شناسهٔ خبر: 33341 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

یک درس‌گفتار برای آشنایی با «سوبژکتیویسم»

از مهم‌ترین مؤلفه ­های غرب مدرن، انسان­ محوری است که در تمامی ساحات اندیشه و عمل انسان مدرن ریشه دوانده است. این مفهوم در قالب فلسفه تحت عنوان «سوبژکتیویسم» به کار می­‌رود.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ «خودبنیادی» عنوان درس‌گفتارى از «دکتر قربانی» در باب مفهوم سوبژکتیویسم و سیر پیشرفت آن است. این درس‌گفتار حاصل سلسله جلسات سطح دو سیزدهمین دورۀ آموزشى تربیتى «والعصر» در تابستان  ۱۳۹۰ است. کلیاتی از این درس‌گفتار برای استفاده علاقه‌مندان به شرح زیر تلخیص شده است:

چیستی سوبژکتیویسم و سیر پیشرفت آن

از مهم‌ترین مؤلفه ­های غرب مدرن، اومانیسم یا انسان­ محوری است که در تمامی ساحات اندیشه و عمل انسان مدرن ریشه دوانده است. این مفهوم در قالب فلسفه و معرفت­ شناسی، تحت عنوان « سوبژکتیویسم» یا اصالت فاعلِ شناسا به کار می­رود. تئوریزه‌شدن اندیشۀ اومانیستی با عنوان سوبژکتیویسم در فلسفه ­های مغرب‌زمین و همچنین سیر ظهور، تقویت و اوج­ گیری آن در این فلسفه ­ها از اهمیت ویژه ­ای برخوردار است.

در این نوشتار، پس از کاوش در مفهوم سوبژکتیویسم ، به صورت خلاصه سیر پیشرفت این مؤلفه در بعضی از مهم‌ترین فلسفه­ های غربی از «دکارت» تا «سارتر» توسط دکتر قربانی مورد بررسی قرار می­گیرد.

سوبژکتیویسم

سوبژکتیویسم تقریباً از زمان دکارت و حتی می­‌شود گفت از اواخر قرون وُسطی؛ یعنی از رنسانس به بعد مطرح می‌­شود، اما مسألۀ اصلی سوبژکتیویسم از همان دورۀ مدرن شروع می­‌شود. سوبژکتیویسم که از کلمۀ «سابجکت» (subject) گرفته شده در واقع به تقابل «سابجکت» و «آبجکت» می‌­پردازد.

سابجکت، ذهن است به معنی شناسنده و آن شیء که مقابل فرد قرار می‌­گیرد و مورد شناسایی است، می­‌شود عین یا آبجکت. به عنوان مثال فردی که به یک قلم نگاه می­‌کند، سابجکت است و آن قلم، آبجکت است.

یکی از موضوعات مهم فلسفۀ غرب، سابجکت و آبجکت و نحوۀ تقابل و ارتباط این دو است که از آن تعابیر گوناگونی شده. به این دلیل که در بحث معرفت که موضوع مهم فلسفۀ غرب است، باید این نکته به دقت تبیین شود که کدامیک از این دو اهمیت بیشتری دارد.

سوبژکتیویسم را می‌­توان به معنای خودبنیادی انسان یا محوریت انسان در هستی تعریف کرد که تعبیر غیر فلسفی آن عبارت است از هیومنیزم یا اومانیسم که تعبیر دیگری از سوبژکتیویسم است و به معنای خود­بنیادی یا مبنا قرار گرفتن انسان است.

ابعاد سوبژکتیویسم

سوبژکتیویسم یا اومانیسم، ابعاد گوناگونی دارد که به سه بعد از آن خواهیم پرداخت که عبارتند از بُعد معرفت‌شناسی، بعد هستی‌شناسی و بعد اخلاقی و دینی.

بعد معرفت‌شناختی سوبژکتیویسم به این معناست که تنها فهم انسان ملاک است و همه چیز تنها از طریق فهم و عقل انسان مورد فهم، تبیین و تفسیر قرار می­‌گیرد و عقل انسان تنها و مهم‌ترین مرجع فهم کل هستی است.

از منظر هستی‌شناختی، سوبژکتیویسم به این معناست که از میان موجودات جهان، انسان محور است؛ یعنی مرکزیت هستی با انسان است و هستیِ خدا و جهان در پرتو انسان معنا دارد.

از جهت اخلاقی و دینی که متأثر از دو بعد قبلی است، انسان، معیار پایه‌گذاری اخلاق و ارزش‌گذاری امور اخلاقی است. بر این اساس یک انسان در جامعۀ ما می­‌تواند تعریف خاصی از اخلاق داشته باشد که متفاوت از نگاه یک انسانی باشد که در جامعه‌­ای دیگر زندگی می‌­کند به این دلیل که ملاک، انسان است. با این مبنا دین هم متکی بر انسان است. یعنی نوع نگاه انسان و میزان نیازش به دین، ماهیت دین را تعیین می­‌کند.

نسبت سوبژکتیویسم با مدرنیسم و راززدایی از جهان

سوبژکتیویسم با مدرنیته، دارای نسبت­‌های ذاتی است که به عنوان نمونه می‌­توان به در یک راستا بودن این دو اشاره کرد. به عبارتی هردو در تغییر جایگاه انسان نسبت به هستی یا نسبت به خدا و جهان و بشری‌کردن امور، مشترک هستند. ملاک‌بودن انسان و محوریت او، در ابزارهای مدرنیته کاملاً مشهود است.

یکی از ویژگی‌های تفکر سوبژکتیو این است که از امور جهان راززدایی می­‌کند؛ به این معنی که در جهان قرون وسطایی به دلیل محوریت خدا، اموری الهی در جهان وجود دارد که عقل بشری به تنهایی نمی­‌تواند آن‌ها را درک کند؛ یعنی اموری که با عقل بشری قابل درک نیستند و لازم است از کتاب یا سنت استمداد شود تا بتوان آن‌ها را درک کرد. در نگاه سوبژکتیویسم، این امور کنار گذاشته می­‌شوند، زیرا نگاه این تفکر به دنیا و سامان‌دادن به امور دنیا بر اساس عقل بشر است.

فهم سوبژکتیویسم از رهگذر فیلسوفان مدرن

اگر بخواهیم در شکل­‌گیری مؤلفه­‌های معنایی سوبژکتیویسم تأملی داشته باشیم، باید فیلسوفان دورۀ مدرن را بشناسیم و افکار آن­ها را مورد بررسی قرار دهیم. فهم آرای این‌ها برای فهم سوبژکتیویسم لازم است اما در این مجال به لُب مطلب اکتفا می‌­کنیم و صرفاً روی چهار فیلسوف که جریان اصلی بودند، متمرکز می­‌شویم. بحث را از دکارت آغاز می‌­کنیم، سپس یک مقداری سوبژکتیویسم کانت را مورد بررسی قرار می­‌دهیم، بعد از آن نیچه و در نهایت سارتر را مورد بررسی قرار می‌دهیم، چرا که جریان اصلی تقریباً این افراد هستند.

رنه دکارت؛ آغازگر سوبژکتیویسم

اولین فیلسوفی که در این دوره با او مواجه می­‌شویم، «رِنه دکارت» است. دکارت فیلسوفی است که استارت فلسفه­‌اش با شک آغاز می­‌شود، یعنی پس از مطالعۀ معارف زمان خود و رسیدن به پختگی عقلانی، تازه در همه امور شک می­‌کند. از همین‌جا سوبژکتیویسمِ دکارت شروع می­‌شود.

وی که به طور کامل شک کرد، از شک کلی به خودِ واقعیت شک رسید، از واقعیت شک به شک‌کننده، و شک‌کننده هم خودش است. این، نقطۀ آغازین فلسفۀ دکارت است؛ یعنی دکارت مقدم بر هر واقعیتی و مقدم بر هر حقیقتی هستی خودش را اثبات می­‌کند. هنوز هستی خدا، هستی موجودات دیگر، حتی هستی انسان­‌های دیگر اثبات نشده‌­اند. سوبژکتیویسم از این‌جا آغاز می­‌شود. پس انسان اصل است و هیچ اصلی به جز خود انسان وجود ندارد. دکارت فلسفۀ خود را از این‌جا آغاز می‌­کند.

دکارت برای اثبات خدا به چند برهان متصل می­‌شود که اکثر این بَراهین قبل از دکارت هم بوده‌­اند. نکته‌­ای که در اثبات وجود خدا هست، این است که دکارت دنبال علامتی از خدا در خودش است و می­‌خواهد از طریق وجود خودش خدا را اثبات کند. بنابراین آن‌چه دکارت به دنبالش است، مفهوم خدا در انسان است.

در واقع، اولین یقینی که برایش آشکار می‌­شود یقین انسانی و هستی خودش است، دکارت از طریق دریچۀ فهم انسان می‌­رود خدا را اثبات می‌کند. معنای این کار این است که هستی خدا و نحوۀ فهم خدا وابسته به انسان است که این همان سوبژکتیویسم است؛ یعنی اگر ذهن دکارت طور دیگری بافته می‌­شد، امکان داشت اصلاً به اثبات خدا هم منجر نشود، بلکه به اثبات یک چیز دیگر یا خدای خاص دیگری منجر شود.

در فلسفۀ دکارت دو نکته باقی می‌­ماند که در سوبژکتیویسم بسیار حائز اهمیت است. یکی این‌که دکارت اولین فیلسوف در دورۀ جدید است که تأکید می‌­کند انسان­‌ها از نظر عقلی مساوی هستند. این تساوی عقول انسان‌ها یا تساوی انسان‌ها در بهره­‌مندی از موهبت عقل، منشأ دموکراسی است.

نکتۀ دوم در اندیشه دکارت این است که بعد از اثبات وجود خدا، جهان را هم به همین شیوه اثبات می‌­کند؛ به این تفصیل که ما احساسات یا دریافت­‌هایی از اشیای پیرامون خود داریم که این اشیا وجود دارند. نکتۀ قابل توجه در این استدلال، این است که وجود اشیای جهان خارج نیز وابسته به انسان است.

کانت و ادامۀ سوبژکتیویسم

آن‌چه در فلسفۀ کانت با سوبژکتیویسم ارتباط دارد، «انقلاب کوپرنیکی» کانت است. در معرفت‌شناسی، یکی از نظریه‌ها، نظریۀ «مطابقت» است که عبارت است از مطابقت ذهن با اشیای خارجی. به عنوان مثال، تصوری که از یک درخت خارجی در ذهن انسان وجود دارد، اگر با خود آن درخت خارجی مطابق بود، آن تصور، حقیقی است.

اما کانت بر اساس نگاه سوبژکتیو، جای ذهن و عین را عوض می­‌کند. این کار مشابه همان کاری است که کوپرنیک انجام داد و جای خورشید و زمین را عوض کرد. وی چنین ادعا کرد که تاکنون می‌­گفتند ذهن ما باید با خارج مطابقت پیدا کند، حال می­‌گوییم معرفت یعنی متعلقات خارجی با ذهن مطابقت پیدا کنند.

ارتباط این مبحث با سوبژکتیویسم این است که در این‌جا ذهن، محور، معیار و دریچه­‌ای است که اشیای خارجی، تصورات خارجی، مفاهیم خارجی، کثرات خارجی و… از این طریق باید وارد شوند تا بتوان آن‌ها را درک کرد. پس در معرفت‌شناسی کانت، ذهن تعیین می­‌کند چه چیزهایی را انسان دریافت کند، چگونه بر روی این‌ها کار بشود و چه چیزی تولید شود.

نکتۀ دیگری که با سوبژکتیویسم ارتباط دارد، تفکیک عالم پدیدارها از عالم ناپدیدارها است. در دورۀ مدرن، کانت اولین فیلسوفی است که می­‌گوید ما یک عالم ناپدیدارها داریم و یک عالم پدیدارها و عقل انسان فقط به این عالم پدیدارها احاطه دارد، زیرا منشأ شناخت انسان، تجربه است. پس مدیریت ما فقط در این عالم هست و به عالم بالا دسترسی نداریم، زیرا فقط با عالم پدیدارها سر و کار داریم.

بحث دیگری که به سوبژکتیویسم ارتباط دارد، بحث اخلاق کانت است. اخلاقی که مورد نظر کانت است، اخلاقی است که ارادۀ نیک، تکلیف، وجدان، امر مطلق و هر ویژگی دیگری که بتوان برای اخلاق در نظر گرفت، مربوط به انسان است. خود انسان قوانین اخلاقی را پایه‌­گذاری می­‌کند. غایتش هم خود انسان است. بنابراین یک اخلاق کاملاً انسانی است و فراتر از انسان هیچ معنایی برایش نمی­‌شود تصور کرد.

فلسفۀ نیچه و اوج­‌گیری سوبژکتیویسم

نیچه در واقع از بزرگ­ترین فیلسوفان غرب است که نظراتش در قرن بیستم بسیار مهم و تأثیر­گذار بوده است. در آراء نیچه چندین محور وجود دارد که با سوبژکتیویسم مورد نظر ما ارتباط دارد. محور اول، «نهیلیسم» یا «پوچ­‌گرایی» و محور دوم، «ارادۀ معطوف به قدرت» است.

بنابر اصل ارادۀ معطوف به قدرت، قصد اصلی فیلسوفان از بیان این مطالب، برای به کرسی نشاندن انسان است و همۀ مکتب­‌های فلسفی هدف نهایی و نهفته‌­شان رساندن انسان به عرصۀ کرسی است. معنای اصلی نهیلیسم هم به این معناست که فراتر از فهم انسان، هیچ ارزشی وجود ندارد و ارزش‌ها را هم خود انسان پایه‌گذاری می‌کند و در واقع همۀ ارزش‌­ها قراردادی‌­اند.

وی غایت،‌ اصل و‌ مبنای هستی را غریزۀ مادی و جنسی انسان می‌­داند. نیچه می­‌گوید انسان ملاک همه چیز در هستی است و حتی می‌­تواند دیگر انسان­‌ها را تحت سیطرۀ امیال خود دربیاورد.

سارتر و سوبژکتیویسم

دیدگاهی که در مورد نیچه گفته شد، بعد از نیچه در فیلسوفان اگزیستانسیالیسم هم ادامه پیدا می­‌کند. سارتر که یک فیلسوف اگزیستانسیالیست می­باشد، تقریباً در این زمینه پیرو نیچه است. خلاصۀ دیدگاه سارتر این است که انسان یک موجود مطلقی است و در واقع به دنبال این است که انسان را به یک موجود مطلق از نظر معرفتی، وجودی و… تبدیل کند. بر اساس اندیشۀ سارتر، خدا مزاحم وجود انسان است و در واقع از دیدگاه امثال سارتر، وجود دیگر، مانع وجود من است، زیرا انسان می­‌خواهد به قدرت مطلق برسد و در جهان، حاکم مطلق باشد.

مجموعۀ بحث­‌هایی که از دکارت، کانت، نیچه و سارتر بیان شد، دارای یک محور مشترک بود که عبارت است از تأکید بر اصالت و محوریت انسان.

صوت این جلسات به همت مؤسسۀ علمی- فرهنگی سدید پیاده‌سازى شده و پس از ویرایش به صورت جزوه‌ای در آمده است که علاقه‌مندان می‌توانند با مراجعه بهسایت موسسه این جزوه را خریداری کنند.

نظر شما