شناسهٔ خبر: 38672 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

روایتی کوتاه از ظهور یک بت نو

آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی، معتقد است آنچه آدمی را به تفکر وامی‌دارد همواره مواجهه‌ای است تروماتیک و آسیب‌زا با رویدادی «واقعی» در جهان خارج که خود را بر ما تحمیل می‌کند و روش‌های معمول تفکرمان را از هم می‌پاشاند. این پخش و گسترش نظام تفکر را شاید...

فرهنگ امروز/ اقبال فریادیان

آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی، معتقد است آنچه آدمی را به تفکر وامی‌دارد همواره مواجهه‌ای است تروماتیک و آسیب‌زا با رویدادی «واقعی» در جهان خارج که خود را بر ما تحمیل می‌کند و روش‌های معمول تفکرمان را از هم می‌پاشاند. این پخش و گسترش نظام تفکر را شاید بتوان با خوانشی از روان‌کاوی ملموس‌تر کرد. کودک انسان مادامی که متولد می‌شود با نوعی استیصال و درماندگی همراه است چراکه زمانی‌که در مرحله آینه‌ای به‌سر می‌برد یکسره تلاش می‌کند تمامی اندام‌های خود را به‌عنوان یک کل منسجم و وحدت‌یافته در نظر آورد و چون هیچ‌گاه نمی‌تواند به چنین تصویر یکپارچه‌ای از بدن خود دست یابد احساس می‌کند این استیصال و درماندگی همیشه با او همراه خواهد بود. بنابراین زمانی‌که فرد بالغ می‌شود نیز این احساس ناتوانی به‌گونه‌ای دیگر در ناخودآگاه او سر برمی‌آورد و آن زمانی است که نظام تفکرش در مواجهه با جهان پیرامون برای فراچنگ‌آوردن یک تصویر منسجم از جهان مستأصل است.
بدیو همچنین در مقاله «میل فلسفه و جهان معاصر»* میل چهار بعدی فلسفه و تفکر را چنین برمی‌شمرد: شورش، منطق، کلیت و مخاطره. شورش از این جهت که در وهله اول قسمی ناخرسندی از وضعیت موجود است که انسان را به تفکر وامی‌دارد. منطق از آنجایی که لازمه تفکر راستین، عقل و برهان است. به‌علاوه، میل فلسفه دربرگیرنده کلیت است: فلسفه همه انسان‌ها را در مقام موجودات متفکر خطاب قرار می‌دهد، زیرا فرضش آن است که همه انسان‌ها فکر می‌کنند. دست آخر، فلسفه تن به مخاطرات می‌سپارد: تفکر همواره تضمینی است که پشتیبان دیدگاه‌های مستقل است.
جهان معاصر، جهان ما، جهانی که می‌کوشیم آن را بیندیشیم و تغییر دهیم، فشاری شدید بر این چهار بعد میل فلسفه وارد می‌آورد؛ به نحوی که هر چهار بعد، رویاروی جهان، خود را در گذرگاهی سخت و تاریک می‌یابند که سرنوشت و حتی نفس وجود فلسفه در گرو عبور از آن است.
نخست تا آنجاکه وجه شورش مدنظر است، این جهان، جهان غربی، درگیر تفکر به‌مثابه شورش نمی‌شود آن هم به دو دلیل. اولا، این جهان از قبل فرمان آزادیِ‌ خود را صادر می‌کند و خود را به‌مثابه جهان آزاد عرضه می‌دارد – این دقیقا همان نامی است که به خود می‌دهد، «جزیره‌ای» رها و آزاد بر سیاره‌ای که مابقی‌اش غرق در بندگی و خرابی است. ثانیا این جهان، در عین حال شرایط و خطرات چنین آزادی‌ای را یکدست و تجاری می‌کند؛ آنها را تابع یک‌شکلیِ پولی می‌سازد، آن هم با چنان موفقیتی که جهان ما دیگر برای آزاد‌بودن نیازی به شورش ندارد، زیرا آزادی را برای همه ما تضمین می‌کند. اما استفاده آزادانه از این آزادی را برای ما تضمین نمی‌کند، زیرا چنین استفاده‌ای در واقعیت از قبل توسط زرق‌و‌برق بی‌انتهای اجناس رمزگذاری شده، هدایت گشته و در مسیری خاص به جریان افتاده است. به همین سبب است که این جهان علیه نفس این ایده که تفکر می‌تواند در حکم نافرمانی یا شورش باشد، فشاری چنین شدید وارد می‌کند.
جهان ما همچنین فشاری قوی بر بعد منطق اعمال می‌کند؛ اساساً از آن‌رو که جهان تابع رژیم عمیقا غیرمنطقی ارتباط شده است. ارتباط دنیایی را هم‌رسانی می‌کند متشکل از تصویرها، گفته‌ها، گزاره‌ها و شرح‌هایی از‌هم‌گسسته. ارتباط روز‌به‌روز، همه پیوند‌ها و همه اصول را خنثی می‌کند، آن‌هم در قالب نوعی روزمرگی که تمامی پیوندها میان عناصر را منحل می‌کند، عناصری که در سیلاب ارتباط جارو می‌شوند. و آنچه شاید حتی تشویش‌آورتر باشد این است که ارتباط توده‌ای، با تولید و انتقال نوعی روزمرگی زرق‌و‌برق‌گرا، به همه چیز رنگ و بویی سرسری و باری‌به‌هر‌جهت بخشیده که باعث فراری‌شدن تفکر شده است. بنابراین همین فرایندهای ارتباط‌اند که بر سر سخت‌بودن وفاداری تفکر به منطق فشار می‌آورند؛ و به جای منطق، گونه‌ای پخش و گسترش خیالی را به تفکر پیشنهاد می‌کنند.
تا آنجاکه به بعد کلی میل فلسفه مربوط می‌شود، جهان ما دیگر مناسب آن نیست، زیرا این جهان اساساً یک جهان تکه‌تکه و تخصصی‌شده است؛ تکه‌تکه‌شده در پاسخ به نیازهای بی‌شمار، نیاز به تکنیک و اشیاء، نیاز به دم‌و‌دستگاه‌های تولید، نیاز به توزیع حقوق و ... این تخصصی و تکه‌تکه‌‌شدن درک این نکته را دشوار می‌سازد که چه چیزی می‌تواند به‌عنوان یک معیار کلی برای هر تفکری معتبر باشد.
و سرانجام می‌رسیم به بعد ریسک‌ یا خطرکردن. جهان ما تعهدات مخاطره‌آمیز یا تصمیمات مخاطره‌آمیز را خوش ندارد، زیرا این جهانی است که در آن هیچ‌کس دیگر وسایلی برای سپردن هستی خویش به مهلکه‌های بخت ندارد. هستی مستلزم محاسبه دقیق و دقیق‌تر است؛ رویکرد محاسبه‌گرایانه مبتنی بر آینده‌ای سرشار از رفاه اقتصادی و امنیت که تضمین می‌کند زندگی منِ نوعی با هیچ مشکلی روبه‌رو نخواهد شد. این همان ضرب‌المثل قدیمی «دو دو تا می‌شود چهار تا» است که در منطق ریاضی به صورت معادله نشان داده می‌شود و مبین تعریف زندگی براساس یک معادله ریاضی است. این مطلب یادآور کاوش انیشتین است که می‌خواست معادله‌ای بیابد که همه عملکردهای طبیعت را بیان کند. ولی آیا چنین معادله‌ای ممکن است؟ یا به عبارتی دیگر اصلا می‌توان تمامی عملکردهای طبیعت را نه‌فقط در قالب یک معادله بلکه حتی به هر فرم و روش دیگری هر چند هم بسیط بیان کرد؟ اینجاست که با مسئله «امر واقعی» لاکانی یا امر نام‌ناپذیر روبه‌رو می‌شویم. درواقع ناتوانی سوژه از ترسیم حیات در قالب یک کل منسجم. این همان سویه نام‌ناپذیر هستی است. ولی شاید بتوان در وضعیت فعلی نامی برای آن یافت. نامی که از حیث فرم و حجم نه‌تنها فراتر از یک معادله نیست، بلکه حتی فروتر از آن، در حد یک اسم. ولی از حیث محتوا و مفهوم بسیار فراتر از آن بوده که به طرزی باورنکردنی در هیأت یک بت نو ظهور کرده است. این بت نو «پول» است. البته با شعاعی به‌مراتب گسترده و پیچیده که همه‌چیز را چنان به زیر سلطه خود کشانده که یا اساسا فاقد معنا شده‌اند یا لااقل کم‌رنگ شده‌اند. همه‌چیز از علم و سیاست گرفته تا فرهنگ و هنر و حتی فلسفه هم- با میل چهاربعدی‌اش- تابع نظام یک‌شکلی پولی و مبادله شده و در مقابل فشار فوق‌بشری اقتصاد کمر خم کرده است. احتمالا یکی از دلایل بیمارپنداشتن فلسفه در عصر حاضر همین مسئله است. بدین‌سان میل فلسفه در جهان با چهار مانع اصلی برخورد می‌کند. این موانع عبارت‌اند از: حکومت اجناس و کالاها، حکومت ارتباط، نیاز به تخصصی‌شدن تکنیکی، و ضرورت محاسبه‌گرایانه ایمنی- که فصل مشترک همه آنها مسئله اقتصاد است.
اخیراً در یک نظرسنجی عمومی در مورد اینکه «بزرگ‌ترین متفکر هزاره دوم چه کسی است؟» اکثریت به کارل مارکس، متفکر بزرگ آلمانی، رای داده‌اند. اینکه چرا مارکس شایسته چنین عنوانی شده است یک دلیلش این است که تفکری که مارکس بنیان نهاد آن‌قدر قوی بود که کشورهای زیادی تحت‌تأثیر نظریات وی، کمونیست یا سوسیالیست شدند و دلیل دوم هم نوشتن آثاری برجسته بود که جای بسی تأمل‌اند. از آن جمله می‌توان کتاب «سرمایه» را نام برد کتابی از نظر اقتصاد سیاسی بسیار فنی و پرمحتوا و در فصول اول بسیار غامض و پیچیده و حتی فلسفی. تمامی سرفصل‌های کتاب به مسائلی همچون ارزش مبادله، ارزش کالا، شیء‌شدگی، بت‌وارگی کالا، پول و ... می‌پردازد. اینکه بزرگ‌ترین متفکر هزاره دوم در بهترین اثرش قویاً به مسئله‌ای به‌ظاهر در درجه دوم اهمیت یعنی «پول» می‌پردازد خود دال بر این مدعاست که همه‌چیز در کسوت نظام مبادله و پول درآمده است. انسان خود را به‌عنوان سوژه در مقابل جهان یعنی ابژه دارای این قدرت آگاهی می‌پندارد که بتواند تصویری جامع از جهان ارائه دهد معادله‌ای که موازنه‌اش توسط یک ابژه دیگر به‌هم خورده است. این ابژه مزاحم که استحاله یافته و خود به سوژه بدل شده «پول» است. پول در اینجا در نقش کاتالیزور ظاهر شده و مدام در راستای از‌هم‌پاشاندن نظام تفکر ایفای نقش می‌کند و مانع از این می‌شود که یک کل وحدت‌یافته و منسجم تصویر شود. تفکری که سودایش به زیرآوردن چرخ نیلوفری است اکنون خود را درمانده و بیمار می‌یابد و در سیلان اعداد و ارقام دست‌وپا می‌زند. ولی یک اصل هنوز هم که هنوز است پابرجاست و آن اینکه «برای درمان تنها باید به خود بیمار مراجعه کرد«. باید به فلسفه رجوع کرد و با درهم‌آمیختن چهار بعد شورش، منطق، کلیت و مخاطره که برانگیزاننده تفکرند درصدد یافتن راهی برای درمان بود. در پایان مقاله مذکور بدیو چنین می‌گوید: جهان از فلسفه چیزی می‌خواهد. تنها جهان- نه ایزد یا پیامبری- دارد به فلسفه می‌گوید: «برخیز و گام بردار!».
*نگاه کنید به رخداد ٣: الن بدیو، نشر فرهنگ صبا، ١٣٨٨

روزنامه شرق

نظر شما