شناسهٔ خبر: 55485 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

تفکر دگم ایرانی‌ها و اشتباه در فهم فوکو

محمد ضیمران می‌گوید که این باور اشتباه که میشل فوکو فیلسوفی پساساختارگرا یا پسامدرن است، به نظر از خوانش‌های آمریکایی‌ها از فوکو به ایران راه پیدا کرده است. به باور ضیمران علاقه ایرانیان به پست‌مدرنیسم به دلیل بیزاری آنها از مدرنیته است.

تفکر دگم ایرانی‌ها و اشتباه در فهم فوکو

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نخستین تک‌نگاری تالیفی درباره منظومه فکری میشل فوکو از سوی ایرانیان کتابی به نام «فوکو: دانش و قدرت» تالیف دکتر محمد ضمیران است که برای نخستین بار در سال 1377 از سوی نشر هرمس منتشر شد.

در آن دوران به جز یکی دو کتاب ترجمه‌ای منتشر شده درباره فوکو، هیچ کتاب دیگری در بازار اندیشه درباره این اندیشمند وجود نداشت و آثار فوکو نیز هنوز به فارسی منتشر نشده بودند. به باور ضیمران پیش از انتشار این کتاب و همچنین آثار خود فوکو، در ایران بسیاری به صورت افواهی نام او را شنیده بودند و درباره‌اش صحبت می‌کردند. همچنین تا دوره‌ای نیز فوکوخوانی در ایران متاثر از مطالعات آمریکایی درباره فوکو بود.

ضیمران در دوران حضور خود در آمریکا نیز روی اندیشه‌های فوکو پژوهش کرده و بر مبنای آنها در یک کلاس دانشگاهی نیز تدریس کرده است. درباره مواجهه ایرانیان با اندیشه‌های فوکو و همچنین تاثیر خوانش آمریکایی‌ها از فوکو بر مطالعات ایرانیان، با ضیمران به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه آن را مطالعه خواهید کرد.

نخستین تک‌نگاری ایرانیان درباره نظام فکری میشل فوکو کتاب «فوکو: دانش و قدرت» به قلم شماست. این کتاب با چه هدفی تالیف و منتشر شد؟

پس از بازگشت به ایران، متوجه شدم در کشور همه به میشل فوکو علاقه دارند و در روزنامه‌ها و نشریات مختلف درباره او می‌نویسند. ابتدا گمان کردم که درباره فوکو بسیار می‌دانند، اما پس از اینکه با طیف‌های مختلفی علاقه‌مند به فوکو طرف شدم به اشتباه خود پی بردم. آنها حتی به منابع هم دسترسی نداشتند و حتی یک کتاب از فوکو هم در دست‌شان نبود. سوال مهمی برایم ایجاد شد چگونه است که عده‌ای به اندیشمندی علاقه دارند، اما هیچ منبعی برای مطالعه درباره آن اندیشمند نداشته‌اند. بعدها به این نتیجه رسیدم که این جریان به فرهنگ شفاهی حاکم بر ایران بازمی‌گردد.

ما آدم‌هایی شفاهی هستیم و همه چیز را به صورت گوشی بهتر متوجه می‌شویم. من در کلاس‌های مختلف درباره این مساله شفاهی بودن و «فرهنگ نانویسا» حرف زده‌ام. ما به این خو کرده‌ایم که راجع به فیلسوف‌ها بیشتر بشنویم و درباره او افواهی یاد بگیریم. یکی دیگر از چهره‌هایی که بسیار درباره‌اش افواهی صحبت کرده و می‌کنند، هایدگر است. به خاطر دارم که در دوره‌هایی حتی یک کتاب هم از او به فارسی ترجمه نشده بود، اما همه درباره‌اش بحث می‌کردند. برای من حیرت‌آورد بود که این همه اطلاعات را از کجا آورده‌اند؟ بعد متوجه شدم که کسی مثل احمد فردید و تعدادی دیگر شمه‌ای از بحث‌های کلی را درباره هایدگر مطرح کردند و دیگران هم آن بحث‌ها را سینه به سینه و به صورت نقالی یاد گرفته و عاشق هایدگر شده بودند. درباره فوکو هم وضعیت به همین صورت بود.

من چند سالی در آمریکا روی فوکو کار کرده بودم و بعد هم یک کلاس با موضوع «دانش و قدرت» برای دوره دکتری تعریف کردم که تصویب شد و من نزدیک به سه سال این مبحث را تدریس کردم. به طبع برای تدریس یادداشت‌هایی برداشته بودم. بر مبنای آن یادداشت‌ها، تصمیم گرفتم که کتابی بنویسم که درآمدی بر اندیشه‌های فوکو باشد و تمام و کمال بیان کند که فوکو چه آثاری را نوشته و منظومه فکری‌اش بر چه اساسی استوار است. هدف این بود که کتاب پرحجم نباشد و همه بتوانند آن را مطالعه کند تا اگر کسی علاقه‌مند شد به مطالعه کتاب‌های اصلی و آثار فوکو برود. به همین دلایل «فوکو: دانش و قدرت» منتشر شد و ناشر آن یعنی هرمس چند ماه پیش چاپ نهم آن را نیز روانه کتاب‌فروشی‌ها کرد.

وضعیت فوکوخوانی و فوکوشناسی در آمریکا چگونه بود؟

فوکو در فرانسه هم شناخته شده بود و هم تدریس می‌شد. در دورانی که من در آمریکا حضور داشتم، ابتدا فوکو چندان شهرتی نداشت، اما پس از مدتی ناگهان کتاب‌هایش ترجمه شد. می‌دانید که وضعیت و بازار نشر در آمریکا تفاوت بسیاری با ایران دارد. وقتی مخاطبان آمریکایی به فوکو و اندیشه‌هایش علاقه‌مند شدند، مترجم بسیاری هم بودند که آثار را ترجمه کنند و همچنین ناشرانی که این ترجمه‌ها را با شمارگان میلیونی منتشر کنند. طیفی از مترجمان آمریکایی نیز فرانسوی‌الاصل با زبان مادری فرانسوی بودند و این طیف آثار فوکو را به راحتی به انگلیسی ترجمه کردند.

در نهایت کار به جایی رسید که تعداد کتاب‌هایی که درباره فوکو در آمریکا منتشر شد، بسیار بیشتر از کتاب‌های فرانسویان است. اکنون رواج و گسترش اندیشه فوکو در آمریکا با فرانسه به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست. البته این دلیل محکمی هم دارد. در آمریکا بین سه تا چهار هزار مجتمع دانشگاهی فعالیت دارند، اما اگر مجموع دانشگاه‌های فرانسه را بشمارید، از عدد هشتاد تجاوز نمی‌کند. اگر در هر کدام از آن چهار هزار دانشگاه، حتی یک استاد و مدرس هم خود را وقف تدریس و پژوهش روی اندیشه فوکو کند، بنابراین 4 هزار مدرس و مفسر آثار فوکو خواهیم داشت. به همین دلیل هم «پساساختارگرایی» در آمریکا و توسط آمریکایی‌ها ابداع شد و رواج پیدا کرد.

«میشل فوکو فراسوی ساخت‌گرایی و هرمنوتیک» نوشته هوبرت دریفوس و پل رابینو، نخستین کتاب در آمریکا بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و در ایران نیز با ترجمه دکتر حسین بشیریه منتشر شد. وقتی خود فوکو این کتاب را دید، گفت که اگر خودم می‌خواستم راجع به اندیشه‌ام بنویسم به این زیبایی نمی‌شد. بنابراین در آمریکا جنبش فوکوشناسی و فوکوخوانی بسیار پویاست.



برخی مشابهت‌هایی را بین جامعه ایرانی و جامعه آمریکایی در نظر گرفته‌اند. استقبال از فوکو در آمریکا نیز مانند استقبال از اندیشه‌های او در ایران بر اساس شرایط جامعه صورت گرفت؟


بله بر اساس شرایط جامعه بود. به هر حال بحث قدرت و دانش را فوکو مطرح کرد و این مساله برای عموم فعالان در عرصه نوشتن و پژوهش جذاب است. آنها می‌خواستند درک کنند که چه رابطه‌ای بین مفهوم «قدرت» با مفهوم «دانش» وجود دارد؟ فوکو با طرح اندیشه‌های خود تمام نظریات شناخته شده در مورد قدرت را زیر سوال برد، در نظریات معمول طرح قدرت از یک هرم فرضی شروع می‌شود که قدرت در راس آن قرار دارد. فوکو درست عکس این را مطرح می‌کند و می‌گوید که قدرت در ذیل این هرم است. بنابراین قدرت شبکه میکروسکوپی زیر جامعه است که اینها با هم دیگر تراکنش و فعل و انفعالات عمیقی دارند. این نظریه‌ همه را شگفت زده کرد. در قدم بعدی فوکو می‌گوید که قدرت منتشر است و متمرکز نیست. فلاسفه پیشین همه بیان کردند که قدرت در یکجا متمرکز و در واقع در راس منجمد است. فوکو قدرت را متعلق به ذیل می‌دانست که در همانجا نیز مدام منتشر و گسترده‌تر می‌شود. بنابراین راس نیز در موضوع قدرت از ذیل الهام می‌گیرد.

جریان سیاسی موسوم به اصلاح‌طلب‌ها در ایران متاثر از این اندیشه در موضوع قدرت بودند؟

بله. کلام فوکو برای نظریه‌پردازان موسوم به طیف اصلاح‌طلب‌ها در ایران نیز جذاب بود. به‌ویژه برای آن دسته از این طیف که در راس قدرت نبودند. بنابراین گمان داشتند که می‌توانند با استفاده از دانش، قدرت را در کنار خود بگیرند.

درک ما در ترجمه‌های فارسی از مفاهیم «گفتمان» و «دانش و قدرت» چگونه درکی است؟

لغت Discours فرانسوی و Discourse انگلیسی را بسیاری به کار برده‌اند. رنه دکارت کتابی با عنوان «Discours de la méthode» یعنی «گفتار در روش» دارد. یکی از کسانی که لغت دیسکور در عرصه فلسفه را بسیار رواج داد، دکارت بود. آقای داریوش آشوری برای دیسکور، واژه‌ای «گفتمان» را ابداع کرد. گاهی اوقات نیز برخی واژگان چون آهنگین هستند و وجه بوطیقایی والایی دارند، برای همگان به‌ویژه اهالی زبان جا می‌افتند و واژه «گفتمان» هم یکی از آن‌هاست؛ اما من متوجه شدم بسیاری این واژه را خارج از بسترهای معنایی خودش به کار می‌برند. آنها گفتمان را معادل گفت‌وگو، بیان و... نیز در نظر می‌گیرند، اما در منظومه فکری فوکو مراد از گفتمان تجمع چهار محور بود که اگر در کنار هم قرار گیرند، گفتمان شکل می‌گیرد و منتشر می‌شود.

یکی از این محورها «قدرت» است. در کنار قدرت نسبتش با دانش مطرح می‌شود و همراه با اینها باید نهادی باشد که این قدرت و دانش را یکجا متمرکز کند و در نهایت ابزاری به نام زبان که قدرت و دانش را با هم مرتبط کند. این چهار عنصر وقتی در کنار هم بیایند تولید گفتمان می‌کنند. این معنی با آنچه که در روزنامه‌ها شاهد هستیم معادل واژه گفتمان به کار می‌رود بسیار تفاوت دارد. ایرانیان گفتمان را یک واژه عام می‌بینند که قابل استفاده در همه موارد و همه قرینه‌هاست، اما فوکو یک برداشت ویژه با یک فضای تداعی بسیار تخصصی از آن دارد.

روش دیرینه‌شناسی دانش را در فارسی چگونه درک کردیم؟

واژه‌ای که فوکو به کار برده «Archéologie» است که ترکیبی از دو واژه یونان «آرخه» و «لوگوس» است. آرخه چند معنی دارد که مهمترین آنها به فارسی فرمانروا، قدرتمند و زمامدار است. معنی دوم آن یعنی آغاز، مبدا، بنیاد، چارچوب یا پی. لوگوس از یونانی به انگلیسی، فرانسه و آلمانی وارد شد. بنابراین آنچه به معنای دانش، شناخت، معرفت و... است، عقل هم معنا می‌دهد. پس «آخرئولوگوس» به معنای شناخت راس، شناخت بنیاد و چارچوب و شناخت گذشته هم هست. برای این ترکیب ترجمه‌های مختلفی ارائه داده‌اند. مثلا کسانی آن را به باستان‌شناسی ترجمه کرده‌اند که البته اشتباه نیست. من این عنوان را در فارسی به «دیرینه‌شناسی» ترجمه کردم که نمی‌دانم تا چه حد به معنایی که مدنظر فوکوست نزدیک می‌شود؟

به چه دلیل فوکو Archéologie را به کار برد؟

فوکو قصد داشت، معنای تاریخ رسمی را که در غرب تداوم پیدا کرد، واژگون کند. به نظرش آن تاریخ برای ما قابل مطالعه نیست و باید ابزار جدیدتری را به دست بیاوریم، چرا که پشت تاریخ عقلانیتی خوابیده که باعث می‌شود تجربه‌های منحصر به فرد در قالب آن تاریخ جای نگیرند. بنابراین تاریخی که هگل از آن یاد می‌کند اساسش نوعی خردگرایی عمیق است و فوکو با این خردگرایی به هیچ عنوان موافق نیست و آن را زیر سوال می‌برد، چرا که به زعم او ریشه این خردگرایی در سوبژکتیویته است و فوکو کارش رهایی و محورزدایی از این سوبژکتیویته است.

فوکو به‌جز Archéologie آرکیالوژی، از واژه Généalogie نیز استفاده کرد. جینیالوژی همان واژه‌ای است که نیچه نیز آن را به کار برده بود و ما در فارسی آن را به «تبارشناسی» می‌شناسیم. به تعبیری تاریخ تطور اندیشه فوکو از آرکیالوژی شروع شده و آن طور که خود در جایی گفته بود، رفته رفته از آن عبور کرده و به جینیالوژی می‌رسد. من در لغت «تبارشناسی» دست برده و آن را به «دودمان پژوهی» ترجمه کردم. دودمان در فارسی بسیار معنی‌دارتر است و من به این دلیل آن را به کار بردم که از فضاهای تبارشناسی در معنای شجره‌نامه دور شود. تبارشناسی یکی از معانی‌اش رفتن به دنبال درخت نسب است. جینی در یونانی یعنی اصل و نسب، یعنی دودمان.

فوکو زمانی که روش‌شناسیِ آرکیالوژی را دنبال می‌کرد دغدغه اصلی‌اش دانش، شناخت و معرفت بود، اما از زمانی که بیشتر به تامل روی مفاهیم مطرح شده از جانب نیچه روی آورد، در بحث در حوزه دانش، اولویت را به قدرت تغییر داد و تبارشناسی یا به تعبیر من «دودمان پژوهی» را برای مطالعه قدرت به کار برد. در طرح مساله قدرت هم تحت تاثیر کتاب «اراده معطوف به قدرت نیچه» بود. فوکو مقاله‌ای معروف به نام «نیچه، دودمان پژوهی (تبارشناسی) و تاریخ» دارد که به فارسی ترجمه شده و برای کسانی که می‌خواهند فوکو را بفهمند، بسیار کلیدی است. این مقاله در حدود 17 صفحه است. من روی این مقاله در آمریکا کار کردم و در حدود 400 صفحه یادداشت از آن درآمد. در ایران خواستم این یادداشت‌ها را منتشر کنم، اما دیدم کسی خریدارش نیست.

اگر کسی می‌خواهد در ایران با اندیشه‌های فوکو آشنا شود، در کنار کتاب‌های اصلی فوکو مانند «تاریخ جنسیت»، «جنون و تمدن» و «مراقبت و تنبیه: زایش زندان» و... باید این مقاله را نیز بخواند. تا فراموش نکردم این نکته را هم بگویم که واژه Punish
را در کتاب Discipline and Punish به تنبیه ترجمه کرده‌اند. به نظرم به تنبیه فضای تداعی محدودی دارد و به نظرم اگر به جای تنبیه از واژه «کیفر» استفاده می‌کردند بهتر بود.



بیان کردید که در زبان انگلیسی بسیار بیشتر از فرانسه، شرح و تفسیر درباره فوکو نوشته شده است. درباره تحلیل فوکو از انقلاب ایران نیز کتابی منتشر شده است؟


انگلیسی زبان‌ها دو کتاب درباره ایران و فوکو نوشته‌اند، اگر درست گرفته باشم «ایران و فوکو» یا «ایران و انقلاب» اسم این دو کتاب جالب است. در فرانسه به گمانم صرفا چهار یا پنج کتاب درباره فوکو نوشته و منتشر شده است که یکی از آنها به قلم ژیل دلوز است که به فارسی هم ترجمه شده، اما در آمریکا بیش از 400 تفسیر درباره فوکو نوشته شده است. هرکدام از این مفسران از زاویه تخصص خود فوکو را بررسی کرده‌اند. به عنوان مثال در رشته حقوق کیفرشناسان درباره اندیشه‌های فوکو و کاربردش در رشته حقوق کار کرده‌اند. پزشکان، روانپزشکان، اهالی فلسفه، جامعه‌شناسان و فیلسوفان هنر نیز هرکدام از زاویه دید خود به فوکو پرداخته‌اند.

بیان کردید که اصطلاح پساساختارگرایی و فوکو را در این چارچوب دانستن در آمریکا وضع شده است. در ایران نیز فوکو با اندیشه پسامدرن مطرح بود. این اشتباه در پسامدرن دانستن فوکو از آمریکا به ایران راه پیدا کرده است؟

چندان بی‌ارتباط هم نیستند، اما مهم این است که خود فوکو هم وقتی فهمید او را پست‌مدرن می‌خوانند، بسیار مخالفت کرد و چنین عنوانی را برای خود نپذیرفت. پست‌مدرنیسم هم در ایران داستان عجیب و غریبی دارد. پست‌مدرنیسم زمانی در ایران مد بود و سوتفاهم‌هایی را موجب شد و من سعی در برطرف کردن آن داشتم. ایرانی‌ها به طرز عجیبی درگیر این تفکر دگم شدند که کسانی چون فوکو نماینده انحصاری پست‌مدرنیسم هستند. در صورتی که فوکو انسان شوریده حال عجیب و غریبی بود که خود را در دل هیچ چارچوبی نمی‌دید.

همان‌طور که گفتم عنوان پساساختارگرا هم از دل تفکر آمریکایی برآمد. برای آنها روش بسیار مهم است و باید حتما اسمی برای آن می‌ساختند. البته این مفهوم اشتباه نیست. در ایران درباره پساساختارگرایی هم کتاب‌های زیادی ترجمه شده است. عمر فوکو قد نداد که این اندیشه‌ها را ببیند، اما به هر حال فراموش نکنیم که پساساختارگرایی یک قالب است و کسی که در این قالب گذاشته می‌شود در اصل دورش حصاری کشیده می‌شود که بیرون آمدن از آن بسیار سخت است.

اقبال ایرانیان به پسامدرنیسم و مد شدن آن از همان دوره‌ای شروع شد که صحبت از فوکو هم مد بود و به قول شما درباره آن افواهی بسیار شنیده بودند. فوکو نیز در آن دوران در اصل به عنوان یک متفکرپسامدرن مطرح شد که اشتباه بودن این طرز تلقی بنا به کلام شما از خوانش آمریکایی‌ها به ایران راه پیدا کرده است. تحلیل شما از علاقه ایرانیان به پست مدرنیسم چیست؟

علاقه به پست‌مدرنیسم به بیزاری ما از مدرنیته باز می‌گردد. به طور کلی مدرنیته به صورت یک «دیگری» یا «غیر» وارد ایران شد. مدرنیته درست زمانی مانند یک چکش در مغز ایرانیان خورد، که سپاه ایران در جنگ‌های قفقاز از روسیه شکست سختی خورد و عباس میرزا هرچه توان داشت گذاشت، اما دید که حریف روس، این دشمن کافر نمی‌شود و هرچه هم در آن دوران مردم و علما دعا کردند، اما نتوانستند این حریف سرسخت را مهار کنند. مواجهه اکنون ما با مدرنیته دقیقا همان مواجهه زمان جنگ‌های عباس میرزا با روس‌هاست.

 ما از مدرنیته متنفر نیستیم، بلکه بیزاریم. مثال عینی‌ این دوست نداشتن، در مقایسه تعداد مکتوبات درباره مدرنیته با تعداد کتاب‌های منتشر شده راجع به اندیشه‌های پست‌مدرن در ایران، است. شما به عنوان یک کار پژوهشی می‌توانید این مقایسه را انجام دهید. پست مدرنیته مُدی بود که در دهه 80 در اروپا و بعد در آمریکا مطرح و بلافاصله هم دوره‌اش تمام شد و خود غربی‌ها آن را به کناری گذاشتند، اما ما فکر می‌کنیم که یک بخش عمده تاریخ با پست‌مدرنیسم آغاز شده و ما هم در آن شرکت داریم و سهیم هستیم، چرا که با انقلابمان ما پست‌مدرن شده‌ایم.

مدرنیته 500 سال دستاورد بزرگ تاریخ بشریت است که به همه جا هم سرایت کرد و در همه حوزه‌ها وارد شد. شناخت مدرنیته برای همه آحاد بشر از ضروریات است. اگر ما ابعاد مختلف مدرنیته را در فلسفه، اقتصاد، جامعه‌شناسی، سیاست، زیباشناسی، هنر و... نبینیم، هیچ ارتباطی با وضع کنونی دنیا نخواهیم داشت و تقدیر تاریخی ماست که به آن بپردازیم. اما متاسفانه ما مدرنیته را به کناری گذاشته‌ و به دنبال پست مدرنیته رفته‌ایم و علل گرایش ما به پست‌مدرنیته هم به همان بیزاری بازمی‌گردد. چون ما از مدرنیته بیزاریم، پست مدرنیته را می‌بینیم که نقدی است به مدرنیته. جالب اینجاست که این نقد هم از دل همان «دیگری» سربرآورده و ما در این نقد سهیم نبوده و نسبتی با آن نداریم. نقدهای پست‌مدرنیته بر مدرنیته اصولا برای فرهنگ و جامعه غرب است و به ما ربطی ندارد. 

البته از ویژگی‌هایی که به زعم فوکو، انقلاب اسلامی ایران برای جامعه به همراه می‌آورد، به پست‌مدرنیسم تعبیر کرده‌اند. ویژگی‌هایی مانند قدرت متکثر و دموکراسی‌ای که در آن هم طیف مذهبیون قدرت دارند و هم بر فرض حقوق اقلیت‌ها در آن تامین می‌شود و... 

فوکو دانشجویانی ایرانی داشت که مدام برای او از انقلاب ایران تعریف می‌کردند. با تعاریف آن‌ها فوکو روایت انقلاب ایران را جذاب دید و ترغیب شد که ایران و انقلاب ایران را ببیند. البته این را هم فراموش نکنیم که فوکو بن‌مایه‌ای مارکسیسیتی هم داشت، شاه ایران را نماینده حکومتی می‌دید که به آمریکا متصل است. بنابراین وقتی دانشجویان فوکو برایش از جنبش مردم ایران تعریف کردند که طیف‌های مختلفی به صحنه مبارزه آمده‌اند، ترغیب شد که از نزدیک انقلاب ایران را ببیند.

عجیب آنکه فوکو با همراه و شریکش به ایران آمد و وقتی در منزل مرحوم دکتر احسان نراقی ساکن شد، همسر مرحوم نراقی به این وضعیت ایراد گرفت.

بله و تازه مرحوم نراقی و همسرش از روشنفکران جامعه بودند و دیدگاه‌های مذهبی نداشتند، اما به این وضعیت فوکو و همراه داشتنش ایراد گرفتند. آنها که به این وضعیت فوکو ایراد گرفتند دیگر حساب طیف سنتی جامعه و مذهبیون که معلوم است.

پس از آشنایی با فوکو و اندیشه‌هایش تغییری در نیچه‌خوانی ایرانیان به‌وجود آمد؟

ایرانی‌ها معمولا آنچه را که خود دوست دارند از منظومه فکری اندیشمندی گرفته و همان را پروبال می‌دهند و به باقی منظومه فکری او کاری ندارند. سه تفنگدار تاثیرگذار در فرهنگ فلسفی معاصر ایران فوکو، نیچه و هایدگر هستند. هیچ اندیشمند دیگری مانند این سه فیلسوف در فضای فکری فلسفی ایران تاثیرگذار نبود.

ایرانیان پس از آشنایی با فوکو، وقتی متوجه شدند که او در مراحل متاخرتر اندیشه‌های متاثر از نیچه است، دوباره به نیچه روی آوردند. هرچند که نیچه‌خوانی از سال‌ها پیش از ورود اندیشه فوکو به ایران نیز رواج داشت. به طور کل در ایران نیچه داستان مفصلی دارد. از زمانی که مرحوم باقر هوشیار بخش‌هایی از کتاب «اراده معطوف به قدرت» را ترجمه کرد، ایرانی‌ها از نیچه بسیار خوششان آمد. چرا خوششان آمد؟ چون نیچه لحنی شاعرانه و پوئتیک دارد و یکی از فضاهای ناخودآگاه فرهنگی ایرانیان نیز شعر است.

در ایران همه شاعرند و نیچه نیز در زمره معدود فلاسفه‌ای است که زبانش با شعر آکنده است. بنابراین خودی است. پس شعر یکی از عوامل همذات‌پنداری ما ایرانیان با نیچه است. طرح مساله قدرت از سوی نیچه نیز باعث شد تا بسیاری در ایران با او همذات‌پنداری کنند. من دیده‌ام آدم‌هایی هستند که یک زندگی نیچه‌ای برای خودشان درست کرده‌اند، البته نیچه به روایت ایرانی یا یک نیچه ایرانی شده و خودمانی. در پایان باید بگویم که انواع مختلف نیچه‌گرایی در ایران هست و یک قشر از آنها هم تحت تاثیر فوکو هستند و از زاویه دید فوکو به نیچه نگاه می‌کنند.

نظر شما