شناسهٔ خبر: 47534 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سه «راه» آذری!

متن زیر نگاهی است به رویکردهای ادبی م.آزاد، احمد شاملو، دکتر رضا براهنی، شاعران ماه آخر پاییز

فرهنگ امروز/یزدان سلحشور: احمد شاملو متولد ۲۱ آذر ۱۳۰۴؛ محمود مشرف آزاد تهرانی(م.آزاد) متولد ۱۸[و به روایتی ۱۹]آذر ۱۳۱۲؛دکتر رضا براهنی متولد ۲۱ آذر ۱۳۱۴؛ این سه، چهرههای مطرح شعری یک عصرند با رویکردهایی تقریباً متضاد چه از لحاظ نگرش به جهان و چه در ذائقه شعری و چه انتخابها و چه حتی پرورش نسلی از شاعران که بعدها هر یک به نامهای آشنای عصرشان یا پس از ایشان بدل شدند؛ در این میان، م.آزاد شاعری فارغ از رویکردهای مشهود سیاسی بود اما رویکردهای اجتماعی-انتقادی شعرهایش غیر قابل انکار است. شاملو، بدل به نماد روشنفکری، پس از جلال آلاحمد شد با شعرهایی که مبدأ سیاسی داشتند و در حکومت پهلوی دوم، از سوی مخاطبان شعر معاصر، «شعرهای مشهود سیاسی» تلقی میشدند اما در واقع شعرهای اجتماعیای بودند که از رویکرد مخاطبان پس از کودتای سال ۳۲، بیشترین استفاده را بردند تا به آثاری مشهور بدل شوند. دکتر رضا براهنی، در آغاز به عنوان منتقدی قَدَر معرفی شد که «شعرهای متفاوت»اش، حتی در دهه لبریز از آثار آوانگارد دهه چهل، چندان شعر تلقی نمیشد همچنانکه آثار داستانیاش هم چندان جدی گرفته نمیشدند با این همه، او که در دوران پهلوی دوم، به مبارزی سیاسی نیز بدل شده بود، اعتبارش به عنوان منتقد و چهره ادبی در جهان انگلیسیزبان، به جایی رسید که به یکی از نامزدهای نوبل ادبی بدل شد. براهنی دهههای شصت و هفتاد اما بیشتر وقت خود را صرف تولید ادبی کرد و گرچه بودند کسانی که او را نه شاعر و نه داستاننویس نمیدانستند، با رمانهایش درخشید و در شعر نیز، به جایگاهی رسید که برخی، شعر نو را به دوران پیش از او و پس از او تقسیم کردند.

مردی با شعرهای عاشقانه / در جهانی فارغ از عشق
شاملو چند چهره دارد که در تقریباً همه این چهرهها، متمایز بوده گرچه این تمایز، همیشه دلیلی بر «یکه بودن مثبت» نیست! او احتمالاً فقط، در داستاننویسی نتوانست به چهرهای حتی «عادی» بدل شود. در حوزه لغتنامهنگاری، پس از دهخدا که بزرگترین فرهنگ «زبان کتابت» را بنیان نهاد، او نیز بزرگترین فرهنگ زبان شکسته یا فرهنگ مردم را بنیان نهاد و همچون دهخدا، آن را به چند قدمی تمام شدن رساند و بعد هم که«بیتوته کوتاهیست جهان...»! در حوزه ترجمه شعر، او هنوز مشهورترین چهره است در زبان پارسی، گرچه دانش زبانی پارسیزبانان و بدل شدن جهان به دهکدهای اینترنتی سبب شده که بخش اعظم این ترجمهها را نه ترجمه، که شعرهایی از او بدانیم که با نام شاعران فرنگی منتشر شده! همچنان که شیوه ترجمه او در حوزه داستان هم چنین بود و مشهورترین ترجمههایش [خزه و پابرهنهها] که هر دو در زبان پارسی، خاطرهسازند، تنها مدیون ایده یا ایدههایی از رمانهای زیر متوسط نویسندگان خودند!
 در مورد «دُن آرام» شولوخف، به گمانم زیادهروی کرد چرا که اصل این رمان درخشان را «بهآذین» ترجمه کرده بود و دیگر چندان نمیتوانست به این اثر، از خود بیفزاید با این همه واپسینسعیهای خود را کرد!«چون پیر شدی حافظ، از میکده بیرون شو!» در عرصه تحقیق و مقابله و نسخهنگاری دیوان اهل قدیم هم متمایز است البته نه به معنای مثبتش!
گرچه او به چینش روایی ابیات حافظ، روالی منطقی داد اما چه باید گفت درباره مقابلهگری که بیت حذف کرد، کلمه جایگزین کرد و خدا داند دیگر چه و چه، تا دانش خود از شعر را بر نسخههای موجود از دیوان حافظ مقدم بدارد؟«آینهای برابر آینهات مینهم تا از خود ابدیتی بسازم»!
 او فیلمنامه هم نوشت اما در این حوزه-مخصوصاً در این حوزه- نه آوانگارد بود نه روشنفکر نه حتی خوشفکر! البته باز هم متمایز بود! فیلمنامههایش که اغلب به فیلمهای پرفروش سینمای بدنه بدل میشدند گاهی در تاریخ سینمای ایران هم ماندگار شدند به عنوان آغاز یک دوره یا گونه فیلمفارسی؛ حالا بگویم شما هم با بعضیهاشان خاطره دارید؛ بگویم؟! گنج قارون، مثلاً! خود او این دوره را «کارنامه بردگی» نامیده که فشار اقتصادی سبب شد تا او که از فروش ترجمهها و شعرهایش، حتی از کار روزنامهنگاریاش عایدی نداشت به این حوزه روی آورد.[بله! شک نکنید! روزنامهنگاری و «گشنگی»، در همه دورهها، یار و غمخوار هم بودهاند!]«پریا گشنهتونه؟ پریا تشنهتونه؟!» صدای او، صدای منحصر به فردی بود [گرچه شباهت طنین و کار با هجاهایش، با صدای جلال آل احمد انکارناپذیر است!] صدایی که با شعر او گره خورده و شعرش را بدون صدایش نمیتوان تصور کرد و در واقع صدای او بود که موج شعرخوانی شاعران در صفحات گرامافون و نوار کاست و بعدها سی دی و دی وی دی و حتی انتشار ویدئوی شعرخوانی را به راه انداخت و هنوز هم صدایش، هم متمایز است و هم ممتاز.«من آن غول زیبایم که در استوای شب ایستاده است»!
خُب! همه اینها را نوشتم که به مشهورترین وجه شاملو برسم که شاعری اوست. او که در ابتدای دهه ۲۰، شعر کلاسیک میسرود به تقلید و تأثیر دکتر مهدی حمیدی شیرازی، پس از گرویدن به نیما و تغییر رویه، شعرهایی هم به تقلید و تأثیر از نیما سرود که خوشایند نیما بود چون شاعری جوان، گاه عین به عین از روی دستش مینوشت و البته آن هنگام «الف.صبح» تخلص میکرد اما دیری نپایید که از نیما هم برید؛ نه به آنسان که از حمیدی برید و میخواست او را بر دارِ شعرِ خویش آونگ کند!
 این بار به پیرمرد رحم کرد و تنها، یکی از بزرگترین ثمرات انقلاب ادبی نیما را که وزن نیمایی بود به هیچ گرفت و شعر را از وزن تهی کرد! اینکه نیما در مواجهه با آن شعرها، به سرحد جنون خشمگین شده بود البته برای شاملوی جوان چندان مهم نبود!«در نظربازی ما بیخبران حیرانند!» مجموعه «هوای تازه» را احتمالاً میتوان یکی از ناامیدکنندهترین کتابهای دهه سی انگاشت با انبوهی نثرهای شاعرانه و البته چند شعر گاه درخشان که زاده لحظات بیقراری شاعری او بودند نه تسلطاش بر «اجرا» یا حتی «دیدگاهی منسجم و علمی نسبت به حوزه کاریاش»؛ این کتاب، حاصل شورمندی روشندلانه شاملو بود؛ به گمانم اگر بخواهم روشنتر بگویم:نابینایی شاعرانهاش! نابینایی نسبت به مسیر خودش، زبان و شعر و نثر هزارساله و حتی ادبیات جهان! دوستداران شعر شاملو برآشفته شدند؟! خودش نوشته! مدارکش هم موجود است!«هرگز از مرگ نهراسیدهام/ اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود»!
 شاملو پس از آن کتاب، به ادبیات هزارساله روی آورد و حاصلش آن شد که به «شعر سپید» رسید یعنی نوعی از «شعر منثور» که توالی سکتهها در وزن عروضی، شعر را به مرور وارد حوزه موسیقی طبیعی زبان میکند که اینگونه موسیقی شعر البته در نثر هزارساله موجود بود اما شاملو بود که بدل به کریستف کلمب شعر معاصر شد! او با اتکا به این کشف و جانبخشی دوباره به زبان قرون پنجم و ششم و هفتم هجری و آمیختن «انسانگرایی قرن بیستمی» با آن، رویهای نیز بر شعرش کشید از «دقِ دلی» مردم متنفر از کودتای سال ۳۲، همراه با تغزلی که از روزگار شاگردی مهدی حمیدی با خود داشت؛ در واقع او چیزی گفت که مخاطبان، چیز دیگری فرض کردند و او نیز به روی مبارک نیاورد! با این همه نباید از یاد برد که چهره عمومی شعر شاملو، در دهه هفتاد شکل گرفت؛ در دهههای پیش از این دهه، او هنوز شاعری تلقی میشد بیشتر سیاسی و کمتر شاعر و در ردهبندی هنری، پس از لااقل ده شاعر دیگر قرار میگرفت! اینکه این رویکرد، منصفانه بود یا نه، اکنون پاسخ ما به آن «نه» است اما میتوان به این نکته رسید که آنچه او و شعرش را به این نقطه مقبولیت هنری از دیدگاه مخاطبان عام رساند، استقامت او و تداوم و البته گردن و پوست کلفتش بود!راستی تا یادم نرفته اشاره کنم به قد و قامتش که منحصر به فرد بود میان شاعران همعصرش و بیشتر به کشتیگیران میمانست و شاید هم به همین دلیل، او و فردین، هر دو با گنج قارون، در سینمای بدنه به شهرت رسیدند!

شاعری که میتوانست / بهتر از خود باشد
چه باید گفت درباره شاعری که فروغ فرخزاد دربارهاش گفته بود که زبان شعری نسل بعد، از زبان شعری او میگذرد [البته منظور، «بیان شعری» بود که به دلیل دوری شاگردان نیما از شبیهنگاری با شاعران کلاسیکگو، بدل به «زبان شعری» شده بود!] اما او با وجود آنکه بیشترین «شعر بینقص» روزگارش را در دیوان داشت، نتوانست عدد شعرهای تأثیرگذارش را به شمار انگشتان یک دست برساند! م.آزاد، در آغاز یک اسم پس پرده بود که چندان جدی گرفته نمیشد و اکثریتِ جامعه شعر مدرن ایران که در آغاز دهه چهل، چندان هم زیاد نبودند، او را نه «یک چهره»، که صورتکی بر چهره سیروس طاهباز میدانستند که با اتکا به آوازه طاهباز در روزنامهنگاری ادبی و نسخهخوانی و مقابله آثار نیما، میخواهد سری میان سرها درآورد اما با حضور بیشتر و بیشتر او در محافل ادبی و انتشار شعرهایش، مشخص شد که شعر نیمایی نه تنها صاحب صدایی تازه شده که به خیل شاعران مدرن، شاعری با دانشی درخور هم افزوده شده است. نقد او در عین ملایمت، کوبنده بود.
 او نخستین کسی بود که شهامت آن را در خود دید بنویسد «تولدی دیگر» کتاب فوقالعادهای نیست و تنها یک «شروع» است البته نقد را ادامه نداد چرا که هرجا حق را گفت به درِ بسته خورد و دوستی یا دوستانی رنجیدند.
یک بار گفته بود که شاملو خود هم غزلِ نو دارد و مثنوی شنیدنی و امروزی، پس مخالفتش با شعر کلاسیک در عصر مدرن چیست؟ شاملو را خوش نیامده بود و بر او تاخته بود و م.آزاد، ریزاندام بود و شاملو هم هیکلی! شاید همین ریزاندامی باعث شد که اغلب پشت طاهباز که در زمانه خود «غول زیبایی» بود، سنگر میگرفت چه در جامعه ادبی و چه بعدها در کانون پرورش فکری [که اگر بگوییم لااقل نیمی از کارنامه پیش از انقلابش را مدیون فکر و دانش و ایدههای م.آزاد بود به بیراهه نرفتهایم].او پس از انقلاب نیز، چه با شعرها و چه با نقد حضوری نسل نخست شاعرانی که از آفرینشهای ادبی کانون به جامعه شعری ایران پیوستند، بر شکلگیری یک نسل ادبی مستقل تأثیرگذار شد. از او شعرهای خوب بسیاری به جا مانده اما باید به شعری درخشان از او نیز اشاره کرد:
مثل پرندهای که در شور مردن است
مثل شکوفهای که در شور ریختن
مثل همین پرنده خاموش کاغذی
آنجا نشسته بود
نگاهش پرنده وار
و پشت او به باران
باران پشت پنجره بارید و ایستاد
من بیم داشتم که بگویم
شکوفهها از کاغذند
من بیم داشتم که بگویم
پرنده را
نه سال پیشتر
توی بساط دستفروشی خریده ام
و چشمهای او را
از شیشههای سبز تهی کرده ام
من بیم داشتم که بگویم
اتاق من
خاموش و کاغذیست
باران پشت پنجره باران نیست
باران پشت پنجره بارید
ایستاد
مثل همین شکوفه خاموش
مثل همین پرنده خاموش
آنجا نشسته بود
و پشت او به پنجره سبز
من بیم داشتم که شبی
موریانه ها
بیداد کرده باشند

پیشنهاددهندهای درخشان
رضا براهنی که پس از اخذ مدرک دکترای زبان و ادبیات انگلیسی، به عنوان «دکتر رضا براهنی»، منتقد بیرحم دهه چهل شناخته شد، تسلطش بر زبان انگلیسی بیش از تسلطش بر زبان فارسیست و شاید همین، یکی از دلایلیاست که ریاست او بر انجمن قلم کانادا را در دورهای، منطقی میکند با این همه او در مصاحبهای گفته: «فارسی زبان رسمی و مشترک همه ایران است و زبان فوقالعاده شاهکاری است که من نویسنده آنم.»
 او نخستین کسی است در ادبیات مدرن ایران، که مقام «منتقد» را نه فقط در حد یک خلّاق ادبی در پیشگاه مخاطبان عام بالا برد که این مقام را از لحاظ شهرت به پایه ستارگان سینما رساند در دهه چهل؛ با این همه، از آنجا که هر شهرتی همراه با محبوبیت نیست، در یک کلام، تقریباً تمام شاعران اسم و رسمدار آن دهه از او متنفر بودند چون از نقد ادبی، استفادهای میبرد چنانکه رستم، در شاهنامه از گرزش! گاه این تنفر، به جدال فیزیکی هم منجر میشد، مثل چاقو کشیدن نصرت رحمانی برای براهنی، مقابل کافه نادری! براهنی از نقد ادبی به مثابه ابزار قدرت با -تعریف فوکویی آن- استفاده میکرد و حاصل، آن شد که منتقدان ادبی، تا چندین نسل، دیگر مورد اعتماد اصحاب قلم نبودند.
البته خود او نیز، پس از رسیدن دهه پنجاه و تغییر شیوهاش، تا همین اکنون که این کلمات را میخوانید از آن رویکردها ضربه دیده است و همنسلانش، هرگز با نویسندگی و شاعریاش کنار نیامدهاند و تنها دانشاش را ستودهاند، آن هم چون دیگر جای انکار نبوده!
نمیدانم که واقعاً شاملو چنین چیزی گفته یا نه، اما زمانی، این روایت بسیار مشهور بود که از او پرسیدند که رمان تازه براهنی را خوانده و او هم پاسخ داده: «مگر من خودآزارم؟!» اشاعه چنین روایاتی در جامعه ادبی، نشان از انتقام جامعه ادبی، طی چند نسل از منتقدی دارد که در مجله «فردوسی»، به فکر انقلابی ادبی از نوع نیما بود و در نهایت هم نه با نقد، که از اواخر دهه شصت، با شعر خود، آن را رقم زد.
او در دهه هفتاد، حلقهای از شاعران جوان را به دور خود تشکیل داد که اغلب مستعد اما اکثریتشان، تنها رویه آموزههای او را درک کرده بودند و البته او هم به روی کسی نمیآورد که در اشتباه است!
در این میان، معدود شاگردانی چون شمس آقاجانی بودند که از بنیه نظری و شعری خوبی برخوردار شدند تا توان مقابله با حریفان را بیابند و باقی، در نشستهای ادبی، حتی به دقیقهای نتوانستند از خود و شعر و حتی استادشان دفاع کنند.
آیا در این میان، تقصیری متوجه براهنی نبود؟ قضاوت در این باره، احتمالاً به اندازه قضاوت در حد موفقیت شعرها و داستانهای براهنی در ادبیات امروز، دشوار است؛ گرچه شاید آسان باشد که ادبیات مدرن ایران را به پیش و پس از انتشار آثارش در دهههای شصت و هفتاد تقسیم کنیم و تأثیر شعرهایش را حتی بر تکامل غزل نو ببینیم؛ در حالی که او حتی غزل سیمین بهبهانی را هم، به عنوان حرکتی «پیشانیمایی» نفی میکرد.


منبع: ایران

نظر شما