شناسهٔ خبر: 32788 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

درباره سپانلو خزعبلات ننویسید

پس از مرگ«شاعر تهران» عده زیادی، از روزنامه نگار و شاعر گرفته تا فیلمساز و نویسنده وبازیگر برای او و به ظاهر به یادش در روزنامه‌ها نوشتند

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛فرزام شیرزادی در یادداشتی نوشت: برای کسی که دوستش داشته‌اید و گمان می‌‌کنید در زندگی فرهنگی یا غیر فرهنگی تان ردپایی به جا گذاشته وحالا می خواهید چند سطر را به یاد ونامش سیاه کنید، وقت صرف کنید و دست کم نوشته‌تان را پاکنویس کنید. لطفا خزعبلات ننویسید. کسی شما را مجبور به نوشتن نکرده است‎. ولو نوشتن برای محمد علی سپانلو که اگر شعری نمی‌سرود و کتابی را هم به فارسی برنمی‌گرداند، دوجلد«بازآفرینی واقعیت» و «در جستجوی واقعیت» او کاری ماندگاراست که می‌توان بارها خواندش.

پس از مرگ«شاعر تهران» عده زیادی، از روزنامه نگار و شاعر گرفته تا فیلمساز و نویسنده وبازیگر برای او و به ظاهر به یادش در روزنامه‌ها نوشتند. در میان نوشته‌هایی که خواندم، جز یادداشت آقای حسینی که بار عاطفی داشت و شعری کوتاه و موجز از آقای عباس صفاری، باقی-البته همه را نخواندم- خاطرات شخصی و دو نفره بود که ارزش سرسری خواندن را هم نداشتند. عده‌ای هم چنان از سر نخوت خود را با شاعر تهران رفیق گرمابه و گلستان دانسته بودند که جز خود شیفتگی و القای رب‌النوع نخوت بودن نویسنده‌اش، مایه دیگری نداشت. عجیب و افسوس آنکه قدیمی‌ترها و آنان که باید برایشان کلاه از سر بردارم هم یادداشت‌شان برای خواننده گذری روزنامه هم چیزی جز بیهودگی نداشت. انگار که این عزیزان در پی فرصت طلبی و روی خط شهرت طلبی سرشتی وکاملا پوچ برای سپانلو نوشته‌اند. با کمال تاسف اکثر یادداشت‌ها- به ویژه آنها که خاطره‌شان دو نفره بود- هیچ حس گرم، سرد و حتی ولرمی را به خواننده منتقل نمی‌کرد ودر عمق مفهومی ربطی به زندگی و مرگ سپانلو نداشت. مثلا آقای داریوش مهرجویی که استادی بزرگوارند، یادداشت خود را این‌طور شروع کرده بودند:« سرطان و آلودگی هوا هر روز رفقا ونزدیکانمان را می‌گیرد و ما کماکان نسبت به آن بی تفاوتیم. محمد علی سپانلو هم از میان ما رفت. بر اثر ابتلا به همین بیماری شوم. او سال‌ها سال در مرکز شهر و آلوده ترین نقطه آن ساکن بود و احتمالا همین باعث شد که به این بیماری عجیب و غریب مبتلا شود...»

صرف‌نظر از قید«احتمالا» در یادداشت آقای مهرجویی، باید عرض کنم مرکز شهر بر خلاف تصور  بسیاری، از جمله آقای مهرجویی، آلوده ترین جای شهر نیست و منطقه ۶ که سپانلو در آن ساکن بود- خیابان جمالزاده شمالی- جزء مناطقی است که در بین ۲۲ منطقه تهران رتبه دهم به بعد را به لحاظ آلودگی هوا دارد. و مقصود استاد از «ما» که کماکان نسبت به آلودگی هوا بی تفاوتیم چه کسانی است؟

جدای از یادداشت استاد، باقی نوشته‌ها هم نه از تاثیر شگرف آثار سپانلو در خلق ادبیات معاصر گفته بودند و نه از پیدا و پنهان زندگی شخصی، سیاسی، اجتماعی یا ادبی‌اش. چند نفر هم به زور خودشان را چسبانده بودند به شاعر تهران که البته این چسباندن‌ها در سرزمین ما هنگام رخت بربستن شاعران و نویسندگان شناخته شده از گذشته تا امروز سابقه داشته و عجیب است که ادامه دار هم نباشد. روزی که سیمین دانشور فوت کرد، بی‌بی‌سی، بعد از اعلام خبر فوت، با عباس معروفی گپی کوتاه زد. معروفی گفت- نقل به مضمون- سیمین قصه‌هایش را برایم می‌خواند ومن نکاتی را به اومی‌گفتم. و او دوست داشت درباره قصه‌هایش نظر بدهم ومی‌خواست درباره داستان‌‌های مدرن چیزهایی بداند...
معروفی درباره«جن نامه» گلشیری هم در مصاحبه‌‌ای گفت- این هم نقل به مضمون- به هوشنگ گفتم این کتاب را باید نصف این حجم منتشر کنی... و باز هم شگفت که این شیدا و فدایی شهرت و این بدهکار ادبی به گلشیری، سپانلو، اسماعیل فصیح و چند نویسنده دیگر را هنوز بسیاری درست به جا نیاورده‌اند.

سخن کوتاه، دوستان عزیز برای کسی که دوستش داشته‌اید وگمان می‌کنید در زندگی فرهنگی یا غیر فرهنگی‌تان ردپایی به جا گذاشته است، از سر شکم سیری ننویسید. کسی شما را مجبور به نوشتن نکرده است. قافله‌ای هم به راه نیفتاده است و احتمالا نمی‌افتد که از آن عقب بمانید. به کارتان برسید و روزی ۳۰ ثانیه به خودتان بیندیشید تا دریابید کی هستید و از خودتان و زندگی چه می‌خواهید. نیازی نیست اسمتان را با نام شاعر با صفای تهران، ایران یا هر جای دیگر گره بزنید. نیازی نیست بنویسید که او مثلا در پستویی خرقه شاعری‌اش را بر دوش شما انداخته‌ وکشکول سنگین  او را تا امروز بر دوش کشیده‌اید و...

 با کمال احترام باید عرض کنم این تقلاها و جانفشانی‌های پوچ شما، بازتاب مفهوم گسترده چندین سویه معنا باختگی‌است.

نظر شما