شناسهٔ خبر: 34369 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفتاری از رضا داوری اردکانی درباره اندیشه دکتر علی شریعتی؛

ایدئولوژی از نگاه اصلاح اجتماعی و تاریخی

داوری شریعتی در نظر دکتر شریعتی، نجات از الیناسیون (از خود بیگانگی) به معنی بازگشت به گذشته نیست؛ بلکه آزادی از آن است. من هیچ جا در آثار او ندیدم که سفارش کند به گذشته برگردیم و هیچ‌کس دیگر هم خروج از الیناسیون را با بازگشت به گذشته یکی ندانسته است؛ ولی به هر حال تذکر نسبت به گذشته، شرط آزادی حقیقی است. بازگشت به خویشتن غیر از بازگشت به گذشته است.

 

دکتر رضا داوری اردکانی:


اشــــاره: این متن خلاصه‌ای از مصاحبه‌ای است که اوایل دهه هفتاد در ششمین ویژه‌نامه جهان اسلام چاپ شده است.

 

مواجهه با شریعتی

باید توجه داشته باشید که من و شما (خواننده جوان) به دو نسل و یا شاید به دو عالم تعلق داریم. شاید شما فقط افسانه او را شنیدید. شریعتی برای شما یک افسانه است. اما من با ایشان دوست و همکار بودم. شما زمان دکتر شریعتی را درک نکردید و شاید آن زمان را از ورای آثار دکتر شریعتی می‌بینید. پس نسبت من و شما با دکتر، دو نسبت است. شما از خلال معانی و مفاهیم سیاسی و اجتماعی با شریعتی تماس می‌گیرید و من با احوال او آشنا بودم. به این جهت احتمال دارد که حکم من و شما در باب شریعتی یکی نباشد. البته این، به آن معنی نیست که من و شما نمی‌توانیم به او احترام کنیم یا به بحث جدی در باب آثار او بپردازیم؛ اما تصور من عمدتاً به احوال و سکنات و حرف زدن و صمیمیت او و آتشی که در درونش بود برمی‌گردد.

من هر وقت به یاد دکتر شریعتی می‌افتم و به احوال قبض و بسط او فکر می‌کنم، درباره مقامش در جامعه‌شناسی، تاریخ، سیاست، انقلاب، و تفسیری که از اسلام و به‌طور کلی از دین می‌کند، مطلب دیگری است. و در آن‌جاست که می‌توانم با او بحث کنم. البته دکتر شریعتی اهل بحث نبود و کم‌تر به بحث با اشخاص علاقه داشت، اما هر کس که نظری دارد در نظرش می‌توان چون و چرا کرد، چون و چرا کردن در سخن یک نویسنده و مخصوصاً سعی در فهم نوشته‌های او نوعی احترام است؛ زیرا تا نوشته‌ای به نظر مهم نیاید، خوانده نمی‌شود و مورد بحث قرار نمی‌گیرد.

 

نحوه فهم مفاهیم (اگزیستانسیالیسم، اومانیسم) از منظر شریعتی

چنان‌که می‌دانید دکتر شریعتی با ادبیات معاصر غرب و مفاهیم فلسفی در معنای سیاسی به خصوص با حوزه‌ ادبی اگزیستانسیالیسم و با نوشته‌های کسانی چون ژان پل سارتر آشنا بود، اما نمی‌توان او را پیرو اگزیستانسیالیسم دانست؛ حتی نمی‌توان گفت که تلقی او از انسان، دقیقاً تلقی اگزیستانسیالیستی باشد. دکتر شریعتی بیش‌تر از وجهه نظر سیاسی به سارتر و نزدیکان او علاقه داشت؛ او به مفهوم آزادی ـ چنان‌که سارتر می‌گفت ـ تعلق خاطر داشت. ولی البته این معنیِ آزادی را به لوازم و ریشه‌هایی که این مفهوم در سارتر دارد، برنمی‌گرداند. زیرا دکتر شریعتی به خدا و نبوت قائل بود، بشرِ سارتر، بشر بی‌خدا (Athe)است و اگزیستانسی که او می‌گوید در واقع به معنای میل به خدا شدن و خدا بودنِ بشر است (هرچند که در نظر سارتر، این یک سودای محال است) دکتر شریعتی، چنین مبنایی را نمی‌توانست بپذیرد؛ مع‌هذا از حیث سیاسی به سارتر نزدیک بود. اقتضای نظری که سارتر به مفهوم آزادی داشت، این بود که کتاب فانون را بخواند و حتی بر آن مقدمه بنویسد و آن را تحسین کند و در عین حال بگوید که این کتاب، تُفی است که فانون به صورت ما اروپاییان می‌اندازد. و اساساً همین صراحت بیان و تعهد سارتر است که موجب می‌شود شخصی مثل دکتر شریعتی نسبت به سارتر حالت تحسین داشته باشد.

دکتر شریعتی به فانون نزدیک بود. فانون هم به نوبه خود تا اندازه‌ای مورد تأیید ژان پل سارتر قرار گرفته است. قرابت دکتر شریعتی با فانون بسیار زیاد است. این دو، در نگاه‌شان به سوسیالیزم، سیاست، انقلاب و مهم‌تر از همه در شور و شیدایی قابل قیاس‌اند. مع‌هذا همه عقایدشان را نمی‌توان بر هم تطبیق کرد.

این وجه نظری سیاسی را در دیگر مفاهیم و اندیشه‌های مورد توجه شریعتی نیز می‌توان یافت. برای مثال اومانیسم به معنی مذهب اصالت بشر است و در آن بشر، دائرمدار همه چیز دانسته می‌شود؛ اما گاهی مراد از اومانیسم این است که حق بشر را به او بدهید و حرمت و کرامت او را رعایت کنید. شریعتی وقتی از اومانیسم سخن می‌گفت وجهه نظر سیاسی داشت و در مقابل کسانی می‌ایستاد که به حریم حرمت و کرامت بشر تجاوز می‌کنند و البته هر کسی که صادقانه و صمیمانه به علم و تفکر و تحقیق، تعلق خاطر داشته باشد، رعایت حق و عدل نسبت به بشر را از زمره اصول قرار می‌دهد.

ممکن است که ما اومانیسم را در برابر قرون وسطی طرح کنیم. این مطرح کردن به دو اعتبار ممکن است: یکی به این‌که در قرون وسطی اصلاً جانب بشر را رعایت نمی‌کردند و اعتبار دیگر ـ که در این سال‌ها مطرح است و شریعتی هم آن را مذمت می‌کرد ـ آن‌که در این اومانیسم، خدا و دین کنار گذاشته شود و بشر، همه‌کاره باشد و جای خدا بنشیند. به گمان من این تلقی از اومانیسم، مقبول شریعتی نبود. البته اومانیست (به معنی اصلی لفظ) کار آسانی نیست و اگر کسی در باب انسان تفکر نکرده باشد و با تفکر از اومانیسم نگذاشته باشد، چه‌بسا در دام آن بیفتد.

وقتی شریعتی درباره انسان در عالم غرب صحبت می‌کند به مفهوم الیناسیون نظر دارد و در همین جاهاست که به هگل و سارتر توجه می‌کند. تا آن‌جا که من می‌فهمم، مطلب الیناسیون و تکنیک مورد نظر دکتر شریعتی بوده است. دکتر شریعتی با این‌که در جای جایِ آثارش، نگران انحطاط اخلاقی غرب و تنزل مقام آدمیت است، ولی در این باب به ژان پل سارتر در دوران اخیر عمر او ـ وقتی که کتاب «نقادی عقل دیالکتیکی» را نوشت ـ نزدیک است. اما وقتی از اومانیسم دفاع می‌کند گویی تکنیک و سیستم، آدمیت آدم را به خطر انداخته و مورد تهدید قرار داده است.

 

آزادی از "از خود بیگانگی" و طلب اجتماعی شریعتی

در نظر دکتر شریعتی، نجات از الیناسیون (از خود بیگانگی) به معنی بازگشت به گذشته نیست؛ بلکه آزادی از آن است. من هیچ جا در آثار او ندیدم که سفارش کند به گذشته برگردیم و هیچ‌کس دیگر هم خروج از الیناسیون را با بازگشت به گذشته یکی ندانسته است؛ ولی به هر حال تذکر نسبت به گذشته، شرط آزادی حقیقی است. بازگشت به خویشتن غیر از بازگشت به گذشته است. این خویشتن ممکن است مغلوب و شکست خورده باشد و لازم شود که سرپا بایستد و نقایص او و موانع کمال بشری‌اش رفع شود. بنابراین، به نظر او نباید به جامعه گذشته برگردیم، بلکه باید رو به سوی آینده داشته باشیم. اگر او مفاهیمی را از گذشته می‌گیرد و آن‌ها را مناسب‌تر می‌داند و فی‌المثل مفهوم «امت» را بهتر از ملت و مفهوم «امامت» را از پیشوایی و رهبری و ریاست بهتر می‌داند، مرادش این نیست که به سیستم گذشته برگردد. بلکه منظور این است که امت، جامعه‌ای است که در آن، اتحاد و دوستی و الفت وجود دارد و تعبیری که از جامعه «امّی» دارد ناظر بر جامعه‌ای است که در آن، دوستی و مهر و وفا وجود دارد و به این جهت این مفاهیم را ترجیح می‌دهد.

باید در نظر داشته باشید که تلاش یک متفکر و نویسنده در این است که چیزی را نشان دهد. او در طلب است و در این طلب می‌کوشد. عمده این است که او در راهی وارد شده و جهد و کوشش کرده است. به هر حال شریعتی در فکر و روح جوانان و حتی در هم‌سن و سالانش نفوذ کرده است. آثار او را با احترام و رغبت مطالعه کرده‌اند. اسمش ماندنی و ماندگار شده است و این‌ها بی‌وجه و بی‌جهت نیست. هم‌چنین، انکار نمی‌توان کرد که او حرفی برای گفتن داشته و می‌خواسته که با گفته خود، دیگران و عالم موجود را دگرگون سازد.

توجه شریعتی به سوسیالیسم به نحو دیگری بود. این نکته پرمعنی است که یکی از احزابی که در جبهه ملی تشکیل شد، «حزب سوسیالیست مسلمان» بود که مرحوم محمد نَخشَب تأسیس کرد و شریعتی جوان هم به آن نزدیک بود. از این جهت، سوسیالیسم در معنای عامش، نه در معنی مارکسیستی‌اش ـ بلکه به معنای ایده‌آل عدالت اجتماعی و جامعه عادله ـ با دین منافات ندارد و مانعه‌الجمع با دین نیست. به این جهت شریعتی می‌توانست مسلمان باشد و به ایده‌آل سوسیالیسم یعنی جامعه‌ای که عدالت و مساوات و آزادی دارد، معتقد باشد و اصلاً برای همین هم مبارزه می‌کرد. او با همه ارزش‌های تمدن غربی مخالف نبود. با علم و تکنولوژی مخالف نبود بلکه می‌کوشید آثار سوء اخلاقی این تمدن محو شود و حذف شود.

خدمت او ایجاد یک جنبش و نهضت در میان جوانان و به خصوص جوانان دانشگاهی بود. دکتر شریعتی جوانان را به دین و نفوذ و قدرت آن متوجه کرد و بسیاری از جوانان، آینده را در تحقق طرح‌های او دیدند. اما ایدئولوژی برخلاف فلسفه این عیب را دارد که ایدئولوگ‌ها به جای پیروان فکر می‌کنند و این‌ها دیگر نیازی نمی‌بینند که فکر کنند، و حتی دیگران را هم از فکر کردن منع می‌کنند.

 

التقاط مفهومی در مقام وحدت

من نمی‌توانم بگویم که شریعتی چه چیزی را از کجا گرفته و چه چیزی را پهلوی چه چیز قرار داده است. کسی که می‌تواند نظر داشته باشد، هرچند که خودش به التقاط بپردازد، این التقاط در وجود او یک وحدتی پیدا می‌کند. در شریعتی مطالب، وحدت پیدا کرده و تجزیه این وحدت و کشف اجزاء مقوم و متشکل آن، کار دشوار و شاید بی وجهی باشد. دکتر شریعتی جامعه‌شناسیِ غربی خوانده بود و اگر جامعه‌شناسی نخوانده بود، این حرف‌ها را نمی‌زد. او آثار بعضی نویسندگان سیاسی غرب را خوانده بود. او رمان و شعر خوانده بود، مع‌هذا توجه کنید که او یک مسلمان بود و پرورده یک خانواده دینی و مأنوس با فرهنگ اسلامی، در خانه‌ای بزرگ شده بود که در آن معارف اسلامی تفهیم می‌شد، ولی آن‌چه به فکر و نظر شریعتی، صورت داده مطالعات سیاسی و اجتماعی او بود. [در واقع نگاه ایدئولوژیک شریعتی وحدت نظری برای مباحث ایشان ایجاد می‌کرد. اما این ایدئولوژی را چگونه می‌توان بررسی کرد؟]

 

بررسی ایدئولوژی آن‌چنان که شریعتی داشت

در مورد یک ایدئولوژی، سه نحو می‌توان اظهار نظر کرد:

۱. نخست این‌که گفته شود: «من کاری به ایدئولوژی ندارم و اهل ایدئولوژی نیستم.»

۲. دوم آن‌که: هدف ایدئولوگ که ایدئولوژی‌اندیشی است آیا اساساً درست است یا درست نیست.

۳. و بالاخره این‌که صرف‌نظر از درست بودن یا نبودن ایدئولوژی، این مهم است که آیا کار، ماهرانه و هنرمندانه انجام شده است یا نه.

و آیا در بنای ایدئولوژی به آسانی می‌توان خللی وارد کرد. ولی هیچ‌یک از این سه کار آسان نیست. اصلاً در باب ایدئولوژی نمی‌توان بحث کرد؛ زیرا ایدئولوژی مقام مخالفت و موافقت است. البته از وجهه نظر سوم می‌توان این‌طور پاسخ داد که شریعتی در کار ایدئولوژیک کردن دین، یعنی در ساختن یک ایدئولوژی با استفاده از مصالح گوناگون که تحصیل کرده بود (و این مصالح، فقط از اسلام و سوسیالیسم نبود؛ بلکه از فلسفه اگزیستانس و نیز اطلاعات تاریخی و جامعه‌شناسی هم بود) قدرت داشته است.

این‌که ایدئولوژی چیست و چه می‌تواند بکند و چه امیدی می‌توان به آن داشت بحث و مطلب دیگری است و من هم در این مورد نظری دارم. (البته ایدئولوژی به معنای خاص نه به معنای متداول آن که گاهی با شریعت و دین یکی دانسته می‌شود) اما من هرگز در این مسائل با دکتر شریعتی بحث نمی‌کردم. ایشان بحث و جدل را درست نمی‌دانست؛ اصولاً آدم‌هایی که آتش و شور عمل دارند، وقت خود را صرف چون و چرا نمی‌کنند، این‌که گفته می‌شود یا می‌شد که او فلسفه نمی‌دانست، اصلاً او داعیه فلسفه‌دانی نداشت و در باب هر کس با توجه به داعیه‌ای که دارد باید حکم کرد.

گوش‌هایی که برای شنیدن سخن شریعتی باز شد طالب فقه و فلسفه نبود. او به این پرسش جواب داد که چه باید کرد و هنرش در این بود که مشکل بزرگ را چندان مشکل نیافت و به مخاطبان خود نگفت که شما از عهده حل مشکل برنمی‌آیید و هیچ ایدئولوگی به پیروان خود نمی‌گوید که راه، چه مخالفت‌ها دارد و نهایت آن ناپیداست بلکه رسیدن به مقصد را عملی و آسان جلوه می‌دهد.

و آخرین سخنم این است که ما می‌توانیم با شریعتی مخالف باشیم؛ اما نمی‌توانیم برتری او را انکار کنیم. هم‌چنین می‌توانیم برای او مقام بزرگی قائل باشیم اما حق نداریم که بگوییم چون او فکر کرده است دیگر نیازی به فکر کردن نیست.

 

منبع: سوره اندیشه

 

نظر شما