شناسهٔ خبر: 28223 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

روند کتاب از چاپ تا انباشت در کهنه‎فروشی‎ها؛

بدون چاره کدام است؟ کتاب‎فروش، کتاب‎خوان یا کتاب

کتاب های قدیمی و خطی طی گپ و گفت‎وگو با کتاب‎فروشان کتاب‎دار، مدام این پرسش در ذهنم چرخ می‎زد که باید گفت بیچاره کتاب‎فروش یا بیچاره کتاب‎خوان؟! اما گفتمان «بیچاره کتاب» بر تمام آن‎ها غلبه کرد و با صدایی بلند گفت: بدون چاره کتاب. اما چرا؟

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: انقلاب بزرگ‎ترین بازار فرهنگی کشور در انبوه‎ای از کتاب‎های امروز و دیروز و حتا سال‎های بسیار گذشته از دیروز، این بار سوژه‎ی خوبی بود برای رفتن به کوچه پس‎کوچه‎های تودرتوی آن، و ساختمان‎های سه و چهار طبقه با راهروهای تنگ و تاریک و پیچ‎درپیچ که لحظه‎ای می‎مانی در کجا در حال رهسپردن هستی. حتا از بوی فضا می‎توانی بیابی در بین کتاب‎های امروز گام می‎زنی یا کتاب‎هایی که گذشت زمان آن‎ها را به رنگ زرد و قهوه‎ای در آورده است. و شاید کمی دل بسوزانی به حال کاغذهایی که اندیشه‎ و تفکری در خود نهان دارند و با گرد و غبار روزگار، پنهان از دیدگان سر در هم کشیده‎اند. اما غبار سیاه نشسته روی جلدها حکایت از آلودگی هوایی دارد که چون خوره قلب‎های آنان را در حال جویدن است.

سر زدن به مکان‎هایی که بوی نای کتاب مشام را پر می‎کند و سکوت کتابخانه‎وار آن تو را دلتنگ می‎کند که یک فرصت کوتاه حتا برای تورق این درهم فرورفتگان شاید آروزی دور باشد. و خب لحظه‎ای و آنی بودن آن به مسخره بودن این احساس می‎انجامد. به راستی چرا فضای فرهنگی ما به این‎گونه متجلی شده است. چرا هنوز فراوان گفته می‎شود که ما در عصر شفاهی غوطه‎ور هستیم؟ چرا همه چیز در نزد ایرانیان به شکلی دیگر از خارج از عرف تبدیل می‎شود؟ درباره موبایل، آپارتمان‎نشینی، اینترنت و فضای مجازی به کرات می‎شنوید فرهنگ این اقلام همراه با آن‎ها نیامده است یا به اصطلاح رسانه‎ای، فرهنگ‎سازی نشده است. اما نابهنجاری دانش ما بیش‎تر در اذهان نمایان می‎شود. شکی نیست به خارج حرکت چیزی از سیستم طبیعی خود، بهریختگی و معضلی به همراه دارد اما آن‎چه که مربوط به تفکر و اندیشه است به نظر می‎آید در اولویت باشد. چرا که اگر بینش و دانش اصلاح شود باقی ناهنجاری‎ها به طور طبیعی در آن حذف خواهند شد. امروز مکرر بیان می‎شود دانش در فضای ما به کالای لوکس، اشرافی و دکوری مبدل شده است.

از مسیر مقصد مورد نظر دور نشوم؛ داشتم از کتاب و صاحبان اول و دوم آن می‎گفتم. به بعضی از این کهنه‎فروشی‎های کتاب، در راسته‎ی انقلاب سری زدم و گپ‎وگفت‎وگویی چند ساعته با فروشندگان دل‎مرده آن‎ها داشتم. صاحبان این فروشگاه نیز چون کالاهای‎شان اکثرا جوانان دیروز بودند که یا بازنشسته از جایی (اکثرا فرهنگی) بودند یا به قول خودشان عشق و علاقه از جوانی آنان را به این سمت و سو هدایت کرده است. به طور مثال «بیژن کرباسی» یکی از قدیمی‎ترین این افراد است که دل پری از رسانه‎ها و خبرنگاران داشت که تنها برای پر کردن صفحات خود از وی استفاده می‎کنند. مرد مسنی که حتا صدایش چون کتاب‎هایش رنگ باخته بود.

حرف‎های ناصرالدین حسن‎زاده، سید عقیلی و دیگرانی که نام‎شان را نمی‎دانم داده‎های این یادداشت را فراهم کرده‎اند. طی گفت‎وگوهایی که با این کتاب‎فروشان کتاب‎دار داشتم، مدام این پرسش در ذهنم چرخ می‎زد که باید گفت بیچاره کتاب‎فروش یا بیچاره کتاب‎خوان؟! اما گفتمان «بیچاره کتاب» بر تمام آن‎ها غلبه کرد و معتقدم بدون چاره کتاب. اما چرا؟

وقتی با یکی از جوان‎های کهنه‎فروش این حوزه صحبت می‎کردم، به من اشاره داشت و گفت، شما در این ۴ ماه دومین خانمی هستید که برای خرید کتاب آمده‎اید. و در ادامه نیز گفت، در بهترین حالت بگویید سی نسخه فروش باشد با سی درصدی که به کتاب افزوده می‎شود نسبت به خرید خودمان، به یک میلیون هم نمی‎رسد؛ در حالی که اجاره مغازه ۸۰۰ هزار تومان است. با بیان این حرف‎ها هر آدم عاقلی به این فکر میافتد مگر چند ماه از جیب می‎توان خرج کرد اگر که به لحاظ مالی هم بی‎نیاز باشید بالاخره سرمایه تمام می‎شود. پس .... .

به سراغ دیگری رفتم، اتفاقی یکی از کتاب‎های دیروز به دست داشت و با خوش‎حالی گفت: «خوب خریدم. صاحبش ۵۰ هزار تومان قیمت گذاشته بود». گفتم بعد شما چند می‎فروشید؟ گفت ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان!

نگاهی به دور و اطراف کردم که کتاب‎های قهوه‎ای کاغذ، تا سقف فضا را از آن خود کرده و تنها راهروی کوچک برای آدمیان باقی گذاشته بودند. گفتم این‎ها را با این وضعیت روی هم چیده‎اید از بین نمی‎روند؟ خب پاسخ؛ جای کافی نداریم. گفتم: این انبار کتابی که در این فضای کوچک هنوز باقی مانده‎اند و به قولی سرمایه است که راکد ایستاده است و در حال نابودی است، باز هم خرید دارید؟ پاسخش حاکی از بی‎تجربگی دیروز و کسب تجربه امروز بود؛ الان تنها کتاب‎هایی را می‎خرم که برای آن مشتری در ذهن داشته باشم.

البته این نیز راه حل مناسبی است که حداقل می‎توان امیدوار بود کتاب کم‎تری نابود شود و در این انبارِ انبارهای کهنه‎فروشیها از بین برود. البته کهنه‎فروشیهایی نیز هستند که گویا ملزم به درست کردن ظاهر کتاب‎فروشی برای زیباسازی شهر شده‎اند و همین اجبار دنیای مدرن، باعث شده است تا قفسه‎بندی استاندارد و مناسب داشته باشند، و به این ترتیب کتابها نیز به امانی رسیده‎اند.

بدون استثنا تمام کهنه‎فروشی‎ها از بازار کساد خود گفتند و از آن اظهار نارضایتی داشتند. آن‎ها در ادامه‎ی ناراحتی خود نیز عنوان می‎داشتند البته می‎دانیم که وضعیت اقتصادی مردم در شرایط نامناسب و سختی قرار دارد اما آیا محققان و پژوهشگرانی که مدعی کارهای علمی و مستند هستند نباید حتا به این کهنه‎فروشی‎ها یک بار هم که شده سری بزنند و کتابی بخرند.

در دل خود را به جای یک محققان گذاشتم که بایست هر روز و هر لحظه در حال خوانش باشد حال اگر این محقق بخواهد چند پژوهش تاریخی در ماه داشته باشد باید یک چیزی هم روی درآمدش بگذارد و کتاب بخرد. راه عاقلانه آن خواهد بود که با ۲۰ هزار تومان حق عضویت کتابخانه ملی یا به امانت گذاشتن کارت ملی یا کارت شناسایی در کتابخانه مجلس به طور نامحدود از کتاب‎ها استفاده کند و هر آن‎چه که لازم است به دست آورد. حال اگر در این بین منبع و سندی جایش خالی بود و کارشناسان این کتابخانه‎ها هنگام خرید از کهنه‎فروشی‎ها از قلم انداخته باشند می‎توان آن را به دیده اغماض نگریست و نیز از قلم انداخت.

حالا که به این قسمت رسیدیم لازم است به یکی دیگر از درددل‎های این کاسبان فرهنگی نیز بپردازم. وقتی از یکی از آن‎ها پرسیدم خریداران اصلی این کتاب‎های قدیمی و کهنه - البته قدیمی و کهنه به لحاظ ظاهر نه محتوا- باید مراکزی چون کتابخانه‎های بزرگ و رسمی باشند که مراجعین فراوانی! دارند، چرا از آن‎ها نمی‎خواهید که کتاب‎ها را بخرند؟ پاسخ شنیدم؛ «یک بار اتفاقا یکی از کارشناسان کتابخانه ملی با بنده تماس گرفت و خواستار کتاب‎ها شد من هم با آغوش باز استقبال کردم. بعد از مدت‎ها که از موضوع گذشت و خبری نشد و دوباره تماس گرفتم، یک نفری را فرستادند و او نیز تک به تک کتاب‎ها در ابتدا، با لپ‎تاپی که به همراه داشت، بررسی می‎کرد و اگر نداشتند می‎خرید. به همین دلیل گفتم آقا نمی‎فروشم. شما می‎خواهید چند روز مداوم بیایید و وقت مرا بگیرید که فرضا ۱۰ جلد بخرید و بروید».

دوباره با این اتفاق، در ذهنم به مرور ماجرا پرداختم و به این نتیجه رسیدم که اگر کسانی که به دیار باقی می‎شتابند و کتابخانه‎ای مثلا ۳ هزار جلدی از خود برای بازماندگانشان به جا می‎گذارند – زیرا یکی از کهنه‎فروش‎ها عنوان داشت کتابخانه‎هایی که الان می‎خریم فقیر هستند و شاید به زور به یک هزار جلد برسند کتابخانه‎ای که شاید صاحبش مجبور به فروش شده است، به هر حال غم نان همه را درگیر خود کرده است حتا کتاب و صاحب کتاب را – که عموما نیاز مالی ندارند و بازماندگان نیز جای اضافه! خب چرا واقعا هدیه نمی‎کنند. اگر این کتابخانه‎ها که یکی در میان کتاب خطی و با ارزش بسیار بالا به لحاظ محتوایی دارند به کتابخانه‎های بزرگ و رسمی هدیه شوند هم ثوابش به درگذشتگان خواهد رسید هم کتاب‎ها عمر بیش‎تری خواهند داشت و هم کهنه‌فروش‎ها تبدیل به انباری و فضاهایی نفس‎گیر نیز نخواهند شد.

البته کهنه‎فروش‎ها بیکار نخواهند شد و من نیز در اندیشه‎هایم قطعا به دنبال حل یک مشکل و به وجود آمدن چندین مشکل نیستم. در طی مدتی که در حال گپ و گفتمان با یکی از این کتابدارها بودم، مرد جوانی با سه جلد کتاب قطور قطع رحلی وارد کهنه‎فروشی شد. کتاب‎ها کتاب‎های مرجع به زبان انگلیسی بود و البته تخصصی. در پی نیاز مالی گویا به دنبال خریدار مجموعه‎اش می‎گشت. سر به زیر بودن او و نگاه به چشم‎ها نداشتن وی حکایت از .... .

به هر روی منظور این است که کهنه‎فروش‎ها می‎توانند خریدار این مجموعه‎های چند جلدی باشند و در واقع خریدار تک جلدی کتب، که به این ترتیب نه کتاب انبار و روی هم چیده می‎شود و صندلی دوستی و رهگذری برای گفتمانی نیم‎ساعته، و نیز از سوی دیگر مشکل بنده‎ی خدایی را حل می‎کند که مجبور به فروش کالاهایی شده است که زمانی با عشق آن‎ها را منظم و با دقت و وسواس خاص در قفسه‎های کتابخانه‎اش می‎چیده است.

اما بیچارگی کتاب زمانی به اوج می‎رسد که کسی برای زیبایی کتابخانه‎اش و پرستیژ اجتماعی کاذبی که به دنبال آن است یک کتاب نفیس و قدیمی را که با صحافی زیبایی آن را «به چشم برو» تبدیل کرده، کسی که به هر حال آن قدر دارد که دادن یک میلیون و دو میلیون، پول خرد ته کیفش حساب می‎شود، می‎خرد و کتابخانه‎اش را آذین می‎بندد.

البته خب خوشبینانه هم بنگریم، این امر یک مساله‎ی پارادوکسیکال به قول اندیشمندان به وجود می‎آورد و آن روی سکه می‎شود که حداقل کتاب، صاحب ثروتمندی پیدا می‎کند و سرپناه و مامنی گرم برای به هر حال ماندنی بیش‎تر!

نظر شما