شناسهٔ خبر: 40295 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از سخنرانی غلامحسین ابراهیمی‎دینانی در همایش «حکمت و معنویت» (۱)؛

ظاهر شدن «معنی» در «حکمت»

دینانی فیلسوفان بزرگ معتقد هستند در به کار بردن لفظ و دلالت، «معنی» ظاهر می‌شود و ویتگنشتاین معتقد است از مصداق به معنی می‌رسیم. حال سؤال این است که آیا بدون معنی می‌توان به سراغ مصداق رفت درحالی‌که معنی در «زبان» و در «حکمت» ظاهر می‌شود؟ پس در حکمت است که معنی آشکار می‌شود.

 

 

فرهنگ امروز / فاطمه امیراحمدی: سازمان یونسکو سومین پنج‌شنبه از ماه نوامبر هر سال را روز جهانی فلسفه اعلام کرده است و این روز در ایران مصادف با هفته‌ی پایانی آبان‌ماه می‌شود؛ ازاین‌رو همایش روز جهانی فلسفه با موضوع «حکمت و معنویت» با همکاری مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه و انجمن حکمت و فلسفه‌ی ایران ۲۵ آبان‌ماه در مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه برگزار شد. مهمانان این همایش «غلامحسین ابراهیمی‎دینانی» با موضوع «ارتباط حکمت و معنویت»، «رضا داوری‎اردکانی» با موضوع «حکمت و معنویت از دید فلسفی»، «عبدالحسین خسروپناه» با موضوع «مبانی حکمی معنویت از منظر ملاصدرا»، «سید مصطفی محققداماد» با موضوع «جایگاه معنویت در الهیات اسلامی»، «آیت‎الله حسن رمضانی» با موضوع «حکمت و معنویت»، «شهرام پازوکی» با موضوع «مسئله حکمت و معنویت در هنر اسلامی»، «حسین غفاری» با موضوع «عشق، نقطه تلاقی حکمت و عرفان» و «سید حسن شهرستانی» با موضوع «معنویت از نگاه حکیم طوس، ابوالقاسم فردوسی» بودند. در ادامه سخنان غلامحسین ابراهیمی‎دینانی با عنوان ارتباط حکمت و معنویت می‌آید.

 

غلامحسین ابراهیمی‎دینانی: معنویت هم‌ریشه‌ی معنی است

برای روشن شدن موضوع در ابتدا لازم است ارتباط واژه‎های «حکمت»، «فلسفه» و «معنویت» را توضیح بدهم؛ کلمه‌ی «حکمت» یعنی «فلسفه و معنویت». هر حکیمی فیلسوف است اما فیلسوف ممکن است حکیم هم باشد، ولی در اصول، مبنا یکی هستند. دو واژه‌ی «حکمت و معنویت» اسلامی و عربی است و واژه‌ی «فلسفه» یونانی است.

می‌دانید که معنی «فیلسوف» یعنی کسی که دانایی و خرد را دوست دارد؛ دوست داشتن بسیار مهم‌تر از دانستن است. ممکن است یکی خیلی بداند اما دانایی و خرد را دوست نداشته باشد، پس فیلسوف نخواهد بود و ممکن است کسی کم بداند اما اگر خرد و دانایی را دوست داشته باشد در واقع این فیلسوف است.

گفتیم فلسفه واژه‌ای یونانی است اما حکمت عربی؛ حکمت از «استحکام» می‌آید، استحکام عقلایی. اگر در عقل استحکام نباشد در عمل هم استحکام نیست.

اما در باب بحث امروز که روز جهانی فلسفه است «معنویت چیست؟» همه طالب معنویت هستند اما باید پرسید معنویت به چه معناست. پاسخ‌های این پرسش یک‌سان نخواهد بود و هرکس برای آن جوابی دارد. از نظر لغت‌شناسی، معنویت با «معنی» هم‌ریشه هست؛ یعنی کسی که معنی را می‎شناسد و طالب معنی است و اینکه آن را بفهمد. اما در زبان‌های فرنگی این لغت خوب معنا نشده است و آن را معمولاً روحانی[۱] معنی می‌کنند و کاملاً اشتباه است. معنویت لزوماً معادل روحانیت نیست بلکه عمیق‌تر و وسیع‌تر از آن است؛ انگلیسی‌ها لغتی در این باره ندارند.

 

معنی چیست!؟

گفتیم همه معنویت را دوست دارند؛ اما قرار است به آن برسیم یا آن را بسازیم و یا کشف کنیم؟ در واقع آیا انسان معنی‎ساز است، یا به معنی می‌رسد و یا آن را کشف می‌کند؟ این ۳ گزینه به هم نزدیک هستند اما تفاوت‌هایی نیز با هم دارند؛ تا معنی و تعریف آن (معنی) را ندانیم هر ۳ گزینه بی‌فایده خواهد بود.

تعریف معنی نیز به این راحتی نیست؛ معنی همه جا حضور دارد. یک نقطه در عالم هستی را پیدا کنید که معنی حضور نداشته باشد، از مُلک تا ملکوت. یک قدم جلوتر بروم، حتی بی‌معنایی یک معنی است. معنی در همه جا گسترده است، اما چرا ما به دنبال آن هستیم؟ معنی که همه جا حضور دارد، به حکم همه جا حاضر بودن، ظاهر نمی‌شود مگر در شرایطی؛ همیشه معنی در شرایط ظاهر می‌شود و ظهور پیدا می‌کند، اگر شرایط نباشد معنی وجود نخواهد داشت، اما این شرایط مختلف است، لایتناهی شرایط وجود دارد.

موضوع بعدی این است که همیشه معنی با یک تفسیر آشکار می‌شود. حال باید پرسید تفسیر چیست؟ به نوعی همه‌ی افراد مفسر (اهل‌تفسیر) هستند. تفسیر یعنی بیان خواص هر چیز و توضیح دادن خواص آن. مفسران قرآن تنها تفسیرکننده نیستند، بلکه هر کتابی که شما بخوانید در واقع در حال تفسیر آن هستید؛ هر کلامی تفسیر و هر تفسیری کلام است.

در اینجا نقش سخن ظاهر می‌شود، ما با سخن تفسیر می‌کنیم. برای روشن شدن موضوع مثالی بزنم، حیوانات تفسیر نمی‌کنند، این انسان است که تفسیر می‌کند. سیبی از درخت می‌افتد و یک نفر آن را تفسیر می‌کند و نیروی جاذبه کشف می‌شود. او از خود می‌پرسد چرا سیب به پایین افتاد؟ پاسخ این سؤال تفسیر است که منجر به کشف چیزی می‌شود و علوم ظاهر می‌شوند. وقایع عالم را ما تفسیر می‌کنیم و می‌نویسیم.

در نتیجه، تفسیر راه رسیدن به معنی است. معنی[۲] چیست؟ مهم‌ترین مسئله‌ی امروز در اروپا و مغرب‌زمین است، بحثی که در فلسفه‌ی جدید مطرح است. آیا معنی در لغت است یا در متن؟ معنی را چگونه می‌توان کشف کرد؟

 

معنی چگونه کشف می‌شود؟

فیلسوفان بزرگ معتقد هستند در به کار بردن لفظ و دلالت، معنی پیدا می‌شود. ویتگنشتاین[۳] معتقد است از مصداق به معنی می‌رسیم. حال سؤال من از این فیلسوف بزرگ این است که آیا من بدون معنی به سراغ مصداق بروم؟ چگونه باید به سراغ مصداق رفت که بعد کشف کنیم معنی چیست؟ البته این سؤال ما بی‌پاسخ می‌ماند.

پس معنی هست و همه جا حضور دارد و باید با تفسیر به آن برسیم و معنی را باید در «زبان» کشف کنیم. هستی بدون انسان و زبان انسان خاموش است.

زبان چیست؟ زبان یک «ساختار» است و این مسئله (زبان) نیز یکی دیگر از مسائل مهم فلسفه‌ی جدید در مغرب‌زمین است. زبان یک ساختار است و ساختار همه‌ی زبان‌ها نیز یکسان است و تنها لغت‌ها با هم تفاوت دارند. تمام زبان‌های عالم یک ساختار دارند و آن ساختار «انسان» است؛ لغت‌ها در ساختار معنی پیدا می‌کنند، لغت باید جای خود قرار گیرد تا معنی پیدا کند.

اگر زبان نبود هستی خاموش می‌ماند. پرسش بعدی، آیا اصل هستی سخن می‌گوید؟ با توضیح‌هایی که دادم پاسخ مثبت است، بله سخن می‌گوید با زبان انسان؛ و از سویی انسان مخاطب صدای هستی است.

 

ارتباط حکمت و معنویت

نتیجه‌ی این بخش این شد که «معنی» در «زبان» و در «حکمت» ظاهر می‌شود. بحث ما «ارتباط حکمت با معنویت» است که گفتیم معنی در زبان ظاهر می‌شود و کار فلسفه این است. در بالا توضیح داده شد که فلسفه و حکمت تفاوت زیادی با یکدیگر ندارند؛ فلسفه همان حکمت است و حکمت معنی را آشکار می‌کند.

فلسفه یعنی جدا کردن فکر از اسطوره، زیرا بشر اولیه با زبان شعر و اسطوره سخن می‌گفته است و زبان شعر، زبان قوی بوده است. فلسفه می‌آید که بگوید این اسطوره است و این غیراسطوره، این معنی درست است و این معنی نادرست؛ کار فلسفه این جداسازی است.

کار علم این است که بگوید این هست یا این نیست، اما فلسفه می‌گوید اگر این هست معنی آن چیست؟ اگر علم چیزی را کشف می‌کند، فلسفه از معنی آن پرسش می‌کند.

در ۲۵۰۰ سال پیش ارسطو گفت «ما هو» و «هل هو» (البته «لمن هو» داریم که با این قسم سوم کاری ندارم)؛ «ما هو» یعنی «آن چیست» و در ابتدا از ماهیت چیزی می‌پرسد و زمانی که ماهیتش برای ما معلوم شد، می‌پرسیم «هل هو» یعنی «آیا هست». علم تنها به ما می‌گوید چیزی هست یا خیر و در مورد ماهیت و معنی آن خاموش است؛ اما فلسفه اول می‌پرسد آن چیست و زمانی که معنی آن را فهمید، می‌پرسد آیا هست یا خیر و با شواهد یا اثبات و یا رد می‌شود.

 


[۱] Spirituality

[۲] Meaning

[۳] Ludwig Josef Johann Wittgenstein

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۴-۰۹-۰۷ ۲۳:۱۷امید 0 0

    بسیار عالی.درود بر استاد دینانی بزرگ
                                

نظر شما