فرهنگ امروز/ صمد چینیفروشان:
تا پیش از پیدایش فلسفه، هنرها، چیزی جز واکنش «زیباییشناختی» غریزی انسان نسبت به رویدادهای محدود اما حیاتی پیرامونی نبودند. در این دوران، هنرهای غریزی در اجتماعیترین پدیدارهای خود نیز رسالتی جز کاستن از ترسها و ارضای نیازهای طبیعی انسان نداشتند. با آغاز روند توصیف جهان بیرونی به روش عقلانی از سوی فلاسفه طبیعی و شکلگیری انسان خودآگاه در یونان باستان، هنرها وارد مرحله تازهای میشوند. اگر هنرهای غریزی فقط به مهمترین نیاز حیات جانوری انسان یعنی بقا و ارضای شهوات غریزی او پاسخ میدادند، در عصر خودآگاهی، هنرها به تجزیه و تحلیل واقعیتهای بیرونی و نقش تعادلبخش یا ویرانگر انسان در آن پرداختند.
با پیدایش فلسفه و رشد خودآگاهی انسان، اولین پدیده هنری فرهنگسازی که در جامعه انسانی ظهور کرد و پابهپای فلسفه به نقد افکار و رفتار فردی و اجتماعی انسان پرداخت، تئاتر بود که با استفاده بهینه از همه دستاوردهای هنرهای غریزی پیشین، کوشید تا مجاهدتهای فرهنگساز و آگاهیبخش محدود فلاسفه در جمعهای کوچک مردمان کوچهوبازار را در سطحی وسیعتر و در جمع بزرگتری از مخاطبان به نتیجه برساند؛ تلاشی که هدفی جز تعادلبخشی به مناسبات انسانی و گسترش درک متقابل انسان از انسان نداشت. اگر فلسفه و تئاتر یونان باستان طی ۳۰۰ سال حیات شکوفنده خود، فرصت کافی برای مهار غرایز و دگرگونسازی افکار و رفتار همه یونانیان باستان را مییافتند، چهبسا که بسیاری از فجایع انسانی قرنهای بعد به وقوع نمیپیوست و امپراتوری خشن و خونبار و شهوتران روم امکان تسلط بر یونان و سپس بر جهان زمان خود را به دست نمیآورد. گرچه تلاشهای هنرمندان تئاتر و فلاسفه یونان قدیم در تفهیم حقایق انسانی به یکایک صاحبان قدرت و مردمان کوچهوبازار به درازا نکشید و با مهار روزافزون هنر تئاتر، شهوت و قدرت و خوی حیوانی انسان یونانی بار دیگر بر حیات این سرزمین غلبه یافت، اما سودی که قرنها بعد، جامعه اروپایی از دستاوردهای فلسفی و تئاتر یونان نصیب خود کرد، بر هیچکس پوشیده نیست. تنها دستاورد دولتمداران و جامعه یونان باستان از روند بیاعتبارسازی فلسفه و هنر تئاتر، چیزی جز تسلط دوباره بخشهای کهنتر فرهنگ یونانی یعنی غرور و خودپسندی و جاهطلبی حیوانی بر زندگی فردی و اجتماعی یونانیان و درنهایت، آمادهسازی شرایط برای اشغال سرزمین یونان به دست بربریت رومی و تحمیل رنجهای بسیار دیگر بر یونانیان نبود. از دیگر نتایج کمتوجهی دولتمردان یونان کهن نسبت به اهمیت فرهنگساز تئاتر، نابودی سریع دستاوردهای تمدن یونانی و سلطه ١٤٠٠ساله، تاریکاندیشی بر سراسر قاره اروپا بود.
اما در دوران روشنگری، رجوع دوباره به فرهنگ یونان قدیم بهویژه رجوع دوباره به فلسفه و تئاتر یونان باستان، بار دیگر فرهنگ اروپایی را از تیرگی قرون میانی بیرون کشید و در این میان، کشف دوباره دستاوردهای تئاتری و نمایشی یونان و برخی آثار خردمندانه نادر تئاتر روم باستان و آگاهییافتن اروپاییان از قدرت فرهنگساز تئاتر بود که کلید تحولات آینده قاره را در دست مردان سیاست و خردورزان عصر رنسانس قرار داد.
و بهاینترتیب بود که آموزش تئاتر و فلسفه از همان سالهای اولیه رنسانس در همه سطوح تحصیلی قاره متداول شد و به جزء مهمی از مواد آموزشی و درسی در همه سطوح آموزشی ابتدا در میان طبقه اشراف و با رشد طبقه متوسط در تمامی جامعه تبدیل شد؛ بهطوریکه امروزه آگاهی دانشآموزان دبیرستانهای اروپا از تئاتر بسیار بیشتر و عمیقتر از دانش و آگاهی فارغالتحصیلان مقطع کارشناسی جوامع شرقی است و این، همان راز پیروزی و جادوی پایداری جوامع غربی و رمز سلطه آشکار و پنهان اروپا و آمریکا بر همه جوامع شرقی و حتی بر آن بخشی از مشرقزمین است که امروزه تا حدودی به ضرورت حمایت از تئاتر و نمایش در جوامع خود پی بردهاند. آنچه ما شرقیان و بهویژه ما ایرانیان را در بیتوجهی به تئاتر و تمرکز بیش از حد و تعصبآلود بر نمایشوارههای کهن و باستانیمان ترغیب و تشویق میکند، همانا ضعف ما درگفتوگو با یکدیگر و عدم درک ضرورت گفتوگوست و همین نقطهضعف است که سالیان سال همه صاحبنظران و مربیان اخلاق و اندیشه در ایران را در دستیابی به اهداف فرهنگی مورد نظرشان در سطوح کلان با ناکامی مواجه کرده است. اما مانع دیگری که بر سر راه ما شرقیان و بهویژه ما ایرانیان در بهرهمندی از ظرفیتهای فرهنگساز تئاتر وجود دارد، ترس و نگرانی حاصل از بدفهمی یا کژفهمی مدیران و سیاستمداران ما تقریبا در همه اعصار و دورانها، از ماهیت واقعی تئاتر و ناتوانی آنها در بهرهگیری از تئاتر در راه فرهنگسازی عمومی مردمانی است که قرار بوده و هست با درک عمیق منافع ملی و جهانی خود، مدیران جامعه را در ساختن کشور و جامعهای مقاوم، مستقل، متکی بر تاریخ و فرهنگ ملی و بری از آموزههای فرهنگ بیگانه همراهی کنند.
نگاه و تصور سیاسی دولتها در بیش از صدواندی سال گذشته نسبت به پدیده تئاتر، که خود از عوارض فقدان تعامل و گفتوگوی متقابل میان اهالی هنر، جامعه و دولتمردان بوده است را میتوان عامل اصلی ضعف ساختاری و رشد نامتوازن تئاتر در کشور ما تلقی کرد؛ رویکرد و تصور اشتباهآمیزی که به نوبه خود، مولود ناآشنایی اکثر مدیران و دولتمردان با تاریخ و کارکردهای تئاتر در جهان و نقش سازندهای بوده است که این پدیده هنری، با همه افتوخیزهایش، طی بیش از ۲۰۰۰ سال، در تمدن بشری ایفا کرده است. تئاتر اگرچه به تقلید از غرب و به خواست و اراده سلاطین قاجار به ایرانیان معرفی شد و تا حدی با حمایت دربار قاجار توسعه یافت، اما به مرور زمان علاوه بر بحرانهای اجتماعی و سیاسی، ناتوانی حکومتها در فهم ضرورت گفتوگوی اجتماعی در تحکیم نظامهای مورد نظر و در کاهش دامنه پراکندگی آرا و عقاید- که خود بستر مناسبی برای نفوذ بیگانگان و تحرکات سیاسی و اجتماعی مخرب آنها در درون جامعه چندپاره ایران بوده و هست- باعث شد تا دولتها در کنار برخی حمایتهای مالی و سختافزاری، همیشه نسبت به تئاتر همچون عامل مزاحم و خطرآفرینی بنگرند که باید از همه جهت تحتنظارت و کنترل قرار گیرد و این درحالی بوده است که همه ملتها و دولتهای پیشرفته جهان، همواره پیشرفتهای اجتماعی و سیاسی خود را وامدار گسترش دانش تئاتر و فراگیرشدن آن در میان تمامی اقشار جامعه و توجه به امر آموزش علمی تئاتر در همه سطوح آموزشی از ابتدایی تا دانشگاه بودهاند؛ روندی که به درجات مختلف، ضمن پیشگیری از وقوع چندگانگی و پراکندگی اجتماعی، تا حد ممکن، زمینه کاهش گسست نسلها و تعدیل بحرانهای اجتماعی را فراهم کرده است.
بهاینترتیب، با درک ضرورت وحدت ملی و یکپارچگی اجتماعی از سوی دولتمردان اروپایی بود که تئاتر، از عصر رنسانس، به رکن مهم آموزشوپرورش نسلهای جوان و از میانه قرن بیستم به اینسو- با تأسیس تئاترهای ملی برخوردار از سوبسیدهای دولتی در شهرهای بزرگ اروپایی و آمریکا و استقرار گروههای نمایشی برخوردار از حقوقهای مکفی در آنها- به مهمترین ابزار فرهنگسازی و هویتبخشی به ملتها تبدیل میشود بهطوری که میتوان آن را یکی از ارکان مهم توسعه ملی و تقویت قوای خلاقه در همه عرصههای علمی، فنی، نظامی، ادبی و هنری کشورهای اروپایی و سپس آمریکا به حساب آورد؛ واقعیتی که به دلایل مختلف و قابل توضیح، در یک سده پرآشوب گذشته، از نگاه و فهم و شناخت سیاستمداران این سرزمین پنهان مانده است.
هیچ هنری به اندازه تئاتر قادر نیست حس وحدت و یکپارچگی ملی، احساس شهروندی، وظیفهشناسی متقابل سیاسی– اجتماعی، پیوستگی و وابستگی سرزمینی و نژادی، حس هویت ملی و غرور و فخر فرهنگی را در میان آحاد یک ملت و در گستره وسیع یک جامعه تقویت و تحکیم بخشد و در صورت حمایت واقعی و ملموس دولتها از گروههای تئاتری و ساماندهی سختافزاری و نرمافزاری گسترده از آن در سرتاسر کشور و تبدیل آن به یکی از موضوعات محوری در آموزشوپرورش کودکان، نوجوانان و جوانان، این هنر وحدتبخش و فرهنگساز میتواند به کارآمدترین ابزار برای اداره بیخشونت هر کشوری و به مهمترین تکیهگاه حاکمیت ملی و توسعه درونزا و متوازن تمامیت یک سرزمین تبدیل شود. هنر تئاتر بهویژه در سرزمینهای برآمده از خردهفرهنگهای متنوع -نظیر ایران - با تجربههای موفقی که در طول تاریخ پرفرازونشیب خود، در پیریزی و ایجاد یک زبان فرهنگی مشترک در ابعاد جهانی داشته است، میتواند تکیهگاه قابل اعتمادی برای ایجاد و تقویت یک هویت ملی فراگیر و سرزمینی باشد. تئاتر در اینگونه سرزمینها ابزار مطمئنی است که میتواند از طریق کمک به پیافکنی یک هویت فرهنگی– سرزمینی مشترک، از استقلال و تمامیت ارضی کشور در برابر نیات شوم و تفرقهافکنانه بیگانگان بهویژه همسایههای فرصتطلب پیرامونی، پاسداری کند و یکبار برای همیشه، تنوع قومی– نژادی را به فرصتی برای احترام به ارزشهای بومی و همزیستی مسالمتآمیز و متوازن با جهان بیرونی تبدیل کند. زبان مشترک و جهانی تئاتر همچنین ابزار فرهنگی مؤثر و قابل اعتمادی برای فروکاستن از دامنه نفاقها و اختلافهای ادراکی، شناختی و دانشی در ابعاد ملی و خنثیسازی توطئههای نفاقافکنانه و فرصتطلبانهای است که در دو سده گذشته، پراکندگیها و عقبماندگیهای فرهنگی و تاریخی ملتهای گرفتار در مناقشات قومی را بهانهای برای دخالتهای منفعتطلبانه خود با سرپوش کمک به نظم جهانی و گسترش دموکراسی قرار دادهاند. عراق، افغانستان، پاکستان، عربستان، سوریه، بحرین، لیبی، لبنان و بخش اعظم آفریقا و ... نمونههای غیرقابل انکار چنین روندهایی هستند. شعار آشنای: «وضعیت تئاتر هر کشوری مهمترین شاخص توسعهیافتگی فرهنگی آن کشور است»، بهخوبی گویای تفاوت جایگاه کشورهای نامبرده فوق در فرهنگ جهانی در قیاس با ایران است. برای بررسی دلایل توسعهیافتگی فرهنگی ایران و عقبماندگیهای آشکار فرهنگی و اجتماعی کشورهای منطقه، صرف تکیه بر تاریخ سیاسی و نقش منابع مالی در توسعه اقتصادی، رویکرد گمراهکنندهای است که فرصتطلبان و رقبای سیاسی و اقتصادی ما بسیار بیش از خودمان بر آن تأکید میکنند. دلیل اصلی تفاوتهای توسعهای میان ایران و کشورهای نامبرده فوق، پیشتازی ایرانیان در توجه به فرهنگ و نمادهای توسعهیافتگی فرهنگی و در رأس همه آنها، تئاتر بوده و هست. روشنفکران و دلسوختگان ایرانی، در بیش از صد سال پیش، بهخوبی دریافتند عدم توجه به یکی از مهمترین نمادهای توسعه یعنی توسعه فرهنگی و یکی از ابزارهای کلیدی آن یعنی تئاتر، در حقیقت چیزی جز همسویی با نیات استیلاطلبانه فرصتطلبان منطقهای و جهانی نیست؛ معجزه فراموششدهای که در صورت بازنگری در تاریخ و مبانی آن، میتواند ضمن فروکاستن از تنشهای فرهنگی و شناختی در درون و بیرون مرزهای کشور، از ایران سرزمینی نمونه و شایان تقلید برای همه خاورمیانه و جهان فراهم کند.
روزنامه شرق
نظر شما