شناسهٔ خبر: 44540 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نقد خیزان، اژدهای خندان/ یادداشتی درباره فیلم «اژدها وارد می‌شود»

فیلم «اژدها...» همه را سر کار گذاشته است؛ از سیاسیون تا سینماگران. اژدهایی در فیلم حضور دارد که هیچ‌گاه دیده نمی‌شود. در این میان اما چه چیزهایی دیده می‌شود؟

فرهنگ امروز/ علی فرهمند:

 

در این چندسالی که به نقد فیلم مشغولم، بارها به نبود شناخت مدیوم سینما در بخش عظیمی از فیلم‌سازان، منتقدان و سینمادوستان اشاره کرده‌ام. نتیجه‌اش این شده است که فیلمی از همان نبود شناخت مدیوم سینما سوءاستفاده و با تصاویری شیک همه را شیفته خود می‌کند اما باید گفت: «اژدها» وارد می‌شود «سینما» نیست. تصاویر متحرکی است نامربوط و حاصل چندین‌وچند تقلید در فرم و محتوا. ابتدا درامی جنایی است که قاب‌هایش ترکیبی از کمپوزیسیون‌های «هفت» (فینچر) و «خاطرات قتل» (جون- هو) است. در اواسط داستان رخدادها فضای اثر را به سمت درام‌های معمایی کره‌جنوبی می‌برند و تصاویر یادآور آثار «پارک چان- ووک» است. برای مثال به نماهایی که از قهرمان داستان (بابک حفیظی) در قبرستان گرفته می‌شود دقت کنید و نماهای «سونگ کانگ-هو» در فیلم «تشنگی» را به خاطر بیاورید. پایان داستان هم گره‌گشایی سطحی و «هامون»وارش دردی از فیلم دوا نمی‌کند. فیلم ترکیبی از «وسترن اسیدی» و «درام جنایی» است که هیچ‌کدام نه با جهان فیلم‌سازش هم‌خوانی دارند و نه به محتوایی متناسب با فرم اثر می‌رسند و در این راستا نماهای مستندگونه مصاحبه با اشخاص نیز اثر را بیشتر به پرتگاه سوق می‌دهد. چرا؟
١- فرم اثر پیش‌برنده حل معماست و معما در ابتدا قتل «مصطفی سمیعی» و سپس لرزش در قبرستان است؛ اما این فرم – فارغ از انواع تقلیدهایش- به کدام محتوا می‌رسد؟ به‌آب‌سپردنِ ویلیام بلیک‌وارِ «مردِ مُرده»ی داستان که قربانی اژدهای اجتماع خود می‌شود؟ چگونه از چنین فرمی به این محتوا می‌توان رسید؟ از یک فرمِ داستان‌گو و قهرمان‌پرور به محتوای «تسلیم ضدقهرمان (قهرمانِ سابق)» رسیدن، خلاقیت است؟ درثانی این محتوا کمی خطرناک نیست؟ یعنی حتی «بابک حفیظی» هم نمی‌تواند دست‌به‌گریبانِ اژدها شود؟ فیلم «اژدها...» بیانگرِ انفعالِ ملت نیست؟ آیا چنین فیلمی به لزوم جایگاه اژدها اشاره نمی‌کند؟ این تفکر خطرناک است و البته دروغین.
٢- «روبرت مک‌کی» معتقد است اگر الزامی برای وجود رخداد، صحنه و شخصیت نیست باید حذف شود. این جمله «مک‌کی» که البته به‌نوعی از زمان «ارسطو» مورد بحث بوده است، به‌عنوان یک اصل و قرارداد در درام به کار می‌رود و ناگفته نماند که اگر «اژدها...» درامی مدرن بود این اصل متوجهش نبود اما فیلم «اژدها...» در عینِ داستان‌گویی ادای درام مدرن را نیز درمی‌آورد و در تلفیق این دو ناتوان است پس با تکیه بر این اصل، نقشِ صدابردار (کیوان حداد) در فیلم چیست؟ او «صدا» را می‌فهمد و انسانی عاطفی است و حتی در بیابان سودای باران دارد و در انتها نیز سرپرست «والیه» می‌شود. حالا اگر این شخصیت را از داستان حذف کنیم چه اتفاقی می‌افتد؟ کسی نیست که دیگر با لباس‌های گلدوزی‌شده و عینکی با شیشه‌های قرمز و سبز در بطن یک داستان جنایی- معمایی بذله‌گویی کند و با بادکنک هم برای «والیه» پستانک بسازد. البته اگر «کیوان حداد» در فیلم حضور نداشت فیلم به قول خود فیلم‌ساز «لنگ در هوا» باقی می‌ماند. پس آیا چنین پایانی سطحی نیست که یک شخصیت فقط به‌خاطر پایان فیلم در فیلم حضور داشته باشد؟ نمود بیرونی عشقِ «کیوان حداد» در قبرستان چیست؟ و اینکه جدایی او از معشوقش چه کارکردی در فیلم دارد؟ مگر فیلم درباره وجود اژدها نبود؟ حالا همین روند را برای شخصیتِ «بهنام» به کار ببرید. نقش او چیست؟ کارگذاشتن لامپ و سنجشِ میزان زلزله؟ این سنجش به چه دردی می‌خورد و چه راهی را برای «بابک حفیظی» باز می‌کند؟ اگر تواناییِ جزئی «بهنام» و «کیوان» به قهرمان داستان تزریق می‌شد بهتر نبود تا اینکه شخصیت‌هایی اضافی همراه با رفتارهای ابزردگونه‌شان به تصویر کشیده شوند؟ البته در آن صورت کار فیلم‌ساز سخت می‌شد و مجبور بود با یک شخصیت به حل معما بپردازد و سعی کند تا فیلم از ریتم خود نیفتد. متأسفانه باید گفت که مصاحبه‌های مستندگونه فیلم هم قابل‌حذف هستند و صرفا برای کش‌آمدن فیلم به کار رفته‌اند وگرنه به‌طور خطی هم قهرمان داستان می‌توانست به حل معماها بپردازد و قربانی تفکر فیلم‌ساز شود. در این صورت البته فیلم به تعلیقی در راستای داستان تک‌خطی نیاز داشت و لحن فیلم را نیز باید کنترل می‌کرد و صد البته که کار دشواری هم بود. بااین‌حساب بسیاری از آنچه در طول حدود دوساعت از فیلم رؤیت شد، اضافی و نامتناسب با داستان است؛ از شخصیت‌ها تا نکات ریزی مانند گروه دروغین «هزاوه». می‌بینید که با حذف رخدادها، دو شخصیتِ فرعی و بسیاری از تصاویر هیچ اشکالی در روند داستان به وجود نمی‌آید و فقط فیلم از یک فیلم دوساعته به یک فیلم کوتاه تبدیل خواهد شد و اضافات فیلم صرفا برای ایجاد ابهام (به‌جای تعلیق) به کار گرفته می‌شود زیرا فیلم‌ساز در ایجاد تعلیقِ متناسب با فرم ناتوان است.
٣. فیلم «اژدها...» همه را سر کار گذاشته است؛ از سیاسیون تا سینماگران. اژدهایی در فیلم حضور دارد که هیچ‌گاه دیده نمی‌شود. در این میان اما چه چیزهایی دیده می‌شود؟ باورهای مذهبی و سنتی (اعتقاد به جن و مراسم‌های قربانی‌کردن)، تعصبات (قتل «حلیمه» به دست «الماس»)، سپری‌کردن قهرمان در هپروت (استعمال موادمخدر برای پیشروی در معما) و بی‌خیالی جامعه (بادکنک به هوافرستادن در قبرستان). تمام این تمهیدات اگر با فرم متناسب بود و به «سینما» تبدیل شده بود، قابل‌بحث بود و حداقل می‌توانستیم تفکر فیلم‌ساز را مورد نقد قرار دهیم اما با این تصاویر متحرکِ هذیان‌وار، بحثی باقی نمی‌ماند کمااینکه تفکر فیلم‌ساز هم بسیار خطرناک است؛ زیرا حضور «اژدها» به آگاهی جامعه نیازمند است و نه تمسخر. صحنه «کافه» در فیلم «خشت و آینه» که در فیلم «اژدها...» هم به‌نوعی دوباره پخش می‌شود حاکی از همین شیوه تمسخرآمیزی است که فیلم‌ساز در سر داشته است اما با این تفاوت مهم که خالق «خشت و آینه» از معدود روشنفکران ایرانی به حساب می‌آمده که «عدم مسئولیت‌پذیری» را در جامعه وقتِ خود مورد نقد قرار می‌دهد و تفکرش را با بهترین حالت به سینما تبدیل می‌کند اما فیلم‌ساز «اژدها...» به‌جای تأثیر از آن فیلم به تمسخر جامعه می‌پردازد و ظاهرا از تمام فیلم «خشت و آینه» تنها صحنه «کافه»اش را به یاد داشته است.

روزنامه شرق

نظر شما