شناسهٔ خبر: 52780 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نی‌سواران؛ کِرونیست‌ها علیه نظریۀ ایران

طباطبایی جناح کرونیست‌ها با نگاهی مُثله و شکسته به پروژۀ فکری دکتر طباطبایی می‌خواهند علی‌الاصول از در پُشتی وارد ماجرا شوند. آن‌ها که یا نخواسته‌اند یا نتوانسته‌اند کلیت آثار دکتر طباطبایی را فهم و هضم کنند، تلاش می‌کنند تا با هجوم بر ویراست سوم تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران از این کتاب پاشنۀ آشیلی بسازند برای کوبیدن پروژه‌ای که انسجام منطقی خود را از یک کتاب اخذ نکرده است.

فرهنگ امروز/محمدرضا مرادی طادی: امسال در حالی تولد دکتر سید جواد طباطبایی را بخشی از جامعۀ فکری ایران به جشن برگزار کرده است که جدال بر سر «نظریۀ ایران» ابعادی بس جدی و عمیق به خود گرفته است؛ چراکه آن خطوط تمایزی که طرفین اردوگاه را از یکدیگر جدا می‌کند، در کشاکش ستیز قلم‌ها بیش از پیش نمودار شده است؛ تا جایی که می‌توان گفت روز مبادای نبردگاهی فرا رسیده که از ۳۰ سال قبل با ظهور «نظریۀ زوال» انتظار آن کشیده می‌شد.

آنچه موجب شده تا این جدال در این مرحله از تاریخِ خود هویتی جدید بیابد را شاید بتوان در خروج یا هزیمت جناح روشنفکری دینی از نظریۀ ایرانِ سید جواد طباطبایی و متعاقباً ظهور تازه‌نفس‌هایی از جناح کرونیست‌ها (طرف‌داران پاتریشیا کرون، مستشرق فقید معاصر) در این میدانگاه دانست.

جناح روشنفکری دینی که می‌پنداشت نظریۀ ایران با «هگل» عاقبت در «گِل» واخواهد ماند، سرانجام خود در «گِلِ توهمات خویش» واماند و از دورِ گفت‌وگوها به کناری نهاده شد. شاهد مدعا آنکه امسال در ۲۴ آذرماه که هم سالگرد زایش نظریه‌پرداز ایران بود و هم سالگرد تولد امام قبض و بسط، کسی از این آخری یادی نکرد و اگر پیام تبریک خشک و بی‌رونقی که پسر برای پدر فرستاد، نبود، می‌شد گفت که سکوتی مطلق بر تجلیل از تولد کسی حاکم بود که تا دو دهۀ قبل پرچم‌دار مباحثات و مناقشات روشنفکری در ایران بوده است. شاید مهم‌ترین دلیل و علتی که منجر به مرگ روشنفکری دینی -یا به تعبیر طنازانۀ رضا داوری، «آبغورۀ فلزی»روزگار ما- در برج عاج توهمات خود شده است این باشد که کوشید تا موضوع سعادت انسان را خارج از مناسبات «شهر» مطرح کند؛ لذا نه تفاسیر اگزیستانسیالیستی‌اش از «منِ» ایرانی معاصر راه به جایی برد و نه جنجال «رؤیای رسولانه» -که در دنیای اندیشه نه از مصادیق انتحال بلکه سرقت مسلحانه از آرا و عقاید دیگران بود- توانست به این محتضران رو به مرگ نگاهی را جلب کند.

اما جناح جدیدی که سر بلند کرده و می‌خواهد در زیر عَلَم پاتریشیا کرون و به بهانۀ دفاع از او و با پیش کشیدن موضوعاتی روش‌شناسانه به جنگ با «نظریۀ ایران» برخیزد، یک‌سر از لونی دیگر است و داعیه‌دار جدال آکادمیکی در این حوزه گشته است که در واقع هیاهوی بسیاری است که حتی «هیچ» چیز را نمی‌توان در آن یافت.

جناح کرونیست‌ها (مسعود جعفری و حسن انصاری) با نگاهی مُثله و شکسته به پروژۀ فکری دکتر طباطبایی می‌خواهند علی‌الاصول از در پُشتی وارد ماجرا شوند. آن‌ها که یا نخواسته‌اند یا نتوانسته‌اند کلیت آثار دکتر طباطبایی را فهم و هضم کنند، تلاش می‌کنند تا با هجوم بر ویراست سوم تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران از این کتاب پاشنۀ آشیلی بسازند برای کوبیدن پروژه‌ای که انسجام منطقی خود را از یک کتاب اخذ نکرده است.

نی‌سوار پوشال‌ها (مسعود جعفری) که به اعتراف خود «تخصصی در باب موضوع» ندارد ولی بااین‌حال در عین اعتراف به جهل در موضوع به صِرف ترجمۀ یک کتاب و مصاحبتی با نویسندۀ نامدار کتاب مذکور (پاتریشیا کرون) خود را ذی‌حق می‌داند تا به نقد کتاب متفکری بپردازد که سوای از نیک و بد کتاب متنازع فیه، استادی علی‌الاطلاق در «موضوع» است. اینکه در نظام دانشگاهی کشوری، استاد ادبیات با اعتراف به جهل در موضوع تلاش کند کتاب استاد دیگری که در موضوع مربوطه عمری را سپری کرده و آثاری شاخص نوشته است را تیغ تحقیر و تخفیف بکشد و از همان آغاز با برگزیدن عنوان «نی‌سواری در میدان اندیشه» پیشاپیش قبل از ورود به محتوا با نویسنده و نه متن، تسویه‌حساب کند، خود دلیلی خدشه‌ناپذیر له نظریه‌ای است که او می‌خواهد نفی کند: «زوال اندیشه در ایران»؛ و متعاقباً اضمحلال دانشگاهی که ذاتاً وارداتی است و ناتوان از تولید علم.

مسعود جعفری کتاب طباطبایی را آشفته و سرهم‌بندی‌شده می‌یابد که در آن با زبانی گزنده و تند به دیگران تاخته و ساختار متدیک مشخصی ندارد. جعفری شِکوه می‌کند که چرا طباطبایی کتاب مرحوم عنایت (اندیشۀ سیاسی در اسلام معاصر) را «...مباحثی سطحی و کمابیش رطب و یابسی...» خوانده و یا با خطاب آن‌لمبتن به «کارمند پیشین سفارت انگلستان در ایران» در تخفیف او کوشیده است؛ که تکرار همان حرف‌های همیشگی در باب زبان گزندۀ طباطبایی است، حرف‌هایی که چون نمی‌خواهد یا نمی‌تواند وارد محتوا شود به ایرادگیری صوری از نحوۀ زبان و بیان اصرار می‌ورزد.

جعفری می‌کوشد تا «روش درست و علمی» را به مخاطب آموزش دهد، روشی که در آن باید «نویسنده اشکالات اساسی» را برشمرده و نقد کند؛ اما در پاراگراف بعدی دُم خروس از لای قَسَم حضرت عباسِ «نقد درست و علمی» سر باز می‌کند که ۶ سال پیش‌تر از انتشار ویراست سوم کتاب تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، یکی از دوستان که به مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی رفت‌وآمد می‌کرده (به احتمال قوی حسن انصاری) ترجمۀ کتاب کرون را (اولین انتشار ترجمۀ فارسی سال ۱۳۸۹ بوده) در دستان طباطبایی دیده؛ و یکی دیگر از همان حلقۀ کرونیست‌ها پیش‌بینی کرده که چون انتشار چنین ترجمه‌هایی عیار کار امثال طباطبایی و احتمالاً به‌زعم آنان بی‌مایگی آن‌ها را آشکار خواهد کرد، پس باید انتظار حمله‌ای جانانه از سوی طباطبایی به کرون را داشته باشیم.

جعفری با این مقدمات که بیش از آنکه به حوزۀ تاریخ‌نگاری اندیشه و «موضوعی» ارتباط داشته باشد که او در آن جاهل است و بیشتر شبیه «کارآگاه‌نگاری اندیشه» است و می‌خواهد با ذره‌بین نیت‌خوانی مچ طرف مقابل را بگیرد، به این نتیجه‌گیری تلویحی می‌رسد که نقد طباطبایی بر کرون یقیناً بابت غرض‌ورزی شخصی است، چراکه بی‌مایگی آثار او را افشا کرده است. البته ناگفته نماند، بینی‌وبین‌الله، آقای مسعود جعفری بزرگوارانه «از این نکتۀ کم‌اهمیت» می‌گذرد و «به مواردی» دیگر می‌پردازد!

جعفری در «روش درست و علمی نقد» خود در ادامه با اقامۀ تهمت قلم‌فرسایی به طباطبایی نقد خود را تبدیل به انشاءنویسی می‌کند و با طرح دعاوی کلی در باب اینکه چرا طباطبایی با رجوع به آثار پاتریشیا کرون بر غنای مباحث خود نیفزوده است، اصولاً از نقد متدیکی که وعدۀ آن را داده بود شانه خالی می‌کند و نقد را به حرف‌های خاله‌زنکی فرومی‌کاهد که چرا کرون را «تاریخ‌نویس دانمارکی-آمریکایی» خطاب کرده‌ای! که اگر این‌گونه است ما هم شما را ایرانی-فرانسوی صدا کنیم [کذا فی‌الاصل!]. ظاهراً مسعود جعفری غیر از مترجمی کتاب کرون، وکالت پیگیری حقوق شخصیۀ ایشان در ممالک محروسۀ خاورمیانه را نیز بر عهده گرفته‌ است؛ لذا مِن‌ باب عمل به وصیت در میانۀ این «نقد درست و علمی» مجبور شده‌ که به این نکته نیز بپردازد. در واقع مشکل ناشی از تداخل وظایف ایشان بوده است و نه «متدولوژی نقد»؛ بنابراین بهتر است تا درباب وزن علمی این عبارتِ وزین خیال بد نکنیم.

جعفری در انتهای مقاله آبروی علمی خود را به صحرای فضاحت می‌افکند و در عبارتی بس شگفت‌انگیز مطلبی را می‌نویسد که مخاطب انگشت حیرت به دندان گزان می‌شود: «از تخریب و تخطئۀ صاحب‌نظران که بگذریم، به ویژگی دیگر کتاب می‌رسیم که آن هم در نوع خود شگفت می‌نماید؛ این ویژگی عبارت است از ورود مؤلف به عرصه‌هایی که در آن تخصص نداشته است».

مخاطب بعد از خواندن این عبارت در گسترۀ آشفتگی‌های تئوریک جعفری حیران باقی می‌ماند. کسی که خود در آغاز مطلب متذکر شده که در «موضوع» متنازع فیه «تخصص» ندارد و در طی مقاله نتوانسته اصولاً تحریر محل نزاع کند که از چه چیزی می‌خواهد سخن بگوید، اکنون در آخرین بخش مقاله برای آنکه اندکی از آن مدعای گزاف «نقد درست و علمی» را اثبات کرده باشد به مسئله‌ای بازمی‌گردد که به اعتراف خودش دلیلی اخلاقی-آکادمیک برای لب فروبستن در جایی است که صلاحیت آن موجود نیست: «تخصص».

نمی‌دانیم آیا کسی از آن دوستان اهل‌فن و پیش‌بین که در محافل بزرگان پرینستون و دائرة‌المعارف رفت‌وآمد می‌کرده این آشفتگی‌ها را به جعفری متذکر شده است یا که خیر؛ اما انصاف اینجاست که حداقل اگر در موضوعی تخصصی نداری لب فرو بندی و بدتر آنکه شمشیر هَل مِن مبارز نکشی و در همان آغاز کسی که حداقل‌هایی از تو بیشتر در این موضوع غور کرده است را «نی‌سوار» نخوانی.

اما از نظر جعفری مباحث غیرتخصصی طباطبایی در فصل‌های مربوط به عرفان و نسبت آن با اندیشۀ سیاسی آمده است که تمام آن‌ها به تعبیر کلی‌گویانۀ جعفری «ادعاهایی نادرست» هستند. اما الحق در پایان مقاله استاد جعفری به کُنه نقد متخصصانۀ خود دست می‌یابد و اکتشاف عظیم خود را بسان دلیلی بنیان‌کن علیه بی‌بنیانی کتاب طباطبایی اعلام می‌کند: ابیات منقول در کتاب اشکال وزنی یا اِعرابی دارند!

شاید تمام اشکالاتی که جعفری می‌گوید بر کتاب تاریخ اندیشۀ سیاسی و نویسنده‌اش وارد باشد، شاید کتاب آشفته و سردرگم و بی‌مبنا باشد، شاید طباطبایی نباید از دیگران به خطاب و عتاب یاد کند، شاید ربط عرفان به اندیشۀ سیاسی پوچ و پوک باشد و شاید تمام ابیات کتاب که هیچ، بلکه شاید حتی سطرسطر فارسی‌نویسی‌های آن هم مغلوط و مغشوش باشد؛ اما پرسش اینجاست، مطالب شما چه ربطی به تاریخ اندیشۀ سیاسی دارد؟ با آن ادعای گزاف آغاز کردن و بحث را در مصداق به عروض و قافیه فروکاستن، بیش از آنکه اثباتی بر سطح نازل کتاب طباطبایی باشد، دلیلی خدشه‌ناپذیر له همان دعوی به‌ظاهر فروتنانۀ فقدان تخصص است.

اما کس دیگری که با نقاب کرون در سایه‌روشن نزاع اندکی پیش آمد و در متن نقد جعفری نیز ردپای او قابل مشاهده است، حسن انصاری محقق مؤسسۀ مطالعات عالی پرینستون در آمریکاست؛ احتمالاً همان فردی است که در مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی طباطبایی را هنگام جُرم نابخشودنی تورق ترجمۀ جعفری از کتاب پاتریشیا کرون دیده و بعد از انتشار نقد فوق‌الذکر جعفری، ذوق‌زده مطلب او را در کانال تلگرامی شخصی‌اش با عنوان «نقد دوست فرزانه آقای دکتر مسعود جعفری بر کتاب جدید دکتر جواد طباطبایی» بازنشر کرده است.

انصاری نیز که تخصصی در اندیشۀ سیاسی ندارد به تبع دوست فرزانه‌اش در موضوعی ورود کرده که با مقدماتش ناهمخوان است. نگاهی به فهرست آثار و تلاش‌های علمی حسن انصاری -که در جای خود ستودنی است- نشان می‌دهد که بیشتر همّ‌وغم خود را مصروف کلام و متون مربوط به آن در حوزۀ شیعه‌پژوهی کرده است و اطلاعاتی از اندیشۀ سیاسی ندارد. انصاری بارها در یادداشت‌هایی که در کانال تلگرامی یا دیگر حساب‌های کاربری شخصی‌اش منتشر کرده، با نگاهی از بالا به پایین، به نقد نظام دانشگاهی ایران پرداخته و گلایه کرده که چرا روش ندارند و مهم‌تر از آن، اینکه حتی شیوۀ بیان و صورت‌بندی مطالب علمی در ایران -اعم از مقاله و کتاب- قابل ارائه در سطح بین‌المللی نیست. او در یکی از این یادداشت‌ها می‌نویسد:

«یکی از آفت‌هایی که برای کار پژوهش تاریخی باید مورد توجه قرار گیرد این است که آدم بدون اینکه متن تخصصی خوانده باشد صرفاً با خواندن چند پژوهش دست‌دوم و سوم شروع کند به حکم صادر کردن برای کل تاریخ و فرهنگ و مذهب. نمونه‌اش را در نوشته‌های اخیر یکی از استادان محترم دانشگاه می‌بینم و تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که متأسف شوم. در اینجاها توصیه کردن کار ساده‌ای نیست، خب، متن که نخوانده باشی و بعد از ۷۰-۶۰ سال تازه می‌خواهی با خواندن یکی دو متن دم‌دستی و بدون آشنایی با اصطلاحات و تحولات مفاهیم و با ضم چند پژوهش دست‌وپاشکسته شروع کنی به نوشتن و حکم کردن، دست‌کم بر آگاهان معلوم است که سرنوشت کار علمی‌ات و مقاله‌نویسی و یادداشت‌نویسی‌ات به کجا می‌انجامد...»

پژوهشگر مؤسسۀ مطالعات عالی پرینستون سوای از این زبان شکسته-بسته‌اش که در چند خط نتوانسته فارسی را درست بنویسد، می‌خواهد به موضوعی ورود کند که تخصص لازم را در آن ندارد و به این سؤال مقدر پاسخ نداده و در دفع آن نکوشیده که آیا نبایستی بیش از هر چیز بر احوالات خود افسوس خورد که در موضوع غیرتخصصی‌اش ورود می‌کند؟ آیا در مؤسسۀ مطالعات عالی پرینستون به کسی اجازه میدهند در عین جهل به موضوع به نقد آن بپردازد؟

انصاری تلاش می‌کند تا روشمندتر از دوست فرزانه‌اش به نقد کتاب تاریخ اندیشۀ سیاسی بپردازد؛ بنابراین محل نزاع را حدوداً تحریر می‌کند، لذا می‌نویسد: «آقای دکتر سید جواد طباطبایی ادعا کرده‌اند، ملاحظاتی را در مبانی نظری اندیشۀ سیاسی عرضه می‌کنند. از دیدگاه تاریخ‌نگاری اندیشه یکی از مقدمات چنین رویکردی تحلیل مفهومی است با تکیه بر تحولات تاریخی. این کار نیازمند بررسی دقیق و تحلیل تاریخی متن‌هاست و تحول مفهومی در دایرۀ اندیشه سیاسی. این کتاب همه‌چیز هست جز تلاشی در این راستا. آنچه ایشان در توصیف محتوای آثار مورد بحث خود عرضه کرده‌اند علاوه بر تکرار پی‌درپی و خسته‌کنندۀ مطالب در ساختاری که هیچ نظمی بر آن حاکم نیست و صرفاً به قلم‌فرسایی شباهت دارد، تنها بازخوانی متن‌هاست بدون در نظر گرفتن پیش‌زمینه‌های تاریخی و بحث‌های تحلیلی مفاهیم. به دلیل همین فقر تاریخی، اخلاقیات و سیاسیات همه جا آمیخته شده و مرز میان اندیشۀ سیاسی و اخلاقیات و پندیات از نقطه‌نظر مفهومی و نظری روشن نیست. کمااینکه به‌طور نمونه مفاهیم مختلف امام و سلطان و تمایزها و تحولات معنایی آن‌ها در ژانرهای مختلف و ازجمله تمایزات میان متن‌های کلامی و فقهی و سیاست‌نامه‌ای در افق دید نویسنده قرار نگرفته است.»

حسن انصاری بعد از مشخص کردن موضع انتقادی خود -که احتمالاً بایستی صورت مبسوط آن را در طی مقاله ارائه دهد- به نقد اخلاقی نویسنده نیز می‌پردازد و ناگاه در مقام موعظه‌گری ناصح به ذکر نکاتی می‌پردازد که اگر طباطبایی رعایت کرده بود، «شاید اندک توفیقی را به خود می‌دید»:

«هیچ گرفتن تلاش‌های دیگر نویسندگانی که در عرصۀ تاریخ‌نگاری اندیشۀ سیاسی نوشته‌اند و توهین‌های آشکار به کسانی مانند حمید عنایت و محمدتقی دانش‌پژوه و پاتریشیا کرون از یک سو و غفلت از بسیاری تألیفات در این عرصه که توسط نویسندگان عرب و غربی به‌ویژه در این بیست‌سالۀ اخیر نوشته شده است از دیگر سو، کتاب را تبدیل به ملغمه‌ای کرده است که خوانندۀ بی‌نوا را مانند توپ فوتبال این‌سو و آن‌سو می‌برد و دست‌آخر لبِ چشمه تشنه او را در پایان کتاب آشفته و خسته رها می‌کند. اگر آقای دکتر سید جواد طباطبایی اندکی ولو اندکی به نقدهایی که در این ۲۰ سال بر او نوشته شد و یا بدو گفته شد وقعی می‌نهاد، این تلاش سوم او در ویراست کتابی که اصالتاً و در واقع کتاب به معنی واقعی آن نبود و بل تنها مجموعۀ چند مقاله بود، شاید اندک توفیقی را به خود می‌دید.»

حسن انصاری مقالۀ انتقادی خود را در ۹ بند تنظیم کرده است تا کتابی را نقد کند که «در واقع کتاب به معنی واقعی آن» نیست؛ و فراموش می‌کند که آخرین کتاب منتشرشدۀ خودش (میان کلام و فلسفه) نیز مثل بقیۀ کارهایش مجموعه مقالات است و در واقع کتاب محسوب نمی‌شود، درحالی‌که کتاب طباطبایی وحدت موضوعی دارد و نمی‌توان آن را کتاب ندانست.

به‌هرحال، انصاری در ۴ بند از نقد خودش مشخصاً به بحث در باب نصیحة‌الملوک غزالی پرداخته است و اعم اغلب مباحثی که پیش‌تر در باب اصالت یا عدم اصالت بخش دوم نصیحة‌الملوک کسانی مثل زرین‌کوب و کرون گفته بودند را بازگویی می‌کند که برای خوانندۀ مطلع بازگویی کسالت‌باری است؛ یعنی اینکه در حدود ۵۰ درصد مطلب را به تکراریات اختصاص می‌دهد و به تعبیر خود او خواننده را «آشفته و خسته رها می‌کند» و چیزی از «دیدگاه تاریخ‌نگاری اندیشه... [با] رویکرد... تحلیل مفهومی... [و] با تکیه بر تحولات تاریخی» نمی‌گوید؛ یعنی آنکه حسن انصاری نیز به‌مانند دوست فرزانه‌اش مطلب را با دعاوی بزرگ آغاز می‌کند و در ادامه چیزی به مخاطب تحویل نمی‌دهد؛ در واقع اگر انتقادات جعفری و انصاری در حق طباطبایی صحیح باشد، به طریق اولی بر خود آنان بیشتر صادق است تا بر طباطبایی.

در بندهای ۵ و ۶ انصاری نکاتی را متذکر شده که مایۀ تعجب خواننده‌ای می‌شود که حداقل آگاهی را از این حوزۀ مطالعاتی دارد. او اشاراتی به خواجه نظام و سیاست‌نامه و زمینۀ تاریخی عصر سلجوقیان می‌کند و در ادامه گلایه می‌کند که «یکی از مهم‌ترین مشکلات در نظریۀ اندیشۀ سیاسی ایرانشهری ‌آن‌طور که آقای دکتر سید جواد طباطبایی آن را صورت‌بندی کرده این است که ارتباط مبانی و عناصر فکری این پرسمان فکری سیاسی با ادبیات پیشااسلامی روشن نیست».

اما به نظر می‌رسد که بیش از آنکه انصاری در این دو فقره نقدی بر طباطبایی وارد کرده باشد، به اعترافی عجیب خودزنانه اقرار کرده است. انصاری کتاب‌های طباطبایی را نخوانده است، به همین دلیل در ناآگاهی از «ارتباط مبانی و عناصر فکری این پرسمان فکری»، به هر دلیلی غیر از حقیقت‌جویی، دست به قلم برده که «نحن رجالٌ». پیش‌تر هم به کنایه‌ای ابلغ از تصریح گفته بود که وقتی «... بعد از ۷۰-۶۰ سال تازه می‌خواهی...» چیزکی بنویسی، حکایت این می‌شود. انصاری پنداشته بود که طباطبایی در سن هفتادسالگی صبح روزی از خواب برخاسته و تصمیم گرفته که تاریخ اندیشه در ایران را بنویسد، لذا چنین ملغمه‌ای را تحویل جامعه داده است. انصاری از خود نپرسیده در این آشفته‌بازار کتاب اگر کسی در پیرانه‌سری عشق کتاب‌سازی به سرش زده باشد چرا بایستی ماحصل چسب و قیچی کتاب‌سازانۀ او چنان محل توجه واقع شده باشد که حتی وقت عزیز محققی از پرینستون را صرف خواندن و نقد آن کرده باشد؟ پس این کتاب تنها یک کتاب نیست که بعد از ۷۰-۶۰ سال کسی با خواندن چند پژوهش دست‌دوم و سوم تألیف کرده باشد و بنابراین نمی‌توان آن را بدون آن گذشتۀ شصت-هفتادساله‌ای که انصاری نادیده گرفته فهم و نقد کرد. اجازه دهید این نکته را دقیق‌تر بررسی کنیم تا حرف ما نیز شبیه کلی‌گویی‌های این فرزانگان نشود.

انصاری در فقرۀ چهارم نقد خودش، نظر طباطبایی را در باب مطلبی که به غزالی نسبت داده، رد و انکار می‌کند:

«آقای دکتر جواد طباطبایی در کتاب تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، صفحۀ ۲۰۷ چنین نوشته‌اند: ... ولی همین غزالی که چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزید آن‌گاه که فتوای قتل‌عام رافضیان را صادر کرد، گمان نمی‌کرد که شاید در میان این کرورکرور رافضی نیز مؤمنی وجود داشته باشد... در نظر این متخلق به اخلاق زاهدانه، رافضی مهدورالدم حتی این مایه ارزش نداشت که امام محمد آن جزء از احکام منطق را که او اعتبار آن‌ها را می‌پذیرفت در مورد او به کار گیرد. تمام شد کلام ایشان.

من نمی‌دانم منبع این فتوای غریب چیست، کجا ابوحامد غزالی چنین فتوایی در مورد رافضه (امامیه) داده است؟ غزالی اتفاقاً از کسانی است که دربارۀ تکفیر عقیدۀ متفاوتی داشته است با بسیاری از سنیان دیگر که ساده‌تر بدان حکم می‌کرده‌اند؛ کتاب فیصل التفرقه غزالی شاهدی است بر این معنا. وانگهی درست است که غزالی گاه و ازجمله در المستصفی عقیده‌ای را کفر می‌داند، اما این به معنی تکفیر عقیده‌مندان به آن عقیده از نظر او نیست؛ چراکه اهل‌اصطلاح می‌دانند که این دو مسئله جدا از هم است و ارتباطی با هم ندارد. بسیاری از عالمان اهل‌سنت قائل به کفر بالالزام نبوده‌اند و کفر بالتأویل را صحیح نمی‌دانسته‌اند. درمجموع، نظر ابوحامد غزالی نسبت به امامیه در قیاس با بسیاری دیگر از عالمان اشعری و ماتریدی بهتر و مثبت‌تر بوده و در ‌آثارش کمتر تعرض به امامیه داشته است.

سوای از اینکه سخن طباطبایی یا انصاری، در این فقره، کدام‌یک برحق است و سوای از اینکه می‌توان انصاری را به کتاب دو مجدد پورجوادی ارجاع داد که در آن فتاوای بی‌رحمانۀ غزالی در کشتار مخالفان را آورده است و سوای از اینکه نقد این مطلب فرعی ربطی به کلیاتی که انصاری می‌خواهد اثبات کند، ندارد (چراکه نفیاً و اثباتاً نمی‌تواند خدشه‌ای بر آرای طباطبایی وارد کند و تنها یک مورد حاشیه‌ای را توضیح می‌دهد) و سوای از عبارات سست و پریشانی که در چهار خط فارسی نوشتن به کار برده است، نکتۀ روش‌شناسانۀ بسیار مهمی در این فقره از سوی جناب انصاری طرح شده که رعایت آن در هر کار آکادمیکی ضروری است.

انصاری برای فهم اندیشۀ غزالی به «آثار» او رجوع کرده است و کوشیده تا در پرتو منظومۀ فکری او نکته‌ای را رد یا اثبات کند. حال باید پرسید چرا برای بررسی «پرسمان فکری» طباطبایی، به‌زعم شما، به مجموعه آثار او مراجعه نکرده‌اید؟ چگونه خبر نداشته‌اید که طباطبایی در کتاب خواجه نظام‌الملک که بارها چاپ شده ارتباط فکری عناصر و مؤلفه‌های اندیشۀ سیاسی ایرانشهری با ادبیات پیشااسلامی را (نمی‌گویم حداکثر ولی) با حداقل استنادات و داده‌ها نشان داده و تقریباً به تصویر مقبولی از این عناصر و پیوندهای آن دست یافته است؟

به نظر می‌رسد که اگر انصاری به کلیت آثار طباطبایی رجوع کرده بود بسیاری از انتقادات را طرح نمی‌کرد، انتقاداتی که اگر کتاب تاریخ اندیشه را منفرداً در نظر بگیریم برای غیراهل‌فن می‌تواند پرسش‌برانگیز باشد. انصاری فهرست بالابلندی از منابعی را ذکر می‌کند که طباطبایی بایستی بدان‌ها رجوع می‌کرده و نکرده؛ بنابراین می‌گوید که «اینجاست که معتقدم آنچه ایشان در این خصوص نوشته تاریخ‌نگاری نیست، روایتی است آزاد و قرائتی است شخصی و انتزاعی از متون مرتبط».

انصاری خود برای نوشتن یک یادداشت نقادانه زحمت تورق کتاب‌های طباطبایی را متقبل نشده است، حال در مقام پیامبری که علمی فراگیر بر عالم و آدم دارد و از شرق تا غرب جهان اسلام را چون کف دست می‌شناسد، ناصحانه به او پند می‌دهد که برای نوشتن «تاریخ اندیشۀ سیاسی» بایستی چنین‌وچنان می‌کردی! انصاری چنان سخن می‌گوید که گویی استادی مشغول بررسی پایان‌نامۀ دانشجوی متوسط‌الحالش است و از کم‌کاری او رنجیده شده، لذا منابعی را برای مطالعۀ بیشتر پیشنهاد می‌کند.

اما مخاطب حق دارد از زبان هگل به این استاد تمامِ مشفق بگوید: «اینک رودست، همین جا بپر!» اگر شما چنین اِشرافی بر منابع دارید، چرا جامعۀ علمی فقرزدۀ ما را منتظر گذاشته‌اید تا امثال طباطبایی «کتابی را تبدیل به ملغمه‌ای کرده و خوانندۀ بی‌نوا را مانند توپ فوتبال این‌سو و آن‌سو ببرند و دست‌آخر لبِ چشمه تشنه او را در پایان کتاب، آشفته و خسته رها کنند؟» کتابی در باب این موضوع بنویسید و رونق از بازار طباطبایی ببرید.

انصاری در جایی دیگر باز هم نشان می‌دهد که اطلاعی از آثار پژوهشی طباطبایی و متعاقباً از منظومۀ فکری او ندارد، چراکه می‌گوید: «چطور می‌توان کتابی در تاریخ اندیشۀ سیاسی ایران نوشت اما فصل مستقلی به فلسفۀ سیاسی فارابی و فیلسوفان اسلامی در آن اختصاص نداد؟» پاسخ به این پرسش در فقرۀ قبلی طرح شد. چطور ناقد محترم نمی‌دانسته که طباطبایی در کتاب دیگری (زوال اندیشۀ سیاسی در ایران) به اندیشۀ فارابی و برخی دیگر از فلاسفۀ اسلامی پرداخته و نکات تأمل‌برانگیزی را متذکر شده است که بسی با کلی‌گویی‌های انصاری و دوست فرزانه‌اش فاصله دارد.

در نهایت انصاری نیز همچون جعفری در پایان مقالۀ انتقادی‌اش نکته‌ای را طرح کرده که نشان می‌دهد دعوا بر سر لحاف مُلا بوده و ربطی به افاضات آکادمیک ندارد. انصاری می‌نویسد، یا در واقع اعتراف می‌کند که برای او «به‌عنوان یک روشنفکر اهل‌نظر فلسفی، بازخوانی‌های آقای دکتر طباطبایی از میراث گذشتۀ سیاسی ما جالب توجه است؛ پرسش‌هایی که مطرح می‌کند، داوری‌هایی که نه از نقطه‌نظر تاریخی بلکه از دیدگاهی فلسفی نسبت به دلالت‌های هرمنوتیکی متن‌ها می‌کند و بالاخره نگاهی که از بیرون این سنت بدان می‌کند، آن هم با پرسش‌های نظری، طبعاً می‌تواند جالب توجه باشد».

مطلبی را که به‌درستی انصاری در این فقره متذکر شده اصل قضیه است. تا به حال جعفری و انصاری تلاش کرده بودند تا از در پُشتی وارد نبردگاه نظریۀ ایران بشوند. بحث طباطبایی بر صخرۀ عظیمی از تأملات فلسفی بنا شده که تاریخ‌نگاری اندیشه تنها بخش کوچکی از آن است. اندیشۀ طباطبایی را باید بسان منظومه‌ای فکری دید، مقدمات آن را فهمید، روش‌شناسی آن را درک کرد و بر مبنای این مقدمات واجب کوشید تا یکان‌یکان گزاره‌هایی که می‌گوید را فهم کرد. بدیهی است که بعد از طی کردن این سیر منطقی می‌توان به نقطۀ اقناعی استدلالی رسید یا اینکه مجموعۀ مقدمات و استدلال‌ها، یا حداقل بخشی از آن‌ها را نپذیرفت و به کناری نهاد.

دقیقاً در همین‌جاست که باب گفت‌وگوی آکادمیک گشوده می‌شود که چیزی فراسوی نقدهای بی‌مبنای حامیان سینه‌چاک پاتریشیا کرون در ایران است. می‌توان بر سر تک‌تک مقدمات چون‌وچرا کرد، می‌توان روش را نپذیرفت، می‌توان داده‌ها را بررسی کرد و متعاقباً داده‌هایی مؤید یا نقیضی ارائه کرد و بر اساس آن‌ها بخشی از بحث را تأیید یا نقض کرد و در نهایت اینکه می‌توان با مقدمات و روش‌شناسی و مجموعه‌ای از داده‌هایی دیگر، نظام فکری رقیبی پیش نهاد. اگر این‌چنین می‌شد یا در آینده بشود، می‌توان گفت که کاری علمی، آکادمیک، نظام‌مند و بسامان انجام شده است، والا طرح دعاوی کلی، نقد یک کتاب بدون توجه به بنیان‌های فکری آن، عدم مراجعه به مجموعه آثار متفکر و از همه بدتر ورود به حوزۀ غیرتخصصی دقیقاً همان معایبی‌اند که مسعود جعفری و حسن انصاری بدان دچار شده‌اند.

حداقل کاری که جعفری و انصاری می‌توانند انجام دهند، با توجه به ناتوانی‌شان در نگارش کتابی قابل توجه در تاریخ‌نگاری اندیشۀ سیاسی و با توجه به ناتوانی‌شان در ارائۀ نقدی متدیک به جای این کشکولِ کژگویی‌ها و با توجه به وزن علمی‌شان در این حوزه، این است که فهرستی از پژوهش‌های غربی را به خواننده معرفی کنند که نقص‌ها و معایب آثار طباطبایی (به‌زعم آنان) را نداشته باشد تا خواننده با مراجعه به هر دو منظومۀ فکری خود به این جمع‌بندی برسد: آیا پژوهش‌های طباطبایی، البته نه فقط یک کتاب تاریخ اندیشه، ملغمۀ افکار است یا که خیر؟

نظرات مخاطبان 5 13

  • ۱۳۹۶-۰۹-۲۷ ۱۵:۰۸رضا جنتي 407 395

    با سلام
    در لابلاي اين نقد هر از گاهي به ياد حسين شريعتمداري افتادم. خصوصا آنجا كه بدونه ذكر نام سروش را منكوب مي كند.
                                
  • ۱۳۹۶-۰۹-۲۷ ۱۷:۳۸ 99 103

    معیار اینکه اندیشه ای اصالت دارد یا نه از منظر دانشمند محترم که نویسنده این مقاله است و ازانجا که در حلقه حواریون است پس در نتیجه  دانشمند بزرگی است و کلیت پروژه فکری طباطبائی را که تقربیا هیچ کس نفهیده و اگر فهمیده بود بلافاصله به حلقه می پیوست ، فهمیده است  این است که امسال برای ان متفکر بسیار پیام تبریک فرستاده شده است برای ان دیگری بجز پسرش کسی چیزی نفرستاد 
    ادم بکجا  پناه ببرد از دست این دانشمند واقعا ما چقدر خوشبخت هستیم که این مقدار زیاد زیاد  دانشمند فرهیخته داریم 
                                
  • ۱۳۹۶-۰۹-۲۷ ۲۰:۰۵پیمان علوی 3 102

    یک نکته در مورد کتاب کرون جالب توجه است. آن کتاب را یک بار انتشارات در سال 2055 نشر دانشگاهی ادینبراو در انگستان چاپ کرده با این عنوان :
    
    Medieval Islamic Political Thought
    
    و یک بار دیگر دانشگاه کلمبیا در همان سال و با همان صفحه بندی با عنوان
    
    God's rule
    
    ظاهرا خود نویسنده به درستی نمی دانسته کتابی درباره حکومت الله نوشته یا تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام. زیرا اگر عنوان دوم را جدی بدانیم و نه برای فروش کتاب و بازاریابی لاجرم اندیشه سیاسی ایرانی نمی توانسته است جایی در آن داشته باشد. وانگهی بعید است که بتوان همه اندیشه سیاسی در اسلام را ذیل عنوان حکومت الله آورد. چون حتی نظریه خلافت نظریه حکومت الله به معنایی که پادشاهی کلیسا بود نبود. آیا این دو عنوان نشانه سردرگمی شرق شناسی نیست که دنیا را از چشم تاریخ مسیحیت می فهمد؟ چنانکه کاربرد اصطلاح میانه یا Medieval مبین آن است. میانه در مورد اسلام شش سده نخست یعنی چه؟ این دوره میان کدام دو دوره جای می گیرد؟
    
                                
  • ۱۳۹۶-۰۹-۲۸ ۱۹:۰۱ramin 62 96

    این داستان حواری که هر بار پیش کشیده می شود گمی خنک و بی مزه شده و بهتر دوستان ابتکاری به خرج بدهند و افسانه دیگری ببافند. به نظرم باید بتوان به یکی دو تا از ایرادها پاسخی پیدا کرد و وارد بحث شد. که البته این نیازمند مطالعه ای است که اغلب کامنت نویسان و افشا کنندگان حواریان از آن بهره ای ندارند. مطلب دکتر طباطبایی شصت صفحه از کتاب او را در بر می گیرد. بدیهی است که می توان به آن مطالب ایراد گرفت اما نتیجه تکرار حواریان به عنوان تنها استدلال جز این نمی تواند باشد که در این مباحث مرد میدانی وجود ندارد. کتاب می ماند و کامنت نه!   
                                
  • ۱۳۹۶-۰۹-۲۹ ۰۹:۵۰ 135 59

    یکی از نقصانهای بزرگ اندیشه طباطبایی فقدان تحدید اصطلاحات و تشریح دقیق مواد خام بحثهایش است. شما وقتی می گویید تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، ابتدا باید معلوم کنید دقیقا منظورتان از ایران چیست یا کجاست؟ اینکه بگویی ایران جایی است که ایستاده ام شاید برای خوشمزگی خطابی و تهییج حواریون مفید افتد اما در میزان بحث آکادمیک سخن بغایت مضحک و بی مایه ای است.
    فقدان همین تحدید باعث شده که کتاب طباطبایی فی المثل هیچ بحثی در باب اندیشه سیاسی معتزله یا اندیشه سیاسی خوارج و باطنیه و قرامطه نداشته باشد. مگر اینکه طباطبایی بگوید این فرقه ها ایرانی نیستند که آنگاه باید توضیح دهد اشاعره چرا ایرانی هستند که او فصلی از کتابش را به غزالی اختصاص داده است؟
    می بینید همه چیز به اینجا برمیگردد که طباطبایی هیچ تعریفی ولو دم دستی از وصف «ایرانیت» نمی دهد که قرار است که این وصف چه چیزهایی را بر مفاهیم کتابش بار کند.
    اما در مورد کتاب کرون این آشفتگی مفهومی وجود ندارد. کرون می گوید من تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام نوشته ام. یعنی هر آنچه که مسلمانان ذیل عنوان اندیشه سیاسی پرورانده اند. نتیجتا کتاب کرون هم پربارتر از آب درآمده و هم انسجام منطقی دارد.
    اساسا مقایسه این دو کتاب مضحک است و من نمیدانم آقای انصاری چرا این مقایسه را پیش کشید. 
                                
  • ۱۳۹۶-۰۹-۲۹ ۲۲:۵۷ramin 3 121

    بحث ایران جایی که من ایستاده ام ربطی به حدود و ثغور ایران تاریخی ندارد. حدود و ثغور ایران به طور تاریخی روشن است و طباطبایی آن را قلمرو زبان فارسی و اندیشه ایرانشهری می داند. به این اعتبار او از ابن مقفع تا خواجه نظام و ... را نمایندگان اندیشه ایرانی در سیاست می داند. او توضیح داده است که اندیشه ایرانشهری از ایران باستان شروع می شود و در دوره اسلامی ایران ادامه پیدا می کند. 
    به این اعتبار او از غزالی هم سخن گفته و نه به اعتبار اشعری بودن او. که مجبور باشد از اندیشه سیاسی معتزلی هم سخن بگوید. وانگهی نکته مهم این است که او بحث درباره امامت را بحثی سیاسی و تاثیرگذار در تاریخ ایران نمی داند. امامت همان خلافت است و در دوره اسلامی ایران جایی است که نظریه سلطنت برای همیشه خلافت را در ایران کنار زد
    بحث درباره غزالی که به اعتبار نصحیت الملوک نظریه پرداز سلطنت است با توجه به تاریخ اندیشه ایرانشهری نیازی به توجیه ندارد. بحث کرون از غزالی و خواجه نیاز به توجیه دارد. این هر دو ربطی به «اندیشه سیاسی اسلامی» و نیز «حکومت الله» که در عنوان کتاب کرون در دو چاپ آمده ندارد. نظریه سلطنت به طور اساسی ایرانی بوده و ذیل اندیشه در اسلام جای نمی گیرد
    
    به نظرم نویسنده کامنت قبلی معنای اندیشه سیاسی در معنای دقیق آن را نمی داند. 
                                
  • ۱۳۹۶-۰۹-۲۹ ۲۳:۰۷ramin 7 76

    طباطبایی بحث امامت را به رغم این که تبعات سیاسی داشته است سیاسی نمی داند. او به غلط یا درست بر آن است که سیاست موضوع مستقلی از موضوع دیانت دارد و ذیل دیانت قرار نمی گیرد. مورد جالب توجه هم کتاب مارودی است که کتاب سیاسی نیست رساله ای فقه برای اجرا است. 
    انسجام دیدگاه طباطبایی را با توجه به این نکته می توان دریافت. از اینرو من هم بر آنم که مقایسه او با کرون موجه نیست. کتاب کرون جنگی است از «اندیشه ها» و نه اثری در «اندیشه سیاسی». به همین دلیل او یک کتاب واحد را با دو عنوان منتشر کرده. نظریه های درباره «حکومت الله» اگر چنین نظریه ای در اسلام وجود داشته باشد عین «اندشیه سیاسی اسلامی» و نه به قول کامنت نویس «تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام نیست. آیا دو عنوان متعارض برای یک کتاب خود دلیلی بر فقدان انسجام ادعایی کامنت نویس نیست؟
    
                                
  • ۱۳۹۶-۰۹-۳۰ ۰۲:۲۹ 56 21

    کسی به طباطبائی ایراد نگرفت بلکه نحوه استدلال نویسنده  که معیار او برای اینکه برتری طباطبائی را بر سروش اثبات کند به تبریک گفتن اشاره داشت این از مصادیق بارز حواریون است وگرنه نقد کتاب های ایشان را که نمیتوان در کامنت صورت داد اما کسی با این سطح از کار علمی مثل دانشمند محترم نویسنده مقاله را می توان از مصادیق بارز حواریون گفت 
                                
  • ۱۳۹۶-۱۰-۰۲ ۰۸:۵۴مهدي 10 146

    طباطبايي بارها تذكر داده كه مباحث او صرف پرسش است و به تنهايي توانايي بر دوش كشيدن بار تاريخ انديشه را ندارد. براي پرسش خود نيز لاجرم مي بايست چندين هزار صفحه قلم فرسايي كرد كه به خوبي از عهده برآمده. حال آنان كه خود را منتقد جدي طباطبايي مي دانند بنشينند و يك مقاله تفصيلي در نقد نوشته هاي طباطبايي نوشته و ايده خود را بپرورانند. طباطبايي توانست همه را به بنيادها توجه دهد و به نحوي به تاريخ ايراني بالاخص تاريخ انديشه كه بر اثر هجوم نوشته هاي ضعيف و ناقص مغفول مانده بود روحي تازه بدمد. از خلال نوشته هاي او صدها عنوان رساله تاريخي سياسي مي توان بيرون كشيد؛ به عبارتي پرسش هايي مكرر كه خواننده با آنها روبرو مي شود. كار جدي انجام دادن هميشه مخالف دارد. چون به تعبير طباطبايي خلاف آمد عادت است. چه انكه ديگر نمي توان نوشته هاي بي سر و ته را به نام علم و دانش به مردم فروخت. 
                                
  • ۱۳۹۶-۱۰-۲۷ ۱۶:۲۰امیرحسین 0 16

    خانم کرون نیز متوجه این تقسیم بندی ها نبوده. سیاستنامه های ایرانی نمی توانند ذیل عنوان کتاب او یعنی حکومت الله یا حتی تاریخ اندیشه سیاسی اسلامی - دو عنوان کتاب کرون - بیایند چون شاه و شاهی ایرانی ربطی به اسلام ندارد.  
                                
  • ۱۳۹۶-۱۱-۰۱ ۱۷:۵۰سیمین رفعتی 1 20

    جای بسی خوشوقتی است که دکتر طباطبائی به موقع از اسطوره سازی در مورد کرون، که در بعضی محافل علمی حتی دانشگاه لیدن هلند که به کرون دکترای افتخاری داد رایج است، جلوگیری نموده و نوشته های متعصبانۀ او را به چالش کشیده اند.
                                
  • ۱۳۹۶-۱۱-۰۱ ۲۲:۵۸امیرحسین 0 19

    پیش از توضیح بالا به یک نکته اشاره کرده بودم که گویا نرسیده. 
    خلاصه آن این بود که انصاری جون تاریخ اندیشه نمی داند ایراد گرفته بود که طباطبایی از فارابی سخن نگفته که بسیار مهم بوده است. در تاریخ اندیشه سیاسی در ایران بحثی درباره سه صورت اندیشه سیاسی آمده و آنجا توضیح داده شده که بحث درباره فارابی کجا باید بیاید. کتاب زوال اندیشه فصلی درباره فارابی دارد و توضیح داده شده است که فلسفه سیاسی یونانی چه سرنوشتی در ایران پیدا کرد. انصاری فکر کرده است که همه چیز را می توان در هر بحثی وارد کرد 
                                
  • ۱۳۹۶-۱۱-۲۲ ۲۳:۵۴محمد 0 20

    از نویسنده محترم که مفصلاً به موضوع پرداختند تشکر می کنم ، من قبلاً نقد آقای انصاری رو دیده بودم، عنوان ایشون باعث شد که کنجکاو بشم و کل متن رو بخونم و مطمئن شدم که حرفی برای گفتن نداشتن و فقط افسوس برام موند که چرا امثال ایشون بی دلیل خودشون رو سبک می کنند و پیشنهاد می کنم دوستان هم حتماً متن انتقادی مذکور رو مطالعه کنن و خودشون قضاوت کنند.
                                

نظر شما