شناسهٔ خبر: 54093 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ذات تفکر جنسیت پذیر نیست/ نسبت زنان و فلسفه

شمس الملوک مصطفوی، دانشیار دانشگاه آزاد اسلامی معتقد است: ذات تفکر جنسیت پذیر نیست. تفکر و تفلسف اهلیت می خواهد و اهلیت داشتن ربطی به جنسیت ندارد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛  متن زیر با عنوان نسبت زنان با فلسفه توسط شمس‌الملوک مصطفوی دانشیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات نوشته شده است که در ادامه از نظر شما می گذرد:

یکی از موضوعات مهم و در خور تأملی که همواره در محافل فلسفی مطرح بوده و هست، نسبت زنان و فلسفه است. اگر نگاهی اجمالی به تاریخ فلسفه بیندازیم، خواهیم دید که کمتر اثری از حضور زنان در حوزه فکر و فلسفه به چشم می‌ خورد. در طی سالیان متمادی، تفکر غالب و رایج این بوده که «زنان را چه به فلسفه!». می‌ توان نگاه جنسیتی به فلسفه را ریشه این تفکر دانست. غالبا فلسفه امری مردانه تلقی می‌ شده و زنان فاقد توانایی فکری لازم برای ورود این حیطه قلمداد می‌ شوند، البته باید اشاره کنم که متأسفانه هنوز هم نشانه‌ های چنین تفکری در بعضی از محافل علمی ـ فلسفی داخلی به چشم می‌ خورد!

برای اینکه بتوانم بحث خود را به نحو نظام‌ مند پیش برده و به نتیجه برسانم و نیز به منظور پرهیز از پرگویی‌ های رایج و تکرارهای زائد، حول چند محور زیر تحلیل خود را از موضوع مطرح می‌ کنم: ۱- فلسفه چیست و فیلسوف کیست؟؛ ۲- آیا تفکر، جنسیت می‌پذیرد؟؛ ۳- دلایل غیبت زنان در حوزه تفکر فلسفی؛ ۴- چه باید کرد؟

۱- فلسفه چیست و فیلسوف کیست؟

صرف نظر از تعاریف رایجی که از فلسفه به عمل می‌ آید و می‌ توان آنها را به وفور در کتاب‌ های تاریخ فلسفه پیدا کرد، با یک نگاه کلی می‌ توان گفت که فلسفه زائیده حیرت بشر است در برابر هستی که این حیرت منجر به طرح پرسش‌ هایی اساسی می‌ شود درباره موجودات و وجود و نیز در مورد چگونگی دست‌ یابی آدمی به شناخت عالم هستی و ابزار شناخت و معیارهای سنجش صحت و سقم آن با حیرت فلسفی است که هر آن چه در نگاه اول بدیهی به نظر می‌ آید، به مسئله تبدیل می‌ شود و چگونگی و چرایی آن مورد بررسی و کنکاش موشکافانه قرار می‌ گیرد. برای مثال آگوستین در مورد «زمان» می‌ گوید: تا وقتی به چیستی زمان فکر نکنیم، عادی‌ ترین و مأنوس‌ ترین مفاهیم است که برای همگان قابل درک و مورد استفاده است، اما به محض آنکه از چیستی زمان پرسش کنیم، به دشوارترین مسائل تبدیل می‌ شود.

می‌ توان «وجود» را نیز شاهد مثال آورد. «وجود» در نگاه اول، امری بدیهی و روشن است که همگان ادعای فهم آن‌ را دارند ولی اگر مورد پرسش و تأمل قرار گیرد به مسئله‌ ای بغرنج تبدیل می‌ شود که حل آن با دشواری‌ های فراوانی روبه‌ روست. بنابراین می‌ توان گفت که در چارچوب این حیرت فلسفی و نوع پاسخ متفکران به پرسش‌ های ناشی از چنین حیرتی است که نظام‌ های فلسفی مختلف شکل می‌ گیرد.

و اما علی‌ رغم اینکه غالبا فلسفه و تفکر و نیز فیلسوف و متفکر یکی انگاشته می‌ شوند، باید گفت که متفکر اعم از فیلسوف است، زیرا دایره شمول تفکر بسی بیش از فلسفه به معنای خاص آن می‌ باشد. فیلسوف به معنای خاص یعنی مؤسس یک نظام فلسفی و یا تعاطی طریق فلسفه، متفکر است اما لزوما هر متفکری فیلسوف نیست، کما اینکه در حوزه‌ های مختلف علوم، می‌ توان اهل تفکر بود. متفکران هر جامعه کسانی هستند که از مسائل مبتلابه آن جامعه، درک روشنی دارند و قادرند به نحوی معقول و اندیشمندانه با آنها مواجه شوند.

بحث بر سر ارائه راهکار نیست. در حوزه تفکر آنچه اولویت دارد و واجد بیشترین اهمیت است، توان مواجهه معقول، منطقی و جسورانه با مسائل است حال چه منجر به ارائه راهکارهای برون رفت از بحران‌ های موجود شود و چه به شناسائی و طرح مسئله بینجامد که البته خود گام اولیه و بنیادین یافتن راه حل‌ ها به شمار می‌ رود.

نکته دیگری که باید بدان اشاره کنم این است که هیچ فیلسوفی بدون طی طریق که مقدمات آن مطالعه و آموزش و درس و بحث است، به تأسیس نظام فلسفی و یا شرح و بسط و نقد و نظر نظام‌ های فلسفی موجود، موفق نشده است، صد البته تفکر و تأمل بر روی دانسته‌ ها و ندانسته‌ ها! گام اصلی در پیمودن این مسیر است.

برای رشد و بالیدن تفکر و تفلسف و ظهور متفکر و فیلسوف در جامعه، بسترهایی مورد نیاز است که می‌توان مهم‌ ترین آنها را آزادی اندیشه و بیان دانست. غالبا به عوامل دیگری مانند احساس نیاز، اراده جمعی برای برون‌ رفت از ایستایی و رکود جامعه، ایجاد نشاط فکری از سوی دست‌ اندرکاران حوزه فکر و فرهنگ و ... نیز اشاره می‌ شود که هر یک در جایگاه خود می‌ توانند نقش‌ آفرین باشند.

از آنجایی که بحث در مورد بسترها و زمینه‌ ها، نیاز به شرح و تفصیل و تحلیل مستوفایی دارد، در اینجا بیشتر از این مختصر، بدان نمی‌ پردازم فقط این نکته را یادآور می‌ شوم که علاوه بر مهیا بودن بسترهای اجتماعی، کنش فعال متفکران نیز تعیین کننده است، زیرا ذات تفکر با ایستایی و جمود در تضاد است. سیالیت، حرکت و تلاش برای گشودن افق‌ های ناگشوده، خاصیت تفکر حقیقی و وجه ممیز آن از تفکر تقلیدی یا تقلید تفکر است.

۲- آیا تفکر و فلسفه جنسیت می‌ پذیرد؟

طبیعی است که ذات تفکر جنسیت پذیر نیست. به نظر من کسانی که تفکر و تفلسف را کاری مردانه می‌ دانند، آن‌ را با کارهای یدی سنگین که قدرت جسمانی بالایی نیاز دارد، یکی گرفته‌ اند! شاید جا به‌ جا کردن یک سنگ بزرگ در توان زنان که به لحاظ جسمی شاید ضعیف‌ تر از مردان باشند، نباشد ولی تأمل، تفکر و تفلسف اموری نیستند که به قوای سخت‌ افزاری مردانه نیاز داشته باشند. تفکر و تفلسف اهلیت می‌ خواهد و اهلیت داشتن ربطی به جنسیت ندارد.

اهلیت یعنی داشتن دغدغه فلسفی، ذهن جستجوگر و کنجکاو، نگاه عمیق به هستی، پرسش‌ گری و ...، هر چند بخشی از این اهلیت به استعدادهای فرد؛ چه زن و چه مرد برمی‌ گردد، ولی بخش مهمی به زمینه‌ ها و بسترهای لازم برای رشد این استعدادها بستگی دارد. عده‌ ای بر این عقیده‌ اند که چون در مردان عقل قدرتمند است و غالب و در زنان عواطف و احساسات و فلسفه نیز با عقل ممکن می‌ شود، لذا کاری است مردانه! و زنان نمی‌ توانند به این سرزمین پر راز و رمز ولی سر تا پا مردانه وارد شوند!

این نوع نگاه در تاریخ فلسفه مسبوق به سابقه‌ ای طولانی است: از یونان باستان تا دوران جدید و اوج آن را می‌ توان در اندیشه دکارت مشاهده کرد.

سوژه دکارتی، یعنی انسانی که محور عالم است، «مرد» است و نه زن و مرد و اوست که همه چیز را به عنوان ابژه به ذهن خود فرامی‌خواند و تکلیف زمین و زمان را در یقین ذهن شناسنده اش معلوم می‌دارد.(و این موضوع مهمی است که هم به لحاظ ریشه‌ها و هم نتایج و تبعات آن، می‌باید مورد بررسی و تحلیلی مستقل قرار گیرد.

زن همواره از این حیث مورد نکوهش و تحقیر واقع شده و خارج از دایره اندیشه‌ورزی قرار گرفته است، در صورتی که اولا عقل ودیعه‌ای الهی و وجه ممیز انسان از سایر جانوران است و از این حیث تمایزی بین زن و مرد وجود ندارد. ثانیا یکی از پیامدهای عقل متصلب مردانه که قرنها داعیه‌دار حل همه مشکلات عالم و رساندن بشر به سعادت بود(که البته گویا منظور از بشر همان مردان بودند!!)، جنگ‌های خونین و ویرانی‌ها و خرابی‌های فراوانی بود که موجب شد صدای اعتراض جمع زیادی از همان فلاسفه مذکر عقل‌گرا، چه در درون روشنگری و چه در دوران پساـ روشنگری در آسمان اندیشه طنین‌انداز شود.

ثالثا نگاهی اجمالی به تاریخ فلسفه در دوران جدید نشان می‌دهد که از دل همان متفکران متعقل مذکر، مخالفت‌ های زیادی با عقل متصلب و خشک و یکسونگر مردانه، سربرآورده و در برخی موارد عاطفه و احساس که عناصر مذموم زنانه به حساب می‌ آمدند، به عنوان عناصر دخیل در معرفت‌ شناسی به رسمیت شناخته می‌ شوند.

زن‌ ستیزی فلسفی، در فلسفه‌ های اگزیستانسیالیسم به ویژه در فلسفه سارتر تعدیل می‌ شود، زیرا در این فلسفه‌ ها فارغ از جنسیت مردانه و یا زنانه، موجودی آزاد و طرح‌ افکن است و بدین ترتیب می‌ توان گفت که با این فلسفه‌ ها، زنان رسما به حوزه تفکر فلسفی راه پیدا می‌ کنند.

ذکر این نکته را لازم می‌ دانم که شاید نگاه زنانه به جهان با نگاه مردانه متفاوت باشد، لکن این تفاوت نگاه و منظر به معنای نبود تفکر و اندیشه در زنان نیست. باید پذیرفت که می‌ توان از منظرهای متفاوت به عالم نگریست. هستی را از دریچه‌های مختلف ظهورش در نظر آورد.

ابزارهای گوناگونی مانند حس، عقل، عواطف و ... را در درک و فهم هستی به کار گرفت و پر واضح است که چنین مواجهه‌های گوناگون، منجر به نتایج مختلفی خواهد شد که نه تنها در تعارض با یکدیگر نیستند، بلکه می‌توانند نقایص یکدیگر را برطرف کنند. بی‌شک در کنار هم قرار دادن نتایج معرفت‌شناسانه ناشی از نگاه‌های متفاوت به عالم و آدم به تعمیق درک بشر از هستی و ظهورات آن منجر شده و نیز حوزه شناخت وی را از جهان پیرامونی‌اش و هر آنچه مرتبط با انسان است، غنا و وسعتی مضاعف خواهد بخشید.

۳- دلایل غیبت زنان در فلسفه

اینکه چرا زنان تاکنون به ندرت در عالم فلسفه حضور داشته‌اند، معلول علل و عوامل متعدد تاریخی و اجتماعی و فرهنگی است. در طول تاریخ و در فرهنگ‌های مختلف، به جز در موارد معدود، زنان عموما از هر گونه امکان یادگیری و آموزش و حتی از امکان خواندن و نوشتن محروم بوده‌اند، لذا چگونه می‌توان انتظار داشت که در چنین شرایط نابرابری، زنان بتوانند مانند مردان توانایی‌های خود را پرورش دهند و در صحنه‌های تفکر و اندیشه‌ورزی حضور یابند؟!

پر واضح است که در هر جامعه‌ای بین شرایط اجتماعی ـ فرهنگی و رشد فکری مردم، رابطه‌ای دیالکتیکی برقرار است. بنابراین وقتی در یک جامعه شرایط مطلوبی برای رشد و پرورش استعدادهای فکری زنان فراهم نباشد و بینش آحاد جامعه، زن را جنس دوم به حساب آورد که صرفا برای خدمت به مردم آفریده شده است، چگونه می‌توان انتظار داشت که زنان بتوانند خارج از چارچوب وظایف تعریف شده و بعضا تحمیل شده، به فعالیتی بپردازند؟!

تفکرات زن‌ستیزانه در طول تاریخ از مهم‌ترین موانع رشد زنان در همه حوزه‌ها از جمله علم و فلسفه بوده است. زنانی که مرتب از جانب جامعه مردسالار تحقیر شده و مورد هجوم و هجمه قرار داشته‌اند و از هرگونه فرصت برابر جهت آموختن و آموزش بی‌بهره بوده‌اند، نمی‌توانند در هیچ حوزه‌ای از امورات مهم مربوط به زندگی اجتماعی حضور داشته باشند، بیندیشند و منشأ اثر باشند چه رسد به فلسفه!!

علی‌رغم همه این موانع و مشکلات فراروی زنان، باز هم در جوامع مختلف معدود زنانی بوده‌اند که در زمینه‌های مختلف ادبی، هنری و فلسفی صاحب نام و اثرند. برای مثال در تاریخ یونان از زن فیلسوفی نام برده می‌شود بنام «آسپاسیا» که حدود ۴۷۰ق.م در میلتوس زندگی می‌کرده و به زنان تعلیم می‌داده است. گفته می‌شود پریکلس و سقراط در مجلس درس وی حاضر می‌شدند و یا زنی بنام «هیپارفیا» (حدود ۳۷۰ میلادی) که به فلسفه علاقه‌مند بوده و اندیشه‌های نوافلاطونی داشت. ظاهرا او اولین زن ریاضیدان در اسکندریه بوده که در نجوم نیز مسلط بود ولی متأسفانه به اتهام جادوگری دستگیر و به قتل رسید.

در طول تاریخ قرون وسطی تا دوران معاصر در اروپا نیز زنانی بوده‌اند که برخلاف جو حاکم و جریانات غالب، در علم و ادب صاحب نام و اثر بوده اند. همچنین ما نیز در فرهنگ و سنت خود زنان صاحب نامی در عرفان، فقه و حدیث، ادبیات و ... داشته‌ایم. بحث از این مقوله و چند و چون آن نیز فرصت دیگری می‌طلبد.

شواهد موجود نشان می‌دهد از زمانی که زنان از حیث تعلیم و تعلم، شرایطی نسبتا برابر مردان به دست آوردند، چهره‌های متفکر و اندیشمندی در تمامی شاخه‌های علوم و از جمله فلسفه ظهور کردند. در فلسفه کسانی مانند رزا لوکزامبورگ، هانا آرنت، ادیت اشتاین، جودیت باتلر، ژولیا کریستوا، سارا هاردینگ و ... که هر یک در حوزه‌های تخصصی خود، ... دانسته‌اند دستاوردهای درخور توجهی به عالم فکر و فلسفه کنند.

برخی از این زنان توانسته‌اند معرفت‌شناسی را از تنگناهای دیدگاه یکسونگرانه مردانه برهانند و نشان دهند که مواجهه با کل جهان نیاز به استفاده از کل توانمندی آدمی اعم از عقل، عواطف و احساسات دارد. هر چند در این سخن مختصر نمی‌توان به تحلیل و یا ارزش‌گذاری آراء این متفکران پرداخت؛ کما اینکه نوشته حاضر نیز چنین هدفی را دنبال نمی‌کند.

واقعیت این است که فقدان شرایط اجتماعی مناسب و فقر فرهنگی، مهم‌ترین عوامل بازدارنده زنان از مسیر رشد و پیشرفت فکری و غیبت طولانی آن‌ها در جهان علم و فلسفه بوده است و به تدریج که موانع برداشته می‌شود، زنان موفقی در همه عرصه‌ها ظاهر می‌شوند. در ایران نیز خوشبختانه با فضاهای مناسبی که ایجاد شده است، زنان توانسته‌اند با تلاش ستایش برانگیز، موقعیت‌های علمی درخور توجهی به دست آورند، هر چند تا رسیدن به وضعیت ایده‌آل، راهی طولانی و پر فراز و نشیب در پیش دارند.

ذکر این نکته را در اینجا (خطاب به منتقدانی که مدام می‌گویند چرا ما در کشورمان فیلسوف زن نداریم) لازم می‌دانم که: اولا شرایط تاریخی ظهور متفکر و فیلسوف زن در ایران مانند دیگر جوامع بشری مهیا نبوده است. ثانیا: مگر ما در میان مردان که مدعیان بلامنازع فلسفیدن و اندیشه‌ورزی هستند و از همه امکانات و شرایط لازمه نیز برخوردار بوده‌اند، چه تعداد فیلسوف و متفکر داریم؟ و آیا اصولا بعد از ملاصدرا، فیلسوف مؤسس داشته‌ایم؟!(صرف نظر از اینکه ملاصدرا خود را حکیم متأله می‌داند؟!) هر چند البته فیلسوف به معنای متفکر و متعاطی فلسفه (هر چند انگشت شمار) و شارح و منتقد داشته و داریم.

سخن کوتاه آنکه زنان ما نیز کم و بیش می‌روند که در زمره متفکران جامعه، جایگاه خود را به دست آورده و تثبیت کنند. هرچند نباید فراموش کرد که شرط تفکر علاوه بر دانش و اطلاعات کافی، نوآوری، خلاقیت و کنش فعال در مواجهه با مسائل و موضوعات رویاروی متفکر است. صرف داشتن انبوهی از اطلاعات فرد را، چه زن و چه مرد در جایگاه یک متفکر نمی‌نشاند.

چه باید کرد؟

مطلب آخری که به عنوان جمع‌بندی نوشتار خود بدان اشاره می‌کنم، موضوع قابلیت‌هایی است که در جامعه ما برای ظهور متفکر و فیلسوف، فارغ از جنسیت خاص وجود دارد. سنت پر بار و متون ارزشمندی که در اختیار ماست، می‌تواند منابع خوبی برای اندیشه‌ورزی و تفکر باشد. می‌توان وارد گفت‌وگویی دیالکتیکی با آنها شد. پرسش‌های امروزه خود را فراروی آنها قرار داد و در بسیاری موارد، پاسخ‌های مناسب دریافت نمود و بر غنای دانش و عمق اندیشه خود افزود و به دستاوردهای ارزشمندی نیز نائل شد، البته نباید از یاد ببریم که افراط و تفریط در برخورد با سنت و آثار گذشتگان، یعنی طرد بی‌منطق و یا تفاخر بی‌وجه و نگاه غیرانتقادی به آنها، هر دو مخرب بوده و مانع ایجاد یک مکالمه سازنده با آنها می‌شود.

وظیفه متفکران هر جامعه‌ای است که الگوی نوعی مواجهه معقول، منطقی، فعال، پویا، انتقادی و در نتیجه ثمربخش با سنت و تاریخ فکر و فلسفه گذشته را فراهم آورده و عرضه کنند. زنان ما نیز می‌باید با مطالعه جدی و عمیق و جهت دار و نیز رشد خلاقیت‌های ذهنی خود و حضور فعال در مجامع، حضور زنده، پویا و تأثیرگذار خود را به ظهور رسانند.

بی‌شک فعال شدن زنان به عنوان نیمی از جامعه، در حوزه علم و دانش و فکر و فلسفه، دستاوردهای ارزشمندی برای پویا شدن جامعه در کلیت خود و رشد و تعالی آن، به همراه خواهد داشت و نیز نباید از نظر دور بداریم که همراهی، همدلی و همفکری به جای تخریب، تحقیر و مانع تراشی آن نیمه دیگر جامعه یعنی مردان در باز کردن مسیر رشد و حرکت زنان ضرورتی انکارناپذیر دارد.

نظر شما