شناسهٔ خبر: 57903 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

نقدی بر کتاب «خوانشی نو از فلسفه فارابی؛ گسست بنیادین معرفتی از سنت یونانی»، نوشتۀ قاسم پورحسن؛

پدیده‌ای شگرف در کتاب‌سازی ایرانی

پورحسن نمی‌توان قبول کرد که نویسنده‌ای پس از نوشتن چندین کتاب هنوز جایگاه پیشگفتار (به تعبیر نویسنده، «آغاز») را در یک کتاب نداند؛ یا نداند که اگر می‌خواهد فصلی را از نویسنده‎ای دیگر در کتاب خود نقل کند این کار را چگونه باید انجام دهد، حتی اگر این نویسندۀ دیگر دانشجوی دکترای وی باشد.

فرهنگ امروز/ سید حسین سجادی*:

اشاره: این نوشته نقدی بر کتاب «خوانشی نو از فلسفه فارابی؛ گسست بنیادین معرفتی از سنت یونانی»، نوشتۀ قاسم پورحسن است که مشخصات آن در منابع آمده است.

عنوان خوانشی نو از فلسفه فارابی، گسست بنیادین معرفتی از سنت یونانی بر جلد یک کتاب در هر علاقه‌مند یا پژوهشگر اندیشۀ فارابی این انتظار را برمی‌انگیزد که اگر نه با افقی تازه، دستکم با ایدههایی نو در عرصۀ فارابی‌پژوهی روبه‌رو شود؛ اما خواننده در زبانی که جملات کتاب فراوردۀ آن است و در پی منطقی که باید پیوندی میان جملات برقرار کند، چندان سرگشته و حیران می‌ماند که گاه فراموش می‌کند به چه منظوری کتاب را در دست گرفته است!

این ویژگی‌ها از همان «آغاز» کتاب خود را به رخ خواننده می‌کشند: «تاکنون فارابی همواره به‌عنوان شارح فلسفه یونانی خوانده شد یا به‌مثابه یک مسلمان نوافلاطونی نگریسته گردید و ...» (ص. ۹) این نمونه تنها یک سهو یا خطای نوشتاری نیست، چراکه نویسنده در سرتاسر کتاب و در موارد بسیاری که باید از زمان حال یا گذشتۀ نقلی استفاده کند، از گذشتۀ ساده استفاده کرده است؛ و بسیاری و پراکندگی این موارد چنان است که بعید است خواننده صفحه‌ای را به طور تصادفی باز کند و به موردی از آن برنخورد. البته این تنها قاعدۀ دستور زبان فارسی نیست که هیچ انگاشته می‌شود، نویسنده در مواردی و معلوم نیست بنا به چه ضرورتی، اجزای جمله را به دل‌خواه جابه‌جا یا کم و زیاد می‌کند و می‌نویسد: «شام و مصر تفسیر متفاوتی از اسلام نسبت به خلافت بغداد عرضه می‌کرد» (ص. ۱۷). یا «پس از ترک فارابی، بغداد مرکزیت فلسفی و عقلی را از دست داده...» (ص. ۷۱). اگر در مواردی این‌چنینی خواننده می‌تواند حدس بزند که منظور نویسنده چه بوده، گاه این رفتار زبانی به جملاتی می‌انجامد که گرچه بی‌معناست، شاید بتواند قصد نویسنده را از نوشتن این کتاب آشکار کند: «به‌هرروی، قصد ما این است که فلسفۀ فارابی از دو ویژگی خاص برخوردار است...» (ص.۱۳۱). این قصدیت نه قصدیتی پدیدارشناسانه، بلکه همان قصدیت نهفته در سنت تفسیر به رأی است که تار و پود حیات فکری ما با آن درهم‌تنیده است و ما بار دیگر به آن باز خواهیم گشت.

در همین «آغاز» گاه معلوم نیست که چه ربطی میان دو پاراگراف یا حتی دو جملۀ متوالی وجود دارد؛ اما اگر خواننده شکیبایی پیشه کند و کتاب را از دست ننهد، اندک‌اندک رازها بر او آشکار می‌شوند: «به‌هرروی، فارابی پس از ورود به شام از حمایت دولت حمدانی برخوردار شده و دورۀ هشت‌ساله را باید دورۀ طلایی فلسفی فارابی برد. فارابی برخلاف ابن‌سینا، نه از شهرتی برخوردار است و نه با اقبال چندانی روبه‌روست» (ص. ۱۹). برای رمزگشایی از رابطه بین این دو جمله باید به صفحه ۷۲ رفت، جایی که در آغاز پاراگراف جملۀ اول را می‌توان دید، پس از این جمله نویسنده با نقل‌قولی از ابنخلکان به اواخر عمر فارابی و مرگ او می‌رسد و در نهایت اینکه: «امروزه آرامگاه فارابی برخلاف ابن‌سینا نه از شهرت چندانی برخوردار است و نه با اقبال چندانی روبه‌روست.» بقیه جملات نیز تا پایان فصل اول کلمه به کلمه در «آغاز» تکرار شده است؛ چندین پاراگراف دیگر پیش از این در صفحات ۶۹ تا ۷۲ تقریباً کلمه به کلمه در صفحات ۱۶ تا ۱۹ تکرار شده است.

نمونۀ جالب توجه دیگر، نتیجه‌گیری فصل سوم است که در واقع تکرار فقراتی از مقدمۀ همین فصل است؛ و البته پاراگراف اول مقدمه، بنا به دلایل نامعلوم، به نتیجه‌گیری فصل چهارم منتقل شده است. پاراگراف پایانی صفحه ۱۵۱، «ملاصدرا در اسفار ... پای می‌فشارد»، تکرار کلمه به کلمه از سه صفحۀ پیش از آن است و البته خود نیز در صفحات ۱۶۷ تا ۱۶۸ تکرار شده است؛ و داستان این تکرارها متأسفانه داستان کوتاهی نیست.

اوج هنرنمایی نویسنده در این زمینه که میتواند پرتوی هم بر محتوای کتاب بیفکند، به فصل‌های سوم و پنجم کتاب برمی‌گردد: فقراتی از صفحات ۱۲۶ تا ۱۲۸ در صفحات ۱۹۱ تا ۱۹۳، از شروع پاراگراف در صفحه ۱۳۳ تا شروع پاراگراف در صفحه ۱۳۷ عیناً در صفحات ۱۹۴ تا ۱۹۸، از شروع پاراگراف در صفحه ۱۳۷ تا پایان صفحه ۱۴۶، چیزی در حدود ۱۰ صفحه، کلمه به کلمه در صفحات ۲۰۱ تا ۲۱۱ و از شروع پاراگراف در صفحه ۱۴۷ تا پایان پاراگراف دوم صفحه ۱۴۸ در صفحات ۲۱۴ تا ۲۱۵ تکرار شده است. در واقع بیشتر مطالب فصل سوم در فصل پنجم تکرار شده، چنان‌که گویی بحث دربارۀ «فارابی و پرسش از وجود» با «تحلیلی انتقادی بر نظریۀ تمایز» تفاوت چندانی ندارد.

در این جابه‌جاییها گاه تفاوت‌های جزئی هم ایجاد شده است؛ در صفحه ۱۲۷ جملۀ «حکمت مشرقیه مواجهۀ حقیقی با وجود را شهودی و کشفی می‌داند» تا چند سطر بعد از آن در پاراگراف پایانی صفحه ۱۹۲ و با تغییر اولین کلمه تکرار شده است: «فارابی مواجهۀ حقیقی با وجود را شهودی و کشفی می‌داند نه واژگانی وحدی. نزد فیلسوفان اسلامی حقیقت وجود تنها با شهود و دریافت باطنی قابل فهم است نه با تعریف یا برهان و الفاظ، ملاصدرا در همین باب است که در آغاز شواهد ...» و کم نیستند مواردی شبیه اینکه مدعا متوجه فارابی است اما ارجاع آن به ملاصدراست!

البته نباید پنداشت که در این وادی تفسیر به رأی نویسنده مقلد صرف است و تنها از شگردهای آشنا استفاده می‌کند؛ همیشه هم ملاصدرا و هایدگر نمی‌توانند گره از اندیشۀ فروبسته فارابی بگشایند، گاه سفر یک فیلسوف هم می‌تواند مفسر نظر او باشد: «فارابی در فصول المدنی بر این باور است که مرد بافضیلت شایسته نیست که در حکومت‌های فاسد به سر برد، بلکه باید به شهرهای آرمانی هجرت کند... روشن است که اشارات فارابی در آثارش به‌ خصوص در آثاری که اندیشه‌های سیاسی خود را بیان کرده، با وضعیت دو شهر بغداد و حلب مطابقت دارد. فارابی این آثار را در اواخر اقامتش (۳۲۵-۳۲۹) در بغداد نگاشته و برخی از آن‌ها را در حلب به اتمام رسانده است» ( ص ۱۷ و نیز ۶۹!). به‌راستی آیا می‌توان انتظار داشت که نویسنده با آثار فارابی رفتاری بهتر از آن داشته باشد که با زبان ملی و اثر خود داشته است؟

در میان آثار فارابی، چنان‌که نویسنده خود تصریح کرده است، بار سنگین مدعای او را دو کتاب الحروف و فصوص الحکمه بر دوش می‌کشند؛ اینکه برخی ارجاعات کتاب به الحروف چه نسبتی با نظریۀ کانونی کتاب دارند -که به نظر نگارنده در تقابل با آن هستند- خود بحث مستوفایی می‌طلبد و متأسفانه نویسنده در این‌گونه موارد خود را موظف به توضیح این نسبت نمیدیده است. گاه ارجاعات و توضیحات چنان پریشان است که خواننده نمی‌داند آیا به‌راستی مقصدی در میان هست که برای رسیدن به آن تلاش کند؟

برای مثال، در صفحه ۱۲۸پس از ارجاعی به الحروف می‌نویسد: «سه مسئله در متن فارابی در باب وجود شایستۀ تأمل است، نخست...»؛ اما این «نخست»، دوم و سومی ندارد. مورد دیگر به صفحه ۱۳۷ کتاب برمی‌گردد؛ در ابتدای کتاب الحروف، فارابی دیدگاهش را دربارۀ وجود مطرح می‌کند:

فان معنی «ان الثبات و الدوام و الکمال و الوثاقه فی الوجود... ثم فی سائر الاسنه مثل الفارسیه و الیونانیه و السریانیه لفظه یس تعملونها [کذا فی النقل!] فی الدلاله علی الاشیاﺀ»

این «چند نقطه» نه جای چند کلمه و چند سطر، بلکه جای ۵۰ صفحه را پر می‌کند و چنان‌که از پانوشت خود نویسنده هم برمی‌آید ، پارۀ اول از صفحه ۶۱ الحروف و پارۀ دوم از صفحه ۱۱۱ آن است. در مورد فصوص الحکمه نیز اگرچه نویسنده در فصل سوم بارها به شیوۀ خود به آن ارجاع داده است، اما در پی‌نوشت‌های فصل چهارم است که مشکل اصلی این کتاب را مطرح می‌کند که همانا انتساب آن به فارابی است. او خود تصریح می‌کند که «اولین بار حاجی ‌خلیفه در کشف الظنون بود که فصوص را در زمرۀ آثار فارابی جای داد» (ص.۱۸۴)، بدون اشاره به اینکه حاجی ‌خلیفه هفت قرن بعد از دوران فارابی می‌زیست. اما مشکل کتاب فصوص الحکمه، علاوه بر اینکه در فهرست‌های قدیمی آثار فارابی جایی ندارد، برخی استنادها و اندرزهای آن است که با روح مدنی فلسفۀ فارابی هیچ تناسبی ندارد (فصوص الحکمه، فصل‌های ۱۴و ۲۵).

چنین کتابی شاید بتواند به ما کمک کند تا در کنج انزوای خود به توهم گسست بنیادین معرفتی از سنت یونانی دلخوش باشیم، اما راهی برای برون‌رفت از بن‌بستی که هر روز به انتهای آن نزدیک‌تر می‌شویم پیش پایمان نمی‌گذارد.

سخن پایانی

این‌همه که گفتیم، همۀ نارسایی‌های کتاب نبود. نمی‌توان قبول کرد که نویسنده‌ای پس از نوشتن چندین کتاب هنوز جایگاه پیشگفتار (به تعبیر نویسنده، «آغاز») را در یک کتاب نداند؛ یا نداند که اگر می‌خواهد فصلی را از نویسندهای دیگر در کتاب خود نقل کند این کار را چگونه باید انجام دهد، حتی اگر این نویسندۀ دیگر دانشجوی دکترای وی باشد. برای آنکه جانب انصاف را رها نکنیم و بر عمق فاجعه نیفزاییم، دانستن همۀ این موارد را باید قطعی بگیریم. با این اوصاف، به‌راستی این‌همه بی‌دقتی و بی‌مسئولیتی از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ اینکه آیین‌نامه‌های کمیت‌محور آموزش عالی چه نقشی در این وضع اسفناک دارند به کنار، اما کسی که چنین کتابی می‌نویسد پیشاپیش خواننده را نیز همچون خود بی‌دقت و بی‌مسئولیت فرض کرده است. اگر جامعۀ فلسفی ما با سنجشگری‌های بهنگام خود خط بطلانی بر این پیش‌فرض که شریان حیاتی بسیاری از مدعیان فلسفه در این سرزمین است، بکشد، شاید مسئولان آموزش عالی هم چشم بگشایند.

منابع:

۱. پورحسن، قاسم، خوانشی نو از فلسفه فارابی؛ گسست بنیادین معرفتی از سنت یونانی، تهران نقد فرهنگ، ۱۳۹۷.

۲. فارابی، الحروف، مقدمه و تصحیح محسن مهدی، بیروت، دارالمشرق، ۱۹۹۰.

۳. فارابی، فصوص الحکمه، ترجمه و تحقیق حیدر شجاعی، تهران، مولی،۱۳۹۳.

*دانشگاه آزاد اسلامی، واحد اراک

نظرات مخاطبان 2 10

  • ۱۳۹۷-۱۰-۱۷ ۱۵:۱۹ 78 6

    کاش پس از این همه ایراد شکلی و نگارشی به کتاب، که می شد آنها را خلاصه تر بیان کرد، از حیث محتوایی هم کتاب را به گونه ای بسنده تر به نقد می کشیدید!!
                                
  • ۱۳۹۷-۱۰-۲۰ ۱۳:۰۶رضا 5 55

    این هم پرروبازی جماعت کتابساز و رزومه ساز است که وقتی تقلبشان رسوا می شود، میگویند به اینها کار نداشته باشید، محتوا را نقد کنید! محتوای کار جاعل چه اهمیتی دارد؟
                                
  • ۱۳۹۷-۱۰-۲۵ ۰۸:۵۱وحید 2 64

    بنده خدا تو نشستی کتاب از قاسم پورحسن خوندی؟ این بابا به بیسوادی مشهوره... 
                                
  • ۱۳۹۷-۱۱-۰۶ ۱۲:۳۴منتقد 0 54

    از این دست کتاب سازی ها در میان بعضی از اعضا هیئت علمی بخاطر گرفتن امتیاز و رتبه ایی بسیار رواج دارد و عادی است چندی پیش کتاب از شان تا صفا که مجموعه ایی به اصطلاح مقالات فرد بود که هم به لحاظ روش پژوهش و هم علمی ایرادات فراوان داشت تبدیل به یک کتاب شد که جای بسی تاسف برای منزلت پژوهش و جایگاه آن است
                                
  • ۱۳۹۷-۱۱-۱۹ ۱۸:۳۲حسین 0 30

    جای تأسف است که امثال ایشان ده‌ها دانشجوی دکتری و کارشناسی ارشد هم «پرورانده‌اند» و تحویل جامعه داده‌اند. وقتی حضرت استاد در بدیهیات مرتکب خطاهای فاحش می‌شود، چگونه می‌تواند پژوهشگر تربیت کند و تحویل جامعه بدهد. 
                                
  • ۱۳۹۷-۱۱-۲۱ ۲۱:۱۵منتقد ۲ 0 37

    سازنده‌ی این کتاب در دانشگاه علامه هم شهره است به این که تعداد بسیار زیادی پایان‌نامه دارد. توجه به این نکته از نظر تیپ‌شناسی کتاب‌سازان درخور توجه است.
                                
  • ۱۳۹۷-۱۱-۲۳ ۱۹:۳۳محمد ک. 0 43

    وای بر دانشگاه‌های ما. اگر این اشخاص با این سطح نازل از دانش وضعیت فلسفه و آموزش فلسفه را رقم می‌زنند، آن وقت باید گفت فلسفه در ایران یتیم شده است.
                                
  • ۱۳۹۷-۱۱-۲۵ ۲۰:۱۰ا.ن. 0 14

    وقتی کسی مانند این «استاد» (کذایی) اینطور دست به سرقت علمی و کتابسازی می‌زنه، تصور می‌کنه هیچکسی متوجه دردیهاش نیست. باید به ایشان و امثال ایشان گفت چشمتان را باز کنید و امکانات جهان معاصر را دریابید. گذشت زمانی که امثال شما در کلاس روی صحنه می‌رفتید و کتاب پشت کتاب می‌ساختید. حالا با این همه امکانات ارتباطی، هم نمایشهایتان در کلاس افشا می‌شود و هم کتایهای بی‌محتوا و سرقتیتان. 
                                
  • ۱۳۹۷-۱۱-۲۵ ۲۲:۲۲محسن (دانشجوی فلسفه) 0 44

    بعد از کتاب سازی استاد دانشگاه تهران و استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه (غیر از آقای پورحسن، منظورم حسین کلباسی اشتری است) و استاد فلسفه دانشگاه تربیت مدرس، اصلا دیگر اعتمادی به این اساتید هست؟ به یاد بیاورید ماجرای کتاب های جناب استاد در دانشگاه تهران را. به یاد بیاورید مقاله دزدی جناب حسین کلباسی اشتری در علامه را. آیا در وزارت علوم هیچ نهادی نیست که به این دزدیها ورود کند و جلوی رفتن آبروی رشته فلسفه را بگیرد؟
                                
  • ۱۳۹۷-۱۱-۲۶ ۰۰:۲۸م. 1 13

    از اهالی فلسفه، چه استاد و پژوهشگر و چه دانشجو، تقاضا می‌کنم در اظهار نظر راجع به کار این استاد، نظر خود را به همه‌ی استادان فلسفه تعمیم ندهند. این را نه از آن باب می‌گویم که نگارنده هم خود سال‌هاست طلبگی و معلمی فلسفه می‌کند، بلکه بیشتر مایلم بر اخلاق مجادله تأکید گذارم. نگارنده از چندین سال پیش به این سو دکتر پورحسن را می‌شناسد و با ضرس قاطع می‌تواند بگوید که نه صرفاً این تک کتاب، که سایر کتاب‌های ایشان هم فاقد آن عمق و بینش است که از استاد فلسفه توقع می‌رود. ایشان به روال معمول خود کتابی مشحون از نقصان‌ها و خطاهای نظری منتشر کرده و از او بیش از هم نباید طلبید. اما این بیسوادی را به کل استادان تیری دادن، کاری ناصواب است.
                                

نظر شما