شناسهٔ خبر: 39487 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

نقد محمدامین قانعی‌راد بر کتاب «دریغ است ایران که ویران شود»/ بخش نخست؛

غلبه تبیین سیاسی بر تبیین جامعه‌شناختی

رفیع پور . آنچه از تحول اجتماعی در این کتاب می‌خوانیم این است که استعماری وجود دارد، عمدتاً امریکا و انگلیس که در حال بازی با جامعه‌ی ما هستند و به‌جز 2 شخصیت (امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای) باقی در این دام افتاده و بازیچه شده‌اند. به نظر من تبیین‌های ایشان از رخدادهای اجتماعی تبیین‌های جامعه‌شناختی نیست، بلکه تبیین‌هایی سیاسی است.

فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: نشست نقد و بررسی کتاب «دریغ است که ایران ویران شود» نوشته فرامرز رفیع پور در سالن اجتماعات انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد. این انجمن که در ترم گذشته ۴ سخنرانی برای نقد کتب و آثار جناب رفیع‌پور برگزار کرده بود در ترم پیش رو نیز جلساتی را به نقد و برسی این کتاب اختصاص داد. منتقدین این اثر دکتر محمدامین قانعی راد، تقی آزاد ارمکی، شجاعی زند و رحیم محمدی در دو جلسه به نقد این کتاب پرداختند. کتاب مورد نقد در ۹ فصل تنظیم شده است، ۲ فصل به استعمارشناسی، ۱ فصل در مورد بحث دین است و فصول بعدی به سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اجتماع تعلق دارد. گزارش زیر سخنان دکتر قانعی راد در این نشست است.

 

این کتاب، کتابی حجیم و خواندن آن نه به علت متن پیچیده بلکه به دلیل حجم زیاد و قلم ریز و تا حدودی نامتعارف بودن نوع قلمی که برای آن انتخاب نموده‌اند، دشوار است. این نشان می‌دهد که جناب رفیع‌پور در طی سال‌ها تنها به کار دانشگاهی مشغول نبوده‌اند و دغدغه‌های جامعه را داشته و به مسائل اجتماعی اندیشیده‌اند؛ وی در کتاب کم‌وبیش شخصیتی ملی‌گرایانه از خود نشان می‌دهد، در مواردی هم که نام مصدق را می‌آورد بسیار بااحترام از او یاد می‌کند. وی در کتاب می‌گوید که متفکران ملی-دینی باید برای کشور چاره‌ای بیندیشند؛ این خیلی خوب است که این سنت را صرف‌نظر از اینکه محصولش چه باشد، باید پاس داشت. همچنین عنوانی که ایشان برای کتاب برگزیدند ایرانی بودن را نشان می‌دهد و تأکید ویژه‌اش بر ایران است، ایرانی که دارد از دست می‌رود. به نظر می‌آید برخلاف تصوری که از دکتر رفیع‌پور داشتیم که استادی محافظه‌کار شناخته می‌شوند، یقیناً این کتاب یک کتاب انتقادی نسبت به جامعه‌ی ایران است، به‌طوری‌که با خواندن این کتاب احساس می‌کنیم که واقعاً ایران در یک بحران به سر می‌برد و در خطر فروپاشی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی قرار دارد. نقدهای بسیار تندی نسبت به مسائل مختلف بیان می‌شود.

 

 من بیشتر به دنبال آن بودم تا ببینم ایشان آسیب‌ها را بیشتر در چه زمینه‌ای می‌شناسند و در چه زمینه‌ای آن‌ها را مطرح می‌سازند و دیگر اینکه ایشان چگونه این آسیب‌ها را تبیین می‌کند و توضیح می‌دهد و چه راه‌حل‌هایی برای این مسائل و آسیب‌ها ارائه می‌دهد. مشکلاتی که ایشان در کتاب مطرح می‌سازد ابعاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارد، برای مثال، در زمینه‌ی فرهنگی ویژگی‌هایی را مطرح می‌سازد تحت عنوان فرهنگ فئودالی. فرهنگ فئودالی از نظر ایشان فرهنگ اشرافیت و تجمل‌گرایی است و ایشان نشان می‌دهند که این فرهنگ در جامعه‌ی ایران وجود دارد؛ شاید تنها ۲ شخصیت، رهبر پیشین (امام) و رهبر کنونی انقلاب است که استثنا می‌شود. ایشان معتقد است که فرهنگ فئودالی در همه‌ی رده‌ها در کشور حاکم شده است. فرهنگ دیگری که مطرح می‌سازند فرهنگ ایل‌گرایی است که به معنای آن است که در عزل و نصب‌ها عمدتاً به روابط فامیلی و قبیله‌گرایی توجه می‌شود و نه به شایسته‌سالاری. فرهنگ دیگری که از آن سخن به میان می‌آورند فرهنگ احساسی است؛ این فرهنگ یعنی ایرانیان احساسی، هیجانی و عاطفی هستند و رفتارهایی که از خود بروز می‌دهند یک رفتار احساسی است.

 بحث دیگر فرهنگ استبدادی است که جزو زیربناهای فرهنگ ما هست. جالب این است که وقتی ایشان این مسائل را مطرح می‌سازند، نمی‌گویند که دولت و حاکمیت مستبد (با استثنایی که انجام دادند) است، می‌گویند فرهنگ ما فرهنگی استبدادی است. نکته‌ی دیگر این است که جامعه نیز مستبد است؛ بنابراین می‌شود گفت که هم در جامعه و هم در دولت روش‌های استبدادی وجود دارد، یعنی این یک زیرساخت فراگیر است که همه جا را گرفته است؛ در خانواده استبداد است، در دانشگاه است، در دولت است و مردم حتی در هنگام اعتراض به روش‌های استبدادی اعتراض می‌کنند.

ایشان همچنین بحثی دارد که نام آن را فرهنگ با‌هم‌جوری گذاشته‌اند، این فرهنگ یعنی آن رفتار نرماتیو و فشار هنجاری که در جامعه وجود دارد. وی می‌گوید ایرانی‌ها به‌راحتی با هم جور می‌شوند و در موقعیت‌های مختلف، احساسی در جامعه فراگیر می‌شود و فضای نرمال و باهم‌جوری ایجاد می‌شود و همه به یک شیوه رفتار می‌کنند و وقتی فضای دیگری اتفاق افتاد مجدد این باهم‌جوری اتفاق می‌افتد (ایشان باهم‌جوری را در ترجمه‌ی نُرم آورده‌اند).

 مسئله‌ی فرهنگی دیگر، فرهنگ تضاد است؛ تضاد، اختلاف، حسادت، رقابت چیزی است که در فرهنگ ما در همه‌ی سطوح وجود دارد و کار جمعی و ارتباط همکارانه و همدلانه در جامعه‌ی ما شکل پیدا نمی‌کند. ایشان مشکل دانشگاه‌های ما را هم در این کتاب تضاد بین دانشجوها با هم و با اساتید یعنی همان حالت فردگرایانه و رقابتی می‌داند. یکی از زوایای این فرهنگ پرتضاد و پرتنش در ایران فرهنگ دولت‌ستیزی است؛ ایشان معتقد هستند که دولت‌ستیزی جزء فرهنگ ما است و انتقاد کردن از دولت در واقع یک نُرم محسوب می‌شود. برخی از مسائلی که ایشان مطرح می‌سازند واقعاً به جامعه‌شناسان در تحلیل رفتار مردم ایران کمک می‌کند. یکی از بحران‌های جامعه‌ی ما فرهنگ دولت‌ستیزی است که نمی‌گذارد دولت استقرار و ثبات پیدا کند؛ در ایران نهادها همه با هم درگیرند. فرهنگ دولت‌ستیزی فرهنگی است که به نظر رفیع‌پور، روحانیت به بهترین شکل حامل آن بوده است؛ به طور تاریخی روحانیت به گونه‌ای جلو آمده که اساساً دولت‌ستیز بوده است و به همین دلیل است که می‌بینیم هر مسئولی تنها به انتقاد از مسئولین دیگر می‌پردازد، بدون آنکه متوجه کار خود باشد و این پیامدهای زیادی برای جامعه‌ی ما دارد.

 یکی از نکات دیگری که جناب رفیع‌پور به آن اشاره می‌کند جدایی بخش رسمی از بخش غیررسمی است، شاید اگر بخش رسمی را دولت و حاکمیت در نظر گیریم، بخش غیررسمی را فرهنگ و روحانیت و بازار و ان. جی. اوها تشکیل می‌دهند. از نظر ایشان یکی از ویژگی‌های جامعه‌ی ما تضاد و درگیری بین این دو است و این پیامد منفی به دنبال دارد؛ از یک طرف در مردم رفتارِ شورشی ایجاد می‌کند و از طرف دیگر تضاد بین دو بخش به استبداد در حاکمیت می‌انجامد؛ این ویژگی دولت ما در شرایط کنونی است. این تضاد بین بخش رسمی و غیررسمی، جامعه‌ی ما را دچار کاهش اعتماد به حکومت می‌کند، هویت و هم‌بستگی ملی را از بین می‌برد، سرمایه‌ی سیاسی و مشروعیت و پایگاه نظامی را نابود می‌سازد و هزینه‌ی کنترل جامعه را نیز مشکل می‌سازد. از نظر ایشان جامعه باید به شیوه‌های مختلف کنترل شود.

 نکته‌ی من این است که هم جناب رفیع‌پور و هم دانشجویانشان بسیار عنوان نموده‌اند که نظریه چیست و نظریه‌ی جامعهشناسی چه چیزی است و ما باید به‌صورت عملی و مسئله‌محور به سراغ واقعیت برویم و آن را مطالعه نماییم و درگیر بحث تئوری نباشیم. این توصیفاتی که آقای رفیع‌پور از جامعه‌ی ایران انجام داد، دارای چه بارِ تئوریکی است؟ ایشان در کتاب عنوان کرده‌اند که تئوری ایشان نظریه‌ی جامعه‌ی غیررسمی است که ابداع خودشان است، در جای دیگر می‌گوید تئوری ساختی-کارکردی و در جای دیگر نظریه‌ی نقش را عنوان می‌کند. اما یک‌سری نظریه‌های دیگر را می‌شود برای فهم توصیفات ایشان از آن استفاده کرد که گهگاه واژه‌اش در کتاب به کار می‌برد و گاهی نمی‌رود و آن دکترین «بی‌سازمانی اجتماعی» است؛ یعنی از نظر ایشان ما دچار یک نوع social disorganization شده‌ایم، سازمان‌های مختلف اجتماعی ما از هم پاشیده است. ایشان دعوت می‌کنند که باید کاری کرد و این ایران را نجات داد.

 نظریه‌ی دیگر، نظریه‌ی هم‌بستگی اجتماعی است که به یک معنا می‌شود گفت در کتاب وجود دارد که در آن‌سوی بی‌سازمانی اجتماعی قرار دارد، اینکه جامعه بتواند به‌عنوان یک ارگانیسم واحدی خود را نشان دهد و نظریه‌ی سیستم‌ها؛ جامعه بتواند به‌عنوان یک سیستم عمل کند، یعنی ویژگی سیستمیک داشته باشد به‌نحوی‌که بتواند کارکردهای یک جامعه را دارا باشد.

 تا این لحظه من توصیفات جناب رفیع‌پور را از جامعه‌ی ایران به‌صورت اجمالی بیان کردم، این توصیفات کاملاً جنبه‌ی نقادانه دارد و نشان‌دهنده‌ی بحران در جامعه است. نکته‌ی من این است که تبیین جامعه‌شناختی که از این وضعیت ارائه می‌دهند، چیست؟ ما دچار بی‌سازمانی اجتماعی و فقدان سرمایه‌ی اجتماعی، هویت ملی و سرمایه‌ی سیاسی هستیم، اما چگونه این ایجاد شده است و با چه راه‌حلی می‌توان ایران را نجات داد؟

نظریه‌ای که جناب رفیع‌پور به گفته‌ی خود در کتاب آن را برای اولین بار پایه‌ریزی کردند (نظریه‌ی بخش غیررسمیِ جامعه) از نظر من می‌تواند بازسازی نظریه‌ی کاتوزیان مبنی بر تضاد ملت و دولت باشد؛ ایشان این نظریه را تحت عنوان حکومت‌ستیزی مطرح می‌سازد. از نظر کاتوزیان بخش غیررسمی ملت است و بخش رسمی دولت است و تضاد بین دولت و ملت همان تضاد بخش رسمی و غیررسمی است که ایشان مطرح می‌کنند -بین این دو شباهت وجود دارد-. انتظار ما از یک جامعه‌شناس این است که پس از توصیف مسئله به تبیین جامعه‌شناختی از پدیده مبادرت ورزد. برداشت کلی من این است که عمدتاً ایشان در مورد مشکلاتی که وجود دارد به لحاظ تبیینی یک تبیین سیاسی و مبتنی بر عملکرد استعمار به دست می‌دهد؛ به همین دلیل، بخش اعظم کار با استعمار و تاریخ استعمار و عقبه‌ی آن و نقش و قدرت آن آغاز می‌شود.

 واژه‌ی دشمن در کار ایشان بسیار به کار می‌رود. ایشان دلیل مسائلی نظیر دولت‌ستیزی و وجود فرهنگ تضاد را استعمار قلمداد می‌کند و این تبیینی است که ایشان به جای ارائه‌ی دلایل جامعه‌شناختی از این مسائل ارائه می‌دهد. از منظر ایشان دشمن صحنه‌ی جنگ را از نظامی به فرهنگی تغییر داده است و یک جنگ نرم را آغاز کرده است و هر مشکلی نتیجه‌ی نقشه‌های نامرئی دشمن است. تصویری که از استعمار و دشمن ارائه می‌دهد بسیار قدرتمندانه و مسلط است.

 ایشان دلیل تضاد و درگیری بخش رسمی و غیررسمی را هم به لحاظ تاریخی، استعمار معرفی می‌کند. به گفته‌ی ایشان در کتاب، انقلاب اسلامی ایران دقیقاً حساب‌شده توسط استعمار غرب بود و در کتاب اشاره می‌کند که امریکا با استفاده از بخش غیررسمی شاه را کنار گذاشت و امام خمینی را به رهبری در نظر گرفت یا پذیرفت؛ یعنی استعمار با استفاده از ویژگی دولت‌ستیزی ایرانی‌ها انقلاب را به راه انداخت؛ منتها اتفاقی که در بعد از انقلاب افتاد این بود که امام از چیزی که آن‌ها می‌خواستند تخطی کرد. از نظر ایشان کل جریان اسلام‌گرایی و بیداری اسلامی بعد از کمونیسم را امریکا به راه انداخته است. در مدل‌های ایشان، استعمار، نظام فکری و مذهب و فرهنگ جامعه را تعیین می‌کند. از دید ایشان ویژگی دولت‌ستیزی در روحانیت نقشی بود که استعمار برای آن‌ها تعریف کرده بود. ایشان از اصطلاحی تحت عنوان ریل‌گذاری استفاده می‌کند و می‌گوید هرجایی که استعمار ریل‌گذاری کرده است ما در حال حرکت در آن هستیم. ایشان معتقد است که از سال ۱۳۶۸ تاکنون ما قدم‌به‌قدم گام‌های استعمار را طی کردیم و ایران در حال ویرانی است.

 در جامعهشناسی تئوری‌های متعددی راجع به انقلاب وجود دارد. آنچه از تحول اجتماعی در این کتاب می‌خوانیم این است که استعماری وجود دارد، عمدتاً امریکا و انگلیس که در حال بازی با جامعه‌ی ما هستند و به‌جز ۲ شخصیت، باقی در این دام افتاده و بازیچه شده‌اند. به نظر من تبیین‌های ایشان از رخدادهای اجتماعی تبیین‌های جامعه‌شناختی نیست، بلکه تبیین‌هایی سیاسی است. راه‌حل ایشان برای بیرون آمدن از بحران، مهندسی اجتماعی و فرهنگی مبتنی بر یک نقشه‌ی جامع و سازمان‌دهی قوی و استفاده از افراد متفکر برنامه‌ریز و وطن‌پرست است. سازمان‌دهی مورد نظر ایشان سازمان‌دهی متمرکز با رهبریت واحد و یک شورای مرجعیت و یک شورای علمی هم در کنار آن است. از آنجایی که مهم‌ترین مشکل از نظر جناب رفیع‌پور این است که بخش غیررسمی حکومت‌ستیز است، یکی از کارهای شورای مرجعیت این است که بلبشویی را که در فرایند مرجع شدن وجود دارد را حل نماید و این فرایند ملوک‌الطوایفی که در روحانیت وجود دارد باید برچیده شود. از نظر ایشان استقلال حوزه، شعار استعمار است و حوزه باید در درون حکومت ادغام شود. سازمان‌دهی مورد نظر ایشان چیزی شبیه به کلیسای کاتولیک است و نه سازمان‌دهی روحانیت شیعه‌ی فعلی که ممکن است منجر به اسلام استعماری شود. نمونه‌های موفقی که ایشان ذکر می‌کند چین و روسیه است؛ پوتین و اردوغان را به‌عنوان الگوهایی که توانستند در کشورشان استعمار را از میان بردارند و آن را سامان دهند معرفی می‌کند. حکومت باید مذهب را از نقش اپوزیسیون دربیاورد.

 ایشان همچنین از لزوم تغییر ساختار، کارکرد و محتوای تفکر اسلامی سخن می‌گوید و معتقد است محتوای فکری حوزه باید تغییر کند و اسلام باید احیا شود. راه‌حل ایشان نهایتاً ادغام بخش غیررسمی در بخش رسمی است. ایشان دوگانگی و تفاوت بین بخش رسمی (دولت) و غیررسمی (جامعه‌ی مدنی و ان. جی. اوها) را به‌عنوان یک نیروی پویا در نظر نمی‌گیرد و صرفاً به‌عنوان یک نیروی مخرب عنوان می‌کند -در خیلی از کشورهای دنیا این تفاوت و سازوکارها موجب پویایی جامعه شده است-. از نظر من، اگر در ایران تضاد بین بخش رسمی و غیررسمی تاکنون حل نشده است این مشکل جامعه‌ی ایرانی است و ما باید یک تحلیل جامعه‌شاختی داشته باشیم. در کشورهای دیگر این دوگانگی به فروپاشی دولت یا شورش مردم نمی‌انجامد. از نظر من ادغام این دو، راه‌حل نیست و این یک نوع اتوپیا و غیرممکن است. مگر می‌شود ساختار حوزه‌ی علمیه‌ی قم را تغییر داد؟ حوزه دارای سنت‌های مختلف و متنوع است و زیبایی آن هم به همین است و چرا باید ما با تغییر محتوای اسلام به تغییر سنت بپردازیم. من با راه‌حل ایشان که تمامیت‌نگر است مشکل دارم. من امیدوارم با ادامه‌ی حرکت‌های نظیر اثر ایشان، شاهد رشد جامعهشناسی در جامعه باشیم.

نظر شما