‌توان قائل به این بود که معماری اکنون ایران از ساختارهای اندیشه‌ای بومی منفک است؟
متأسفانه در سال‌های اخیر، گسست میان هنر و اندیشه، به تدریج موجب کمرنگ شدن هویت در هنر ایران و زمینه‌سازِ از بین رفتن ارتباط میان مخاطب و هنر گشته‌است. به منظور حصول معماری متناسب با هویت، فرهنگ و اندیشه ایرانی در زمان حاضر، نیازمند شناخت دقیق و همه‌جانبه معماری ایرانی - اسلامی و بهره‌گیری از قابلیت‌های ارزشمند آن، متناسب با نیازهای امروز هستیم.

کمی هم درباره خودتان و همچنین آثار در دست پژوهش، تالیف یا انتشارتان توضیح دهید.
من در حال حاضر به عنوان عضو هیأت علمی در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، مشغول فعالیت و پژوهش هستم. در ماه‌های اخیر، پژوهشی در زمینه آسیب‌شناسی رویدادهای هنری به ویژه دوسالانه‌ها در ایران در دست انجام داشته‌ام که به زودی نتایج آن منتشر خواهد شد. همچنین در سال جاری پس از بحران سیل در ابتدای سال، یکی از موضوعاتی که توجه مرا به خود جلب کرد، جایگاه هنر در مواجهه با بحران‌های طبیعی بود. در این زمینه مطالعاتی را آغاز کرده‌ام که امیدوارم مثمر ثمر باشد و بتوانم گامی هرچند کوچک در این مسیر بردارم.

نظر شما