شناسهٔ خبر: 47295 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

محمدرضا بهشتی:سرآغاز فلسفه حیرت است/ فلسفه تلاشی میان بیم و امید

محمدرضا بهشتی استاد فلسفه دانشگاه تهران گفت: سرآغاز فلسفه با سقراط و افلاطون حیرت کردن است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ محمدرضا بهشتی استاد فلسفه دانشگاه تهران در نشست روز جهانی فلسفه با عنوان «بیم ها و امیدها» که به همت دانشکده ادبیات و زبان های خارجی دانشگاه علامه برگزار شد، سخنرانی خود را در مورد فلسفه به عنوان تلاشی در میانه بیم و امید آغاز کرد و گفت: سخن من بر سر خود فلسفه است، فلسفه نه به عنوان یک رشته که جماعتی به آن اشتغال دارند، فلسفه ای که نسبت آن با سرزمین و زمانه ای که در آن بسر می بریم نامعلوم است و اگر مسئله و پرسشی داشته باشد نه برآمده از زندگی است و نه به زندگی باز می گردد و به آن گره می خورد. بلکه مقصود فلسفه ای است که از متن آن زندگی آغاز می شود و سرآغاز آن همانطور که شنیدم از  افلاطون و ارسطو از حیرت کردن است. هر دو گفتند که حیرت کردن سرآغاز فلسفه است.آن هم نه هر نوع حیرتی بلکه حیرتی که ناشی از خارج شدن چیزها است از بداهت پیشنی که داشته اند .  به خروج آن از بداهت ما را دچار حیرت و تکاپو می کند و ما را به سمت پرسش وا می دارد.

وی افزود: می توان پرسید که چرا مواجهه با آنچه که ناشناخته است ما را به سمت پرسش می برد آن هم پرسش فلسفی. فرصت دیگر ی می خواهد تا میان پرسش فلسفی و پرسش های دیگر بتوانیم تفاوتی قائل شویم. ما را با طلب چرایی و چگونگی برمی انگیزد. بتوانیم آن را از این بیگانگی و قرابتی که الان دارد خارج کنیم و تاپاسخ بلکه پاسخ های نو به نو بتوانیم آن را از آن خود کنیم و خودی کنیم.

بهشتی گفت: البته فلسفه خودِ این تلاش برای از آن خود ساختن است. و مادامی که این تلاش است فلسفه است. واژه آرخه در اصل به معنای مبدا و مبنا است. اما علاوه برآن به معنای اصل حاکم برچیز هم هست. و آن چیزی که باعث می شود که هرچیزی آنی باشد که هست. بنابراین اگر سرآغاز فلسفه حیرت است و آنچه که باعث می شود که فلسفه همچنان  زنده بماند و نوبه نو بتواند وجود خودش را آشکار بکند، همین حیرت است فلسفه ای که مجال نمی دهد که ما پاسخی که یافته ایم را پاسخ نهایی تلقی کنیم. مانند یک دارایی این در دست داشته باشیم و در اختیار دیگران قرار بدهیم.

وی در ادامه با اشاره به اینکه در آغاز شکل گیری فلسفه واژه فیلوسفس در مقابل سوفس بلکه سوفیستس مطرح شد سوفس به معنای دانا و سوفیستس صیغه مبالغه است یعنی بسیار دانا. و سقراط افلاطونی با لحن طعنه آمیزی سوفیست ها را نقد می کرد و واژه فیلوسوفیا یعنی دوستداری دانش را مطرح کرد. نقد او بر سه زمینه بود ابتدا اینکه گمان می کنند که دانایی را دارند. دوم اینکه می توانند این دارایی را در اختیار دیگران قرار بدهند و سوم اینکه می توانند در ازای این دارایی وجه دریافت کنند. نقد سقراط به سوفستائیان این بود که این سه مدعا گزاف است. چرا که اولا  دانایی، دارایی نیست و به ملک کسی در نمی آید. دوم اینکه آنچه که به ملکیت در نمی آید را نمی توان در اختیار دیگران قرار داد و به طریق اولی وقتی چیزی به دارایی در نمی آید و در اختیار دیگران هم قرار نمی گیرد به ازای آن هم دریافت وجه بی معنا است. من گاهی وقت ها فکر می کنم که مصداق اتم خلاصه سوفیستی که سقراط نقد می کند همین ما معلمان فلسفه هستیم. چون فکر می کنیم که دانیی را داریم و ان را می توانیم در اختیار دیگران قرار بدهیم و در آخر ماه منتظر فیش حقوقی هستیم.

وی در ادامه گفت: در مقابل، سقراط فلسفه را یک تلاش می داند، تلاشی برای از آن خود کردن دانایی. تلاشی که از یک طرف می داند که هرگز نمی تواند مطمئن باشد که آنچه را که هست همانگونه که حقیقتا هست دریافته ایم. بیم این را داریم که پیش داوری ها و پیش فرض های ما که به ناگزیر مددکار ما در این مسیر هم هستند و چاره ای جز داشتن آنها نداریم به حقیقت ظلم گفته باشند.

بهشتی همچنین افزود: بیم این را داریم که پیش فرض هایی که داریم به حقیقت زور گفته باشند یا حقیقت را مسخ کرده باشند. و به جای پرده برداشتن از حقایق به حجاب اندر حجاب درافتاده باشیم. امید به اینکه در کوشش صادقانه ای خودمان را بتوانیم به حقایق نزدیک کرده باشیم. فلسفه به عنوان تلاشی میان بیم و امید، فلسفه در واقع خود این کوشش جستجوگرایانه حقیقت است. و مادام که اندیشه اندیشه بشری است همین خواهد بود. کسانی که از موضع فلسفه سخن می گویند اینها جستجوگرانه و محتاطانه می گویند و هر سخن که می گویند لوازم آن را در نظر دارند و پیامدهایش را هم در نظر دارند تا انجایی که افق دید مجال می دهد. چرا که می دانند که همه چیز را نمی دانند. از روی تحکم نباید سخن بگویند.

این استاد دانشگاه ادامه داد: کسانی که از روی تحکم سخن می گویند دودسته اند یا کسانی هستند که واصلند یعنی به جایی متصل هستند ومدعی وصل اند. ومدعی اند که حقایق را همانجور که هست در اختیار دارند. اما در مقابل برخی از افرادی که می بینیم که محکم سخن می گویند در واقع لوازم و پیامدهای سخنشان را نمی دانند. محکم سخن گفتن جاذبه دارد به ویژه افرادی که در تحیر و در پرسش هستند. اما واقعیت این است که علت محکم سخن گفتن برخی افراد این است که لوازم سخنشان را نمی دانند. حالا ما بعضی از کسانی که سالها در فلسفه اشتغال دارند که می بینیم که گمان می کنند که در قلعه مستحکم فلسفه با برج و بارو نشسته اند و گمانشان بر این است که نگهبانان حریم این قلعه هستند. هر چه هستند اینها دیگر فیلسوف نیستند.

بهشتی در پایان گفت: فلسفه ای که با یک آرامش کاذب داشتن در اختیار داشتن حقایق آنگونه که هستند در چنین وضعی هست و در چنین حالی خودش را می بیند و بر این گمان است که خودش را از این بیم ها و امیدها رها ساخته است. این فلسفه هر چه هست فلسفه نیست. این تلاش و کوشش و این کشش و دشواری که در مسیر فلسفه  برای نزدیک شدن به حقیقت طی می کنیم خودِ این تلاش، فلسفه است. و در زمانه ما که با پرسش های متعدد و فراوانی مواجه هستیم آنچه که بیش از هرچیزی ارزشمند است به گمانم خودِ این تلاش است. بنابراین می خواهم بگویم که اگر همه از بیم ها و امیدهایی که بیرون فلسفه با آن مواجه ایم و فلسفه می خواهد متوجه آنها باشد ممکن است سخن بگوئیم فراموش نکنیم خود دغدغه ها و بیم ها و امیدهایی را که در خود فلسفه است.

نظر شما