به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ ۲۶ سپتامبر زادروز مارتیم هایدگر بود. هوادارانش او را بزرگترین فیلسوف در طول ۳ هزار سال تاریخ اندیشه میدانند و مخالفانش، افکارش را «تا مغز استخوان فاشیستی» خواندند. کمتر فیلسوفی به اندازه او تا این حد به صورت توامان با حب و بغضهای افراطی مواجه بوده است؛ عدهای از او قدیسی همهچیزدان ساختهاند و هنوز هم به ستایشاش مشغولند و عدهای دیگر که از شاگردان او هم محسوب میشوند میگویند بسیاری از نوشتههایش به نحو مستقیم یا غیرمستقیم «ترغیب جوانان آلمانی برای حضور در جبهههای هیتلر بود تا جانشان را در راه "پیشوا" هدیه کنند»!
این باشد یا آن، «مارتین هایدگر» از مهمترین و تاثیرگذارترین چهرههای فکری قرن بیستم در غرب است و این تاثیرگذاری همچنان هم ادامه دارد؛ عموم تاریخنگاران فلسفه و پژوهشگران تاریخ فکری غرب، اعتراف میکنند که قرن بیستم تنها ۲ پدیده بزرگ فکری دارد، نخست «مارتین هایدگر» آلمانی، دوم «لودویک ویتگنشتاین» اتریشی!
مسکیرش - خانهای که هایدگر در آن بزرگ شد
هایدگر در ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۹ در خانوادهای کاتولیک و سنتی در یکی از روستاهای ایالت «بادن ورتمبرگ» به نام «مسکیرش» در جنوب غربی آلمان و در دل کوهستان آلپ به دنیا آمد. پدر او «فریدریش هایدگر» خادم کلیسا بود و هایدگر به همین خاطر در محیطی کاملا کاتولیک و سنتی بزرگ شد. او ابتدا به تحصیل الهیات پرداخت و در همین دوران طی یک آشنایی با رسالهای درباره «بودن» و «وجود» در فلسفه ارسطو شدیدا با بحث «هستیشناسی» و از رهگذر آن فلسفه درگیر شد و تا پایان عمر در همین راه قلم زد. او شاگرد ادموند هوسرل بوده است و تقریبا همه اندیشمندان تاثیرگذار رشد یافته در اروپای قاره و نه جهان آنگلوساکسون، از جمله گادامر، لویناس، فوکو، مارکوزه، دریدا، لویت، اشتراوس، بیمل، هابرماس، آرنت و... نفیا یا اثباتا از شاگردان مارتین هایدگر محسوب میشوند.
چرخش فکری هایدگر و عزیمت به سوی تاریخ
مارتین هایدگر پس از انتشار مهمترین اثرش «هستی و زمان» در سال ۱۹۲۷ به تدریج دریافت که تحلیل بنیادین دازاین (انسان متوجه هستی، با ویژگیهای خاصی که هایدگر برای چنین انسانی وضع میکرد )، برای فهم خودِ «هستی» در کل، یا معنایی از هستی که برتر از بودنِ دازاین باشد، کافی نیست؛ از این پس، او در پی راهی برآمد که یکسره بیرون از بودن و فهم وجودی دازاین، بتواند مسئله را دنبال کند. از جمله موضوعاتی که در این دوره مورد بازنگری جدی هایدگر قرار گرفت موضوع «تاریخ» و «تاریخمندیِ» هستی بود. هیوبرت دریفوس شاگرد مارتین هایدگر که صاحب آثار مهمی درباره اندیشه اوست، صراحتا اظهار عقیده کرده که «تنها با توجه به تغییر نظر هایدگر درباره تاریخی بودنِ هستی و هستیشناسی تاریخی، میتوان مایه اصلی مفهوم «چرخش» (به آلمانی: kehre به معنای «دگرگونی») را دریافت (هایدگرشناسان معتقدند اندیشه هایدگر بعد از انتشار هستی و زمان دچار نوعی دگرگونی شده است که از آن با عنوان چرخش یاد میکنند).
دریفوس تصریح میکند که هایدگر در جایی گفته است «بعد از چرخش، نظرش از تاویل استعلایی یا هرمنوتیکال دازاین به هستیِ تاریخی تغییر کرده است». از نظر دریفوس آنچه که در دوره متاخر جدید است همین «تفکر خاص تاریخی به خود هستی» است. به هر حال بحثهای آکادمیک و نسخهشناسانه درباره سیر و تحول اندیشه مارتین هایدگر در اینجا محل توجه نیست، مسئله مهمتر محتوای اندیشه او در دوره متاخر است. در ادامه تلاش شده موضوعاتی مهم از بحث هایدگر درباره تاریخ به صورت کاملا مختصر مورد اشاره قرار بگیرد؛ این نوشتار عمیقا تحت تاثیر روایت «مایکل آلن گیلسپی» از اندیشههای پس از چرخش هایدگر که در اثر هوشمندانه گیلسپی با عنوان «هگل، هایدگر و بنیاد تاریخ» اراده شد، نوشته شده است. متاسفانه این اثر هنوز به فارسی ترجمه نشده است؛
تاریخ، تقدیر است؛ همان حوالتِ هستی
هایدگر متاخر ذات تاریخ را در مقام «تقدیرِ(geschick) خود هستی» می شناسد. او با پژوهشی واژهشناختی - که از عادات او در پژوهش بود - در ریشه لفظ گشیشته (geschichte) به معنای تاریخ، اذعان میکند که تاریخ در اصل به معنای «مشیت» یا «عنایت» است. او قصد داشت بر ما بنمایاند که وجه مفعولی این واژه یعنی geschickt به معنای «فرستاده شده» یا «حواله شده» است که خود این واژه از مصدر schicken به معنای حواله کردن یا فرستادن (به انگلیسی to send) مشتق شده است. هایدگر قصد دارد به ورای معنای ظاهری لفظ آلمانی تاریخ (geschichte) برود و آن را در معنای اصیلتری یعنی «حوالت» (به انگلیسی delivery) که تقدیر (geschick) نیز از آن ماخوذ است، طرح کند. او در نامه درباره انسان گرایی صراحتا نوشت: «هستی، سرنوشتش فرستادن است». بنابراین بر طبق نظر هایدگر «تاریخ» نوعی «تقدیر» است که فرستاده میشود. اساسا پیشوند Ge در زبان آلمانی، معنای «تجمیع» و «گرد هم آمدن» را میرساند و هایدگر میخواهد پیشوند Ge در گشیشته (geschichte) را به عنوان تجمیع و گرد هم آوری، با فهم تاریخ به عنوان مجموعه اموری که حوالت یا فرستاده شده و به زبان حال آمده است، مربوط ساخته و یکی بگیرد. از این رو تاریخ به عنوان حوالت، تقدیری است که در آن هستی خود را به انسان عرضه کرده و مینمایاند و در یک کلام، تاریخ همان داده یا حوالت هستی است.
اما باید اندیشید که هایدگر چطور و چرا پس از «هستی و زمان» به این نگاه خاص از تاریخ و تقدیر هستی رسید و تا پایان کار فکریاش بر آن تاکید کرد؟ پاسخ این پرسش چندان روشن و مشخص نیست. اما آنچه آشکار است این حقیقت است که پیش کشیدنِ بحث تاریخ و تقدیر هستی توسط هایدگر، در ضمن پروژهای انجام گرفت که او نام تخریب (destruction) یا واسازی متافیزیک را بر آن نهاده بود. در واقع هایدگر در دوره متاخر به طور همزمان به مفهوم «تاریخ هستی» و «تاریخ متافیزیک» در غرب میاندیشید و تلاشهای او در این راه به نوع خاصی از تخریب متافیزیک یا هستیشناسی مسلط منجر شد که هدف از آن نه انهدام صرف تاریخ هستیشناسی، بلکه بیشتر نوعی واسازی بود تا بتواند به سرچشمههای اصیل تفکر در غرب برسد و امر مغفول مانده، یعنی «هستی» را دوباره زنده سازد. او قصد داشت از افق متافیزیک، گذر کند و با اذعان به اینکه متافیزیک از اساس نیستانگارانه است راهی نو برای اندیشیدن به خود «هستی» بیابد.
هایدگر در سیر این پژوهش به موقعیتها و لحظات متفاوت هستیشناسانهای برخورد که در آنها هستی، گاه «آشکار و نامستور»، گاهی «پنهان و مستور» و در مواردی هم در «ترکیبی از آشکارگی و مستوری» بر انسان روی نموده است. او میاندیشید که حوالتهای متفاوت هستی در بستر تاریخ، در هر دورهای آدمیان را به تفکر وا میدارد و نتایج این تفکرات منجر به تاسیس هستیشناسی خاص میشود، عالَم تازهای میگشاید، انحاء تازهای از حیات را میگسترد، تلقی تازهای از انسانیت انسان طرح میکند و بر مبنای آنها فرهنگ و اخلاق و سیاست جدیدی پایه میگیرد. این تاملات با شیوه بیان شگفتانگیز هایدگر، همان روایت خاص او از تاریخچه هستی است که در جریان آن و مطابق با آن تاریخ متافیزیک و غرب تعین یافته است.
تاریخ غرب؛ تاریخ فراموشی فزاینده «هستی»
هایدگر تاریخ متافیزیک و در نتیجه غرب را تاریخ فراموشی فزاینده هستی میداند و معتقد است، متافیزیک ناتوان از درک «بنیاد راستین» یا همان هستی است و به همین دلیل از اساس، نیستانگارانه است. اما نکته مهم در اینجا آن است که از نظر هایدگر به نسیان سپرده شدنِ هستی در تاریخ متافیزیک، پیش از اینکه تصمیمی آگاهانه و عمدی از سوی انسان باشد، به خود هستی و اختفاء آن وابسته است. از نظر او متافیزیک عاجز است در باب هستی بیندیشد، تنها به این خاطر که «هستی» خود پس مینشیند و رخصت نمیدهد که مورد اندیشه قرار گیرد. از این منظر متافیزیک و غرب – که این دو در نظر هایدگر مرادفند – از قِبَل غیاب و پسنشستن خود هستی، به عنوان نیستانگاری تشخص مییابند. این تاریخ از نظر او، نتیجه انکشاف و آشکارگی هستی در سرآغاز آن و پس نشستن و پوشیدگی بعدی آن است؛ بدین معنا که تاریخ غرب با تجربه اصیل یونانی از انکشاف خود هستی آغاز میشود، اما این تجربه بعدا در تفکر افلاطون و ارسطو (پدران متافیزیک) پوشیده و پنهان میماند. سپس با دوره لاتینی قدیم و مسیحیت قرون وسطی تیره و تار میگردد و در نهایت با دوره تجدد به کلی دچار نسیان و فراموشی میشود. بدین ترتیب اختفاء هر چه بیشتر هستی در تاریخ غرب، ادوار متعدد این تاریخ را رقم میزند؛ به عبارت دیگر واپس کشیدن هستی هم مقوم ذات تمدن غربی است و هم تعینبخش ادوار مختلف آن.
پرسش از اینکه چرا هستی چنین میکند، یعنی در دورهای آشکار میگردد و در دورهای دیگر پس نشسته و پنهان میشود، پاسخی جز سکوت نخواهد داشت! به نظر هایدگر این امری «اسرارآمیز و غیرقابل توضیح» است؛ این امر به خود هستی مربوط است نه به انسان. آنچه آغازگر و پایان بخش مستوری و نامستوری هستی است، فقط و فقط خودِ هستی است. اما وقوع آن، واقعیت محوری و تعیین کننده سراسر تاریخ غرب است. چرا که هستی با آشکار یا پنهان ساختن خود «نحوه پرسیدنِ انسان از هستی» را معین میکند، این نحوه پرسشها از هستی، منشا حرکت تاریخی محسوب میشوند.
تمایز و تشابه اندیشه هگل و هایدگر نسبت به «تاریخ»
همچنین صراحتا خطاست اگر این حرکت و احیانا بسط تاریخی را بر مبنای نظر هایدگر، چونان امری دیالکتیکی در معنای متعارف این واژه در نظر بگیریم. تاریخ هستی آنگونه که هایدگر آن را میفهمد نباید به معنای هگلی همچون «تاریخِ روح»، به عنوان فراشدی در نظر گرفته شود که دارای قاعده یا ضرورت درونی خاصی است. در «تاریخ هستی» هایدگر، تحول دیالکتیکی یا منطقیای که بازشناختنی باشد، وجود ندارد و همواره نمیتوان از آنچه روی داده است، نتایجی اندیشمندانه برای پیشبینی آینده به دست آورد. گادامر شاگرد برجسته هایدگر در این باره میگوید: «هایدگر هرگز از ضرورت تاریخی سخن نمیگوید، چیزی شبیه به آن ضرورتی که هگل اساس ساختن تاریخ جهان قرار میدهد و با تعبیر «عقل در تاریخ» از آن یاد میکند ... هایدگر مدعی نیست که در تفکر فلسفیاش در باب تاریخ، ضرورت موجود در آن را درک میکند.»
اما هایدگر در یک مورد با هگل هم داستان است و آن اینکه او نیز مانند هگل، به امری قائل است که ضامن وحدتِ سیر تاریخ از آغاز تا انجام است. این امر آنگونه که گادامر میافزاید همان «سرایت فراموشی هستی» است. بر طبق نظر هایدگر دگردیسیها و تحولات تاریخی باید به عنوان تصمیماتی دلبخواهانه و حتی شاید هوسناکانه از سوی خود هستی لحاظ شوند، زیرا دلایل اختفاء و انکشاف هستی و فهم شیوههای خاص آن تیره و رازآمیز است و اینگونه باقی میماند. با اینحال «فراموشی هستی» در سیر تاریخ همواره از نسلی به نسل دیگر سرایت کرده و همین فراموشی است که از آغاز تا امروز دورههای متعدد تاریخ را وحدت بخشیده است.
بنابراین ذات تاریخ در مقام تقدیر (geschick) در نظر هایدگر نه سلسلهای از علتها و معلولها و نه شکفتگی و بسط آزادی انسان یا توسعه دیالکتیکی وسایل تولید، بلکه تقدیر خود هستی به مثابه «راز» است. هایدگر تقدیر را در اینجا از مفهوم یونانی (moira) به معنای «نصیب» یا «قسمت» و همچنین به معنای «راز کشنده» و «امر ناگفتنی» و بنابر نظر هزیود «مولود شب» میگیرد که سرچشمه تاریک و اسرارآمیز «تغییر» است؛ تغییری که برای هستندگان تعیین افق میکند ولی خود ورای آن افق مستقر میشود. از این روی «مویرا»، هستی است در مقام راز یا پرسش بنیادینی که آدمی را بر میانگیزد و به سوی پاسخهایی هدایت میکند، ولی خود پس مینشیند و در پس آن پاسخها پنهان مانده و فراموش میشود. هستی در مقام این «راز» یا پرسش هدایتگر، همانا تاریخ یا تقدیر است. اما باید توجه داشت که هایدگر میخواهد نشان دهد که تاریخ، رو نمایی یا آشکارشدن هستی به نحوهای خاص است، نه اینکه هستی، تاریخ است. توضیح آنکه به نظر هایدگر، تاریخ به عنوان تقدیر از هستی میجوشد و پیش میرود و راز درکناشده آن انسان را به سوی قلمرو خاصی از پاسخها هدایت میکند؛ بدین ترتیب هستی با حفظ خویش در تقدیر، ادوار تاریخ هستی را رقم میزند. بر این مبنا، پسنشستن هستی در مقام «راز» یا «پرسش» است که قلمرو پاسخها و هستیشناسیهای متعدد را با اخلاق و سیاست ملازمشان در تاریخ وضع میکند.
نظر شما